قبل | فهرست | بعد |
بپيموده راهى چو اهريمنان
بدنيا نبايد كه بنديد دل
نبايد شود عمرتان مضمحل
به دلهاى خود زينت از آن دهيد
به ترك گناهان همى پا نهيد
مداوا كنيد هر چه باشد الم
كه باشد شما را چو داروى غم
به تقوى گشوده همى سوى مرگ
نهاده قدم جانب كوى مرگ
بگيريد پندى از آن كس كه داد
مر آن راز كف ره چنين بر گشاد
مبادا كه تقوى نباشد قرين
شما را كه نبود رهى دلنشين
كه عبرت بگيرد از اين ره كسى
نيفتد به راه ضلالت بسى
نگهبان تقوى شده با شعف
از اين ره رسانيده خود بر هدف
جدا مانده از هر گناه و خطا
كه راهى بدينگونه باشد روا
ز دنيا ببايد نمودن حذر
مبادا كه عقبا فتد در خطر
به فردا نموده نظر باشتياق
كه اين ره بود راه و رسم وفاق
مبادا كسى را بداريد پست
كه تقوى بياورده آنسان بدست
دگر اين كه كس را ببالا بريد
كه از وى چنين شيوه آيد پديد
بدنيا ببسته دل از حرص و آز
به ظاهر به عقبا ندارد نياز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 482
دنيا مانند... است
ز دنيا بود جلوههائى عيان
نبايد كه خيره كند چشمتان
سخنگوى او را بداريد دور
ز حرفش نبايد شدن در سرور
توجّه به جارچى نبايد كشيد
نبايد جوابى به آنان دهيد
نبايد ز نور جهان برده سود
كه آيد فريبى در اين ره وجود
همى جلوههايش نماند به جاى
به نابودى آخر رسد در سراى
كلامش نباشد يقينا درست
دروغ است و باشد ز بنياد سست
بود از پى ثروتش غارتى
نمايان بود اين چنين حالتى
روابط نباشد دگر برقرار
بريده شود نايد آنسان بكار
ايا بندگان اين سخن بشنويد
به نيكى چنين حاصلى بدرويد
ز دنيا شما را بگويم سخن
كه در آن بر آيد به هر جا فتن
بسان زنى فاسد و خودنماست
چو حيوان چموش است سر در هواست
بگويد دروغ و خيانت كند
چو جانى به هر جا جنايت كند
بگويد دروغ همچنان كاذبين
ستيزه بجويد ز خشم و ز كين
بود همچنان اشترى كينهتوز
بود منحرف همچنان شام و روز
جفا كار و كجرو بود در مسير
به ظاهر بود رفتنش دلپذير
ولى جاى پايش بلغزد همى
از اين شيوه فارغ نباشد دمى
بود عزتش همچو ذلت عيان
به شوخى شود جدّى آن بيان
صعودش بود بيگمان چون فرود
نيازى نباشد به گفته و شنود
بود جاى جنگ و نبرد و جدال
بود جاى يغما و قتل و قتال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 483
بود جاى مردن بود جاى مرگ
بريزد زمين آدمى را چو برگ
بود ارتباط و جدائى به پا
از آن و فراوان بود راهها
ره حيرت و راه واماندگى
ره عجز و آغاز درماندگى
كند آدمى را همى نااميد
ز كارى كه آيد ز دنيا پديد
نباشد همى جاى امنى دگر
به هر گوشه باشد نمايان خطر
ز دقّت همه خسته و ماندهاند
همه مانده و زار و افسردهاند
بود پاى بعضى همى لنگ، لنگ
جدا گشته گوشت و بود عرصه تنگ
بريده سر و خونشان ريخته
به تنها همى گوشت آويخته
به دندان گزد دست و انگشت خويش
به هم دست خود را زند آن پريش
به صورت نهاده همى دستها
ز اندوه و غصه ز بشكستها
كند فكر خود را به زنجير غم
جو محكوم افتاده اندر الم
