قبل فهرست  

كه يارى نمايد شما را به دهر

به هر جا شود شعله‏ور نار قهر

ز شمشير باشد به هر جا سخن

به فرمان آن قادر ذو المنن‏

ز سير حوادث ز رنج خدا

هجوم خدائى و رنج و بلا

ز ايّام تلخ و گذشت زمان

شما را بود عبرتى بيگمان‏

نبايد كه خود را به راهى دگر

شده رهنمون گشته زان بيخبر

به نادانى خود را نبايد زدن

در اين ره همى بى‏تفاوت شدن‏

بگوئى نباشد بلا و عذاب‏

چنين گفته هرگز نباشد صواب‏

كه آن خالق بى‏نظير و بديل

خداوند دانا خداى جليل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 506

همان مردمان لعن و نفرين كنند

شما را ره اين گونه تعيين كنند

كه امر به معروف و نهى از بدى‏

دو قانون با عزّت و سرمدى‏

رها گشته از سوى آنان همى

 در اين ره نبوده عيان همدمى‏

به نادان كه سوى اطاعت نبود

به عاقل پى ترك اين دو عقود

سوء استفاده از قرآن

بدانيد ايا بندگان خدا

بمانده ز اسلام و از دين جدا

بريده شما را شده ارتباط

برون پا نهاده ز راه و صراط

توجّه نباشد به اجراى آن

ز احكام و فرمان نباشد نشان‏

ايا مردمان اين سخن بشنويد

ز نيكى چنين حاصلى بدرويد

بفرموده آن خالق بى‏نظير

خداوند دانا خداى خبير

كه من ياغيان را بميدان جنگ‏

كشانم بر آنان كنم عرصه تنگ‏

به آنان كه با من ببستند عهد

به بشكستن جمله كردند عهد

به جنگ و جدل جمله برخاستم

در اين ره قد و قامت آراستم‏

گشودم درى جانب ظالمين            

به جنگ و نبردى چنان پر ز كين

به آنان كه خارج ز دين مى‏شدند

به جنگى چنان پر زكين مى‏شدند

به خوارى كشاندم به جنگ و جدال

به فرمان آن قادر بى‏همال‏

و ليكن يكى را خداى ودود

از آن دشمنانى كه در راه بود

به نارى كه آمد فرود از شما

ز دنيا ببرد و نمودش جدا

رها گشتم از شرّ آن بدمنش‏

بپيمودم اين گونه راه و روش‏

بمانده از آنان گروهى دگر

كه گر رخصتى باد از دادگر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 507

