قبل | فهرست | بعد |
در ره تو اى خداى ذى وجود
خستگى نبود براى اين گروه
در ره تو اى خداى با شكوه
اين زمين را دادهاى اينسان قرار
جا بدادى خلق خود را بىشمار
آدم و حيوان و مخلوق دگر
شد چنين با امر تو اى دادگر
شد بفرمان تو اى حىّ مبين
همچو ميخى كوه محكم در زمين
تكيهگاه مردمانش كردهاى
سوى حكمت ره بدينسان بردهاى
شديم ار كه غالب به خصم دنى
بپايان بيامد اگر دشمنى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 333
ز راه تجاوز همه دور كن
دل ما همه غرق در نور كن
تو حق را بمان حافظى پر توان
به هر جا هر وقت و در هر زمان
عدو را چو پيروزى آمد به جنگ
شهادت بكن رزق ما بيدرنگ
ز ايجاد فتنه نگه دار باش
تو ما را و ما را مددكار باش
چه كس حافظ همت ما شود
ز غيرت چنين حاصلى بدرود
چه كس وقت و هنگام جنگ و جدل
ز غيرت گذارد قدم بر عمل
مدافع شود بر حقيقت همى
از اين شيوه غافل نگردد دمى
بود پشت سر تنگ و در پيش روى
بهشت و نويدى به هر نيكخوى
سپاس آن خدايى كه باشد بصير
نباشد ورا مانعى در مسير
بگفتا يكى با من اينسان سخن
ز حبّ رياست بگفتا به من كه دارى
علاقه به پست و مقام
به پست رياست به سعى تمام
بگفتم بدينسان ورا در جواب
چنين گفته از تو نباشد صواب
شما را علاقه بود بيشتر
بود گر چه اين گونه اندر نظر
كه از حيث نسبت بود فاصله
شما را فراوان در اين مرحله
ولى حرص من كمتر است و قليل
اگر چه مرا باشد اينسان دليل
ز حيث نسب بر شما برترم
حكيمانه بر خود چنين بنگرم
مرا حقى اين گونه آمد پديد
ز سوى رسول خداى مجيد
طلب مىكنم من همان حق خويش
مرا راهى اين گونه باشد به پيش
ولى فاصله آمد اينسان وجود
بدست شما مردمان حسود
چو خواهم همى حق خود را دمى
پديد آيد آن گونه خشمى همى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 334
ولى تا مطالب نمودم بيان
بر او شد مرا پنهان عيان
ز خواب خوش آن لحظه بيدار شد
تو گويى كه بيدار و هوشيار شد
به حيرت در آمد توانش نبود
كه پاسخ بگويد زبانش نبود
خدايا ز دشمن بگير انتقام
مرا انتقامى به قهر تمام
ز قوم قريش و ز ياران او
كه گشتم چنين با غمى روبرو
نمانده مرا ارتباطى بجاى
ز خويشى كه بودم بر آن نيكراى
مقام مرا كوچك انگاشتند
به دل بذر كينه همى كاشتند
به امر خلافت كه بودى ز من
شدندى به راه خلاف و فتن
شده با عدو در ره اتحاد
نهاده قدمها به راه عناد
سپس آمد از سوى آنان چنين
كلامى كه با ادعا بد قرين
چو حق را بگيرى چو سازى رها
تفاوت ندارد به نزد شما
بود اين سخن از همان خوش عمل
بگفته ز اصحاب جنگ جمل
همينان همان همسر آن رسول
كه فرمان حق آمد او را قبول
به سان كنيزى كه وقت خريد
برندش به هر سو كه آيد پديد
به بصره ببردند و در خانهها
همه همسرانشان بمانده بجا
سپاهى مهيا بدى بر جدال
به فرمان آن مردم بد خصال
كه با من به عهد و به پيمان بدند
در اين ره به شوق فراوان بدند
به رغبت بدى بيعت اين گروه
بدى با اراده بدى با شكوه
همينان به بصره فرود آمدند
بدانجا بگفت و شنود آمدند
به قتل و به غارت نهاده قدم
به جمعى رسانيده رنج و الم
گروهى به زندان بدندى مقيم
تهى كرده قالب ز ترس و ز بيم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 335
قسم بر خداى آن خداى ودود
كه دارد به هر جاى عالم وجود
اگر گفته مىشد يكى بيگناه
به جرم و گناهش نبودى گواه
برايم بدى جايز اكنون به قهر
كنم كام آنان همى پر زهر
كه اينان در آن صحنه حاضر بدند
به ظلمى بدينگونه ناظر بدند
نگرديده مانع به كارى چنان