ز عزمى كه بودش شود منصرف
چو افراد گمگشته و منحرف
نه فكرى بكار آيد آنجا دمى
نه كس را بود مونس و همدمى
بلا رو نهاد ز هر سو چو تير
نباشد دگر چارهاى در مسير
دريغا دريغا كه نابود شد
هر آنچه كه آن گونه بود شد
برفت آنچه بايد رود از جهان
و ليكن بماند جهان بيگمان
نه گريه شد از سوى عرش و سما
براى همان كس كه بد بىوفا
ز سوى زمين هم بدينگونه بود
ز گريه به آنان نشانى نبود
بر آنان نبودى دگر فرصتى
بر آنان نيامد دگر مهلتى
ز سيد رضى آمد اينسان كلام
از اين خطبه با جدّ و و جهد تمام
كه اين خطبه از بهر ابليس باد
به سرپيچى آن گونه ره بر گشاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 484
نكرد سجده بر آدم بو البشر
تعصّب ز اصل آمد او را به بر
ز اصل و نژادش به حكم غرور
ز راه تواضع همى شد به دور
على مرد ميدان و مرد سخن
كه بودش دمادم به رنج و محن
بترسانده اين مردمان را همى
مبادا كه پيموده راهش دمى
ستايش خدائى كه با عزت است
جلالش نمايان و با شوكت است
بپوشيده بر تن لباسى از آن
كه ارزنده بر وى بود بيگمان
نداده به كس اين چنين جرأتى
كه پيدا كند آن چنان فرصتى
بپوشد لباسى چنين پر بها
هر آن كس كه گويد بود در خطا
كه منعش نمود و نباشد حلال
به غير از همان خالق ذو الجلال
براى بزرگى همى برگزيد
كه از ديگرى نايد اينسان پديد
به آن كس كند لعنت خود نثار
كه كبر و غرورش بيايد به كار
در اين ره جدالى كند با خداى
خداوند دانا و فرخنده راى
لباسى چنين تا كه بر تن نمود
به سوئى دگر ره چنين برگشود
به جمع ملائك بداد اين خبر
كه وى را بدندى بدينسان به بر
ز راه تقرب ز دلبستگى
ز راه صفا و ز وارستگى
چنين آزمايش بيامد به پيش
كه پيدا كند جمع ياران خويش
تواضع كننده مشخص شود
چه كس تا چنين حاصلى بدرود
جدا گردد آن كس كه دارد غرور
كه باشد ز راه تواضع به دور
اگر چه بد آگه ز رمز درون
درون همانان به حدّ فزون
و ليكن به آنان بداد آگهى
كه خواهم بپويم بدينسان رهى
بخواهم بشر را بسازم ز گل
نباشد مرا فكرتى مضمحل
من او را بدينگونه گر ساختم
دميدم ز روح و چو بنواختم
ببايد كه سجده كنيدش همى
در اين باره بايد كنيد همدمى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 485
اطاعت ز امر خدا شد پديد
ز سوى تمامى بجز آن پليد
ز شيطان نشد ديده كارى چنين
اطاعت نكرد او ز حىّ مبين
غرور و تكبر گرفتش به دام
از اين رو به بيراهه بنهاد گام
بگفتا كه من برتر از آدمم
از اين رو گرفتار حزن و غمم
بگفتا سخنها ز اصل و نژاد
چنين شيوهاى را همو بر نهاد
شد او با خداى بزرگ و عظيم
به جنگ و جدل همچو ديو رجيم
لباسى ز عزّت بپوشيد زود
كه شايسته بر قامت وى نبود
جدا شد ز افتادگى در مسير
خدا را نيامد چنان دلپذير
به نزد خدا شد بدانسان ذليل
به درگاه آن ذات پاك و جليل
به خوارى در آمد ز راه غرور
جدا شد از اين ره ز وجد و سرور
سرافكنده شد او به دنيا و دهر
به عقبا هم افتد به چنگال قهر
مر او را عذابى بود دردناك
ز خشم و ز قهر خداوند پاك