بر آنان شدم حمله‏ور، همچو شير

ز بالا كشاندم من آنان به زير

مگر اين كه باشد بر آنان قرار

رهى غير از اين هم نيايد به كار

امتيازهاى امام على عليه السلام

از آن كودكى بوده‏ام در نبرد

در آن دوره بودم چو مردان مرد

بكوبيده‏ام سينه‏هاى عرب‏

همى بر زمين گر چه باشد عجب‏

شكستم همى شاخ آن دشمنان             

شكستى بر آنان نمودم عيان‏

ز خويشى من با رسول آگهيد

ز حيث خبر جملگى در رهيد

مرا آمد از وى تقرّب پديد

بدامان خود او مرا پروريد

مقامش بود ويژه و بس بلند

بود همچنان فارغ از چون و چند

بدم كودكى كو مرا مى‏فشرد

به سينه رهى از وفا مى‏سپرد

به نزدش بدم من به هنگام خواب‏

نبودى جدا بنده را رختخواب‏

تنم با تن وى بدى در تماس

كسى را نبودى چنين در قياس‏

ز بوى دل آويز آن خوشمرام‏

به من مى‏رسيد و نمى‏شد تمام‏

غذا در دهان مى‏جويد و به من

همى داد و هرگز نبودش محن‏

به طول همين زندگى آن رسول‏

كه اين شيوه آمد ز سوى‏اش قبول‏

نه از من دروغى شنيد آن بزرگ

نه از من خطائى بديد آن سترگ‏

در آن دم كه آن بنده بى‏نظير

ز پستان مادر همى خورد شير

خداوند دانا خداى رحيم

همان خالق بى‏بديل و كريم‏

ملائك در اين باره مأمور ساخت‏

بميدان لطف و عنايت بتاخت‏

كه آنان دهندش چنان پرورش

چو شايستگان گردد او را منش‏

چو برّه كه دنبال مادر بود

ز مهرش چنان حاصلى بدرود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 508

هميشه بدنبال آن بوده‏ام

به فرمان وى ره بپيموده‏ام‏

ز اخلاق و از سيرت و خوى خويش‏

مرا دمبدم ره بياورد پيش‏

به حرا همه ساله بودى مقيم

به قصد نيايش ز حىّ كريم‏

فقط من ز كارش بدم با خبر

بديدم فقط من ورا در گذر

فقط خانه آن رسول امين         

ز نورى منوّر بد آنسان مبين‏

ز نور همان دين يزدان پاك‏

بدى سر بسر آن چنان تابناك‏

رسول خدا بود و آن همسرش             

منم سوّمى بودم اندر برش‏

من آن نور وحى خدا ديده‏ام‏

شميمى در اين باره بشنيده‏ام‏

بدانسان چو وحى خدا مى‏رسيد

ز شيطان يكى ناله مى‏شد پديد

ز پيغمبر آن لحظه كردم سؤال‏

چه باشد چنين ناله‏اى بى‏مثال‏

در آن لحظه فرمودم اينسان جواب

ز شيطان بود ناله‏اى پر عذاب‏

شده نااميد از نيايش همى‏

كند با چنين ناله‏ها همدمى‏

هر آنچه كه من بشنوم از كلام

تو هم بشنوى جمع آنان تمام‏

به ديده مرا هر چه آيد به پيش‏

ببينم هر آنچه به چشمان خويش‏

ببينى تو هم ليكن اين گونه باد

تفاوت بجز اين به جائى مباد

كه نبود ترا وحى پيغمبرى‏

نباشد ترا اين چنين برترى‏

و ليكن مرا باشى اكنون وزير

به نيكى بود پاى تو در مسير

معجزه محمد (ص)

گروهى ز قوم قريش آمدند

به صحبت به نزد محمد (ص) شدند

مر او را در آن لحظه بودم كنار

كنار محمد (ص) در شاهوار

از آنان بدينگونه آمد سخن

كه بودش نشانى ز رنج و فتن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 509

