قبل فهرست بعد

ز خلقت نيايد نشانى بدست‏

شده معترف بر شكستى چنين‏

كه با ناتوانى شده همنشين‏

ز ايجاد حيوان همى مانده‏اند

بدينگونه آواى غم خوانده‏اند

به نابودى‏اش هم نباشد توان‏

ز سوى همانان و باشد عيان‏

خلقت، گردش و نابودى جهان

زمان جهان تا به پايان رسد

خداوند دانا خداى صمد

چو پيش از شروعش خداى ودود

كه يكتا بدى در جهان وجود

دگر باره تنها بماند به دهر

نه وقت و مكان باشد او را نه شهر

چو خورشيد تابان نماند بجاى‏

نماند دگر وقتى اندر سراى‏

نه مدّت بماند و نه ساعت نه سال

به پايان رسد اين همه قيل و قال‏

نماند به غير از خداى كريم‏

خداوند دانا خداى رحيم‏

خدايى كه پايان هر كار باد

به شأنى بدينسان سزاوار باد

هر آنچه كه باشد ز آغاز كار

نبودش همى قدرت و اختيار

بر آنان نباشد چنين قدرتى

كه پيدا كنند اين چنين فرصتى‏

رهايى ز نابودى آيد پديد

بر آنان و نابودى آيد بعيد

چنين قدرتى گر نمايان بدى

در اين ره اميد فراوان بدى‏

كه باقى بماند هميشه بشر

ز نابودى هرگز نبيند اثر

به هنگام ايجاد ملك جهان

نشد خسته و مانده و ناتوان‏

ز موجود ديگر نيايد به رنج‏

چو آماده شد اين سراى سپنج‏

خدا تا كه راهى به خلقت گشود

چو اشياء ديگر بيامد وجود

نبودش چنين در نظر آن كريم‏

خداوند دانا خداى رحيم‏

كه گردد توانا ترا ز آنكه هست

نه اين كه ببيند ز نقصى شكست‏

نه اين كه گيرد مددها ز كس‏

ببيند نشانى ز فريادرس‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 470

كه دشمن از اين رو در آرد ز پاى

نماند نشانى ز دشمن بجاى‏

نه از اين كه دورى كند از عدو

شود با روالى چنين روبرو

نه اين كه كند قدرت خود زياد

 به خلقت رهى اين چنين برگشاد

نبودش به سر فكرت برترى‏

كه ارجح شود بر كس ديگرى‏

ز ترس و ز وحشت نبود اين قيام

كه انسى بگيرد به هر خوشمرام‏

به نابودى آخر برد آن بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

نه از خستگى‏ها كه آيد به پيش

 نه از بهر آسايش و كار خويش‏

نه از بهر رنجى كه آمد پديد

از آن رحمتى كو بيامد مزيد

نگردد همى خسته ذات خليل

چو دنيا شود بس دراز و طويل‏

كه آنرا به نابودى اينسان برد

به نابودى‏اش ره چنين بسپرد

بود بلكه لطف خدا اين چنين           

 جهان را بماندن نمايد قرين‏

به فرمان خود حافظ آن بود

به هر جا نشانش نمايان بود

به قدرت اداره نمايد همى

كجا غافل از آن بماند دمى‏

دوباره پديد آورد آن خداى‏

ز بعد فنا آورد اين سراى‏

نه از بهر اين كه بگيرد مدد

ز افراد ديگر خداى صمد

كه بر ضدّ فرد دگر رو كند

به راهى چنين عادت و خو كند

نه اين كه دارد نشانى ز بيم

خداوند دانا خداى رحيم‏

نه از اين كه الفت بيايد به پيش‏

ز تنهايى هر دم شود دلپريش‏

نه از اين كه بيرون رود از مدار

مدار جهالت، شود رهسپار

به سوى ديار علوم و فنون‏

كه آيد ز قيد جهالت برون‏

نه از اين كه ديگر نباشد نياز

مر او را و باشد همى سرفراز

به مال و منالى كه باشد زياد

به نزد غنى يا چنان اعتقاد

نه از اين كه يابد رهايى ز بند

ز بند ذلالت ز راه گزند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 471

نه از اين كه پيدا كند قدرتى

در اين ره بيابد همى فرصتى‏

بود بلكه از بهر روز حساب‏

به تخصيص پاداش و فرط عذاب‏

براى همين مردمان جهان

كه گردد بس از بررسى‏ها عيان‏

231 پيشگويى از حوادث

بفرمود مولا على اين سخن

همان مرد ميدان با دور از فتن‏

فداى همانان پدر، مادرم‏

همان رهروان ره داورم

شناخته بود نامشان در سما

كه باشد بدرگاه حق پر بها

و ليكن نباشد چنين در زمين‏

به شهرت نباشد بدون قرين‏

بدانيد و بايد كشيد انتظار

ز سير حوادث ز تغيير كار

پراكندگى‏ها بيايد پديد

گسسته شود كو نباشد بعيد

حكومت شود قسمت كهتران

عنان را گرفته به كف كوچكان‏

چو روزى بدينگونه آيد به پيش‏

كه مؤمن نگردد ز جهدش پريش‏

ورا جهد و كوشش بود در مسير

به راه خداى خالق بى‏نظير

ز كسب حلالى بود سهل‏تر

جهادى چنين پر ز بار و ز بر

چو پيش آيد اين گونه راه و روش

پسنديده اين گونه باشد منش‏

كسى كو بگيرد مدد از كسى‏

بود اجر و مزدش به عالم بسى‏

به نزد خداى غفور و رحيم

خداوند دانا خداى رحيم‏

از آن كس كه باشد به راه مدد

رضا كى بود آن خداى صمد

چو سبكى بدينگونه حاكم شود

هم آن كس چنين حاصلى بدرود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 472

