قبل | فهرست | بعد |
بر آنان بيامد عذابى شديد
چه طعمى ز رنج و مشقت چشاند
به آن كس كه مركب بدانسان براند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 271
بفرموده مولا بدينسان كلام
مرا عمر و ماندن چو گردد تمام
فرا مىرسد روزگارى چنين
كه پنهانتر از حق نباشد يقين
به هر جا شود باطلى آشكار
در آنجا حقيقت نيايد به كار
دروغ آيد هر جا كلام و سخن
به پيغمبر و قادر ذو المنن
كتاب خدا را نباشد بها
چو گردد ز حق و حقيقت جدا
ز تحريف آن گر كه آيد نشان
شود احترامش فراوان عيان
شود كار شايستگان بىاثر
به زشتى تلقى شود در گذر
ولى كار بد مىشود پر فروغ
پسنديده باشد كلام دروغ
ز قرآن جدا مانده هر عاملى
طرفدار آن مىشود جاهلى
همه حافظانش ببرده ز ياد
رود گام آنان به سوى عناد
تو گويى كه قرآن نباشد به دهر
بود كام ياران وى پر ز زهر
همين دو شده همسفر در مسير
اگر چه نباشد چنين دلپذير
به قرآن و ياران وى احترام
ندارد كسى كى كند اهتمام
به ظاهر بيايد نشانى پديد
ز ياران و از آن كتاب مجيد
ولى در حقيقت نباشد چنين
به تنهايى آن دو شده همنشين
كه گمراهى و ايدههاى درست
توافق ندارند ز روز نخست
اگر چه به يكجا تجمّع كنند
چنين همنشينى تقبّل كنند
نتيجه بدينگونه آيد بدست
نشانى عيان مىشود از شكست
پراكندگى آيد آن دم به پيش
هر آن كس بپويد ره و رسم خويش
تو گويى كه اينان همه رهبراند
ز افراد ديگر همى برتراند
تو گويى كه قرآن كتاب خدا
بر آنان نباشد همى پيشوا
به عمرى چنين نامى از آن بجاست
فقط خط آن بهر آنان رواست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 272
چو آيد زمانى بدينسان ز راه
شود كار نيكان همى اشك و آه
گرفتار رنج و مرارت شوند
به جز غم دگر حاصلى ندروند
به پندار مردم كلام و سخن
چو آيد از آنان جدا از فتن
دروغى بود بر خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
به زشتى همى نام آنان برند
ره كيفرى اين چنين بسپرند
ز آمال طولانى اكنون كلام
شما را بگويم به سعى تمام
همين آرزو و جدايى ز مرگ
كه ريزد زمين آدمى همچو برگ
كسانى كه پيش از شما بودهاند
ره خود بدانگونه پيمودهاند
به سوى هلاكت ببرده همى
نگرديده غافل از آنان دمى
چنان مرگى آمد بر آنان پديد
كه بود از پى آن عذابى شديد
از آنان نه توبه پذيرفته شد
نه عذرى كه از سوىشان گفته شد
عذاب و مصيبت بيامد ز پس
نماندى مصون از غضب هيچكس
ايا مردمان هر كه باشد چنين
اطاعت كند از خداى مبين
موفق شود جمله در كار خويش
ز كردار خود او نگردد پريش
هر آن كس كه فرمان يزدان برد
ره مطمئنّى يقين بسپرد
كه هر كس خدا را بداند پناه
مصون ماند از هر خطا و گناه
به هر جا بپويد ره ايمنى
هراسى ندارد ز هر دشمنى
هر آن كس مخالف بود با خدا
ز ترس او نباشد به يكدم جدا
هر آن كس كه داند خدا را عظيم
بخواند ورا خالقى بس رحيم
روا كى بود خود نخواند بزرگ
كه بايد بداند خدا را سترگ
تواضع ببايد كند هر زمان
بدرگاه آن خالق پر توان
خدا را بدينسان چو بشناختند
بدينگونه سازى چو بنواختند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 273
ببايد كه تسليم يزدان شوند
به نيكى چنين حاصلى بدروند
مراقب ببايد شدن در مسير
كه گردد شما را زمان دلپذير
چو سالم كه دارد تنفّر ز گر
نخواهد كه او را ببيند به بر
كند دورى از هر چه بيمار باد
در اين باره دارد تنفّر زياد
نبايد كه از حق گريزان شويد
مبادا چنين حاصلى بدرويد
نشايد كه پويد كسى راه راست
كه فكرى جز اين بيگمان بر خطاست
مگر اين كه بشناسد آن رهنماى