مصمّم بدى گر خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
كه آدم ز نورى پديد آورد
به خلقت رهى اين چنين بسپرد
به زيبائى او را كند بىمثال
ز عطرى پديد آورد پى همال
كه بوىاش به بند آورد هز نفس
نيارد در آن طاقتى هيچ كس
مسلّم در اين باره بودش توان
ندارد نيازى به شرح و بيان
گر اين گونه بودى ورا در نظر
كه اينسان كند خلقتى از بشر
مطيعى بدندى همه در حضور
ملائك بدندى همه در سرور
نبود اعتراضى ز ابليس دون
نمىشد دگر خشم و غيظش فزون
و ليكن بد اين امتحانى به پيش
ز سوى همان ربّ فرخنده كيش
كه بد را ز خوب او نمايد جدا
غرور و تكبر شود بر ملا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 486
جدا سازد اين عادت نادرست
بخواند چنين شيوه از بيخ سست
شما را وظيفه بود اين چنين
بدين شيوه بايد شدن همنشين
ز كار خدا قادر بىبديل
خداوند دانا خداى جليل
ببايد كه نسبت به شيطان پست
شما را نصيحت بيايد به دست
كه اعمال طولانى و سعى او
بدى با چنان شيوهاى روبرو
عبادات طولانىاش در مسير
كه بودى به دوران خود بىنظير
همه باطل و شد ز كف بىدرنگ
ز خودخواهى آن پليد دو رنگ
چه كس باشد از اين گنه در امان
ز خشم خدا قادر پر توان
بود غير ممكن خداى رحيم
خداوند دانا خداى كريم
به جرمى كه ابليس دون از بهشت
برون شد چو بد طينت و بد سرشت
ببخشد به مينو برد آدمى
به نيكان در آنجا كند همدمى
كه قانون يزدان بود يكنواخت
ميان هر آن كس كه دارد شناخت
ميان خداوند و خلقش قرار
نباشد كه باشد بر آن اعتبار
هر آنچه كه باشد به جاى حرام
به وصفش بيامد فراوان كلام
به جمعى دگر باشد آنجا ملال
ز سوى خداوند نيكو خصال
ايا بندگان خداى ودود
حذر كرده از دشمنان ورنود
مبادا كه دردش سرايت كند
رسوخى بفكر و درايت كند
شما را به افغان نمايد ضعيف
كند شكر خود را همى در رديف
سواره، پياده به راه آورد
شجاعانه راهى چنين بسپرد
شما را بگيرد به دام و به بند
ز شيطان شما را رسد بس گزند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 487
كه باشد مهياى جنگ و نبرد
ندارد ابائى ز زن يا كه مرد
مجهز به تير و كمان گشته است
ز راه جفا پا به ره هشته است
شما را بگيرد هدف بهر تير
كه باشد ورا اين چنين دلپذير
بگفته همان نادرست و پليد
به درگاه يزدان خداى مجيد
به راه ضلالت چو بردى مرا
گذارم قدم سوى جرم و خطا
بدى را دهم زينتى دلبخواه
بمردم ارائه دهم هر گناه
به گمراهى آنان سپارم همى
به غفلت نباشم از اين ره دمى
در اين ره ورا شك و ترديد نيست
بداند كه كارش در اين باره چيست
ز جهل و تعصب، ز كبر و غرور
برد سود و گردد همى در سرور
چو تسليم ابليس بد خو شويد
ز پستى چنين حاصلى بدرويد
ز آزش بيايد شما را نشان
شود تقويت با تمام توان
به اخلاق پنهانى آيد اثر
چو ظاهر شود آيد از ره خطر
شما را شود قدرت وى فزون
مجهّز نمايد سپاه و قشون
شما را به سوى ذلالت برد
به سان مزوّر رهى بسپرد
به قتل و به كشتار هم نوع خويش
برد آدمى را بدينسان به پيش
