قبل فهرست بعد

بود از زبان با نظامى حميد

از اين رو هر آن كس كه دارد توان‏

شتابد بديدار حق بى‏گمان‏

ببايد منزه بود از گناه

زبانش بود بر مرامش گواه‏

ز خون مسلمانان و مال و منال‏

بود دست وى پاك و نبود حلال‏

حلال و حرام خدا

ايا بندگان خدا، مؤمنين

همان رهسپاران اهل يقين‏

بود حكم آنان همى بر كتاب‏

بود راه آنان به سوى صواب‏

بر آنان هر آنچه كه بوده حلال

حلال است و باشد چنان پارسال‏

بر آنان هر آنچه كه بوده حرام‏

حرام است و باشد به سعى تمام‏

ز نقش حوادث بگويم كنون

كه در دارم در اين باره جهدى فزون‏

كه پيدا كنند اين چنين فرصتى‏

حوادث بدادند چنين قدرتى‏

بود ثابت امرش به هر دو سراى            

كه تغييرى آرد به امر خداى‏

چو بگذشتگان خود اندر ره‏ايد

ز سير حوادث شما آگهيد

مبادا كه آيد به وجدان گزند

ز اندرز آنان بگيريد پند

به ميدان گفتن سخن رانده‏ايم‏

به امرى شما را كنون خوانده‏ايم‏

براهين آن هم نباشد قليل

كه روشن بود بر همه با دليل‏

مگر اين كه باشد ز دل ناتوان‏

نبندد كسى گوش خود را به آن‏

نباشد كسى غافل از اين منش

ز كوران هم اين گونه باشد روش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 346