همان رهبر نيك و فرخنده راى
به پيمان قرآن نباشد وفا
مگر اين كه آنان كه گشته جدا
شناسيد و نقض همان بنگريد
سخنهاى آنان همى بشنويد
نشايد نمودن عمل با كتاب
كتاب خداوند مالك رقاب
مگر اين كه بشناسى آن دستجات
كه تركش نموده به وقت حيات
از اين رو وظيفه بود اين چنين
شما را بدرگاه حىّ مبين
كه آيد ز اهلش شما را سؤال
كز آنان بود زنده اينسان روال
جهالت زدوده به علم و ادب
چنين شيوه ز آنان نباشد عجب
كه حكم خدا را ز علم و هنر
كز آنان بود اين چنين پر ز بر
ز علمى كه باشد از آنان عيان
خبر مىدهند و ببسته ميان
سكوتت همانان ز برهان بود
كه ظاهر ز باطن نمايان بود
از آنان نباشد به دين اختلاف
نباشد به كردارشان انحراف
از اين رو بود شاهدى راستگو
كتاب خدا با صفاتى نكو
ميان همان اهل بيت بزرگ
بفرمان و امر خداى سترگ
بود ساكنى كو بگويد سخن
به امر همان خالق ذو المنن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 274
بفرموده در باره مردمان
به بصره همان رهنماى زمان
همين دو كه در راه كسب مقام
نهاده قدم با تلاش تمام
بود بهر خود، نى براى خدا
كه اين شيوه باشد ز يزدان جدا
نمايان از آن دو بود دشمنى
به دلها همان كين اهريمنى
به زودى شود بر ملا رمز و راز
هم اكنون به گفتن نباشد نياز
قسم بر خدا آن خداى ودود
كه دارد خبرها ز بود و نبود
به پستى رسد گر يكى زين دو تن
بود او يقينا به فكر فتن
قيامى كند بر عليه دگر
بگيرد از او جان چو شد مستقر
ستمگر به آشوب و فتنه بود
بجز اين دگر حاصلى ندرود
كجايند همانان كه راه ثواب
بپويند و ماند جدا از عقاب
ره رستگارى بود آشكار
بر آنان و باشد بدينسان قرار
كه گشته بيانى بر آنان ز پيش
خوشا آنكه داند ره و رسم خويش
به هر حادثه علتى بر ملاست
بجز اين هر آنچه بود بر خطاست
هر آن كس كه پيمان خود را شكست
چو از عهد خود تار و پودى گسست
يقينا بود در ره اشتباه
بدينسان كند روز خود را سياه
به ذات خداوند يكتا قسم
به آن خالق فرد و تنها قسم
به مثل كسان دگر نيستم
تو خود دانى اكنون پى چيستم
كه آواى اندوه و رنج و تعب
همى بشنود آيد او را عجب
ز مرگ و ز مردن ببيند نشان
نيايد ورا باورى آن چنان
رود سوى گريه كننده همى
شود با خبر از عذاب و غمى
كه خود آگهى دارم از اين فساد
بدانم هر آنچه كه مقصود باد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 275
بفرمود مولا سخنها ز پيش
رسيد تا به آثارى از مرگ خويش
ايا مردمان هر كه دورى كند
ز مرگ و در اين ره سرورى كند
ولى عاقبت مرگش آيد ز راه
ورا جان بگيرد به هر جايگاه
به سوى فنا مىبرد روزگار
هر آنچه كه جان دارد و شوق كار
هر آن كس كه باشد فرارى از آن
ز مردن نماند همى در امان
بيايد ز ره مرگ وى زودتر
فرار وى هرگز ندارد اثر
در اين باره بودم به سعى تمام
به سعى و به كوشش مرا بود گام
و ليكن خدا آن خداى كريم
خداوند دانا خداى رحيم
بدش ايدهاى بر نهان داشتن
به مخفىگرى بذر آن كاشتن
دريغا كه مخفى بود سرّ و راز
ز فكرش نگردد كسى برفراز
شما را سفارش كنم اين چنين
براى خداوند حىّ و مبين
شريكى نبايد كه گيرد قرار
كه يكتايى وى بود آشكار
به امر رسول خداى بزرگ
محمد (ص) همان مرد خوب و سترگ
نموده عمل تا تباهى مباد
نهاده قدم در ره انقياد
كه بايد بپا باشد اين دو ستون
در اين ره ببايد تلاش فزون
ببايد فروزان بماند دو نور
به سعى و به كوشش به شوق و به شور
اگر حاصلى اين چنين بدرويد
ز هر سو دگر سرزنش كى شويد
بچيند ثمر هر كه از رنج خويش
چو راهى بدينسان بگيرد به پيش
