قبل | فهرست | بعد |
كند راه اثبات خلّاق طى
به هر چه كه تغييرى آرد پديد
نشانى ز بودن بود بس مديد
ز بود خداوند عزّو و جل
كه باشد وجودش ز روز ازل
شبيهى ندارد خداى سترگ
در اين باره باشد دليلى بزرگ
كه مردم شبيهى به يكديگرند
دليلى به هر جا همى برترند
به كنهش ندارد چو راهى حواس
نشايد كه او را نمودن قياس
نه پوشندهاى مىكند استتار
مر او را كه باشد همى آشكار
كه سازنده و آنچه را ساخته
پى تربيت جمله بنواخته
معين نموده همى مرزشان
بداده همى پرورش جانشان
جدايند و يكجا نباشد يقين
بود با تفاوت يقينا قرين
خدايى كه يكتا و تنها بود
مؤثر عدد در همان نا بود
خدايى بود كو نبيند به خويش
همى جنب و جوش و نگردد پريش
همى بشنود ليكن او را نياز
نباشد بگوش و به اين گونه ساز
ببيند و ليكن بديده مباد
مجهّز كه از خصلتش دور باد
بود بر همه بندگانش گواه
تماسى نباشد ورا رو براه
ز مردم جدا باشد آن بىهمال
ولى فاصله نايدش در خيال
وجودش به هر جا بود آشكار
ولى كس نبيند همان كردگار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 284
نه از اين كه باشد به مثل هوا
كزين شيوه باشد به هر جا جدا
جدا باشد از آنچه دارد وجود
كه قادر بود آن خداى ودود
در عالم هر آنچه بود در مسير
به درگاه آن خالق بىنظير
تواضع كنند و جدايند از او
سخن كى بود در خور گفت و گو
كسى كو بگويد ز وصفش سخن
ز حيث حدود او شود در محن
حدودى چو او را بيايد به بر
شمارش شود خالق بحر و بر
كسى كو در اين ره گذارد قدم
بپويد رهى با تمام همم
زند لطمه بر دائمى بودنش
خطا باشد اين ره بپيمودنش
ز حالات يزدان چو پرسد كسى
ز وصفش سخن آورد او بسى
كسى كو بپرسد خدا در كجاست
به جا و مكان وى آن دم گواست
بوقتى كه دانش نبودى عيان
بدى عالم آن دم خداى جهان
به وقتى كه مخلوق عالم نبود
مربّى بدى آن خداى ودود
به وقتى كه قادر نبودى به دهر
نبودى نشانى ز خشم و ز قهر
خداوند قادر بدى در عمل
توانا خداوند عزّ و جل
چو خورشيدى آمد خلافت پديد
درخشنده نورى ز بالا رسيد
كجى رفت و شد ناپديد انحراف
بپايان بيامد دگر اختلاف
خداوند با عزّ و با اقتدار
نمود اين چنين حكمتى برقرار
گروهى شده بر گروه دگر
مسلّط بيامد بر آنان ظفر
همه، همچو آنان كه در دام غم
غم قحطى و مانده اندر الم
كه باران رحمت بيايد فرود
ز الطاف آن قادر ذى وجود
به تغيير اوضاع همه چشم براه
كه آيد يكى رهبر پر ز جاه
همين رهبران هاديان رهاند
ز سوى خداوندى و دل آگهاند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 285
به مردم همه حاكم و مقتدا
قدمهاى آنان به راه خدا
كسى پا گذارد به سوى بهشت
بپويد رهى همچو نيك سرشت
كه بشناسد اين رهبران نكو
بود با صفاتى چنين روبرو
از آنان اطاعت كند در عمل
جدا ماند از خلق و خوى دغل
همين رهبران هم شناسد نيز
همو را كه نبود همى فتنهخيز
بجز اين جهنم بود جايشان
در اين ره بود بيگمان پايشان
خدا دين اسلام و هر چه در اوست
كه دين پسنديده و بس نكوست
شما را بداد اختصاصى چنين
شما را بفرموده با آن قرين
كه در آن نشانى ز آسايش است
نشانى ز صلح و ز آرامش است
از اين رو نمودش خدا انتخاب
كه دارد نشانها ز خير و صواب
براهين آنرا نموده بيان
چه پنهان و ظاهر نموده عيان
براهين آن مىنگردد تمام
كه پايندهتر مىشود اين نظام
براهين تازه شود آشكار
كسى را كه باشد چنين انتظار
در اين شيوه رشدى بيايد نعم
بود هر چه لطفى از آن ذو كرم
در اين ره سياهى شود برطرف
از اين ره رسد آدمى بر هدف
ز علم و ز حكمت گشايد درى
دهد آدمى را همى برترى