ز ظلمى كه آن گونه بوده عيان
بود كشتن جمع آنان حلال
كه بر پا شد آن گونه جنگ و جدال
ز قوم مسلمان گروهى زياد
بكشته ز راه فساد و عناد
بفرمود مولا على اين چنين
به يك خطبه آمد سخن زان امين
كه باشد محمد (ص) رسول خدا
همان كس كه باشد ز زشتى جدا
به پيغمبران خاتم است آن رسول
كه فرمان ايزد ورا شد قبول
دهد مژده رحمت ايزدى
كه دارد نشانها از آن سرمدى
شما را خبر مىدهد از عذاب
عذاب الهى ره ناصواب
ايا مردم اين گفته را بشنويد
به نيكى از آن حاصلى بدرويد
شما را كسى لايق رهبرى است
كه او را به عالم چنين برترى است
قوى باشد و عالم و راهبر
به راه خداوند نيكو سير
به فتنهگرى گر كسى خو كند
پى دشمنى رو بدانسو كند
ببايد كه او را بخوانند پيش
كه سازد رها شيوه زشت خويش
پذيرا نشد گر كه اين وصف و حال
ببايد نهد پا به سوى قتال
ببايد شود كشته او بيدرنگ
نيازى نباشد به حرب و به جنگ
قسم مىخورم من به آئين خود
به رسم و به آئين و بر دين خود
كه تعيين رهبر بگيرد قوام
ميسّر نباشد حضور تمام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 336
مگر مردمانى كه حاضر شوند
به كارى چنين جمله ناظر شوند
بجاى همان دسته غائبين
قضاوت نموده به كارى چنين
پس از آن كسى كو كه حاضر شده
به كارى بدينگونه ناظر شده
نبايد كه برگردد از آن نظر
ره ديگرى را بگيرد به بر
نه غائب تواند بگويد سخن
كه باشد يقينا نشان از فتن
بود جنگ من با دو دسته همى
كه خارج نگردم از اين ره دمى
يكى آنكه بيجا نمايد طلب
در اين ره بماند به رنج و تعب
يكى هم همان كه به وقت عمل
رهى را بپويد به سان دغل
بخوانم شما را به راه صواب
به راه حذر از گناه و عقاب
كه اين بهترين شيوه باشد يقين
بود پر ثمر نزد حىّ مبين
بود جنگى اكنون شما را به پيش
به همراه جمعى دل آزرده كيش
بود آگهان را خبر زين جدال
ز دانش پژوهان نيكو خصال
ز علم جدالى چنين آگهاند
به عزمى بدينگونه اندر رهاند
بدنبال امرى كه روشن بود
ز خير و صواب حاصلى بدرود
رويد و بجايى كه باشد خلاف
نشان از شكستى بود در مصاف
توقّف نموده پى كشف حق
ربوده ز جمعى دگر اين سبق
روالى بدينگونه باشد به راه
كه گرديده بر هر چه باشد گواه
هر آنچه پسنديده نبود ز كار
همانان نهاده به نحوى كنار
شما را هم اكنون دهم آگهى
مشخص نمايم شما را رهى
جهانى كه باشد شما را به آن
بسى آرزو باشد اندر ميان
علاقه نشان مىدهيدش بسى
پى آن بود با فراغت كسى
شما را برد سوى خشم و غضب
گهى هم كند راحت از هر تعب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 337
نباشد سراى شما تا ابد
نماند كسى جز خداى احد
نه جايى بود كز برايش وجود
همى آمده با ندا و سرود
نه جايى كه دعوت شده از شما
در آنجا بمانده ز روى صفا
ايا مردمان اين سخن بشنويد
ز كشتى چنين حاصلى بدرويد
هميشه نماند شما را بجاى
نماند كسى را بجا اين سراى
اگر چه بود اين جهان در فريب
ز پرهيز از شرّ بداده نصيب
از اين رو توجه به فرمان كنيد
توجّه به آن عهد و پيمان كنيد
نخورده فريبش ز راه طمع
رها كرده حرص و روال ولع
ببايد شما را بدينسان هدف
بپوئيده راهى چنين هر طرف
پى رفتن از آن نموده شتاب
براه جدائى ز رنج و عذاب
بريده دل از آن به سعى زياد
ببايد رهى اين چنين بر گشاد
بسان كنيزان رنجيده حال
نبايد نمودن چنان قيل و قال
اگر مالى از كف رود زين جهان
به هر جا و در هر زمان و مكان
چو خواهى تكامل ببيند نعم
نگردى گرفتار اندوه و غم
اطاعت ز امر خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
ببايد كه سرمشق انسان شود