ز نادان نخواهد خداى ودود
تكاليف بيرون ز حد و حدود
ز افراد نادان بود بس قليل
چنين خواهش از سوى رب جليل
كه باشد رءوف و بسى مهربان
بجز اين نيايد كسى را گمان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 276
بود دينتان محكم و استوار
بود رهبرى آن چنان با وقار
به بگذشته بودم شما را امام
به خدمت به هر جا مرا بود گام
و ليكن كنون مايه عبرتم
كه خود صاحب اين چنين فطرتم
به فردا جدا مىشوم از شما
ببخشد شما و مرا آن خدا
نيايد اگر لغزشى بين راه
نگردم قرين غم و اشك و آه
ز ما آرزويى بود اين چنين
كه باشد نشانى ز حبل المتين
و گر هم ز مردن نشان شد پديد
ز ره مرگ و مردن به هر دم رسيد
به سان همان سايههاى درخت
به مثل همان باد و پر زور و سخت
بمانند آن سايههاى سحاب
كه باشند همى در گذر با شتاب
بپويم رهى را كه باشد به پيش
به امر خداوند فرخنده كيش
بدم همجوار شما مدتى
بر اين تن بدى اين چنين فرصتى
بزودى شما را رسد اين خبر
كه جسمم بيايد شما را به بر
ز جنبش فتاده گرفته سكون
كه بنهفته پندى ز حكمت فزون
ببايد كه از آن بگيريد پند
ببايد جدا مانده از هر گزند
كه گوياتر از آن نباشد كلام
بليغ و رسا با وضوح تمام
وداعى كه باشد مرا با شما
بود چون وداعى كه گردد بپا
براى جدايى مردى ز يار
ز ياران با عزّت و اعتبار
كه بهر ملاقات وى آمدند
به عزمى بدينگونه راهى شدند
بفردا مرا جمله ياد آوريد
مرا آن چنان خلق و خو بنگريد
هويدا شود فكر و انديشهام
من آن مرد نيكو صفت پيشهام
چو شد جانشينم كس ديگرى
كه او را نباشد يقين برترى
شناختى ز من جمله پيدا كنيد
شناختى بدينسان هويدا كنيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 277
ز سير حوادث چو آمد كلام
ز سوى على آن امام همام
بگفت از ظهور امام زمان
ز غيبت سخن آمدش در ميان
ز دنياپرستان بگفتا چنين
نهاده قدم بر يسار و يمين
ز راه هدايت بمانده جدا
رهى كو نباشد ز راه خدا
پذيرا شده راه طغيانگرى
جدا مانده از شيوهى برترى
به پيش آمدى كو بيايد ز راه
شتابى مكن آيدت آن گواه
هر آنچه كه آيد بزودى به پيش
مخوانش تو سست و مشو دلپريش
بسا كارهايى كه پايان شود
چنين آرزويى نمايان شود
چه بهتر نبودى بدينگونه كار
نمىشد قرارى چنين استوار
بسا زود آيد نشانى به دست
ز فردا كه باشد نشان از شكست
ايا مردمان اين سخن بشنويد
از اين گفتهها حاصلى بدرويد
ز انجام هر وعده آيد اثر
شما را رسد ز آن نشانها خبر
كه هرگز نبود انتظارى چنين
و ليكن شود آشكارا يقين
شما را دهم اين چنين آگهى
هر آن كس كه پويد بدينسان رهى
ورا نورى آيد بدينسان عيان
شود نور يزدان ورا رهنماى
خطائى نباشد ورا در سراى
چو شايستگان پا نهد در مسير
شود كار و كردار وى دلپذير
شود پاره پاره بود هر چه پند
رهايى بيابد ز دام و گزند
همه گمرهان ره به سوى فنا
بپوئيد و مانده ز ماندن جدا
ز نيكان به پنهان بيايد پديد
چنان اتحادى كه باشد بعيد
شكستى بر آن گر شود بررسى
موفق نگردد در اين ره كسى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 278
در آن روزگاران ز آلات جنگ
مهيّا ببينى نيايد درنگ
به قرآن توجّه شود بىشمار
درخت توجه نشيند به بار
ز تفسير قرآن بيايد به گوش
نوايى كه باشد نشانى ز كوش
ز حكمت دهد جام و، راه عناد
ببندد، گشايد ره اتحاد
كند برطرف از همه تشنگى
بپايان برد شيوه ماندگى
خدا مىدهد اين چنين فرصتى
كه ظالم بيابد چنين مهلتى
گناهش شود در جهان بيشتر
كه افزوده گردد ورا اين خطر
ببيند عذاب الهى به خويش