شود ريشهكن معضل و مشكلات
نماند بجا مشكل و معضلات
حدودش مشخص بود در مسير
كه باشد چنين شيوهاى دلپذير
نشان داده آنچه كه باشد مجاز
از اين ره شود آدمى سرفراز
شفاى مريضان و هر دردمند
كه افتاده باشد بدام و كمند
پناهى به درماندگان به راه
بر آنان كه بوده به سختى گواه
به قرآن پر مايه دارد وجود
به امر خداوند حىّ ودود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 286
خداوند عالم دهد مهلتى
به هر گمرهى مىدهد فرصتى
همان گمره غافل از كار خويش
كه گيرد ره هر گناهى به پيش
نه راهى منظم بپويد همى
نه با رهبرى او نشيند دمى
چو هنگام كيفر بيايد ز راه
شود ظاهر آن دم چو جرم و گناه ز پرده
بيفتد نشانى برون
ز جرم و خطاهاى بيش و فزون
ز پوشيدن ديده از هر صواب
عبادات يزدان براى ثواب
براى همين اشتباه و خطا
نشد درد آنان از اين ره دوا
چنان آرزوها نيامد بدست
تو گويى كه آمد بر آنان شكست
از آنان نشد بر طرف آن نياز
كه بودى چنان آرزويى دراز
شما را و خود را كنم بر حذر
از اين شيوه كايد پى آن خطر
ببايد كه سودى برد هر كسى
ز خويش و كند قدر خود بررسى
خردمند و دانا همان كس بود
كه گر گفتهاى راز كس بشنود
كند فكر و پاسخ دهد بر سؤال
كه باشد پسنديده اينسان روال
بگيرد همى پند از اين روزگار
سپس راه خود را كند آشكار
ره روشنى را كند طى همى
نبايد كه غافل بماند دمى
كه ماند ز خوف و خطر در امان
قصورى نيايد ورا در گمان
هميشه جدا ماند از انحراف
شود با خطاها همى در مصاف
به گمره نبايد كه يارى دهد
به انجام كارى چنين پا نهد
به بيراهه رفتن، به شرح و بيان
كه تحريفى از آن بيايد عيان
نبايد كه ترسد ز حرف و كلام
كه باشد حقيقت به سعى تمام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 287
ايا سامع اكنون تو بشنو سخن
رها كن تو خود را ز رنج و محن
ز غفلت برون آى و منما شتاب
هم اكنون بنه پا به راه صواب
به گفتار پيغمبر نيك رأى
تو بنما توجّه به ملك و سراى
هر آن كس كه جز اين بود در سرش
بدينگونه فكرى بود بر سرش
رهايش تو بنما مشو هم قدم
مر او را كه بر خود نمايى ستم
تو بايد به فرمان و امر خدا
ز فخر و تكبر بمانى جدا
به ياد آور آن قبر تاريك خويش
در اين باره بايد شوى دل پريش
كه حتما تو خواهى نمودن عبور
به هرگاه بى گه به قبر و به گور
بدانگونه بينى ز مردم روش
كه باشد ترا خلق و خوى و منش
درو مىكنى آنچه را كاشتى
ببينى بخود آن چه را داشتى
به فردا به پيش تو آيد يقين
هر آنچه كه بودى تو با آن قرين
بكن جاى پاهاى خود استوار
كه راه خدا باشدت برقرار
ايا سامع اين گفته از من شنو
به ياد آور هنگام و وقت درو
به ره باشدت بينهايت خطر
كه باشد ترا همچو نار و شرر
در اين ره ببايد كه كوشش كنى
حريصانه بايد كه پويش كنى
ايا آنكه از كار خود غافلى
بدينگونه در غفلت كاملى
چو قرآن نسازد ترا هيچكس
دل آگاه و باشد ترا دادرس
بود اين چنين مطلبى در كتاب
كتاب خداوند مالك رقاب
هر آنچه خدا را به خشم آورد
به خشم و غضب ره چنين بسپرد
و يا آنكه راضى كند در عمل
خداوند يكتا و عزّ و جل
بود هر كه را اين چنين خصلتى
به كوشش ببايد چنين فرصتى
كه در راه يزدان گذارد قدم
به راه همان قادر ذو كرم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 288
بود گر چه او را بدانسان روال
بود همچنان بندهاى بد خصال
بميرد اگر توبه نايد به پيش
يقينا شود عاقبت دلپريش
بدينگونه كارش ندارد ثمر
بيفتد به چنگال خوف و خطر
يكى اين كه بهر خداى ودود
خدايى كه دارد به هر جا وجود
شريكى شود قائل اندر سراى