به مستى در آيد ولى كو شراب

ز راه لذائذ ره ناصواب‏

قسم مى‏خورد او بدون نياز

به كذب و دروغ و به رمز و به راز

در اين ره نباشد ورا جبر و زور

به حكم غلط باشد او در سرور

چو پيش آمد اين گونه سبك و روال‏

بلايا رسد با عذاب و ملال‏

بسان جهاز شتر كان فشار

به كوهان رساند كند بيقرار

چه سخت است و باشد دراز و طويل‏

عذابى چنين پر بلا و ثقيل‏

اميدى نباشد كه آيد نجات

بعيد است و باشد چنين در حيات‏

ايا مردمان اين سخن بشنويد

به نيكى چنين حاصلى بدرويد

اطاعت ز فرمان ايزد كنيد

اطاعت از آن مير سرمد كنيد

رها كرده دامان جرم و گناه‏

كه روز شما را نمايد تباه‏

كه آخر پشيمان ز اعمال خويش

بمانده شده خسته و دلپريش‏

ميان همان آتش اختلاف‏

كه باشد به پايان آن انحراف‏

نبايد كه داخل شدن در مسير

كه نبود به نزد خدا دلپذير

ببايد كه پيوسته دورى نمود

بدينگونه راهى ببايد گشود

كه پايان پذيرد نماند بجاى

تهى گردد از آن جهان و سراى‏

قسم بر خدا آن خداى بزرگ‏

خداوند قادر خداى سترگ‏

كه مؤمن بسوزد ببيند ضرر

در اين ره كه باشد همى پر خطر

ولى نامسلمان بماند جدا

ز رنج و عذاب و ز جور و جفا

به سان چراغى بود كار من

شما را همى كار و كردار من‏

كه روشن كند راه خواهان خود

به پايان برد عهد و پيمان خود

شما بشنويد اين كلام و سخن

كه پايان پذيرد شما را محن‏

به دلهاى خود جمله شورى دهيد

به درك حقايق همى پا نهيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 473

232 مرگ نعمت خدا است

ايا مردمان بشنويد اين كلام

كه باشد پسنديده اينسان مرام‏

سفارش نمايم شما را چنين‏

به حمد از خداوند حىّ مبين‏

به پرهيز و دورى ز جرم و گناه

كه روز بشر را نمايد سياه‏

سپاس از چنين نعمت بيكران‏

كه باشد از آن خالق پر توان‏

بود امتحانى شما را به پيش

نبايد در اين ره شدن دلپريش‏

بداده خدا اين چنين نعمتى‏

بفرموده ما را چنين رحمتى‏

نگهبان بود بر شما آن خليل

همان خالق بى‏نظير و بديل‏

بپوشاند عيب و خطاى شما

نديده بگيرد ز لطف و صفا

اگر چه بود كارتان پر خطر

و ليكن به رحمت ندارد نظر

شما را دهد مهلتى آن بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

ز مردن نبايد كه غافل شويد

مبادا چنين حاصلى بدرويد

كه غافل نباشد شما را دمى‏

شما را كند دمبدم همدمى‏

ز مهلت شما را بود خواهشى

كه بينيد از او جمله آسايشى‏

ولى مهلت از او نيايد بكار

كه او را نباشد بدينسان قرار

شما را بدينگونه بندى بس است

كه ناظر بر آن جملگى هر كس است‏

ببينى كه ميرد ز اقوام و آل‏

به فرمان آن قادر ذو الجلال‏

ببينى شود منتقل سوى گور

كه باشد ز عزم و اراده به دور

ورا اين چنين قصد و عزمى نبود

كه اينسان جدا شد ز وجد و سرود

تو گويى به عمران دنياى دون

نبوده به سعى و به جهد فزون‏

كه عقبا بود جايگاه ابد

به فرمان يكتا خداى صمد

شما را بود وحشتى بيحساب

ز گورى كه نبود شما را صواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 474

و ليكن سكونت بجاى آوريد

به راهى چنين عاقبت ره بريد

به دنيا ببسته دلى اين چنين‏

كه باشد به عشق و علاقه قرين‏

ولى مى‏نهند و جدا گشته زان

دهند از كف آن نعمت بيكران‏

به راه وفا نانهاده قدم‏

جدا مانده از راه لطف و كرم‏

انيس جهان گشته از جان و دل

از اين رو شود عمرشان مضمحل‏

به بند غرور و تكبّر شوند

ز دنيا چنين حاصلى بدروند

به دنيا نموده همى اعتماد

شده مات و حيران به حد زياد

خدا رحمت آرد شما را همى‏

نبايد به غفلت شدندى دمى‏

به عمران آن خانه‏ها رو كنيد

صميمانه رويى بدانسو كنيد

در اين ره گرفته دمادم سبق‏

نهاده قدم همچنان سوى حق‏

صبورانه در راه فرمانبرى

ببايد رسد بر شما برترى‏

ز راه جدايى ز جرم و گناه‏

ببايد شدن جانب آن اله‏

از اين ره ببايد نمودن سپاس

بدرگاه آن خالق بى‏قياس‏

كه روز قيامت نباشد بعيد

به زودى بيايد شما را پديد

چه ساعات و روز و چه ماه و چه سال

شود طى به تندى جدا از مجال‏

به سرعت شود عمر انسان تمام‏

به پايان بدينگونه باشد كلام‏

233 مؤمن حقيقى و مهاجر

بفرمود مولا على اين چنين

كه ايمان بدينگونه باشد قرين‏

يكى اين كه در دل بود مستقر

بدينگونه ايمان بود پر ثمر

يكى هم ميان دل و سينه است           

 كه حيران و دائم همى عاريه است‏

بود احتمال روالش بسى‏

چه بشر كه اينسان نباشد كسى‏

از اين ره چو بد بينى آمد پديد

ببايد كه بيزارى از وى گزيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 475

