قبل فهرست بعد

بكاهد ز نورش در آن جلوه‏گاه‏

منزّه بود آن خداى كريم

خداوند دانا خداى رحيم‏

كه تاريكى و آن سياهى شب‏

همان رامش و دورى از هر تعب‏

به روى زمينهاى پست و بلند

كه فارغ نباشد كسى از گزند

نهان باشد از وى به هر صبح و شام‏

كه هرگز نگيرد بدينسان قوام‏

منزّه بود آن خداى بزرگ

خداوند دانا خداى سترگ‏

كه از غرّش رعد اندر سما

ز برقى كه مى‏آيد از ابرها

خبر دارد و باشدش آگهى

بجز اين دگر كى بماند رهى‏

منزّه بود آن خداى ودود

كه راهى به خلقت بدينسان گشود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 358

ز برگى كه افتد ز شاخ درخت

وزد تا به سويش يكى باد سخت‏

خصوصا كه نسبت دهندش چنين‏

بريزد ستاره همى در زمين‏

بداند همى رمز و دارد خبر

كه علمش بود پر ز بار و زبر

منزّه بود خالق بى‏نياز

كه باشد به نزد همه سرفراز

خدائى كه آگه ز باران بود            

بر او جاى باران نمايان بود

خبر دارد از گردش و راه مور

خبر دارد از هر چه آن ذيشعور

خوراك پشه هر چه باشد عيان

چه باشد عيان و چه باشد نهان‏

ز ماده بود آنچه اندر شكم‏

خبر دارد از آن ورا نيست غم‏

سخن گفتن خدا

ستايش خدايى كه باشد چنين

همى بوده پيش از سما و زمين‏

بود خالق جن و انس و پرى‏

ز اول بدش اين چنين برترى‏

وجودش نگنجد همى در خيال

شود فهم انسان اگر در جدال‏

بود عاجز از درك آن بيگمان‏

به هر جا و هر وقت و در هر زمان‏

نه مشغول سازد ورا آنچه هست

نه بخشش دهد آنچه دارد ز دست‏

نبيند به چشم و مكانش مباد

به حدّ و حدودش مباد اعتقاد

مشابه ندارد كه وصفش كنند

بدينسان به الفاظ و حرفش كنند

پى خلقت او را نباشد نياز

به عضوى چه كوته چه باشد دراز

حواس بشر عاجز از درك وى

و گر بارها ره نمايند طى‏

كسى را برابر نباشد به دهر

چه از حيث رحمت چه از حيث قهر

به موسى بگفتا كلام و سخن

در اين باره هرگز نبودش محن‏

نشانهاى خود را بدادش بروز

ورا شد مشخص بمانند روز

به اعضا نباشد كلام خدا

كه باشد ز وصفى بدينسان جدا

نه با حرف معملى و نى زبان‏

كه باشد بدانگونه اندر دهان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 359

