قبل | فهرست | بعد |
خداوند دانا خداى كريم
كه لطفش بود شامل من همى
شود كامل و زو نمانم دمى
مرا ارتباطى دهد استوار
بماند مرا اين چنين برقرار
گواهى دهم با دلى پر نشاط
مرا پا نلغزد همى در صراط
محمد (ص) بود بنده و هم رسول
كه وى را نيامد سخن از نكول
ز گفتار آن خالق بىنياز
به پيغمبرى شد چنان سر فراز
كه بهر رضاى خدا دمبدم
فتادى به چنگال اندوه و غم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 382
به درياى سختى بدى غوطهور
به جانش بدى همچو تير شرر
ز خويشان مخالف بدندى ورا
بدندى غريبان براه صفا
عرب شد به تندى مهياى جنگ
به جنگ و جدالها نيامد درنگ
از اين رو ز مردان پست و دنى
عيان شد بر او خصلت دشمنى
شما بندگان را سفارش كنم
صفاتى بدينسان شمارش كنم
به درك منافق توجه دهم
شما را كنون پا در اين ره نهم
كه اينان همه جملگى گمرهاند
به سوى خطا سر به سر در رهاند
كسان دگر هم در اين ره برند
بود ادعايى چنين، برترند
ولى لغزشى باشد هر جا عيان
كه دارد ز ضعف همانان نشان
كسان دگر هم بدانسو كشند
از اين كار خود شاد و هم سرخوشند
به هر لحظه رنگى كنند انتخاب
بود رنگشان بر مسير صواب
بسى فتنهها جمله بر پا كنند
چنين تكيهگاهى هويدا كنند
كه ضربه زنند و موفق شوند
ز فتنه چنين حاصلى بدروند
به تزوير و حيله پى نقشهاند
در اين ره بدينگونه پا، هشتهاند
بود قلب آنان مريض و سياه
ولى ظاهرى فارغ از هر گناه
به مخفىگرى پا نهاده همى
از اين ره نگرديده فارغ دمى
به پنهان رسانده زيان و ضرر
بود كارشان در مسير خطر
سخنهاى آنان بيايد قبول
كه جالب بود كى شود در نكول
چو دردى كشنده بود كارشان
نباشد پسنديده كردارشان
به آسايش مردمان دشمناند
به راه نعم جمله اهريمناند
به سوى گنه جمله تأكيد باد
از آنان و باشد رهى بر فساد
كنند آدمى را همى نااميد
به شادى نباشد از آنان نويد
به هر ره از آنان بود دام و بند
كسى گر نهد پا ببيند گزند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 383
دل ديگران راز راه حيل
گرفته به كف مىكنندش خلل
دروغى كنند گريه بر هر الم
بباطن نباشد بدينسان ز غم
از اين و از آن گر ستايش كنند
كسى را بدينسان نيايش كنند
پى مزد آن در ره انتظار
بمانده بسى همچنان با وقار
از آنان بر آيد اگر خواهشى
نباشد نشانى ز آرامشى
به اصرار و ابرام وافر نهند
همى پا و از دام آن مىرهند
اگر انتقادى بود در كلام
به رسوائى آخر بيايد تمام
اگر پاى آنان به قدرت رسد
بر آنان نشانى ز شوكت رسد
به اسراف بى حد بيارند روى
چو افراد بد طينت و زشتخوى
بود باطلى در بر حق همى
نگرديده فارغ از آنان دمى
به هر مستقيمى بود انحراف
ز سوى همانان شود اختلاف
به هر زندهاى قاتلى در نظر
بگيرند و باشد نمايان خطر
به هر در كليدى بسازند زود
چو باشد نشانى ز نفع و ز سود
به هر ظلمت آيد چراغى پديد
ز فكر و ز حيله به رسمى بعيد
براى رسيدن به اهداف خويش
بپيموده راهى چنان دلپريش
به بىميلى آورده رو ابتدا