صبورى ببايد كه عمرش همى

بپايان رسد نايد آنسان غمى‏

بود گر كه هجرت ز روى اصول‏

به انسان بيايد بدانسان قبول‏

كه در صدر اسلام و دين بوده است

جدا از خطاها و كين بوده است‏

شود واجب و ترك آن بر خطا

بود بيگمان بر همه از صفا

به كردار مردم ندارد نياز

خداوند با عزّت و سرفراز

چه پنهان بود يا هويدا بود

چه بنهفته كارى چه پيدا بود

كسى را نباشد صفاتى چنين

كه با نام هجرت شود او قرين‏

مگر اين كه باشد ورا اين روال‏

شناسد امام زمان در قبال‏

كسى كو شناسد امام زمان

مهاجر بود در بيان بيگمان‏

ز اسلام اگر كس شنيده كلام‏

به گوشش رسيده به سعى تمام‏

به قلبش بدينسان گرفته است جاى

بدينگونه باشد رهش در سراى‏

نبايد كه مستضعف او را شمرد

نبايد بدينگونه راهى سپرد

همى امر ما سخت و مشكل بود

كسى كو كه حاصل چنين بدرود

مگر اين كه آن مؤمن پاكدل‏

كه گردد خطا در بر وى خجل‏

ز ايمان بود قلب وى تابناك

ز خوف خدا باشدش بيمناك‏

تواند تحمل كند اين روش‏

پذيرا شود اين روال و منش‏

روايات ما را رساند كسى

كه باشد امين و سخنور بسى‏

بود فكر وى همچنان استوار

به ضعف سخن او نباشد دچار

ايا مردم اين گفته را بشنويد            

به نيكى از آن حاصلى بدرويد

شما را بيايد سؤال هر چه هست‏

مبادا شما را دهم من ز دست‏

كه اند در ره آسمان و سما

بود دانش من همى بر ملا

كه آگه‏تر از راه و رسم زمين‏

من هستم ز لطف خداى مبين‏

مبادا كه فته نشيند به بر

شما را رساند زيان و ضرر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 476

مبادا كه حكمت رود از ميان

از اين رو بيايد نمايان زيان‏

هر آنچه كه باشد شما را سؤال‏

بپرسيده از من به سبك و روال‏

234دين پناهگاه كامل

خدا را به يكدم نداريد دور

ز انظار و فكر و ز فهم و شعور

كه مردن شما را برد، در مسير

خوشا آنكه مرگش بود دلپذير

به مردن به هر لحظه وابسته‏ايد

به دامش چو مرغان پر بسته‏ايد

نشانها ز عقبا و روز جزا

عيان گشته پيدا بود هر كجا

همين‏ها شما را به سوى قرار

برند و نباشد رهى بر فرار

قيامت نشان داده آلام خويش‏

كند آدمى را در اين ره پريش‏

مهيا شده تا كه آيد فرود

مجالى نباشد به گفت و شنود

همه مردمان را تو گوئى جهان‏

رها كرده نبود ز بودن نشان‏

نشان از نگهدارى و تربيت

ز شأن و مقام و هم از مرتبت‏

بدى همچو روزى كه آنسان گذشت‏

چو ماهى كه آن گونه آسان گذشت‏

بدن‏ها شدى ناتوان و ضعيف

جديدش چو كهنه شد اندر رديف‏

قيامت بدينسان نمايان شود

يقينا چنين حاصلى بدرود

به جائى كه تنگ است كارى بزرگ

عيان مى‏شود بس بزرگ و سترگ‏

شود نار و آتش در آن شعله‏ور

كه دارد به هر جانشان از حزر

فغانش به بالا رود بيدرنگ

در آن جاى بس خوف و تاريك و تنگ‏

شود شعله‏هايش فروزان همى‏

به غفلت نباشد از اين رو دمى‏

فروزان شود ماده‏ها پيش و كم

كند هر كسى را گرفتار غم‏

چو آيد ز نارش صدايى به گوش‏

برد از سر آدمى عقل و هوش‏

بود پر هراس و بود بيمناك

ز وحشت شود سينه‏ها چاك چاك‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 477