بگفتندش از چه كنى ادّعا

كه باشى به عالم رسول خدا

بزرگ ادعائى بود بى قرين‏

كسى را نباشد كلامى چنين‏

ز اقوام و خويشان و از خانه‏ات

ز افراد ساكن به كاشانه‏ات‏

ز ما باشد اكنون چنين خواسته‏

به پاسخ تو خود را كن آراسته‏

نشان ار كه دادى بيايد قبول

كه هستى تو ما را به عالم رسول‏

و گرنه بود گفته‏هايت دروغ‏

بود جمله اين نكته‏هايت دروغ‏

چو ساحر بود كار و كردار تو

بدانسان بود خو و رفتار تو

پيمبر بفرمودشان آن سؤال‏

چه باشد شما را كنون در خيال‏

بگفتندش ار باشدت قدرتى

ز ما باشد اكنون ترا مهلتى‏

هم اكنون تو دعوت كنى آن درخت‏

كه شايد ترا گردد آن يار بخت‏

ز ريشه برون آيد، آيد به پيش

به پيش تو ورنه شوى دلپريش‏

بفرمودشان اين چنين در جواب‏

در اين باره هرگز نباشد عذاب‏

كه قادر بود آن خداى كريم

به كارى كه باشد به ظاهر عظيم‏

چو كارى بدينگونه آيد پديد

به امر خدا آن خداى مجيد

شما را پديد آيد اين اعتقاد           

كه افتد قبول و نباشد عناد

به حقّ حقيقت كنيد اعتراف‏

كه ديگر نباشد پديد اختلاف‏

بگفتندش آرى بيايد قبول

نيايد كلامى ز ردّ و نكول‏

بفرمودشان مى‏كنم اين چنين‏

و ليكن در آخر شوم دل‏غمين‏

كه مى‏دانم آخر نيايد پسند

در اين ره ببينم فراوان گزند

گروهى ميان شما حاضراند

به رفتار من جملگى ناظراند

ز نادانى آخر بيفتد به چاه

بود خوى آنان در اين ره گواه‏

گروهى دگر هم به جنگ و جدل‏

بود جمله افكارشان در عمل‏

از آنان شود شعله‏ور نار و جنگ

ببالا بگيرد همى كار جنگ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 510

بگيرد همى جنگ احزاب پاى

از آنان و پيدا شود در سراى‏

پس از آن رسول خداى بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

بگفت اى درخت اى كه دارى خبر

كه هستم رسول همان دادگر

ز ايمان ترا گر كه باشد نشان‏

بروز قيامت ز شرح و بيان‏

ز ريشه برون آ به اذن خدا

پس از آن به نزد پيمبر بيا

قسم بر خدا آن خداى ودود

به آن خالق و قادر ذى وجود

ز ريشه برون آمد آن دم درخت

به آن خواهشى كو بود از نيكبخت‏

يكى ناله آمد در آن دم به گوش‏

كه برد از سر حاضرين عقل و هوش‏

به سان صدائى كه آيد ز بال

ز بالى كه بر هم خورد بى ملال‏

همه شاخه‏هايش به جنبش بدند

به بالا و پائين در آن دم شدند

بدينسان بيامد به نزد رسول

كه گفتارش آمد بدانسان قبول‏

درخت و ز شاخه به دوشش بريخت‏

تو گوئى كه ترديد و شك هم گريخت‏

كه من هم نماندم از آن بى‏نصيب

ببودم به نزديك و بودم قريب‏

چو اعجازى اين گونه شد آشكار

درخت وجودش بيامد به بار

ز كبر و ز خودخواهى و از غرور

كه بودندى از حسن نيّت به دور

بگفتندش اكنون دگر بازگوى‏

ترا گر چه باشد چنين خلق و خوى‏

بگو تا كه نصفش بيايد به پيش

نگردد همى نصف ديگر پريش‏

رسول خدا بار ديگر بگفت‏

چو گفتار آنان بدانسان شكفت‏

ز نصف درخت آمد آن دم صدا

ز ناله بر آمد بدانسان ندا

به سوى محمد (ص) بيامد چنان‏

كه قادر ز وصفش بود هر زبان‏

به نزديك وى آمد آنسان درخت

كه گيرد در آغوش خود نيكبخت‏

از آن مردمان آمد اينسان پديد

كلامى ز عقل و ز فكرت بعيد

بگفتندش اكنون به نصف دگر

بگو تا بگيرد همين را به بر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 511