ولى طور ديگر شود انتها
چو بازار آنان شود پر رواج
نباشد به راهى چنان احتياج
از اين ره به اهداف عالى رسند
به سوى هدف اين چنين پا نهند
بود حرف آنان به همراه عيب
به دلها نهاده نشانى ز ريب
فريبنده گفتار آنان بود
ز مكر و ريا حاصلى بدرود
بود راهشان معبر انحراف
نشان داده از خود همى انعطاف
ز شيطان دمادم اطاعت كنند
به نسل بشر هم خيانت كنند
ز ياران او پند و در اين جهان
رسانيد حزباش به هر جا زيان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 384
ستايش بود خاصّ يزدان پاك
كه باشد جهانى از او تابناك
چنان قدرت او بود آشكار
صفاتش بود آن چنان بىشمار
كه چشمان و فكر بيشتر زين عجب
به حيرت بود كو نداند سبب
ز درك صفاتش همه ماندهاند
بدينگونه فكرى ز خود راندهاند
به يكتايى وى گواهى دهم
ز هر دام و بند دگر وارهم
بجز او خدائى نباشد دگر
بجز اين نبينم به عالم اثر
ز اخلاص و ايمان زورى يقين
گواهى دهم هر زمان اين چنين
محمد (ص) بود بنده آن كريم
خداوند دانا خداى رحيم
رسول خدا باشد آن نيكراى
محمد (ص) همان يار فرخنده راى
زمانى ورا آمد انسان قبول
ز سوى خدا شد معيّن رسول
كه از رستگارى نبودى نشان
ره دين نبودى به هر جا عيان
از او زنده شد حق و آمد كلام
ز پند و نصيحت به سعى تمام
به رشد تعالى شد او رهنما
كه بادا به ايشان سلام خدا
بود بر همان و بر آن دودمان
به آل و عشيره بر آن خانمان
ايا بندگان خداى بزرگ
خداى توانا خداى بزرگ
شما را نياورده يزدان وجود
كه بيهوده باشد ز بود و نبود
بدون نگهبان نباشد كسى
كه باشد دلايل در اين ره بسى
ز نعمت بداد او شما را همى
به غفلت نباشد در اين ره دمى
محبّت نموده شما را زياد
به دفتر نشانى از آنها نهاد
از اين رو ببايد كه فتح و ظفر
بخواهيد از آن خالق بحر و بر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 385
بخواهيد از او تا عنايت كند
بدينگونه لطفى به غايت كند
كه بين شما فاصله نيست، نيست
خوشا آن كسى كو بدينگونه زيست
نه درب و نه دربان بود بين راه
در اين باره باشد فراوان گواه
به هر جا و در هر زمان باشد او
به همراه انسان و جن سو به سو
نه بخشش از آن قدرتش كم كند
نه ضعفى نمايان ز اعظم كند
نه خواهش كند نعمت وى تمام
نه جودش بپايان رسد آن كرام
توجّه بفردى چو آيد به پيش
نگردد كس ديگرى دلپريش
به فريادى از او جوابى دهد
به انجام كارى چنين پا نهد
نباشد چنين تا كه او نشنود
صداى چنين حاصلى ندرود
كسى را ز بخشش چو باشد نصيب
كس ديگرى را نداند غريب
به او هم نظر دارد آن بىهمال
به او هم كرم مىكند ذو الجلال
بفردى چو آيد ز سوىاش غضب
نماند كس ديگرى در تعب
كند رحمت خود نمايان همى
كجا غفلت آيد در اين ره دمى
كسى را جو رحمت نمايد قرين
مر او را كند با صفا همنشين
نباشد همى حالتى بر عذاب
عذابى كه باشد در آن دم صواب
نهان بودن آن خداى بزرگ
همان خالق بىبديل و سترگ
همان عجز انسان ز ادراك آن
ز ادراك آن خالق پر توان