بود عمق آن بى‏نهايت زياد

خوشا آنكه ره سوى عزّت گشاد

بود داغ و سوزان همى ديگها

نگردد كس از دام آنان رها

به رسوائى آخر رسد كيفرش

جهان تيره گردد همى در برش‏

ز تاريكى هرگز نبيند كسى‏

كه ظلمت در آن لحظه باشد بسى‏

بود مركزش تيره و بس سياه

چو اطراف آن باشدش اين گواه‏

فراوان بود چاه رنج و عذاب‏

بود داغى‏اش بى‏شمار و حساب‏

بود سخت و مشكل همى وضع آن

 نشانى بدينگونه باشد عيان‏

امتيازهاى بهشت

ولى در عوض عدّه ديگرى

كه باشد بر آنان چنين برترى‏

روانه به سوى بهشت برين‏

همى گشته با خصلتى دلنشين‏

بر آنان نباشد عذاب و الم

نباشد نشانى ز اندوه و غم‏

ز نار و ز سختى نباشد خبر

ز سختى نباشد نشانى ز بر

نباشد دگر اضطرابى به پيش

كه باشد رضايت ز كردار خويش‏

به شايستگى عمرشان شد تمام‏

به شادى بدندى در آنجا مدام‏

به شب زنده دارى و ورد و دعا

ز ترس عذاب و ز بيم خدا

بدندى پى مغفرت روز شب‏

به وحشت همه روزشان از تعب‏

چو شب روز آنان ز بيم گناه            

جدا از خطاها بدندى به راه‏

بهشت برين شد قرارگاهشان‏

كه از غم نباشد در آنجا نشان‏

ثوابى بر آنان بيامد قرار

ز سوى خدا خالق و كردگار

سزاوار شايسته اندر بهشت‏

همان مردم پاك و نيكو سرشت‏

مقامى بر آنان بود بى‏نظير

كه دائم بر آنان بود در مسير

بود نعمتى ثابت و دائمى‏

بر آنان نباشد نشان از غمى‏

شما را وظيفه بود اين چنين

كه گردد شما را سعادت قرين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 478