ز وصفش چو خواهى شوى با خبر

در اين ره ببينى از آن بار و بر

ز احوال آن جبرئيل امين‏

ز جمع ملائك كه باشد چنين‏

مقرب بدرگاه آن خالق‏اند

مطيعى بدرگاه آن خالق‏اند

بود جاى آنان مكانهاى پاك‏

ز نور خدا جملگى تابناك‏

فروتن همه در بر آن كريم

كه باشد چنان خالقى بس عظيم‏

همه مات و حيران بدرگاه او

بدرگاه با عزّ و پر جاه او

تو كن بررسى تا بدانى كه چيست‏

توانى اگر چه در اين راه نيست‏

به آنان كه داراى اين همت‏اند            

ز سوى خدا صاحب رحمت‏اند

به اشكال و ابزار ديگر همه‏

بر آنان بود اين چنين زمزمه‏

به سر آيد عمر و نماند بجاى

بجز او نماند كسى در سراى‏

خدايى نباشد به جز او به دهر

بجز اين چو گوئى بيايد به قهر

به هر ظلمتى داده نورى ز خويش

بدينگونه راهى گرفته به پيش‏

به هر روشنى ظلمتى داده است‏

به خلق خودش مهلتى داده است‏

كه لطف و هدايت بود نور او

در اين باره باشد بسى گفت و گو

ولى قهر وى را بود ظلمتى‏

كه او را نباشد دگر طلعتى‏

زورمداران در برابر مرگ

شما را وصيت كنم اين چنين

مبادا كه گرديده با غم قرين‏

ز جرم و گنه دورى آيد پديد

شما را به امر خداى مجيد

خدائى كه پوشيده بر تن لباس

 شما را و كرده بپا اين اساس‏

كه مانده ز سرما و گرما به دور

شما را ببخشيده اينسان سرور

فراهم نموده شما را بساط

كه بخشد شما را سرور و نشاط

كسى گر بدى در پى اين روال‏

كه يابد رهايى از اين قيل و قال‏

ز مردن بماند مصون تا ابد

ز چنگال مردن به هر دم رهد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 360

سليمان همان رهبر خلق بود

كه بر رهبرى ره چنان مى‏گشود

به جن و به انس‏اش بدى رهبرى‏

در اين باره بودش بسى برترى‏

بدش ارتباطى چنين با خدا

به قرب و به نزديكى و از صفا

چو سهم‏اش ز دنيا بپايان رسيد

ورا وقت رفتن بيامد پديد

فنا آمد او را به همراه برد

بسوى فنا اين چنين ره سپرد

ز وى شد همه خانه‏هايش تهى‏

كه بودش چنان شوكت و فرّهى‏

بسى خانه از وى بماندى بجاى

همى كاخ و مسكن كه بودى سراى‏

گروهى دگر شد ورا جانشين‏

اگر چه به ظاهر بدندى غمين‏

ز بگذشته بايد كه گيريد پند

مبادا كه آيد شما را گزند

ز  اولاد عمليق و ديگر كسان‏

چه مانده بجا گو چو باشد عيان‏

ز فرعون و فرعونيان كو اثر

بده گر كه دارى تو ما را خبر

چه شد ساكنين همان شهر رش‏

كز آنان نماندى بجا هيچ كس‏

كه پيغمبران را بكشته به قهر

چه مانده از آنان بدنيا و دهر

همانان كه قانون حكمت مدام‏

لگد مال آنان شده زير گام‏

طرفدار ظلم و ستم بوده‏اند

بدينگونه راهى بپيموده‏اند

كجايند و اكنون چه باشد جواب‏

جوابى چه باشد كه گويد صواب‏

كجايند همان لشكر بر غرور

كه بودند آن گونه در شرّ و شور

از آنان بدى بر عد و بس شگفت‏

زمامى بر آنان مى‏آمد بدست‏

مهيا چو مى‏شد سپاه و قشون

به سعى و تلاشى به جهدى فزون‏

تصاحب نمودى همه شهرها

بدندى برى از همه قهرها

به آبادى هر دم نهاده قدم

جدا از عذاب و جدا از الم‏

بگو با من اكنون كجا رفته‏اند

از اين جا به رنج و بلا رفته‏اند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 361