كمى تجربه هم نياندوخته

كسى كز حوادث نياموخته‏

بغير از خطا گو كه پندار چيست‏

ورا سودى از پند و اندرز نيست‏

كه باشد به هر اشتباهى گواه

بجايى رسد كار وى ز اشتباه‏

برى گردد از كار و كردار خوب‏

بدى را دهد جلوه چون كار خوب‏

از اين شيوه بيرون نباشد دمى

بود مردمان را دو دسته همى‏

در اين ره چنين حاصلى بدروند

گروهى بدنبال برهان روند

به برهان روشن چو قرص قمر

گروهى دگر را نباشد نظر

قرآن حلال مشكلات

خداى عزيز و خداى ودود

كه دارد خبر او بود و نبود

نداده به پيغمبر ديگرى‏

چو قرآن بدين رتبه برترى‏

بود آن كتاب خداى مبين

براى همه همچو حبل المتين‏

نگهبان امنى بود بر همه‏

خوشا آنكه دارد چنين زمزمه‏

بهار دل است و بود كان علم

كند رهنمايى بشر را به حلم‏

بجز آن نباشد كتابى دگر

كه بخشد جلائى به دل يا بصر

گواهان هم اكنون كه جان داده‏اند

پى رفتن آنسان غزل خوانده‏اند

بمانده گروهى ز جاهل بجاى‏

توجّه نموده به امر خداى‏

به هر جا كه نيكى بيامد به پيش

مدد كرده بر آن به كردار خويش‏

چو شرّى بيامد شما را به راه‏

برانيدش از خود كه باشد گناه‏

كه فرموده پيغمبر راستگوى

همان مرد با عزّت و نيكخوى‏

ايا ابن آدم تو بشنو كلام‏

در اين باره بنما تو سعى تمام‏

برو تا توانى پى كار خوب

مشو غافل از كار و كردار خوب‏

ولى از بدى شو گريزان همى‏

مبادا بدامش بيفتى دمى‏

ميانه روى با شدت در مسير

كه اين گونه باشد اثر دلپذير

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 347

ظلم و ظالم و تشخيص وظيفه

ستم بر سه نوع است ايا مردمان

كه باشد به هر جا نشانش عيان‏

يكى آنكه عفوى ندارد به بر

بود بهر ظالم همى پر خطر

يكى آنكه دارد سؤال و جواب

خوشا آنكه پويد رهى بر صواب‏

يكى را ببخشد خداى رحيم‏

خداوند دانا خداى كريم‏

نباشد ورا كيفرى در عقب

از اين رو نيفتد كسى بر تعب‏

ز مشرك بود نوع اول ستم‏

خدا را كند اين چنين در الم‏

شريكى شود قائل از بهر او

به فكرى چنين مى‏شود روبرو

نيامرزد او را خداى ودود

به قهر آيد از او همان ذى وجود

همى نوع دوم ز انسان بود

كه خود حاصلى اين چنين بدرود

به لغزش بيفتد ز راه خطا

همو را كند عفو و بخشد خدا

بود نوع سوم جفائى چنين

كه با ديگران گردد اينسان قرين‏

بيفتد بدام ستم ديگرى‏

ز ظلم و ز جور و ز عصيانگرى‏

ز سوى خدا مى‏شود بازخواست            

كه عدلى چنين در قيامت بپاست‏

بود در قيامت قصاصى شديد

كه از عدل يزدان نباشد بعيد

ز زخمى كه آمد ز چاقو بدست

ز جرمى كه با تازيانه نشست‏

نباشد كه اينان بسى كوچك‏اند

چو گردد همى بررسى كوچك‏اند

از اين رو دو رنگى نيايد به كار

به دين خداوند و پروردگار

كه اين اتحاد ار بماند بجاى‏

بود بهتر از تفرقه در سراى‏

اگر چه نباشد شما را پسند

كه باشد پى آن يقينا گزند

دگر اين كه بهتر ز باطل بود

شكستى در اين باره حاصل بود

كه راضى شما را نمايد به دهر

و ليكن خدا آيد از آن به قهر

كه آرد جدايى به يزدان غضب‏

عطائى نباشد بود بل تعب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 348

خوشا آنكه عيب خود آرد به پيش

ببيند به هر جا همى عيب خويش‏

نگويد كلامى ز عيب كسى‏

چو بيند عيوب كسان را بسى‏

خوشا آنكه خانه‏نشينى كند

به امر گنه دل‏غمينى كند

تناول نمايد غذايى چنين‏

ز مال خود آماده گردد همين‏

كند او اطاعت ز امر خداى

بدينسان بپويد رهى در سراى‏

كه دارد به كار خودش اشتغال‏

ز كارش نيايد كسى را ملال‏

176 پيروى هواى نفس در باره حكمين

بفرمود مولا بدينسان كلام

على مرد ميدان، امام همام‏

شما را بدينگونه بود اعتقاد

كه باشد دو تن در ره عدل و داد

ز بهر قضاوت شوند انتخاب

كه بنموده از ما جدا اين عذاب‏

تعهّد گرفتيم از آنان همى‏

كه غافل نگشته ز قرآن دمى‏

سخن از تجاوز نيايد از آن

اطاعت نموده به قلب و زبان‏

ولى انحرافى بيايد به پيش‏

نمانده به عهد و به پيمان خويش‏

بديدند حق را و ليكن رها

همى كرده مانده از اين ره جدا

همى فكر آنان بدى بر ستم‏

به ظلم و به جور و به ايجاد غم‏

بدى راى آنان همى انحراف

بپيموده راهى سوى اختلاف‏

تعهّد از آنان گرفته چنين‏

به عدل و عدالت شده همنشين‏

ز هر انحرافى بدارند دست

ببايد كه تارش به هر جا گسست‏

ببايد نمودن توجّه به حق‏

در اين ره ببايد كه باشد سبق‏

بجز اين نمايان اگر شد همى

به قرآن نكرده توجّه دمى‏

هر آنچه كه باشد همى دست ما

هر آنچه كه باشد بماندن روا

نگه دار آن گشته از جان و دل

نبايد كه خيرى شود مضمحل‏

ببايد كه آن را حفاظت كنيم‏

روالى بدينسان رعايت كنيم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 349