به كورى رسانيده هر ديدهاى
بود همچو حلقوم ببريدهاى
دماغ شما را بكوبيده است
اگر چه كلامى نكوهيده است
شما را زند حلقههاى مهار
براند شما را همى سوى نار
از اين رو به دين شما مشكلات
رسيد دمبدم مشكل و معضلات
امور جهان هم همى گشت تنگ
نبودى در اين باره فكر و درنگ
شكست از كسانى بود بر شما
كه پيموده راهى به سوى خطا
پى دشمنى گرد او آمدند
در اين ره پى گفتگو آمدند
وظيفه شما را بود اين چنين
كه گرديده با قدرتى همنشين
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 488
ببايد عليهاش خروش آوريد
قدم را به سعى و به كوش آوريد
قسم بر خدا آن خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
كه زد طعنه آن بد دل و بد نهاد
شما را از چيت اصول و نژاد
بزد طعنه آن هم ز راه غرور
از اين شيوه شد در نشاط و سرور
بگفتا كه عيبى بود در بشر
بود اين چنين در همه سر بسر
مهيا نموده قشون و سپاه
گشوده رهى سويتان از گناه
به هر جا كند صيدتان چون شكار
به غفلت نمايد شما را دچار
ز هر جا ببرّد همى دستتان
شود بىاثر همچنان عزمتان
به ذلّت فتاده شود عرصه تنگ
شما را نباشد دگر آن درنگ
بدام بلا و ره مرگ و مير
گرفتار و باشد شما را مسير
ببايد كه آن كينههاى شديد
كه آمد به عهد جهالت پديد
چو نارى بود زير خاكسترى
چو بيمارى آن جا شده بسترى
ببايد ز دلها برون آوريد
به سعى و به جهد فزون آوريد
كه كبر و غرورى كه پيدا بود
نشاناش به هر جا هويدا بود
ز خيل مسلمان و بارشه خطا
بود از خطرهاى آن بىوفا
ز شيطان همان بد دل و بد خصال
كه بر پا كند هر كجا قيل و قال
ز خود خواهى و خود پسندى همى
به غفلت نباشد يقينا دمى
ز راه تواضع به عزّت رسيد
همى تاج آنرا به سر بر نهيد
غرور و تكبر نهاده به زير
به زير قدمها به راه و مسير
ز خود خواهى آن كس كه دارد لباس
يقينا بود پوششى بىاساس
ببايد كه بيرون نمايد ز تن
نمايد همان را جدا از بدن
تواضع كه باشد به سان سلاح
برد آدمى را به سوى صلاح
ميان خود و دشمن بد مرام
كه شيطان هم اين گونه دارد مقام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 489
همو را كه باشد قشون و سپاه
بود پاى وى دائما در گناه
قرارش دهيد و به جنگ و نبرد
بمانده در اين ره چو مردان مرد
كه دارد به هر جا سپاه و قشون
پياده، سواره به حد فزون
چو فرزند آدم به كبر و غرور
نباشيد و باشيد از آنان به دور
كه مردى چنين شد براهى دگر
ز كبر و غرور آمدش آن خطر
ز خود خواهى آن گونه شد در خطا
كه شيطان ببردش به سوى بلا
ولى شد پشيمان ز كردار خويش
ورا خلقى اين گونه آمد به پيش
گناه همه قاتلين جهان
چه آنان كه آينده گردند عيان
بود از براى همان بد سرشت
يقينا نبيند نشان از بهشت
اطاعت از خود خواهان
بدانيد ايا ماندگان در ستم
بود در تباهى شما را قدم
زمين را كشانده به سوى فساد
پسنديده اين شيوه هرگز مباد
كه باشد همى دشمنى با خداى
به نحو نمايان به هر دو سراى
بود جنگى اين گونه با مؤمنين
به جنگى كه باشد بدينسان قرين