در اين باره كوشش فراوان شود
يقينا اگر دين بماند بجاى
زيانى نباشد رود گر سراى
و گر دين رود ناگهانى ز دست
نشانها بيايد ز ره بر شكست
بخواهم من از آن خداى ودود
خداوند با عزّت و ذى وجود
كه دلهاى ما را برد سوى حق
گزيده رهى جانب كوى حق
رساند بما از طريقت نصيب
در اين باره پيوسته صبر و شكيب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 338
ز طلحه بگفتا سخن آن امام
على شاه مردان امام همام
كه بودى سخنها ز اهداف او
بدينگونه باشد ورا گفتگو
هراسى نباشد مرا از جدال
ز تهديد جنگ و ز حرب و قتال
ز لطف خدا بودهام در مسير
هميشه بود كار من دلپذير
قسم بر خداى آن خداى رحيم
خداوند دانا خداى كريم
ز كارى كه دارد بدينسان به پيش
بپويد همى ره به اهداف خويش
در اين ره ورا باشد اينسان هدف
كه گيرد زمام خود اكنون به كف
مبادا به جرمى كه باشد عيان
بود قتل عثمان و آيد ميان
خود وى بيفتد به دام و به بند
ز پرسش ببيند در اين ره گزند
كه او هم بود متهم بر خطا
از آن قاتلين او نباشد جدا
حريصانه بودش قدم در گذر
پى گشتن آن نبودش حذر
بدينگونه خواهد ره اشتباه
گشايد به مردم بگيرد گواه
كه ترديدى آيد در اين ره وجود
بدينسان كه او ره چنين ناگشود
ببايد سه ره مىنمود انتخاب
چو مىشد در اين باره در احتساب
يكى اين كه بودش چنين اعتقاد
كه عثمان ستم مىكند بس زياد
روالى بدينگونه اكنون نكوست
كه با قاتلينش همى گشت و دوست
ز ياران او جمله بايد بريد
ببايد ز اطرافشان پا كشيد
دگر اين كه عثمان نكرده ستم
در اين ره بديده فراوان الم
رود در صف حاميانش به شوق
ز عثمان دفاعى كند او به ذوق
سوم اين كه نه اين بود نى هان
نبودش ورا راهى آنسان عيان
مر او را به مردم كند واگذار
بر اين ايده ماند همى استوار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 339
ولى او نكرد اين چنين در مسير
ره وى نباشد همى دلپذير
نباشد پذيرفته عذرش همى
پسنديده راهش نباشد دمى
چو زنده بد عثمان مخالف بدش
به ايده به فكرت چو دشمن شدش
پس از كشتنش شد طرفدار وى
بدينگونه راهى همى كرد طى
ايا مردمانى كه تحت نظر
همى باشد اعمالتان در گذر
ايا مردمانى كه امر خدا
ببرده زياد و نموده جفا
ايا مردمانى كه نيروى روح
گريزان شده از شما در سطوح
چرا از خدا كردهايد اجتناب
بپيموده راهى سوى ناصواب
تو گويى چو حيوان به صرف علف
كه سيرى ورا باشد اندر هدف
بجايى كه آلوده باشد برند
چنين كرده از جان و دل مىخرند
كه پرواز حيوان بود اين چنين
پى كشتن آن به حكم يقين
اگر چه ندارد خير اين روال
به نيكى ورا آيد اندر خصال
ولى قصد چوپان بدينسان مباد
بود او بدنبال سود و زياد
قسم بر خداى غفور و رحيم
خداوند تنها خداى كريم
شما را چو خواهم دهم آگهى
نمايان نمايم شما را رهى
ز كارى كه پيش آيد اندر عبور
مرا باشد اين قدرت و اين شعور
ولى ترسم از آن كه آيد به پيش
شما را خيالى شده دلپريش
كه از آن رسول خدا برترم
شما را براهى دگر بنگرم
كه كافر شده روى جرم و گناه
روانه شده با دلى پر ز آه
كسى را بگويم من اين رمز و راز
كه باشد به نزد خدا سرفراز
نپويد رهى جانب انحراف
نباشد ورا در سخن اختلاف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 340
قسم بر خدا من نگويم دروغ
بدينگونه راهى نپويم دروغ
بود اين سخنها كلام رسول
كه نامد به امر خدايش نكول
چه كس منحرف مىشود از صواب
بيفتد به چنگال رنج و عذاب
مسير خلافت شود منتهى
به پايان آن باشد اينسان رهى
مر او را بگفته چه آيد به سر