شود در كنار همان بيدرنگ

مبادا كه بر آن شود عرصه تنگ‏

رسول خدا بار ديگر ببرد

رهى سوى انجام و راهى سپرد

شد آنسان كه آنها همى خواستند

كه لفظى بدانگونه آراستند

در آن لحظه گفتم خداى بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

من اول كسى هستم اندر مسير

كه شد خلق و خوى‏اش مرا دلپذير

ز ايمان هم اكنون بگويم كلام‏

بگويم كلامى به عشق تمام‏

بتو دارم ايمان بگويم چنين

 سر افرازم اين كه شدم اولين‏

بگويم كلام و سخن از شجر

كه آمد مر او را بدينسان به بر

به امر خدا تا ببخشد ثبات

به پيغمبرى كو بود بر نجات‏

به حرف شما آمد انسان به پيش‏

و گر نه نبودى به فرمان خويش‏

از آن مردمان آمد اينسان سخن

كه بودى از آنها نمايان فتن‏

به جادوگرى شد همى متهم‏

شد او همنشين با عذاب و الم‏

بگفتندش استاد جادوگرى

زبردست و از ديگران برترى‏

بجز اين بود همره تو كسى‏

پذيرد از اين گفته‏هايت بسى‏

از اين گفته بر من نظر داشتند

مرا جمله آن دم به برداشتند

من هستم از آنان به قول و قرار

كه در راه دين همان كردگار

ز حرف و نكوهش ندارم هراس

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

بود چهره‏شان چنان راستگوى‏

سخن‏هايشان با چنان خلق و خوى‏

سخن‏هايشان همچو نيكان درست

نباشد ز بيخ و ز بنياد سست‏

به شب در دعا و به ذكر سجود

به درگاه آن خالق ذى وجود

به قرآن يزدان بر آرند چنگ

بر آنان نباشد مجال درنگ‏

قوانين يزدان و امر رسول‏

كنند زنده كامد بر آنان قبول‏

بر آنان نباشد نشان از غرور

 ز مستكبران جمله باشند دور

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 512

غلوّى نيايد از آنان پديد

چنين شيوه باشد از آنان بعيد

بر آنان نشانى ز اخلال نيست‏

نشانى ز سستى و اهمال نيست‏

بود قلبشان در ميان بهشت

چو ابرار و نيكان نيكو سرشت‏

بدنهايشان در فشار عمل‏

به راه خداوند عزّو و جل‏

237 تبعيد امام على عليه السلام

چو نامه بيامد براى امام

على مرد ميدان و مرد كلام‏

ز عثمان كه بايد به يتبع رود

در آنجا چنين حاصلى بدرود

كه مردم ز سودش بدارند دست

از اين ره على را بيايد شكست‏

بد عبد اله آن قاصد و نامه بر

بفرمودش آن رهبر خوش سير

كه عثمان فقط باشدش يك هدف

كند گر چه افكار خود را به صف‏

مرا همچو اشتر كه آبى برد

دمادم رهى اين چنين بسپرد

رود راه و آيد دوباره عقب

خود وى نداند چه باشد سبب‏

بدانگونه خواهد مرا در مسير

كه نبود مرا اين روش دلپذير

بگفتا كه بيرون روم من ز شهر

برفتم نبودم نشانى ز قهر

بس از آن بگفتا كه آيد به پيش‏

بمانم در اينجا پى كار خويش‏

كنون هم فرستاده قاصد، برو

ز رفتن به يك لحظه غافل مشو

قسم بر خداى بزرگ و كريم‏

خداوند دانا خداى رحيم‏

دفاع آن چنان كرده‏ام من ز وى

بدانگونه كردم ره خويش طى‏

كه ترسم خطا كرده باشم همى‏

به غفلت رهى برده باشم دمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 513

238 در جستجوى محمد (ص)