نباشد يقين مانعى در مسير
كه ظاهر نباشد خداى منير
قريب است و باشد به ظاهر بعيد
به بالا و پائين به حدّ مزيد
همى آشكارا و مخفى بود
به عالم چنين حاصلى بدرود
نهان است و ظاهر بود در حضور
نباشد چنين خصلت از وى بدور
قريب است و ليكن نباشد قريب
اگر چه بظاهر بود بس عجيب
ز حيله نياورده اينسان وجود
خلايق هر آنچه ز بود و نبود
كمك بهر خلقت نبودش نياز
گشوده درى اين چنين پر ز راز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 386
شما را به دورى ز جرم گناه
سفارش كنم بندگان اله
كه اين خود مهارى بود پر دوام
چه بهتر در اين ره گذاريد گام
به تضمين دورى ز جرم و خطا
به تقوى و دورى ز جور و جفا
ببايد همه جملگى رو كنيد
همه راه خود را بدانسو كنيد
كه آسودهگى دارد از پى همى
غم و غصه در آن نباشد دمى
رساند شما را به امن و امان
همه نعمت آن بود رايگان
به روزى رسد نعمتى اين چنين
كه باشد همه ديدهها در كمين
همه خيره در ظلمتى پايدار
كسى را نباشد بماندن قرار
شترهاى آبستن و هر چه هست
رها كرده داده همانان ز دست
تو گوئى كه صبور قيامت دميد
دگر عمر عالم بپايان رسيد
ز تن مىرود جان و گردد برون
شود ترس و وحشت در آن دم فزون
كسى را نباشد زبان سخن
سراسر بود رنج و درد و محن
نماند بجا كوه و ريزد ز جاى
به امر خداوند پاكيزه راى
شود سنگ سختش بسان سراب
تو گوئى بريزد بسان مذاب
نشيند به سطح زمين بىنشيب
به ظاهر بود حالتى بس عجيب
در آن دم نماند نشانى ز كوه
ز كوهى كه بودش چنان با شكوه
كسى را در آن دم توانى مباد
گشايد رهى جانب عدل و داد
شفاعت كند ديگرى را دمى
برد از دل وى نشان غمى
نه خويشى در آنجا بود در نظر
نه فاميلى آنجا ببخشد اثر
نه عذرى در آنجا پذيرا شود
نه اين گونه راهى هويدا شود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 387
پيمبر زمانى به بعثت رسيد
زمانى چنين نورى آمد پديد
نبودى عيان بر كسى راه راست
كلامى بجز اين بدان نابجاست
شما را بخوانم به راهى دگر
كه تقوى و نيكى بود در نظر
بدنيا نبايد ببنديد دل
كه دلبستگى مىشود مضمحل
به دنيا نماند كسى برقرار
بجز ذات پوياى پروردگار
در آنجا خوشى كى بيايد بدست
بسان مسافر بود هر كه هست
چو كشتى مسافر به دريا برد
قضا و قدر را بجان مىخرد
كه امواج دريا خروشان شود
كف آورده بر لب پريشان شود
به دريا بيندازد آنان همى
بيندازد آنان بدام غمى
از آنان كند دستهاى را هلاك
شود سينه زندگى چاك چاك
گروهى دگر هم به سوى نجات
ببرده رهى سوى بود و حيات
ولى سوى نابودى آخر روند
بجز اين دگر حاصلى ندروند
بدانيد ايا بندگان خدا
كه باشد زبان بهر گفتن رها
بدنها همه سالم و پر نشاط
پى كنترل جملگى در صراط
مكانى وسيع است و فرصت زياد
ببايد رهى اين چنين بر گشاد
نرفته ز كف فرصت و مرگ نيست
ندانم كه غفلت كنون بهر چيست
بدينگونه آيد همى در نظر
كه مرگ آمده جمله ما را به بر
ببايد مهياى رفتن شويم
ببايد چنين حاصلى بدرويم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 388