خدا را، خدا را، به ياد آوريد
به پايان هر كردهاى بنگريد
به هنگام خود خواهى و افتخار
ز عهد جهالت به قول و قرار
كه خود خواهى از كينه آيد بدست
ببايد كه تارش ز هم برگسست
ز شيطان بود اين روال و روش
از او باشد اين خصلت و اين منش
به نحوى كه در دورههاى قديم
ز افراد بگذشته قشرى عظيم
به تزوير و حيله بداد او فريب
نه راهى قريب و نه راهى عجيب
به حدّيكه در ظلمت جهل او
شده با شتابى چنان روبرو
به دام خلافت به بند آمدند
به دام عذاب و گزند آمدند
مطيعى شدندى به كردار وى
ره پيروى جمله كردند طى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 490
بدنبال كارى شتابان شدند
به سعى و به جهدى نمايان شدند
كه دلها بدندى شبيهى به هم
بدندى گرفتار رنج و الم
كه پيشينيان هم بدندى براه
به راه خطا و به جرم و گناه
به خود خواهى و خود پسندى همى
نبودندى عاقل از آنها دمى
كه سينه از اين رو همى گشت تنگ
نبودى دگر فرصتى بر درنگ
بدانيد ايا بندگان خدا
بمانده ز مردانى اينسان جدا
از اين عده بايد كه دورى كنيد
به كردار آنان مرورى كنيد
از آنان كه باشد زمام امور
بدش نشان گر چه باشند دور
از آنان كه دنبال پست و مقام
بپويند راه و گذارند گام
گرفتار كبراند و در دام بند
در اين باره در گفتن و چون چند
مقامى كه باشد وزين ترز خويش
بدينگونه راهى گرفتند پيش
به كار خدا هم دخالت كنند
خدا را جدا از عدالت كنند
نهاده قدم سوى انكار وى
شده منكر كار و كردار وى
نديده دگر نعمت بيكران
از آن خالق و قادر و كاردان
همينان اساسى ز خود خواهىاند
همى فاقد رسم آگاهىاند
چو اركان فتنه چو شمشير تيز
ز عهد جهالت همى در ستيز
بترسيد از آن خالق بىبديل
خداوند دانا خداى جليل
در اين ره نبايد كنيد اختلاف
مبادا كه آيد ز ره انحراف
از اين نعمت بيكرانش سپاس
نموده به هر جا برون از قياس
حسادت به لطفش نبايد بريد
نبايد چنين شيوه آيد پديد
ز هر ناكسى كو بود بد خصال
ورا باشد اين گونه سبك و روال
كه خود را چو مهتر بداند همى
نبايد كنيد پيروى يكدمى
كه هستند همينان كسانى چنين
به گمراهى و با ضلالت قرين
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 491
كه بايد شما آب صاف حيات
حياتى كه باشد جدا از ممات
به همراه آبى كز آنان بود
كه از آن سياهى نمايان بود
ننوشيد و نايد در اين ره سخن
گر چه بود با بلا و محن
به دام مريضى بيفتند سخت
به رفتن پس از آن بپوشيد رخت
به باطل ببرده همى حق خويش
كز آنان رهى آيد اينسان به پيش
نبايد از اينان اطاعت كنيد
از اين شيوه بد حمايت كنيد
كه بىشك ز راه فساد و فجور
به هر گاه و هر دم نباشند دور
كه شيطان پى گمرهىها برد
از اينان همى سود و ره بسپرد
كه اينان برند از شما عقل و هوش
نهاده قدم در ره سعى و كوش
بگيرند همى چشم و گوش و دهان
بدست و بدينگونه باشد عيان
همينان مددكار شيطان شوند
چو ياران شيطان نمايان شوند
شما را بدينگونه تكليف باد
در اين دم چو مردان نيكو نهاد
ز پيش آيد كيفر و آن عذاب