بود اين سخن از على آن امام

على مرد ميدان و مرد كلام‏

پس از هجرت آن رسول بزرگ‏

محمد (ص) رسول خداى سترگ‏

پس از اين كه در رختخوابش بخفت

بدانسان همى با خطر گشت جفت‏

بگفتا به پيغمبر او را چو ديد

چنين گفته از وى بيامد پديد

پس از اين كه از خانه بيرون شدم

به سعى و به جهدى بس افزون شدم‏

به راهى كه پيموده بود آن رسول‏

به راهى كه آمد مر او را قبول‏

برفتم نهادم همى پشت سر

مرا بد دمادم همى در نظر

بجائى رسيدم كه بودش عيان

به مكه به يثرب بدى در ميان‏

بفرموده سيد رضى اين چنين

كه باشد كلام على دلنشين‏

در عين فصاحت بگفته سخن‏

كه بزدايد از دل ملال و محن‏

همى قصد وى اين چنين بوده است

كه راهى بدانگونه پيموده است‏

ز آغاز آن تا به پايان راه‏

به هر لحظه بوده همان پر ز جاه‏

به ياد و به فكر رسول خدا

نبوده از آن هم به يكدم جدا

239 توبه آمادگى براى مرگ

هم اكنون شما را بود فرصتى

چه ارزنده باشد كنون مهلتى‏

به اعمال خود جمله دقت كنيد

چنين دقتى را به حكمت كنيد

كه پرونده باز است و راهى وسيع

ره توبه آن مقام رفيع‏

كه خاطى در اين باره هشيار باد

بود مهلتى هم ز سوى وداد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 514

وظيفه به انجام آن قادر است

اگر چه زمانى چنين نادر است‏

مبادا كه نيرو بيفتد ز كار

به سردى در اين باره گردد دچار

نباشد دگر فرصتى در عمل

به تلخى گرايد دگر آن عسل‏

رود وقت و بسته شود راه آن

ره توبه ديگر نباشد عيان‏

ملائك مبادا دگر رو كنند

به رفتن رهى سوى آن سو كنند

ببايد كه هر كس ز اعمال خويش

بگيرد ره آخرت را به پيش‏

از اين زندگانى برد نفع و سود

به راه همان قادر ذى وجود

ذخيره كند توشه‏اى پر بها

كه ماند جدا از عذاب و بلا

ذخيره كند بهر فرداى خود

نمايد نظر سوى عقباى خود

ز خالق هر آن كس كه دارد هراس

هراسش در اين ره بود بى‏قياس‏

بود گر چه تحت نظر اين چنين‏

بود بهر وى مهلتى دلنشين‏

به نفس خود هر دم زند او لجام         

در اين ره بود او به سعى تمام‏

مبادا كه پيچد سر از امر حق‏

به انجام نيكى شود بى‏رمق‏

به سوى خدا مى‏كشاند همى

مبادا كه پيش آيد او را غمى‏

240 نكوهش اطرافيان

بود اين كلام و سخن از على

كه بودى ز نور خدا منجلى‏

ز حكمى كه آمد بدانسان قبول

چو آمد كلامى ز ردّ و نكول‏

چو آمد سخن از نكوهش همى

على را بيامد فراوان غمى‏

بفرمود همين مردمان پليد

كز آنها بيايد سخن‏ها پديد

ز هر گوشه جمعى بدينسان شدند

كه دست‏چين ز مردان ديگر شدند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 515

بيايد كه آگاهى آيد بدست

بر آنان ز مذهب كه نايد شكست‏

بيايد كه آموزش آيد به پيش‏

شده با خبر از ره و رسم خويش‏

گرفته به زير نظر رهبرى

همانان كه شايد رسد برترى‏

مهاجر نباشند و انصار نيست‏

ميان همانان و گفتار چيست‏

ز يثرب نباشند و اين اعتقاد

نباشد بر آنان ز راه وداد

كه اخلاص و ايمان نمايان بود

از آنان و همت فراوان بود

در اين باره بايد توجه نمود

ببايد رهى اين چنين بر گشود

كه اين شاميان بهر كارى چنين‏

گزيده كسانى ز نزديكترين‏

ز خويشان خود كرده‏اند انتخاب

كه باشد چنين انتخاب از صواب‏

و ليكن شما را بدينسان نشد

چنين انتخابى نمايان نشد

نمايان بود فاصله در ميان

ميان شما و ميان همان‏

بياد آوريد اين سخن‏ها از او

كه اين گونه بودش همى گفتگو

ز صفين و جنگش بگفتى سخن

كه باشد چو آشوب و باشد فتن‏

كمانها نهاده در اين دم كنار

نبايد كه شمشيرى آيد به كار

اگر گفته وى بيايد درست           

بدينگونه باشد ز يوم نخست‏

نبودش به جنگ آمدن گر كه زور

بود اشتباه و بود جمله دور

و ليكن دروغ ار كه گفته كلام

به تهمت سخن گفته باشد تمام‏

از اين رو بود خاطى و متّهم‏

نبايد گذارد در اين ره قدم‏

ببايد كه عبد ا... اكنون رود             

مدافع شود حاصلى بدرود

به عمرو شود در سخن روبرو

در اين باره با او كند گفتگو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 516

ز فرصت ببايد كه سودى بريم

كز آنان همه جملگى برتريم‏

نگهبان اسلام و قرآن شويم‏

به نيكى چنين حاصلى بدرويم‏

شما را نباشد مگر اين خبر            

كه آمد به سوى شما اين خطر

شده سرزمينهايتان بهر جنگ‏

چو ميدان و نبود مجال درنگ‏

گرفته عدو جانتان را هدف

 سپاه و قشون را ببرده به صف‏

241 نشانه اهميت اهل بيت

بفرمود مولا على اين كلام

ز آل محمد به وجد تمام‏

كه اينان به دانش نشاط آورند

به مرگ آفرينىّ جهل برترند

صبورند و ظاهر گواهى دهند

به باطن كه پا در حقيقت نهند

سكوت ار كه باشند ز حكمت بود

ز منطق ز ايجاد رحمت بود

نه سرپيچى از حق به هر جا كنند

نه در باره‏اش جنگ و دعوا كنند

ز اركان دين‏اند و راه نجات‏

براى همه بندگان در حيات‏

از آنان حق آيد به عالم وجود

نباشد نيازى به گفت و شنود

شود ريشه‏كن باطل آيد برون‏

كه باشد در اين ره نشانى فزون‏

پى حفظ دين‏اند و اجراى آن

نه گفت و شنودش به داد و فغان‏

كه نقّال دين باشد هر جا زياد

و ليكن ز مجرى نشانى مباد

اگر هم بود برترى كم بود

كه خود مايه رنج و ماتم بود

قبل فهرست