همه در انتظار مصلح‏اند

بفرمود مولا امام همام

 در اين باره ياران بدينسان كلام‏

كه مولا و رهبر امام زمان‏

همان مصلح آخرين جهان‏

ز حكمت بدارد به تن پوششى

كه او را بود اين چنين كوششى‏

به شرطش نموده توجّه بسى‏

مر او را بفرموده است بررسى‏

مهيا شده اين چنين بهر كار

به دشوارى هرگز نباشد دچار

بود حكمت او را چنين در نظر

كه گم گشته از او بگيرد خبر

چنان آرزويى بود در مسير

كه پيگيرى آن بود دلپذير

چو اسلام و دينش بماند غريب‏

زمانى ز قدرت شود بى‏نصيب‏

پس از آن به يك گوشه پنهان شود

از اين ره چنين حاصلى بدرود

زمين را بچسبد نگردد جدا

مر او را به يكدم نسازد رها

بجا مانده از رهبران قديم

به امر خدا آن خداى رحيم‏

بجا مانده از دسته انبياست‏

بر آنان چنين جانشينى رواست‏

ياد از دوستان گذشته

ايا مردمان دادم اين گونه پند

شما را كه نايد در اين ره گزند

بدانسان كه پيغمبران خلف‏

بدادند و روشن نمودى هدف‏

من از قول آن جانشينانشان

كه بعد از همانان شدندى عيان‏

بگفتم شما را كلام و سخن‏

كه از ره نيايد شما را محن‏

زدم تازيانه شما را به قهر

كه مانده جدا از بديها به دهر

و ليكن نشد كارتان بر مراد

شما را بود ره به سوى فساد

شما را به سختى تكان داده‏ام

تكانى بدانسان عيان داده‏ام‏

و ليكن ز جنبش نديدم اثر

نشانى نديدم من از اين خبر

ز رفتارتان باشدم اين عجب

چه باشد شما را چه باشد سبب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 362

شما را بود اين چنين انتظار

كه آيد كس ديگرى روى كار

زمام شما را بگيرد به دست‏

شما را جدا سازد از اين شكست‏

ايا مردمان اين سخن بشنويد

به نيكى چنين حاصلى بدرويد

جهانى كه بود آن چنان در مسير

شما را بدانگونه بد دلپذير

كنون كرده پشت و روالى چنين

هويدا بود در مسير زمين‏

روالى كه سوى فنا بوده‏اند

ز رفتار مردم جدا بوده‏اند

دگر باره ظاهر شده در صراط

به هر جا بگسترده دام و بساط

مصمم شده بندگان خدا

به كوچى كه باشد ز ماندن جدا

رها كرده دنيا و هر چه در اوست

كه بر بندگان خدا بس نكوست‏

ولى آخرت را گرفته همى‏

به غفلت نمانده به عقبا دمى‏

بدندى چو اخوان ما در حضور

يقينا نبودى به وجد و سرور

همانان كه در جنگ با دشمنان‏

فرو بسته چشمان خود زين جهان‏

در اين ره نكرده يقينا ضرر

كه بودى بدنيا بدينسان اگر

يقينا گرفتار غم مى‏شدند

در اين ره دچار الم مى‏شدند

بر آنان گوارا نبودى يقين

ز آبى كه باشد به عالم چنين‏

قسم بر خدا آن خداى كريم‏

همان خالق بى‏بديل و عظيم‏

بديدار يزدان نهاده قدم

اگر چه بدندى گرفتار غم‏

غم بيم از آن خالق خوشمرام‏

بدينگونه در ره نهادند گام‏

خدا هم به آنان مكانى بداد

كه ايمن بدندى ز رنج و فساد

همانان كه در راه خير و صواب‏

بدندى به ره آن چنان با شتاب‏

تو دانى كه آنان كجا رفته‏اند

تو مى‏دانى آنان كجا خفته‏اند

كجا باشد عمّار و ياران او

همان رهروان سليم و نكو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 363

همانان كه در راه پيمان و عهد

نهاده قدم با تلاش و به جهد

كه مرگ ار چه آيد پذيرا شوند

به شادى چنين حاصلى بدروند

همانان كه سرهايشان در حضور

حضور ستمكار دور از شعور

نهاده تو بر گو كجايند كنون‏

كه بودندى آنسان به سعى فزون‏

پس از آن على آن امام بزرگ

همان بنده آن خداى سترگ‏

به ريش خود آن دم كشيد دست خويش‏

چو مردى كه باشد دلش پر ز ريش‏

عميقا به گريه در آمد همى

چو سر شد بدينگونه بر او دمى‏

بگفتا دريغا كه ياران من‏

برفتند و باشد دلم در محن‏

همانان كه قرآن بدى وردشان

به حق بودى هر ذكر و اورادشان‏

به واجب به هر جا نظر داشتند

به دل بذرى اين گونه مى‏كاشتند

بدى قصد آنان به احياى دين

همان دين پاك خداى مبين‏

ز بدعت هر آن كس كه بودش كلام‏

به طردش برابر بدى پا و گام‏

چو دعوت همى شد براى جهاد

كلامى نبودى ز ردّ و عناد

پذيرا بدندى به شوق و به ذوق‏

مطيعى به رهبر بدندى ز شوق‏

پس از آن امام و همان مقتدا

على مرد ميدان و مرد خدا

بگفتا بدينسان به داد بلند

جهاد و جهاد، كو ندارد گزند

وظيفه شما را بود در مسير

خدا را شود اين چنين دلپذير

كه در راه اجرا نهاده قدم‏

مبادا كه آيد نشان از الم‏

من اكنون نشستم در اين جايگاه

كه باشد مرا همچو آوردگاه‏

هر آن كس كه خواهد رود سوى حق‏

گذارد قدم جانب كوى حق‏

هم اكنون مهيا شود بيدرنگ

مبادا شود عرصه بر قوم تنگ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 364