هرآنچه كه پيروزى آرد به دست

پى آن نباشد نشان از شكست‏

هرآنچه كه بيهوده باشد به دهر

پى آن نيايد نشانى ز قهر

ببايد كه آنان رعايت كنيد

ز فرمان يزدان اطاعت كنيد

بود كارتان در خور اين مقام‏

به پيشباز مردن گذاريد گام‏

كه اعمالتان دارد اينسان اثر

پى آن شكستى بود يا ظفر

كه مديون اعمال و رفتار خويش‏

همى بوده آيد شما را به پيش‏

تو گوئى كه مرگ آمده در حضور

نباشد نشانى ز وجد و سرور

به بازگشت آن ره دگر رخصتى‏

نباشد كه پيدا شود فرصتى‏

نه لغزش در آن لحظه آيد قبول

نه جرمى كه گردد در آنجا نكول‏

كنترل احساسات

ز درگاه يزدان نمايم طلب

به هرگه كه باشد چه روز و چه شب‏

كه ما را برد جانب اين مسير

مسيرى كه باشد بسى دلپذير

مسير اطاعت ز يزدان پاك

شود بلكه دلهاى ما تابناك‏

به فرمانبرى از رسول خدا

نسازد همى جمع ما را جدا

ببخشد گناهان ما آن ودود

ز لطف فراوان ز حلم و ز جود

بمانده بجا تا كه هر مشكلى‏

شود حل شمار ار به هر محفلى‏

به ميل زبان دست و شمشير خويش

نبايد تكان داد و شد پريش‏

به كارى كه نبود شتابى در آن‏

به امر خدا خالق انس و جان‏

نبايد كه تعجيلى آيد پديد

بود گر چه انجام آن بس بعيد

كه هر كس رسول و خدا را شناخت‏

بميدان همّت چو مركب بتاخت‏

شناختى بدش از همه اهل بيت

بدش آگهى از همه سير وصيت‏

به بستر رود او ز دنياى دون‏

شهيد است و اجرش بود بس فزون‏

بود اجر وى با خداى بزرگ

عطايش كند آن خداى سترگ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 479

ببخشايد او را ز راه صواب

چو ابرار و نيكان ببيند ثواب‏

كه بوده ورا نيّتى در جهاد

ورا بوده قصدى چنين در نهاد

بگيرد همى جاى جنگ و جدال

كه شمشيرش آيد فرو در قتال‏

به هر چه زمانى معين بود

بدينگونه بايد رهى بسپرد

235نعمت‏هاى نر و ماده

سپاس آن خداى بزرگ ودود

كه دارد سپاسش به هر وجود

سپاه و قشونش بود پر ظفر

جلالش بود از همه بيشتر

به هر جا كنم نعمت وى سپاس

به حدّى كه نتوان نمودش قياس‏

بر آن نعمت وافر و جفت، جفت‏

كه گلهاى آن از سخاوت شكفت‏

سپاس آن خدايى كه باشد صبور            

بود خشم و عصيان ز راهش بدور

ببخشد گناهان ز روى شعف‏

عدالت ورا باشد اندر هدف‏

ز ديروز و فردا همى آگه است

به علم و خرد جملگى در ره است‏

ز علم خود آورده ما را پديد

كه دارد در اين باره علمى مزيد

نه تقليدى از كس در اين باره كرد

نه بودش نشانى ز رنج و ز درد

نه تعليمى از كس بديد آن كريم‏

خداوند دانا خداى رحيم‏

نه الگوئى از صنعت ديگرى