به فكرى بدينسان بماند بجاى
ديگر اين كه از روى خشم و غضب
ز غيظ و ز قهر و ز رنج و تعب
كس ديگرى را به قتل آورد
ز جرم و خطا ره چنين بسپرد
و يا اين كه خود را بسوى فنا
شود رهنمون از گناه و خطا
يكى اين كه وى را بود انتقاد
ز كارى كه او را به همراه باد
پى بهرهبردارى از مردمان
به دين بدعتى را نمايد عيان
دو رويى بود كار وى در عمل
چو افراد بدخوى و پست و دغل
چو باشد نمونه ز خروار مشت
ببايد كه بىدقتى را بكشت
بدقت نظر كن تو بر اين سخن
مبادا كه افتى به دام محن
ز حيوان چو آيد سخن از هدف
بغير از شكم كو كه آيد به كف
همه همّ آنان بود اين چنين
كه با حمله گشته سراسر قرين
زنان را بدينگونه باشد روش
بر آنان بدينگونه باشد منش
پى زينت اين جهاناند و بس
چو اينان نباشد يقين هيچكس
از اينان تباهى بماند بجاى
به سوى تباهى رود اين سراى
هدف زين سخن اين بود در نظر
كه شهوت بود در جهان پر خطر
به سوى تباهى برد آدمى
چو غافل بماند در اين ره دمى
بود مؤمنين را بدينسان صفات
به دور زمان و به دور حيات
بدرگاه يزدان فروتن بود
در اين ره چنين حاصلى بدرود
هراسى بود در دلش از خدا
ز يادش نباشد به يكدم جدا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 289
دل و چشم دانا چو پايان كار
ببيند ز پستى و از اقتدار
مبلّغ بگفته فراوان سخن
ز خير و سعادت ز شرّ و محن
پيمبر بخوانده همه بر صواب
جدايى ز رنج و ملال و عذاب
نگهبان آن باشد هر جا امام
به حفظش بدينسان نهادند گام
شما پس پذيرا شويد اين روش
كه ارزنده باشد بدينسان منش
گروهى دورو غوطهور گشتهاند
به راه خطا پا چنين هشتهاند
ز فرمان يزدان بمانده به دور
ز بدعت شده آن چنان در سرور
شود مأمن اين گونه عزلتنشين
بماند سراپا غمين و حزين
سخنگو شده كاذب بد خصال
سخنها بگويد به سبك و روال
رها كرده ما را كه زيبندهايم
به راه خدا بهترين بندهايم
ز ما علم و دانش منور شود
درخشش ز ما جمله پر بر شود
در گنج دانش به عالم منم
گرفتار فرمان و ماتم منم
ز در وارد خانه بايد شدن
جز اين هر كه باشد بود در فتن
بجز در هر آن كس رود در درون
در اين ره كند سعى و كوشش فزون
بود همچنان سارقى بىگمان
به هر عصر و هر عهد و در هر زمان
بر آن خانواده بود امتياز
ز قرآن آن خالق سرفراز
همان اهل بيت رسول خدا
كه مانده ز جرم و خطايا جدا
چو گنجى نهفته ز علماند و جود
ز راهى پسنديده از آن ودود
اگر لب گشوده به حرف و كلام
حقيقت بود گفتهها و السلام
و گر هم نيايد از آنان سخن
نباشد نشانى ز رنج و محن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 290
كسى را نباشد چنان جرأتى
كه پيدا كند اين چنين فرصتى
به پيشى گرفتن گذارد قدم
ز نسل عرب يا كه ملك عجم
كه خاموشى از روى حكمت بود
اگر بسته لبهاى آنان شود
از اين رو كسى كو بود رهنماى
ببايد چو مردان پاكيزه راى
سخن راست گويد به ياران خويش
بدينگونه راهى بگيرد به پيش
كند فكر خود را مهيّاى كار
در اين ره بماند همى استوار
پى آخرت او بكوشد همى
نبايد كه غفلت نمايد دمى
كه انسان بپويد رهى اين چنين
به نابودى آخر شود او قرين
كسى را كه دقت بود در عمل
جدا ماند از شكوههاى دغل
در اين باره بايد كند جستجو
مبادا شود با زيان روبرو
بدينگونه باشد اگر در مسير
نباشد ورا اين روش دلپذير
ببايد كه تركش كند بيدرنگ
كه افتد بدام و به چنگال ننگ
و گر هم كه سودى برد در گذر
بود راهى اين گونه او را به بر
به كارى بدينسان ادامه دهد
به راهى بدينگونه پايى نهد
هر آن كس جدا باشد از اين روش