177حدود علم خدا

بود اين سخن زان امام همام

كه در خطبه‏اى گفته اينسان كلام‏

به چيزى ندارد خداى اشتغال‏

جدايى ورا باشد از اين مقال‏

دگرگون نسازد خدا را زمان

رها باشد از چنگ و دام مكان‏

ز وصفش زبانها همه قاصرند

اگر چه به وصفش همه ناظراند

نه باران و انجم نه گرد و غبار

نه جنبيدن مورى اندر مدار

نه جاندار ريزى كه در وقت شب‏

بجنبد ز جا و بود در طلب‏

نهان كى بود از خداى بزرگ

خداوند دانا خداى سترگ‏

ز افتادن برگ و كردار چشم‏

بود آگه آن صاحب قهر و خشم‏

گواهى دهم من كه غير از خداى

خداى يگانه خداوند راى‏

نباشد خدايى دگر در وجود

كسى در رديفش به عالم نبود

در اين ره مرا شك و ترديد نيست

به مغزم بجز فكر توحيد نيست‏

نه كافر بدينش شدم يكدمى‏

نه شكى به بودش مرا شد همى‏

گواهىّ من همچنان نيّتم

نباشد جدا يكدم از سيرتم‏

به عزم و به قصدم برابر بود

بجز اين دگر حاصلى ندرود

كنم عرضه آنرا همى با يقين

بهايش گران است و باشد متين‏

گواهى دهم بر رسول خدا

كه باشد يكى بنده‏ى با صفا

شده از ميان همه انتخاب

به امر خداوند مالك رقاب‏

كه نشر حقايق كند در جهان‏

بود صاحب امتيازى عيان‏

به دنبال كارى بزرگ و خطير

بود او به امر خداى كبير

به راه هدايت بود پاى او

بدين سو برد آدمى را همو

ز ظلمت دهد آدمى را نجات

درخشان نمايد ورا اين حيات‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 350

گناه و عقاب دنيا

ايا مردمان اين سخن بشنويد

از اين گفته حاصل چنين بدرويد

بدنيا كسى گر تمايل كند

درخت وجودش چنين گل كند

به يكدم فريبش دهد بيگمان

بدينگونه باشد يقين هر زمان‏

كسى را كه در فكر تسخير باد

بفكر چنين راه و تغيير باد

به تسليم وى در نيايد همى

اسيرش نگردد به قدرت دمى‏

به آن كس كه چيره بدنيا شود

شود غالب و حاصلى بدرود

قسم بر خدا آن خداى كريم

خداوند دانا خداى رحيم‏

همان ملتى كو بود در رفاه‏

بود صاحب نعمت و مال و جاه‏

همه مال و مكنت رود گر ز دست

پى آن بيايد دمادم شكست‏

بود از گناهان و جرم و خطا

كه هرگز خدا را نباشد جفا

خدا كى ستم مى‏كند بر كسى

كه دارد ترحّم به انسان بسى‏

ز سوى خدا گر كه آيد عذاب‏

رود مال و آيد ز ره اضطراب‏

چو با نيّتى پاك و دور از غرور

بدرگاه آن خالق ذى حضور

همى رو كنند و بخواهند از او

ز اخلاص و نيكى بود گفتگو

بدست آورند آنچه رفته ز كف

فسادى كه باشد شود برطرف‏

مرا ترسى اين گونه باشد كنون‏

كه ضعفى شما را بيايد فزون‏

نبودى خوش‏آيند من كارتان

به بگذشته آن كار و كردارتان‏

به اوضاع سابق اگر رو كنيد

دليرانه رو را بدانسو كنيد

در اين ره يقينا موفق شويد

به شادى چنين حاصلى بدرويد

فقط كار من هم بود سعى و كوش‏

چو حرفى بگويم بيايد به گوش‏

گذشته خدا از گناهان پيش

ببخشيده با همت و راى خويش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 351