182قدرت خداوند

سپاس آن خدايى كه باشد نهان

ز ديده ولى باشد هر جا عيان‏

بود خالقى كو به رحمت مباد

پى خلقت او را مشقّت مباد

به قدرت پديد آورد خلق خويش

كند با بزرگى عدو را پريش‏

به لطف و صفا مى‏دهد منزلت‏

به آن كس كه خواهد از او مكرمت‏

خدايى كه مردم به روى زمين

سكونت بداده به علم اليقين‏

فرستادگان را پى رهبرى‏

فرستاد و آمد چنان برترى‏

به جن و به انس هم بياموختند

همينان كلامى بياندوختند

كه تا چهره‏ى اين جهان بزرگ‏

هويدا شود زان خداى سترگ‏

ضررها هويدا شود در سخن

مبادا فتاده به دام محن‏

قدمها نهاده براه صواب‏

جدا مانده از هر عذاب و عقاب‏

مشخص شود راه خوب و درست

شود پايه باطل از بيخ سست‏

حلال و حرامش مشخص شود

خوشا آنكه حاصل چنين بدرود

ثواب و عقاب آورد در نظر

بدينگونه گردد همى در گذر

بهشت و جهنم شناسد همى‏

به غفلت نباشد از آنان دمى‏

جهان را به تحت مهار آورد

بدينگونه فكرى بكار آورد

از اين رو خدا را ستايش كنم

به هر لحظه او را نيايش كنم‏

كه يابم رهى جانب قرب او

بدينگونه دارم چنين گفتگو

بدانسان كه در راه قربى چنين

شوم بلكه با مردمان بس قرين‏

ستايش كنم آن خداى كريم‏

خداوند دانا خداى رحيم‏

خدايى كه از بهر هر زنده‏اى

نه زنده كه هر چيز پاينده‏اى‏

معين نموده همى سرنوشت‏

در اين ره خوشا فرد نيكو سرشت‏

پى سرنوشتى زمانى بود

به هر مدتى بايگانى بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 365

تقسيم مطالب قرآن

به قرآن بود امر و نهيى عيان

همى ساكت است و سخن در ميان‏

بود رهنمايى به خلق خدا

ز علم و ز حكمت نباشد جدا

تعهد گرفته خداى بزرگ

خداوند دانا خداى سترگ‏

ز مردم به انجام امرش همى‏

نبايد كه غافل شد از آن دمى‏

خدا نور خود را به آن داده است

به تكميلش اين گونه جان داده است‏

خدا دين خود را رسانده به اوج‏

كه قرآن چو بحرى بود پر ز موج‏

چو پيغمبر از دار دنيا برفت

ز دنيا همى سوى عقبا برفت‏

بدى كامل از سوى يزدان پاك‏

ز نور خدا بد همى تابناك‏

ره رستگارى براى همه

اگر چه بدش با چنان همهمه‏

شما را وظيفه بود اين چنين‏

كه فرموده آنچه خداى مبين‏

به تعظيم و تكريم آن پا نهيد

ز چنگال كبر و ريا وارهيد

از اين رو كه آن ذات پروردگار

نكرده نهان چيزى از آن شعار

هر آنچه كه پنهان از آن داشته

به مخفى گه آن را بپنداشته‏

بر آن رهنمايى بود بيگمان‏

دليلى بود محكم و پر توان‏

و يا اين كه با آن بود دعوتى

به هر كس دهد اين چنين فرصتى‏

كه دورى گزيند ز نهى و فساد

ورا پا نباشد به راه عناد

نگردد عوض حكم او تا ابد

كه يكسان بود امر حىّ صمد

ز فرمان وى هر چه بوده حرام‏

در اين باره ديگر نيامد كلام‏

هر آن چه كه بوده ز پيشين حلال

بجا مانده نامد بجز اين روال‏

هر آن چه كه واجب شده از قديم‏

به امر خداوند حىّ و رحيم‏

براى شما هم بود اين چنين

بجز اين نباشد روالى يقين‏

ضمانت نموده خداى بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 366

كه روزى رساند شما را به دهر