ورا باشد اين گونه راه و منش
بود همچو آن كس كه در كوره راه
گذارد قدم با دلى پر ز آه
به پيش آيد او را اگر انحراف
بپويد رهى اين چنين بر خلاف
ز راه خدايى بماند به دور
بماند جدا از نشاط و سرور
جدا مانده از راه و مقصود خويش
بگيرد ره و ديگرى را به پيش
و ليكن بود با خبر گر كسى
در اين ره گذارد قدمها بسى
بود چون كسى كو به راه درست
نهاده قدم همچو مردان چست
به مقصود خود مىرسد بيگمان
چو مردان با عزّ و نيكو روان
ببايد چو دانا بيابد رهى
كه باشد در آن ره ورا آگهى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 291
بمقصود خود مىرسد در مسير
ورا مىشود زندگى دلپذير
شود يا كه جز اين ره وى تمام
به جاى نخستش بود پا و گام
بدان هر ظاهرى چون باطن خويش
بود در اين جهان پر ز تشويش
از اين رو چو ظاهر پسنديده باد
ز باطن نشانى بدينگونه باد
و گر ظاهر هر چه باشد پليد
بود خوبى از آن به هر جا بعيد
بفرموده پيغمبر خوش خصال
بدينگونه باشد خدا را روال
به بنده كند رحمت بيحساب
ولى خصم او باشد و در عتاب
بود دشمن كار و كردار او
چو مىبيند آن خوى و رفتار او
گهى هم طرفدار ايشان شود
ز نيكى اگر حاصلى بدرود
ولى عاملش را بود چو عدو
شود با روالى چنين روبرو
بدان هر گياهى كه دارد ثمر
چو خواهى كه باشد ثمر مستمر
ز آب آن نباشد يقين بىنياز
از اين ره شود شاخههايش دراز
ولى مختلف باشد آبى كه هست
ثمر آيد از آب نيكو به دست
گوارا بود گر كه آب زمين
دهد ميوههايى گوارا يقين
درختش دهد ميوههاى سليم
كه باشد در آنجا بدانسان مقيم
ولى گر كه آلوده باشد بدان
بدى باشد از ميوههايش عيان
بود تلخ و بيمزه آن ميوهها
كه خوردن از آنان بود ناروا
بفرمود مولا على اين كلام
كه دارد نشانى ز علم تمام
بود شب پره خلقتى از خداى
خداوند با عزّ و فرخنده راى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 292
سپاس آن خداى عظيم و بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
بود ناتوان هر نشانى كه هست
كه از وى نشانى بيارد به دست
ز دركش بود عاجز هر آدمى
كه فكرش بود همچنان شبنمى
يكى قطره باشد به بحرى عظيم
به بحر وجود خداى كريم
از اين رو نيابى تو راهى چنين
شود منتهى بر خداى مبين
به حق باشد آن خالق ذو وقار
كه هر جا نشانش بود آشكار
ببيند ورا چشم دل بىگمان
چو بينا شود فارغ از اين جهان
به كنهش نبرده پى هرگز عقول
كه آيد شبيهى ورا در اصول
نگنجد وجودش به وهم و خيال
بود فارغ از اين چنين قيل و قال
كه آيد چو وهم و گمان در وجود
بيابد شبيه آن خداى ودود
نبودش نيازى پى گفت و گو
كه با خلقتى گردد او روبرو
به امرش جهان آمد اينسان پديد
ز عزم و توانش به اينجا رسيد
نبودى ورا آن چنان جرأتى
كه پيدا نمايد چنان فرصتى
تمرّد نمايد ز امر خدا
ز راه اطاعت بماند جدا
مطيعى به وى شد ز روى ادب
نبودش نشانى ز رنج و تعب
به خلقت بود رمز و رازى عجيب
كه خفاش از آنان ببرده نصيب
در آن ريزهكارى فراوان بود
در آن قدرتى بس نمايان بود
ز نورى كه هر جا رسد بىدرنگ
بر آن شب پره مىشود عرصه تنگ
ز ظلمت كه هر كس ببيند عذاب
گريزد ز چنگال آن با شتاب
بر آن شبپره مىشود دلپذير
چو اين گونه باشد ورا در مسير
چگونه ميسر بود اين چنين
بجز قدرت آن خداى مبين
ز نورى كه گشته جهان بهرهور
بود رهنمايى براى بشر
نشانى بود از خداى كريم
خداوند دانا خداى عظيم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 293
و ليكن كند عاجز آن شبپره
به هر جا كه باشد به كوه و دره
از اين رو به لانه بماند نهان
نبايد ببيند ز نورى نشان