178 عاشقان خدا

چو ذعلب سؤالى ز مولا نمود

پى گفتن اينسان زبان برگشود

كه آيا خدا را تو خود ديده‏اى‏

ز بستان ديدن گلى چيده‏اى‏

بفرمودش اين گونه اندر خواب

جوابى كه بودش به حكم صواب‏

بديده نديدم اگر من خداى‏

خداوند ستار و پاكيزه رأى‏

چگونه پس او را عبادت كنم

ز امرش به هر دم اطاعت كنم‏

دوباره بگفتش چسان ديده‏اى‏

ز بستان چگونه گلى چيده‏اى‏

دگر باره فرمودش اينسان كلام

على مرد ميدان امام همام‏

به چشمان ظاهر نيايد پديد

به اين ايده بايد كه خطى كشيد

ولى چون كه ايمان بيايد به پيش

نشانى ببيند چو در قلب خويش‏

ميسر بود درك آن بى‏بديل‏

ببينى خداى بزرگ و جليل‏

به شيئى ندارد يقينا تماس

و ليكن ز دورى ندارد هراس‏

به نزديك آنان بود بيگمان‏

به نزدش بود هر چه باشد عيان‏

ز شيئى نباشد جدا آن كريم

خداوند دانا خداى رحيم‏

ولى دور باشد ز هر چه كه هست‏

بجز اين روالى نيايد بدست‏

سخن گويد آن خالق بى‏نظير

ز فكرت نگويد سخن آن خبير

به فكر و به عزمى ندارد نياز

اراده كند خالق سرفراز

نيازى ندارد به عضو بدن

و ليكن بود صانعى بى‏محن‏

لطيف است و ليكن نباشد نهان‏

بزرگ است و از جا ندارد نشان‏

نيازى ندارد به چشم و حواس            

بصير است و بينا بدون قياس‏

ترحم كند ليك دلسوز نيست‏

مطيعش نباشد كسى گو كه كيست‏

به تعظيم وى جمله آرند سر

فرود و نباشد مرامى دگر

همه در برش دل ز كف داده‏اند

ره بندگى اين چنين برده‏اند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 352

179 نكوهش از اصحاب

خدائى كه باشد به نظم امور

مسلّط به عالم بود ذى‏شعور

همه كار عالم نمايد رديف‏

در اين ره نگردد به يكدم ضعيف‏

مر او را ستايش كنم صبح و شام

به اعمال و شيوه و به حرف و كلام‏

شدم مبتلاى شما ملّتى‏

كه هرگز بخواهم چنين مهلتى‏

به راه اطاعت نهاده قدم

در اين ره ببينم نشان از ستم‏

شما را نباشد اطاعت به بر

ز دعوت شما را چو آيد خبر

ز سوى شما كى بيايد جواب

شوم من گرفتار رنج و عذاب‏

رهايى چو آيد شما را به پيش‏

نهاده قدم جانب راه خويش‏

كه پايان اين ره بود انحراف            

بيايد ز ره دمبدم اختلاف‏

بپا گر كه باشد نبرد و قتال‏

شما را بخوانم اگر بر جدال‏

نشان داده خود را پريش و ضعيف

شده با ضعيفان همى در رديف‏

ز مردم چو آيد بدينسان نظر

كه گردد بر امّت كسى راهبر

مخالف شده با روالى چنين

كه نبود شما را چنان دلنشين‏

چو سختى بيايد شما را ز راه‏

بفورى شده جانب پرتگاه‏

رذيلانه بر دشمنان رو كنيد

به فورى ره خود بدانسو كنيد

شود بى‏پدر دشمن و خصم دون‏

بود از چه اين انتظار فزون‏

در اين ره معطّل چرا مانده‏ايد

ز خود اسب يارى چرا رانده‏ايد

بميريد و يا اين كه خوارى رسد

شما را بدينگونه زارى رسد

قسم بر خداوند داناى دهر

همان صاحب رحمت و خشم و قهر

جدايى چو آيد مرا در ميان‏

مرا مرگ و مردن چو گردد عيان‏

به عمرم من از اين سخن ارتباط

ضرر برده‏ام از شما در حيات‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 353