در اين ره نيايد به خشم و به قهر

بخوانده شما را به شكر و سپاس‏

كه شكر و سپاسش بود بى‏قياس‏

به ذكرش ببايد نهادن قدم

كه سازد رها آدمى را ز غم‏

بفرموده دورى ز جرم و خطا

پسنديده باشد به نزد خدا

بود آرزويى چنين در برش

كه بيند نشانى ز بار و برش‏

بترسيد از آن خالق بى‏بديل‏

كه باشد شما را به سان خليل‏

كه شأن و نزول شما دست اوست

اطاعت ز امر خدا بس نكوست‏

به پنهان چو كارى بيايد پديد

شود با خبر آن خداى مجيد

اگر هم بود آشكارا عمل

ببيند خداوند عز و جل‏

موكل شما را نگهبان بود

در اين ره به سعى فراوان بود

نبايد كه حقى شود پايمال

ز سوى شما مردم خوش خصال‏

نبايد كه باطل رسد بر ثبوت‏

كه حق از ثبوتش ببيند سقوط

توجه به يزدان نماييد و بس

كه باشد به خلق جهان دادرس‏

بدانيد ايا مردمان اين كلام‏

كه باشد خدا را بدينسان مرام‏

هر آن كس كه باشد به راه خدا

جدا ماند از جرم و از هر خطا

خداوند عالم دهد آگهى‏

ورا تا بيايد به عالم رهى‏

كه ماند جدا از جدال و فتن

نبيند نشانى ز رنج و محن‏

براى نجاتش ز راهى چنان‏

شود نورى از سوى يزدان عيان‏

هر آنچه كه خواهد بباغ بهشت

مهيا بود بهر نيكو سرشت‏

در آنجا دهندش مقامى بلند

بماند جدا از بلا و گزند

ز قرب خدايى ببيند اثر

ورا نورى آيد ز يزدان به بر

شود با ملائك همى هم نشين‏

نگردد به يك لحظه از غم غمين‏

شود همدم آن رسولان حق

ببيند نشانى ز ياران حق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 367

از اين رو ببايد مهيا شويد

شتابان به سوى قيامت رويد

به پيشباز مردن ببايد شدن‏

به ترديد و بر شك نبايد شدن‏

مبادا كه اين گونه آيد به پيش

ز بعدى كه آيد شده دلپريش‏

شود فاصله با قيامت زياد

به سستى گرايد ره اعتقاد

بيايد ز ره مرگ و گردد تمام

زمان و شود زين جهت تلخكام‏

ره توبه بسته شود ناگهان‏

همى مرگ و مردن بيايد عيان‏

شما را بدينگونه باشد روال

بدينگونه باشد شما را مجال‏

چو پيشينيانى كه رفته ز دهر

بمانده به چنگال و در دام قهر

بر آنان بود آرزويى به دل

شود قهر و خشم و خدا مضمحل‏

دگر باره آنيد و توبه كنند

به انجام كارى چنين پا نهند

شما چون مسافر به قصد سفر

در اين جا بمانده به خوف و خطر

در اين خانه‏اى كه گرفتيد جاى‏

نباشد شما را يقينا سراى‏

بپايان آن رفتن از خانه است

برون گشتن از خان و كاشانه است‏

ببايد كه بهر سفر توشه‏اى‏

ببايد ز هر خرمنى خوشه‏اى‏

به چنگ آوريد از پى عاقبت

كه بايد شدن جانب آخرت‏

آتش جهنم

بدانيد ايا مردمان اين سخن

مبادا كه آيد شما را محن‏

نباشد به پوست بدن طاقتى‏

يقينا ندارد به تن طاقتى‏

كه آتش به سوى‏اش شود حمله‏ور

بسوزاند آن را شود شعله‏ور

از اين رو به جانها ترحم كنيد

مبادا چنين شيوه را گم كنيد

كه سختى چو آمد شما را به پيش

شديد از وجودش همى دلپريش‏

شما را به تن شد چو خارى فرو

شديد آن چنان با غمى روبرو

كسى از شما تا كه افتد زمين

ز خونى كه آيد شود و دل‏غمين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 368