بگفته مرا آنچه آيد به بر
قسم بر خدا آن خداى ودود
كه بهرش بيفتم بخاك سجود
به هر چه شما را سفارش كنم
ز نيك و بد آنچه شمارش كنم
مقيد به انجام آن بودهام
بدينگونه راهى بپيمودهام
بدى را رها كردهام در صراط
نشانى نباشد مرا در بساط
ز قرآن كه باشد بيان خدا
منافع بريد از صفا و وفا
ز اندرز و پندش منافع بريد
به چشم دل آن را همى بنگريد
كه اعطا نموده خداى بزرگ
خداوند قادر خداى سترگ
ره مستقيم و بيان و دليل
كه باشد پسنديده بر آن قليل
ره ديگرى را ندارد قبول
پذيرا نگردد به عذر و نكول
ببايد شما كار خير و صواب
كه باشد پسند همان مستطاب
پذيرا شويد و ز هر نادرست
كه باشد ز بيخ و ز بنياد سست
حذر كرده در نهى آن پا نهيد
ز دام و بندش همى وارهيد
رسول خدا آن خداى كريم
خداوند دانا خداى رحيم
بفرمود رضوان و باغ بهشت
بود جاى انسان نيكو سرشت
كه رنج و تعب را تحمّل كند
به دقت در اين ره تأمّل كند
و ليكن جهنم بود با طرب
ندارد نشانى ز رنج و تعب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 341
اطاعت بود با مرارت عجين
به رغبت نباشد همى همنشين
و ليكن به رغبت بود هر گناه
اگر چه كند روز انسان سياه
خدا رحمت آن كس كند در مسير
كه باشد ورا شيوهاى دلپذير
كند ريشهكن شهوت بد خصال
هوس را بكوبد به هم در جدال
كه باشد هوى و هوس ريشهدار
به زودى نگردد به هدمى دچار
به سوى گنه مىبرد آدمى
چو غافل شود آدمى زو دمى
بود مؤمن آن كس كه در روز و شام
به ترديد و شك باشدش پا و گام
به تكميل خود دمبدم پا نهد
كه از چنگ نقص و محن وارهد
شما هم چو بگذشتگان جهان
كه باشد شما را نشانها عيان
از آنان و رفته ز دنيا برون
بر آنان بدى آرزوها فزون
به ترك جهان جملگى پا نهيد
ببايد دليرانه زان پا كشيد
كه كوچ آيد از ره چه دير و چه زود
جهان بهر كس جاى ماندن نبود
كتاب خداوند نيكو سرشت
كليدى بود بيگمان بر بهشت
كتابى كه قرآن بود نام آن
براه هدايت بود گام آن
نصيحت كند آدمى را به پند
كه ماند جدا آدمى از گزند
بود رهنمايى كه راه صواب
كند روشن هر دم نه راه عذاب
ز كذب آن ندارد نشانى يقين
بود با درستى تمامش قرين
هر آن كس كه با آن شود هم كلام
برد سود و نفعى به حد تمام
ز راهى دگر هم نبيند ضرر
درخت وجودش نشيند به بر
ز گمراهىاش مىشود كاسته
دل و جان وى گردد آراسته
هر آن كس كه با آن بود در مسير
نگردد به عالم يقينا فقير
ولى آنكه با آن نباشد براه
خطا پويد و ناگه افتد به چاه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 342
در اين ره نباشد ورا ثروتى
رود از كفاش آن چنان فرصتى
نجوييد از آن راه درمان درد
كه از آن شود غصه و درد طرد
پى رفع سختى مددجو شويد
ز قرآن و حاصل چنين بدرويد
كه در آن شفاى غم و درد و رنج
نهفته كه باشد بمانند گنج
شفائى بود بهر هر گمرهى
ببخشد ورا عزّت و فرّهى
كنيدش همى واسطه با خدا
كه قرب خدا آيد اينسان بجا
و ليكن ميان خود و مردمان
نبايد وسيله شود بىگمان
كه نزد خدا جمله محبوبتر
نيايد از آن خيرى اندر نظر
شفاعتگر هر شفاعت بود
شفيعى به روز قيامت بود
كسى را كه قرآن شفاعت كند
بدينسان نصيبش سعادت كند
پذيرفته گردد به نزد خداى
خداوند روزى ده و پاكراى
و گر هم كسى باشدش بر خلاف
بود همچنان رهرو انحراف
خلافش پذيرفته آيد همى
نباشد رها از عذابش دمى
كه روز قيامت بيايد به گوش
ندائى بدينسان به سعى و به كوش
كه هر كس بود در غم كار خويش
ببيند نشانى ز كردار خويش
بجز آنكه دارد عمل اين چنين
به قرآن بود كار وى همنشين
شما پس بياييد و اينسان شويد