بود اين سخن از على آن امام
كه بودى مقيّد به سعى شمام
به ياران پيغمبر خوش خصال
به اصحاب و ياران نيكو روال
بود روشن و جملگى با خبر
ز كردار و رفتار اين خوش سير
كه يك لحظه مىبرنگشتم ز راه
ز راهى كه بودم خدا را گواه
نماندم جدا لحظهاى زان رسول
كه گفتار او را نكردم نكول
زمانى كه سستى بيامد پديد
بر آن قهرمانان خوب و رشيد
به سوى عقب مىنهادند پاى
ز ماندن همى مىشدندى جداى
مرا بد چنان قدرتى در بدن
كه از رفتن هرگز نيارم سخن
بماندم كنار رسول و نبى
اگر چه بدم همنشين با تبى
خدا داده اينسان مرا قدرتى
كه پيدا كنم آن چنان فرصتى
به هنگام رحلت سران بزرگ
سر آن رسول و امير سترگ
بدى بر سر سينه اين حقير
اگر چه نبودى مرا دلپذير
به هنگام جان كندن آمد برون
برون از دهانش همى گشت خون
كه بر چهره ماليدم آن را به ذوق
بدم غرق ماتم ولى پر ز شوق
به غسل وى آن دم نهادم قدم
بدم گر چه از غم دچار الم
ملائك مددكار من بودهاند
سر كارى چنين يار من بودهاند
همى ناله آمد ز ديوار و در
از آن غم كه آمد بر آنان به بر
ملائك بدندى به حال فرود
ز سوى سما بر زمين هر چه بود
گروهى ز پائين به بالا شدند
مقيمى بر آن جا و مأوا شدند
درود ملائك مىآمد به گوش
بدندى همه در سلام و خروش
به آن حضرت و صاحب آن مقام
پياپى بدندى به عرض سلام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 389
بدندى چنين تا به هنگام گور
پس از آن شدندى از آنجا به دور
به وصفى چنين كو كسى غير من
كه بر لب بيارد بدينسان سخن
بدم من به همراه وى در حيات
بدانگونه بودم بوقت ممات
به دقت بر اين مسئله بنگريد
به اصلاح قصد و هدف ره بريد
زبان و عمل را به هنگام جنگ
يكى كرده ياران همى بيدرنگ
قسم بر خدائى كه يكتا بود
خدائى كه يكتا و تنها بود
مسير من از حق نباشد جدا
مرا پا بود در مسير خدا
ولى ديگران را بود كوره راه
كه باشد در آن ره فراوان گناه
هر آنچه كه گفتم شما را كلام
شنيديد و آمد بدينسان تمام
هم اكنون بخواهم ز يردان پاك
چو آمرزش آرد نداريم باك
خداوند عالم خداى كبير
خداوند دانا خداى قدير
ز حيوان وحشى كه باشد به بر
چو صوتى بر آيد به حال گذر
به پنهان گناهى كند گر كسى
تقلّا نمايد در اين ره بسى
ز جولان ماهى به دريا و يم
ز موجى كه بر پا شود بيش و كم
ز بادى كه بر پا شود بس شديد
چه باشد قريب و چه باشد بعيد
خبر دارد و آگه است از همه
جدا باشد از اين همه هم همه
گواهى دهم بر كلامى چنين
بدرگاه يزدان حىّ منين
محمد (ص) فرستاده او بود
سفير خداوند خوشخو بود
نماينده رحمت ايزدى است
برازنده خالق سرمدى است
پس از حمد يزدان وحى كريم
خداوند دانا خداى رحيم
كنم مدح آن حضرت مصطفى
كه باشد ز چنگ گناهان رها
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 390
بترسيد از آن خالق بى بديل
خدائى كه باشد شما را خليل
كه خلقت بدينگونه آغاز كرد
بشر را به مردن همى ساز كرد