مرا دوستانى نبودى زياد

ز مردان خوش‏نام و نيكو نهاد

قسم بر خدا در شگفتم همى‏

از اين شيوه فارغ نباشم دمى‏

شما را نباشد مرا مى به بر

كه باشد ورا اتحادش ثمر

نمايان نباشد چنان عزّتى‏

كه بخشد شما را چنان قدرتى‏

تحرّك دهد بر شما تا عدو

شود با توقّف همى روبرو

نباشد شگفت‏آور اينسان مرام

كه آن دشمن بد دل و بد لگام‏

معاويه آن ظالم بد خصال‏

همان مرد دور از وفا و كمال‏

ز هر بى‏سر و پا كه دعوت كند

به هر راه و كارى كه رغبت كند

بدون توقّع پذيرا شوند

به نيكى چنين حاصلى بدروند

ولى من شما را كه شايسته‏ايد

ز مردان نيكو و بايسته‏ايد

چو دعوت كنم مى‏شود اختلاف‏

هويدا و آيد ز ره انحراف‏

نه وفقى شما را بود در مسير

كه باشد شما را رهى دلپذير

نه امرى كه باشد نشان از غضب‏

كه افزوده سازد شما را تعب‏

مرا بهترين مطلب اكنون كه هست

مر او را توان گر كه آرم بدست‏

بود مرگ و مردن نه چيز دگر

چو مشتاقى آنرا بگيرم به بر

ز قرآن شما را بياموختم

براهى چنين ديده‏ها دوختم‏

شما را بخواندم به حكم و دليل‏

شما را بدم همچو يار و خليل‏

تذكر بدادم بسى اشتباه

كه بودى شما را بدانسان براه‏

به بر آنچه بودى شما ز بد

فراوان نمودم در اين ره مدد

كه آمد شما را گوارا همى

در اين ره نبودم به غفلت دمى‏

اگر در برم آدمى كور بود

چنين گفته‏ها را ز من مى‏شنود

به بينايى آخر يقين مى‏رسيد

بر او مى‏شد اين گونه خلقى پديد

و گر گفته بودم ز روى صواب‏

به فردى كه بودش به چنگال خواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 354

به بيدارى آخر ورا بود گام

پسنديده بودش بدينسان مرام‏

مرا ملتى كو بود رهبرش‏

معاويه با خوى دون پرورش‏

زنا زاده‏اى باشدش در كنار

بود از ستم پايه‏اش برقرار

به بى‏اطلاعى ز دستور حق‏

چه نزديك باشد كه گيرد سبق‏

180 اندرز، بعد جنگ

ز ياران خود را يكى آن امام

على مرد نيك اختر و خوشمرام‏

كه از لشكر كوفه بودش خبر

على را بدانسته بر خود خطر

به سوى خوارج بدندى روان

كه ملحق شوندى بر آن دشمنان‏

به نزد همانان فرستاد زود

كه شايد ببخشد ورا حرف سود

چو آمد ز حضرت بيامد سؤال

ز سوى همان مرد نيكو خصال‏

ز ايمان نشانى بيامد پديد

ترا حرف و گفتن بجايى رسيد

بماندند و يا اين كه بيرون شدند

به ترس و هراسى پس افزون شدند

فرستاده دادش بدينسان جواب‏

برفتند و بودى ره ناصواب‏

دگر باره فرمودش اينسان سخن         

كه بودش نشانى ز رنج و محن‏

به نابودى آخر رسند اين گروه‏

چو قوم ثمودى كه بودش شكوه‏

بر آنان اگر نيزه مى‏گشت راست            

كه كارى بدينسان بر آنان رواست‏

مى‏آمد بر آنان چو شمشير تيز

بپا مى‏شد ار، كه جدال و ستيز

پشيمان ز كردار خود مى‏شدند

همى نادم از كار خود مى‏شدند

ز شيطان بود ايده‏اى اين چنين‏

شده با روالى چنين همنشين‏

مهياى لغزش شدند و شكست

برفت هر چه بودى از آنان ز دست‏

به فردا كند دورى ابليس دون‏

رسد رنج آنان به حد فزون‏

بر آنان بود اين چنين كيفرى

كه كرده رها شيوه برترى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 355

برون آمده از هدايت همى

تأمل نكرده در اين ره دمى‏

به گمراهى افتاده مانند كور

ز حق و حقيقت همى گشته دور

فتاده به درياى سرگشتگى

 جهان مى‏شود جاى سرگشتگى‏

181لباس على عليه السلام در پست رياست.