ز خشم خدا و ره ناصواب
ز سير حوادث ز مرگ و ز مير
كه آمد به بگذشتگان در مسير
به هر جا و هر حظه گيريد پند
مبادا كه افتاده در دام و بند
ز جائى كه افتاده صورت بخاك
ز تاريكى هر دم بود بيمناك
به پهلو فتاده به قبر و به گور
نشانى نباشد ز وجد و سرور
نصيحتپذير از همينان شويد
ز نيكى چنين حاصلى بدرويد
ز افزايش كبر و اين گونه جاه
ببايد كه بردن به يزدان پناه
كه دارد خطر بىنهايت ز پى
نبايد كه راهى چنين كرد طى
چنين رخصتى گر خداى ودود
به هر بنده از بندگان داده بود
كه خود خواهى از خود نسازد بدور
پسنديده باشد به هر جا غرور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 492
به پيغمبران هم چنين رخصتى
بدادى كه پيدا شود فرصتى
و ليكن خدا خالق بىبديل
خداوند دانا خداى جليل
نداد اين چنين رخصتى بر كسى
ندامت نمودش به هر جا بسى
به پيغمبرانش تواضع بداد
مبادا كه آيد از آن ره فساد
از اين رو نهاده جبين بر زمين
براى خدا آن خداى مبين
شدندى پذيراى هر مؤمنى
جدا ماند از خصلت دشمنى
همانا گروهى بدندى ضعيف
به سختى بدندى دمادم رديف
گرسنه بدند و به وحشت دچار
ز سير حوادث ز پايان كار
بدندى همه در ره امتحان
گرفتار اندوه و رنج و فغان
بدينسان ز سختى مطهّر شدند
اگر چه در اين ره مكدّر شدند
رضاى خدا را به فرزند و مال
نبايد بدانيد و آيد خيال
كه اين خود دليلى بود در مسير
پى امتحان غنى و فقير
خداوند دانا بگويد كلام
كلامى كه دارد نشان از قوام
گمانى نيايد شما را به بر
كه داده به آنان چه مال و پسر
كمك كرده آسايش آيد به پيش
بپيموده راهى به مأواى خويش
كسانى كه اين گونه باور كنند
لباسى چنين جمله در بر كنند
در آنان يقين حس ادراك نيست
چو باشد نهادى چنين پاك نيست
غرور فرعون و تصميم موسى
خداوند دانا خداى كبير
همان خالق بىبديل و نظير
همان بندگان را كه مستكبراند
ز مستكبرى در ره ديگراند
بدست كسى كو به ظاهر ضعيف
بود در جهان و بود چون نحيف
كند امتحان و نباشد عجب
اگر چه بود با عذاب و تعب
كه موسى و هارون از اين دستهاند
به كارى بدينگونه دل بستهاند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 493
لباسى ز پشم و عصايى بدست
گرفته كه آيد به دشمن شكست
بدينسان به دربار فرعون شدند
كه مأمورى اين گونه در ره بدند
ز تصميم وى آيد آنجا سخن
برون از عذاب و جدا از محن
پذيرا چو شد در امان باشد او
نگردد به سختى دگر روبرو
از اين ره به شاهى به عزّت رسد
به مال و به مكنت به ثروت رسد
چو فرعون سخنهاى آنان شنفت
به اطرافيان جمله اينسان بگفت
شگفتى بدارد كلامى چنين
كنندم به شرطى بدينسان قرين
بگويندم عزّت بگيرد دوام
مرا شاهى آيد به حد تمام
ولى فقر و ذلّت نمايان بود
از آنان و بيرون ز فرمان بود
چنين گفته باشد اگر بر صواب
چنين گفته باشد ز روى حساب
بر آنان نباشد چرا دستبند
ز زر يا طلا تا كه آيد پسند
از اين رو چنين گفته آمد پديد
ز فرعون بد ذات و پست و پليد
كه بودى طلا در برش پريها
قبل | فهرست | بعد |