به سوىاش بود از همه بازگشت
كه خلقت بدينگونه دمساز گشت
بود دست او هر چه خواهد بشر
كه جز او نباشد مقامى دگر
بود منتهاى همه آرزو
ببايد بدينگونه شد روبرو
هدف باشد آن خالق بىنظير
بود زندگى اين چنين دلپذير
پناهى بود بر همه مشكلات
به لطفى كند حل همه معضلات
دگر باره گويم توجّه كنيد
در اين باره خود را تنبّه كنيد
كه تقوى و ترس از خداى ودود
خداوند با عزّت و ذى وجود
شفا بخش دلها بود بيگمان
شود روشنائى بر آنها عيان
بدن را رها سازد از درد و رنج
كه ارزنده باشد شما را چو گنج
كند عيب افكارتان بر طرف
شما را رساند همى بر هدف
پليدى زدايد ز روح شما
شما را بصيرت دهد از صفا
شما را جدا سازد از اضطراب
برد فكرمان را به راه صواب
كند بر طرف ظلمت انحراف
عقيده شود خالى از اختلاف
از اين رو ببايد اطاعت كنيد
بدينگونه كسب سعادت كنيد
به سان لباسى كه باشد به زير
تماسش شما را بود دلپذير
اطاعت كند رخنه بر جانتان
در اين ره بود جمع امكانتان
امور شما را به زير نظر
بگيرد اطاعت نيايد خطر
شما را بود ملجائى بهر سود
به درگاه آن قادر ذى وجود
شما را برد جانب خواسته
چو مردان آزاد و آراسته
شما را چراغى شود پر ز نور
در آن ظلمتى كو بود بهر گور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 391
زدايد ز دل آنچه را وحشت است
كه اين خود نشانى از آن رحمت است
كند برطرف سختى و مشكلات
نماند بجا نامى از معضلات
اطاعت كند آدمى را رها
ز چنگ حوادث به لطف خدا
خطر را كند بىگمان بر طرف
بشر را ببخشد فراوان شرف
همى نار دوزخ كند در مهار
چه اندر يمين و چه اندر يسار
چو تقوى شود پيشه آدمى
ز سختى بدينسان نباشد غمى
كه طردش كند با همان خونى پاك
دل او بود از ظفر تابناك
زدايد ز دل تلخى زندگى
رها گردد از خوى درماندگى
به شيرينى افتد ورا روز و شب
نبيند نشانى ز رنج و تعب
همه مشكلات خود از ره برد
چنين شيوه از جان و دل مىخرد
ز سختى ندارد هراسى به دل
كه او را كند در عمل مضمحل
اگر داده باشد ز كف احترام
دوباره بيايد به لطف تمام
و گر لطف ايزد نبودش به بر
دگر باره آيد پر از بار و بر
اگر نعمتى داده باشد ز دست
و گرديده باشد بدوران شكست
دوباره بيايد به لطف و كرم
ز سوى همان خالق ذو نعم
چو باران كه بارد بدشت و دمن
شود نازل و زو زدايد محن
شما را هم اكنون وظيفه بود
خوشا آنكه حاصل چنين بدرود
خدائى كه با پند و اندرز خويش
شما را نهاده ره حق به پيش
رسولان وى با هدايت چنان
نموده عنايات خود را عيان
بداده چنان نعمت بىشمار
از او شد زمين و زمان استوار
كه او را به هر دم اطاعت كنيد
به هر لحظه او را عبادت كنيد
به فرمان وى جمله گردن نهيد
ز قيد هوى و هوس وارهيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 392
پس از حمد آن خالق بىبديل
خداوند دانا خداى جليل
كه آئين وى دين اسلام باد
بود دين سلطان نيكو نهاد
براى خود اين گونه دين برگزيد
از او دينى آمد بدينسان پديد
به فردى بدادش كه بد بهترين