ز نوف بكالى بود اين كلام

كه باشد ز كردار و خوى امام‏

به سنگى نشسته بدى آن عزيز

همان مرد ميدان و مرد ستيز

عبائى بدوش همان مرد بود

كه پشمينه بود و چنين مى‏نمود

بگردن سلاحى بياويخته

كه گويى بر او جمله آميخته‏

بد از ليف خرما همى بند آن

نمادش بدينگونه بودى عيان‏

بدى كفش پايش همى از حصير

همان مرد دانا و مرد دلير

به پيشانى‏اش جاى مهر نماز

عيان بودى از بهر راز و نياز

بمثل كف پاى اشتر بدى‏

تو گويى ز پينه همى پر بدى‏

بخواند اين چنين خطبه‏اى آن بزرگ

همان مرد ميدان و مرد سترگ‏

ستايش خدايى كه در انتها

ز مخلوق خود او نباشد جدا

در آخر همه سوى او رو كنند

همه راه خود را بدانسو كنند

خدايى كه احسان وى برتر است‏

دليلش درخشان و روشنتر است‏

ورا فضل و رحمت بود بى‏شمار

به هر جا بود اين نشان آشكار

مر او را بگويم دمادم سپاس‏

سپاسى كه نتوان نمودش قياس‏

به انجام شكر خدا پا نهم

كه از بعد و دورى وى وارهم‏

تقرّب بجويم ز راه صواب‏

كه افزوده گردد مرا هم ثواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 356

مرا خير و نيكى فراوان شود

مرا لطف يزدان نمايان شود

به اميد وى خواهم از او مدد

بدرگاه آن فرد و خوب و صمد

ز نفعش مرا آرزو و در دل است

كه بى‏لطف او زندگى مشكل است‏

اميدى مرا باشد از لطف او

شوم با حمايت همى روبرو

به فضلش كنم دمبدم اعتراف

نشانى ندادم من از انحراف‏

مطيع‏ام به گفتار و كردار وى‏

چو فرمانبرى از همه كار وى‏

قسم بر خدا چون كسى كو اميد

بود در دلش از يقين و نويد

به سوى‏اش كند عاقبت بازگشت‏

ز ايمان و اين گونه دمساز گشت‏

ورا باشد آن خوى افتادگى

بپويد همى سوى درماندگى‏

به يكتايى ذات پروردگار

ورا اعتقادى بود برقرار

بداند خدا را بزرگ و عظيم

پناهش بود آن خداى رحيم‏

مرا هم بدينگونه ايمان بود

مرا شوقى اينسان نمايان بود

نشانه‏هاى خدا

خدا بر كسى يار و فرزند نيست

ورا اين چنين راه و پيوند نيست‏

كه در عزّت و قدرت آن ودود

شريكى بخواهد برد نفع و سود

ز اولادى او را نباشد نصيب

نباشد كلامى بدينسان عجيب‏

شود تا هلاك و رسد قدرتش‏

به فرزند و از كف رود فرصتش‏

ز وقت و زمان هم نبودى نشان

به قبل از وجودش به شرح و بيان‏

نگردد ورا شامل اينسان روال‏

كم و بيشى آيد ورا در خيال‏

خدا را نشانها بود بس عميق

كه باشد ز روى حساب اى رفيق‏

ز روى يكى نقشه پر ثمر

شود ظاهر اينسان به عالم به بر

بود در بر عقل ما آشكار

نبايد به ترديد و شك شد دچار

همين آسمانى كه بى‏تكيه‏گاه‏

بمانده بجا اين چنين بر ز جاه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 357

نشانى بود بر وجود خدا

كه نبود ز اوصاف ايشان جدا

چو خلقش نمود آن خداى بزرگ‏

خداوند دانا خداى سترگ‏

براه اطاعت بخواندش همى

در اين ره توقّف نبودش دمى‏

به تسليم وى جملگى پا نهاد

به سوى اطاعت رهى برگشاد

اگر آسمانى بدينسان نبود

به راهى دگر جمله ره مى‏گشود

نه عرشى بپا مى‏شد از آن كبير

نه مى‏شد جهانش چنين دلپذير

فرشته نبودش در آنجا مكان

 نشانى ز ايزد نبودى در آن‏

نبودى ز شايسته مطلب كلام‏

ز اعمال نيك و ز عزّ و كرام‏

ستاره، رعد و برق از نظر امام عليه السلام

خداوند با عزّ و با اقتدار

كه هرگز نگردد به ضعفى دچار

به خلق ستاره نهاده قدم‏

كه انسان رها سازد از چنگ غم‏

كسانى كه حيران به دشت و به كوه

بمانده به دشتى چنان با شكوه‏

به نور ستاره بود آن چنان‏

كه تاريكى شب برد از ميان‏

نه شب را بود آن چنان قدرتى

كه پيدا كند آن چنان فرصتى‏

كه پنهان نمايد همى نور ماه‏

قبل فهرست بعد