بدش تا كه گيرد از آن برترى‏

نه سهوى در اين باره آمد به پيش‏

كه گردد ز كردار خود دل پريش‏

نه ناظر بدى كس به رفتار او

كه بيند همى كار و كردار او

گواهى دهم آن رسول خدا

محمد (ص) همان بنده با صفا

بود بنده آن خداى بزرگ

خداوند دانا خداى سترگ‏

به وقتى كه مردم به غفلت بدند

گرفتار جهل و هلاكت بدند

دل جمع آنان بدى پر گناه

به جرم و خطا جمله در جايگاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 480

بفرمان يزدان بيامد رسول

كه آمد خدا را رسومش قبول‏

به سوى رسالت نهاد او قدم‏

به امر خدا خالق ذو كرم‏

ايا بندگان خداى ودود

خدائى كه دارد به هر جا وجود

به تقوى بخوانم شما را همى‏

نبايد كه غافل شدن زان دمى‏

كه حقى بود بر شما زان غفور

مبادا كه از آن بمانيد دور

كه حق شما هم از اين ره بود

خوشا آنكه حاصل چنين بدرود

كند لازم حق شما را به آن

به آن خالق و قادر مستعان‏

راه بهشت

بگويم شما را در اين ره كلام

پى كسب تقوى به سعى تمام‏

ببايد شدن تا كه آيد بدست‏

نبايد كه تار اميدش گسست‏

ز درگاه يزدان مددها طلب

نموده چه در روز و در وقت شب‏

از اين ره به تقوى همى رو كنيد

ره خود دمادم بدين سو كنيد

كه باشد نگهبان شما را به دهر

ز خشم و پليدى ز عصيان و قهر

بود در قيامت رهى بر بهشت‏

بر ابرار و نيكان نيكو سرشت‏

رهى آشكارا بود در مسير

بود پر ز سود و بود دلپذير

در اين ره نگردد امانت تباه‏

كه باشد در اين ره نگهبان اله‏

ز بگذشته بوده عيان در روال

به آينده هم باشد اينسان جدال‏

كه تقوى بود بهر عقبا نياز

خوشا آنكه باشد از آن سرفراز

به روزى كه آيد بدينسان به پيش

به امر خداوند فرخنده كيش‏

هر آنچه كه داده ستاند همى‏

توجّه نباشد به بيش و كمى‏

دوباره بگيرد تمام نعم

كه داده به انسان همان ذو كرم‏

هر آنچه كه داده ز روى صواب‏

ز سودش كند آدمى را خطاب‏

ز حيث شمارش كم‏اند و قليل

همينان براه خداى جليل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 481

همين آيه باشد دليلى چنين

كه فرموده آن ذات حىّ مبين‏

مرا شاكر اندر جهان كم بود

از اين رو جهان غرق ماتم بود

چو سامع به تقوى توجه كنيد

به كسبش ببايد همى پا نهيد

به سعى و به كوشش به جدّ و به جهد

بكوشيد اينسان به پيمان و عهد

ببايد هر آن كس كه مانده بجاى

بمانده ز بگذشتگان در سراى‏

ببايد كه تقوى بدست آورند

به جرم و خطا يا شكست آورند

به تقوى ببايد گشايند راه

حذر كرده هر دم ز جرم و گناه‏

ز تقوى گشوده همى ديدگان

قبل فهرست بعد