چو گرما شما را بيايد به بر

ز ترسش فتاده به خوف و خطر

چگونه ميسر بود اين روال‏

چو پيش آيد هر لحظه باشد محال‏

كه باشد فشارى بدانسان گران

ز سنگى كه دارد ز آتش نشان‏

شما را به تن آيد از خشم و قهر

در آن دم شود كامتان پر ز زهر

در اين لحظه شيطان بود هم كلام

چسان آوريد اى عزيزان دوام‏

نگهبان آتش چو آمد به خشم‏

همه بار دوزخ ببيند به چشم‏

همى شعله‏ور سازد او هر چه هست

زمام عمل را بگيرد بدست‏

ز نار جهنم بر آيد لهيب‏

كه باشد به هر جا شگفت و عجيب‏

ز درها شود حمله‏ور شعله‏ها

ز شعله نماند نشانى به جا

بگو با من اكنون تو اى مرد پير

كه گشتى بدينسان به پيرى اسير

اگر طوقى از آتش آيد پديد

ز جان تو آن دم نباشد بعيد

بگردن بيفتد ترا بيدرنگ‏

شود عرصه بر تو بدانگونه تنگ‏

بدست تو گر غل شود در فشار

ببلعد همه گوشت و پوست تو نار

چگونه ببينى تو احوال خويش‏

چه راهى ترا باشد آن دم به پيش‏

ايا بندگان خداى كريم

خداوند دانا خداى رحيم‏

به هنگام صحّت مداريد دست‏

ز قدرش كه آيد پى آن شكست‏

ببايد نگه دار صحّت شويد

مبادا كه غافل ز رحمت شويد

به هنگام آزادى از رنج و غم‏

رها بودن از چنگ درد و الم‏

ز درد اسارت ز نارى بزرگ            

كه باشد ز خشم خداى سترگ‏

ببايد كه خود را رهايى دهيد

ز چنگال خشم خدا وارهيد

به شب زنده‏دارى همى خو كنيد

همى روى خود را بدانسو كنيد

شكم‏هاى خود را تهى از غذا

بداريد و بيرون شويد از خطا

به جدّ و به جهد و به كوشش همى

نهاده قدم فارغ از هر غمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 369

ز اموال خود در ره آن ودود

ببخشيد و برده در اين راه سود

ز ابدان خود برده سودى چنين‏

براه خداوند حىّ مبين‏

در اين ره نبايد كه آيد حسد

براه خداوند فرد و صمد

كه فرموده آن خالق بى‏بديل‏

خداوند سبحان خداى جليل‏

بسوى خدا گر گذاريد گام

خداوند دانا خداى كرام‏

شما را كند يارى آن بى‏نظير

كه كارى شما را بود دلپذير

قدمهايتان را كند استوار

كه او را بدينگونه باشد قرار

دگر باره فرموده آن ذو الجلال‏

كه دارد مقامى به حدّ كمال‏

كسى كو كه وامى دهد بر خداى

همان خالق و ربّ هر دو سراى‏

كه آن را اضافه كند بيحساب‏

گشايد رهى اين چنين بر صواب‏

عنايت كند مزد وى را زياد

ز راه عنايت ز راه وداد

خدايى كه بنموده اينسان طلب‏

مبادا كه آيد شما را عجب‏

نه باشد ذليل و نه باشد گدا

كه اين گونه دارد طلب از شما

سپاه و قشون سما و زمين‏

به هر جاى عالم بطور يقين‏

نه زير لواى خداى‏اند و بس

بجز او ندارد نظر هيچ كس‏

توانا و دانا بود آن كريم‏

همان خالق بى‏نظير و عظيم‏

بود صاحب مال و ثروت بسى

قبل فهرست بعد