كه سالم بماند ورا ديدهها
بماند جدا از عذاب و بلا
بود پلك چشمان آن روى هم
ز سستى به روز و نباشد الم
بخوابى فرو مىرود وقت روز
در آيد چو خورشيد عالم فروز
ولى چون چراغى بود وقت شب
در آنگه جدا باشد از هر تعب
به ظلمت بدنبال روزى رود
به تاريكى شب مهيا شود
چو شب رفت و روزى دگر شد پديد
ز خورشيد روشن چو نورى رسيد
به لانه رود از پى خورد و خواب
ز تاريكى هرگز نبيند عذاب
منزّه بود آن خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
كه شب را نموده برايش چو روز
نباشد اگر هور عالم فروز
بدنبال روزى رود وقت شام
ورا باشد هر لحظه سعى تمام
ولى روز وى وقت آسايش است
ورا وقت آسايش و رامش است
ز گوشتش خدا داده آنرا دو بال
رسانيده او را به حد كمال
كه پروار او را ميسر كند
وجود خود اين گونه پر بر كند
پرى كو كه باشد ورا در بدن
ورا چون پرنده نباشد به تن
ولى با دو بالى كه از گوشت باد
در آيد به پرواز و نقصى مباد
به بالش كسى را چو آيد نگاه
به رگهاى وى آيد او را گواه
نه نازك بود تا كه آيد شكاف
ببال و هويدا شود انحراف
نه آنسان كلفت است و باشد ضخيم
كه آيد ز سنگينىاش ترس و بيم
چو پرواز باشد ورا در هوا
ز فرزند خود كى بماند جدا
به همراه خود مىبرد در بغل
كه باشد ز نيروى عزّ و جل
شود تا قوى باشد اينسان روال
بدينسان بود چون ورا نيست بال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 294
چو آماده از بهر پرواز شد
چو روزى بدينگونه آغاز شد
ز ما در جدا گردد آن پر توان
پى رزق و روزى رود بىامان
منزّه بود آن خداى ودود
كه آورده اين صنع خود را وجود
بدون نمونه به نيروى خويش
ره خلقت اينسان گرفته به پيش
خبر مىدهد آن امام همام
ز بصره به سعى و به جهد تمام
به شرطى چنان هر كه قادر بود
ببايد چنين حاصلى بدرود
عبادت كند آن خداى كريم
خداوند دانا خداى رحيم
اگر امر من را پذيرا شديد
به راه اطاعت مهيا شديد
شما را بلطف خدا در مسير
برم تا شود راهتان دلپذير
شما را شوم رهنمون در بهشت
چو مردان آگاه و نيكو سرشت
اگر چه بود رنج و زحمت زياد
به تلخى گرايد اگر هر چه باد
همان عايشه فكرت اين زنان
گرفته بود فكرتش پر زيان
ورا كينه باشد به دل بىحساب
چو ديگى كه جوشان بود پر ز آب
به مسند اگر ديگرى مىنشست
زمام عمل بودش اينسان به دست
اگر خواهشى مىشد از وى چنين
كه او را كند خسته و دلغمين
قيامى كند تا شود سرنگون
بپويد رهى را به سعى فزون
پذيرا نمىشد كه گامى نهد
به راه و بدينگونه فرصت دهد
بدنيا بود محترم بهر من
اگر چه مرا باشد از او محن
كه بود همسر آن رسول خدا
شريكى بر آن رهبر و مقتدا
حساب قيامت بدست خداست
حسابى بدينگونه او را رواست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 295
منوّر بود چون چراغى ز نور
كند آدمى را ز محنت به دور
منور كند راه هر آدمى
به نيكى كند بهر وى همدمى
بود رهنمايى به راه بشر
رها سازد او را ز خوف و خطر
به شايستگى مىكند رهبرى
برد آدمى را سوى برترى
ز ايمان شود علم و دانش زياد
چو پيدا شود بينشان اتحاد
به دانستن از مرگ آيد هراس
هراسى كه نتوان نمودش قياس
به مرگ عمر دنيا بپايان رسد
در اين باره رنج فراوان رسد
به دنيا بدست آيدت آخرت
بود گر ترا اين چنين مكرمت
به روز قيامت بهشت برين
همانكو بود در دو عالم بهين
شود آشكارا به امر خداى
خداوند با عزّ و فرخنده راى
به سويى دگر نار دوزخ بود
كه شعلهور از امر يزدان شود
بيفتد به جان همه گمرهان
به امر خداوند نيكو عنان
كسى را نباشد توان فرار
قبل | فهرست | بعد |