به شادى چنين حاصلى بدرويد
ز قرآن دمادم اطاعت كنيد
بدينگونه كسب سعادت كنيد
ز اندرز آن جمله سودى بريد
چو اين گونه باشد يقين برتريد
شما را چو آمد گهى اين خيال
خيال مخالف ز راه جدال
بدانيد برتر امور كتاب
كه باشد بدينگونه ره بر صواب
در اين ره هوى و هوس متهم
نبايد شود گر چه آيد الم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 343
توجه نموده به اعمال خود
به كردار و رفتار و احوال خود
بياورده اندر نظر ما حصل
كه بوده شما را چگونه عمل
بمانده به راه عمل پايدار
مقاوم، جسورانه و استوار
شكيبا و ثابت قدم در ورع
بمانده به راه حذر از طمع
شما را بود انتهايى به دهر
كه باشد شما را بدنبال قهر
كسى را نباشد ز مردن نجات
بپايان رسد هر كسى را حيات
لوايى بود در كف رهبرى
كه دارد به خلق جهان برترى
شما را بود رهنمايى بزرگ
به امر خداوند خوب و سترگ
بود دين ما را به عالم هدف
بود همچنان گوهرى در صدف
ببايد حريصانه بر آن رسيد
رسيدن بدينگونه آيد پديد
اطاعت ز امر خداى كريم
خداوند دانا خداى رحيم
اداى همه واجبات خدا
بماندن ز جرم و خطاها جدا
من اكنون گواهم به اعمالتان
خبر دارم از حال و احوالتان
به روز قيامت مدافع شوم
شما را و حاصل چنين بدروم
بدانيد هم اكنون ايا مردمان
بپايان شد آن حادثه بيگمان
نهاده همى پشت سر هر چه بود
ببايد ره تازهاى برگشود
بگويم من اكنون خدا را دليل
بگويم ز برهان رب جليل
بفرموده اينسان خدا در كتاب
بقرآن كتاب همان مستطاب
هر آن كس كه گويد خدا پرورش
بداده مرا اين چنين با منش
بماند بقول خودش استوار
كند رابطه اين چنين برقرار
فرشته شود نازل آيد به پيش
به پيش همان فرد فرخنده كيش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 344
بگوييد نباشد شما را هراس
كه لطف خدا باشدش بىقياس
دل آزرده هرگز مباش و غمين
ترا روزگاران بود اين چنين
بشارت دهندش به باغ بهشت
ز اقوال نيكو نه گفتار زشت
كسى را كه آمد بدينسان قبول
نبودى كلامش به رد و نكول
نبايد شود منحرف زين روال
در اين ره بماند به حد كمال
ز دين خود هرگز نگردد جدا
ره و رسم خود را نسازد رها
كه هر كس بدينگونه باشد به دهر
شود روز آخر گرفتار قهر
بريده شود ارتباطش ز حق
به كيفر شود او يقين مستحق
ز خلق نكو گر بداريد دست
به پايان اين ره بيايد شكست
نفاق و دورويى چو آيد به پيش
شود آدمى زين عمل دلپريش
ببايد ز آنان حذر داشتن
به دلها همى بذر همّ كاشتن
زبان را ببايد كه محفوظ داشت
نگهبان ورا بايد هر دم گماشت
كه انسان از اين ره نمايد سقوط
به پيش آيد او را سقوط و هبوط
قسم بر خدا آن خداى كريم
خداوند دانا خداى حكيم
كه انسان نباشد به راه صواب
نباشد جدا از عذاب و عقاب
مگر اين كه باشد زبانش به بند
ز دشنام و غيبت نبيند گزند
ز مؤمن بدينگونه باشد زبان
به پشت دلش باشد و در دهان
بگويد ز روى دل و اعتقاد
بجز اين ورا اعتقادى مباد
و ليكن منافق نباشد چنين
بدينسان بود در يسار و يمين
دل او به پشت زبانش بود
اگر چه زبان در دهانش بود
چو مؤمن بخواهد بگويد سخن
تفكّر كند تا نبيند محن
كند كار نيك و ز كردار بد
جدا باشد از خوف و ترس احد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 345
و ليكن منافق بگويد كلام
در اين ره بود او به سعى تمام
بگويد هر آنچه بيايد به پيش
چه سودى برد يا شود دلپريش
بفرموده پيغمبر نيكخوى
همان مرد دانا، همان راستگوى
بود گر كه ايمان كس استوار
دل وى بود اين چنين پايدار
به دل گر كه نظمى بيايد پديد
قبل | فهرست | بعد |