شود تا ز خشم خدا دلپريش
چو مرگ همينان بيايد ز راه
گروهى ببرده بدينسان پناه
به آشوب و فتنه به جنگ و جدال
به خشم و قساوت به راه قتال
فروزان شود نار جنگ و ستيز
بيايد نشانها ز جنگ و گريز
در اين ره ز شايستگان صبور
چنين خلق و خويى بماند به دور
خدا را چنان منّتى كى نهند
به صبر ار چه وقتى بدانسان دهند
بدينگونه كارى نباشد بزرگ
بدرگاه آن با سخا و سترگ
چو پيروزى آيد از اين ره به كف
خورد تير هر آرزو بر هدف
سلاح خود آن دم نهاده كنار
شده ايمنى اين چنين برقرار
به سوى رضاى خداى مبين
نهاده قدم با شكوه و متين
به فرمان آن واعظ پر توان
كه نايد به ضعفش به يكدم گمان
رسول خدا چون ز دنيا برفت
ز دنيا همى سوى عقبا برفت
گروهى شده جانب قهقرا
شدندى گرفتار دام بلا
به هر جا سخن آمد از اختلاف
عيان شد به هر جا همى انحراف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 279
به اولاد و فرزند و آل رسول
نشد اعتنا و نيايد قبول
بر آنان كه راه اطاعت روند
از اين ره چنين حاصلى بدروند
ره ديگرى را گرفته به پيش
شدندى گرفتار اوهام خويش
به آنان كه بايد كنند احترام
نكرده در اين ره نهشتند گام
ولايت عوض شد ز ريشه همى
در اين باره هرگز نشد همدمى
به جاى دگر شد بنا اين روش
پسنديده هرگز نبود اين منش
همينان شده مرتكب بس گناه
بود كار و كردار آنان گواه
به گمراهى اينسان گشودند در
خطائى بدينگونه آمد به بر
به حيرت نهاده قدم در مسير
نباشد ره و رسمشان دلپذير
بپوينده ره همچو فرعونيان
به غفلت بدند و رهى پر زيان
گروهى به گوشهنشينى قدم
نهاده نشسته جدا از الم
گروهى دگر هم ره دشمنى
گرفته ره و رسم اهريمنى
شدندى مخالف به دين خدا
بماندى ز فرمان يزدان جدا
بخواهم ز درگاه آن كردگار
كه باشد مرا دائما همچو يار
كه شيطان ز من دور سازد مدام
نيفتم به دام همان بد مرام
ز شرّش برم بر خدا من پناه
بدينسان دهم من دمادم گواه
كه باشد محمد رسول خدا
بود بنده او ز راه صفا
ز سوى خدا باشد او منتخب
ز شايستگى او بود منتجب
نباشد كسى همچو او در كمال
نباشد چو او كس چو آيد زوال
چو ظلمت جهان را بدانسان گرفت
اراده چو بر عزم يزدان گرفت
محمد منوّر نمود آن جهان
به امر خداوند نيكو عنان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 280
جهالت به هر گوشه پيروز بود
ستم بر حكومت رهى مىگشود
حرام خدا بودى هر جا رواج
رعايت نبودى به كس احتياج
خردمند و شايسته بودى ذليل
نبودى پيمبر ز سوى خليل
پيمبر نبودى كه رهبر شود
ز بودن چنان حاصلى بدرود
به كفر از جهان مىشدندى برون
همان مردمان با شتابى فزون
پس از حمد آن خالق بىنظير
كه باشد مرا راه وى دلپذير
بگويم شما مردمان عرب
چنين گفته از من نباشد عجب
بزودى بلاها رسد بر شما
كه باشد ز قهر و ز خشم خدا
بترسيد از اين كه بيايد عذاب
ز شرى كه باشد يقين ناصواب
ز سير حوادث گه انحراف
ز وقتى كه آيد خطر ز اختلاف
شود ظاهر آنچه كه پنهان بدى
ز فتنه كه آن دم نمايان بدى
بچرخش در آيد همان آسياى
نشانى بدينگونه ماند بجاى
بنايد كه خود را ببازيد زود
ره ديگرى بايد آن دم گشود
بود فتنه اول همى در نهان
خطر آيد از راه و گردد عيان
به مثل جوانان به بازى بود
به راهش چنين حاصلى بدرود
نتيجه بدينگونه آيد پديد
چنين انتظارى ببايد كشيد
چو سنگى شود آشكارا همى
كه بازىكنى را رساند غمى
خورد بر تن او شود آشكار
از اين رو نماند مر او را قرار
بود همره عهد و پيمان كه هست
همى ظالمين را بدينسان بدست
بود اين يكى سربسر ديگرى
به ظاهر بر او باشدش برترى