كه بودش بود در خور آفرين
به تحسين وى خود زبان برگشود
به ترويج دين انتخابش نمود
محمد (ص) كه بادا بر ايشان سلام
درودش فرستم به سعى تمام
چنان عزّتى دادش آن بىنظير
كه اديان ديگر شدى ناگزير
به خانهنشينى شدندى دچار
اگر رسم آنان نيايد به كار
از اين دين همه دشمنان در عذاب
كه پيغمبرى شد چنين انتخاب
هر آن كس كه بودش ره اختلاف
بدى گام وى در ره انحراف
ز سوى خدا شد به عالم زبون
ورا ذلّت آمد به هر دم فزون
چو محكم شد اين دين و آئين حق
ببردى ز اديان ديگر سبق
ضلالت برفت از ميان با شعف
شدندى روانه به سوى هدف
همه تشنگان فنون و علوم
حريصانه آن سو ببرده هجوم
بنوشيده از آب علم و هنر
رها كرده خود از دام شرّ
اساسش بدانگونه باشد به پا
كه باشد همى ارتباطش بجا
بريده نگردد همين ارتباط
دمادم بود اين چنين در بساط
به ويرانى هرگز نپويد رهى
كه داده خدا اين چنين آگهى
ستونش نيفتد به راه زوال
درختش خميده نگردد چو دال
نه پايان پذيرد همى مدّتش
تمامى ندارد همى فرصتش
نه قانون آن مىشود منفصل
نه غصه ورا باشد اينسان به دل
نه از شاخههايش شود منهدم
نه از قطع شاخه شود منهزم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 393
ز سختى نباشد به راهش نشان
نبيند كسى مشكلى را عيان
ز ظلمت جدا باشد و راه راست
بود راه آن راهى اينسان رواست
به راهش نباشد ره انحراف
كه پيش آورد ناگهان اختلاف
به راهش نشانى ز لغزندگى
نباشد كه پيش آورد ماندگى
چراغش به يك لحظه خاموش نيست
اگر ديده باشد بگوئيد كيست
به شيرينىاش مرّ نيايد پديد
كه باشد چنين قولى از آن مجيد
به حق ريشه آن بود استوار
اساسش بود ثابت اندر كنار
بود چشمهسارى كه جوشان بود
هميشه چو نهرى خروشان بود
فروزان بود شعلهاش دمبدم
به لطف همان قادر ذو كرم
چو نور افكنى روشنى مىدهد
همه رهروان راز غم وارهد
بود مقصدى كو همه راهها
به آنجا شود خاتمه منتها
بود چشمهاى كو بود هر كسى
اگر تشنه باشد به عالم بسى
بنوشد شود سير و نايد عذاب
كه راهى بدينگونه باشد صواب
خدا شادى خود نهاده چنين
به خشنودى اين گونه گردد قرين
كه راه اطاعت ز اسلام باد
بجز دين حق راه ديگر مباد
خدا را بدينگونه باشد نظر
كه اركان ديناش بود بىخطر
ورا اعتمادى بر آن است بس
كلامى چنين باشد از دادرس
دليلى درخشان و باشد چو نور
كه روشن كند راه نزديك و دور
توانمند و با قدرت و با شكوه
نفوذى نبيند ز چندى گروه
از اين رو ببايد كنيد احترام
به دين خدا آن خداى كرام
بخوبى از آن دين اطاعت كنيد
بدينگونه كسب سعادت كنيد
كنيد حق آنرا ادا هر زمان
به حفظش بكوشيد در هر مكان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 394
خداوند والا خداى كريم
همان خالق بىبديل و رحيم
رسول خود آن گونه اعزام داشت
بدينگونه بذر محبّت بكاشت
به همراه ايشان كتابى بزرگ
همان نادر بىنظير و سترگ
فرستاد و قرآن بدى نام آن
كه اعجاز پيغمبر از آن عيان
به وقتى كه دنيا بدى در غروب
قبل | فهرست | بعد |