بود ديگرى پيرو راه او
به تقليد از وى بود روبرو
سر مال و دنيا به جنگ و جدال
شده با هم اندر جدال و قتال
جدال آيد اندر سر مردهاى
ز مردار بد يمن و گنديدهاى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 281
روالى بدينسان نباشد درست
ز بيخ و ز بن پايهاش هست سست
ره ديگرى را گزيند ضعيف
بدينگونه گردد برون از رديف
به بيزارى اينسان گذارد قدم
قوى افتد اينسان به چاه الم
به هر جا بيايد نشانى ز كين
تو گويى كه گيرد زمان و زمين
جدا گشته از هم نمانده بجاى
شود دشمنىها به پا در سراى
چو برخوردى آيد بر آنان به پيش
ز ديدار هم گشته زار و پريش
ز لعن و ز نفرين بيايد سخن
نشانى بيايد ز رنج و محن
دگر فتنهاى كو بود خوفناك
فراوان كند آدمى را هلاك
شود آشكارا بكوبد همى
همه مردمان و رساند غمى
به دلها بيايد ره انحراف
به هر جا نمايان شود اختلاف
رود مرد سالم رهى بر خطا
ز افكار سالم بماند جدا
عوض مىشود جمله افكار او
نماند بجا فكر و پندار او
در اين باره هر كس نمايد قيام
به نابودى او را بود پا و گام
در اين صحنه هر كس كه باشد امير
به چنگال دشمن شود او اسير
چو خرها به هنگام و وقت فرار
به يكديگر آورده آن دم فشار
ز انجام تكليف خود بىخبر
بمانده همه در مسير گذر
تزلزل ببيند در اين وهله دين
به هر جا نمايان شود خشم و كين
درستى به هر جا شود ناشناس
به حدّى كه نتوان نمودش قياس
به نقصان رود فكر و عقل درست
شود فكر سالم ز بنياد سست
ستمگر بگيرد زمام امور
به كف باشد او را به هر جا حضور
شود ده نشين زير بار ستم
گرفتار اندوه و رنج و الم
به زير لگدهاى زور و عناد
رود عيش آنان سراسر به باد
هر آن كس كند تكروى جان دهد
به سوى فنا جملگى پا نهد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 282
در اين ره بيفتد به خاك هلاك
سواران فتاده در اين ره به خاك
به امر خداوند حىّ ودود
چنين حادثه آيد آن دم فرود
بريزد زمين خون مردم همى
كسى فارغ از غم نماند دمى
به نور افكن دين بيفتد شكاف
به هر جا نمايان شود انحراف
يقين و عقايد شود در زوال
شكسته شود در نبرد و جدال
ز فتنه فرارى شود هوشيار
ز بد خصلتان مانده در رأس كار
مسلّط بما گشته با كرّ و فرّ
ز جوش و خروش آيد هر دم خبر
شود هتك حرمت ز ناموسها
نماند دگر قوم و خويش بجا
نفوذى نماند ز اسلام و دين
نشانها بيايد بدانها ز كين
گرفتار غصه شود بيگناه
بيفتد به چنگال اندوه و آه
فرارى بمانده نجاتى مباد
رهايى ندارد شود نابشاد
شود ملتى كشته خونش هدر
رود از ستمهاى بيدادگر
گروهى ستمگر به بيم و هراس
دچار آمده خارج از هر قياس
به هر جا پناهى طلب مىكنند
ز خود دفع رنج و تعب مىكنند
شكسته همه عهد و پيمان خويش
ره خائنان را گرفته به پيش
به اظهار ايمان نهاده قدم
ز راه ريا مىگشايند فم
شما ياوران از ره اجتناب
گشوده رهى سوى خير و صواب
مبادا گشوده به بدعت درى
نهاده قدم سوى طغيانگرى
ز وحدت ببايد شويد استوار
روالى بدينسان شود برقرار
مطيعى به درگاه يزدان شويد
در اين ره چنين حاصلى بدرويد
ستمكش شويد و ز جور و جفا
جدا مانده بهر رضاى خدا
ز شيطان ببايد كه دورى كنيد
به دلها چنين وجد و شورى كنيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 283
جدا مانده از خوى بيدادگر
كه باشد بدنبال آن بس خطر
شكمهاى خود از غذاى حرام
نكرده پر اى صاحبان زمام
كه ايزد نشان داده راه حلال
بجز اين نيايد دگر در خيال
نمايانده راه اطاعت از او
به هموارى آن ره بود روبرو
ستايش خدايى كه مخلوق وى
قبل | فهرست | بعد |