قبل | فهرست | بعد |
و گر نه بزودى بيايد خطر
خطر آيد اينسان شما را به بر
ز شمشير برنده آيد نشان
شود ظلم و زورى بدينسان عيان
شكسته شود جمله پيمان و عهد
در اين ره فراوان شود سعى و جهد
به جايى رسد بيگمان اختلاف
كه گردد هويدا از آن انحراف
شود رهبر گمرهى در مسير
شود باطل از بهرشان دلپذير
گروهى دگر پيرو جاهلين
شده با خطاهاى ديگر قرين
ز غيبت بدينگونه آمد كلام
ز سوى على آن امام همام
روا باشد آنان كه هستند پاك
از اين رو بود قلبشان تابناك
گناهى نكرده از آن مانده دور
اطاعت نكرده ز كبر و غرور
بر آن كس كه دارد خطا و گناه
بود روزگارش چو شبها سياه
ره بخشش آرد در اين ره به پيش
نسازد گنهكار و مجرم پريش
به شكر چنان نعمت پر بها
كه مانده ز جرم و گناهان جدا
شده مانع غيبت از ديگران
كه اين بحر نيكى بود بيكران
كسى كو كه غيبت كند از كسى
شود انحرافش در اين ره بسى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 259
همان كس اگر چه برادر بود
به غيبت چنين جاهلى بدرود
چگونه بود حال و احوال وى
ره سرزنش را كند از چه طى
نداند كه غيبت بود بس بزرگ
به نزد خدا آن خداى سترگ
ز جرمى كه كرده كس ديگرى
يقينا بود از پىاش كيفرى
چگونه بود كار اينان درست
بود پايههاى چنين كار سست
كسى را بود اين چنين انتقاد
بگويد از اين و از آن هر چه باد
ولى خود به انجام آن پا نهد
چگونه تواند ز غم وارهد
نكرده اگر او بدينسان گناه
گناه دگر باشد او را گواه
كه باشد بزرگتر ز جرم دگر
كند غيبت از آن دهد اين خبر
قسم بر خدا آنكه گويد سخن
ز غيبت كه باشد پى آن فتن
اگر چه بود اولين بار او
ز مردم شود همچنان عيبجو
گناهش بود بس بزرگ و عظيم
بدرگاه حىّ كريم و رحيم
ايا بنده بشنو كلامى چنين
بترس از خداوند حىّ مبين
چو ديدى گناهى نموده كسى
بود كم اگر يا كه باشد بسى
به عيبجويىاش پا منه بيدرنگ
نباشد بدينگونه كارى قشنگ
كه شايد خدا آن خداى غفور
ببخشد گناه و ببخشد قصور
مر او را ببخشد ز لطف و كرم
نجاتش دهد از عذاب و الم
مشو ايمن از جرم كوچك به دهر
كه شايد بيفتى به چنگال قهر
خداوند عالم فرستد عذاب
براى تو و آيدت اضطراب
از اين رو كسى تا كه عيبى بديد
از اين و از آن آمد اينسان پديد
به عيبجويى هرگز نبايد كلام
بگويد زبان را بگيرد به كام
كه داند يقينا همى عيب خويش
بدانگونه راهى بگيرد به پيش
به الطاف يزدان نمايد نظر
ببايد همانان بيارد به بر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 260
چه بهتر در اين باره گويد سخن
نباشد بدنبال جرم و فتن
ز عيبجويى اين گونه ماند جدا
نهد پا براه رضاى خدا
به نزد خدا غيبت اينسان بود
گناهى بزرگ و نمايان بود
خورى گرز گوشت برادر همى
بود به كه غيبت نمايى دمى
گمان بد هرگز مبر بر كسى
كه باشد گنه از پى آن بسى
به كنجكاوى ديگران رو مكن
به كارى بدينگونه بد خو مكن
ز غيبت به مردم بداريد دست
ببايد كه تار وجودش گسست
مگر دوست دارد كسى در جهان
ز گوشت بردار نهد بر دهان
يقينا نباشد تحمل چنين
شود زين عمل خسته و دلغمين
شما را بود گر به كس اعتماد
به حس عمل باشد ار اعتقاد
چو در بارها و ببايد كلام
از اين وار آن شد همى اهتمام
نبايد چنين گفته آيد قبول
مبادا كه آيد پى آن نكوى
كه گاهى شود تير انسان خطا
بدانگونه گفتن بود بىبها
بود باطل آن گفتهايى كه هست
از آنان حقيقت نبايد بدست
سميع است و دانا خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
بفرمود مولا بدانيد هان
ز حق و ز باطل سخن در ميان
هم اكنون بود رو به معنا كنيد
ره حق بدينگونه پيدا كنيد
بود فاصله بين آنان مهار
بدانگشت و آيد بدينسان به كار
سؤالى بيامد كه منظور چيست
كه روشن به ما اين سخن هيچ نيست
على چار انگشت خود را به هم
بچناند و دور از عذاب و الم
نهاد او ميان همى چشم و گوش
بد او اين ندا را چو بانگ سروش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 261
بود باطل اين كه بگويى سخن
كه بشنيدهام اين سخن از دهن
ولى حق بود آنكه گويى كلام
كه خود ديدهام من به سعى تمام
كسى كو ببخشد ز اموال خويش
بگيرد ره مصرف اينسان به پيش
كه راهش نباشد صحيح و درست
بود پايه فكر و افكار سست
به نااهل و نادان ببخشد همى
كند با همانان چنين همدمى
نتيجه ورا آيد اينسان بدست
كه بايد همه تار و پودش گسست
ز ناپاك و اشرار و از جاهلان
تشكر ورا باشد اندر زمان
ولى تا زمانى بود اين چنين
كه از وى نگشته پريش و غمين
بود تا زمانى كه اينسان بود
ز بخشش نشانها نمايان بود
ز جود و سخايش سخن آورند
بدينسان سخن در ميان آورند
به نزد خدا باشد آن كس بخيل
كه كارش بود آن چنان بىدليل
زمانى به نيكى نبرده ثمر
نتيجه ندارد به مالش دگر
شود گر كه بىپول و ماند براه
شود همنشين غم و اشك و آه
نباشد كسى تا كند يارىاش
كند برطرف خوارى و زارىاش
به هر كس كه داده خداوند مال
خداوند بخشنده و ذى كمال
ببايد هميشه به اقوام خويش
ببخشد ز مال و نگردد پريش
بخواند به مهمانى آنان مدام
در اين ره گذارد صميمانه گام
رهايى دهد گر كه باشد اسير
ز وضعى كه نبود ورا دلپذير
كسى را كه باشد به رنج و عذاب
ببخشد نجاتى ز راه صواب
به درويش و و ره مانده اهدا كند
ز مال و ذخيره به فردا كند
كند روح خود را مهيا چنين
كه گردد به خوئى چنين همنشين
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 262
حقوقى كه واجب بود در برش
بود واجب از خالق اكبرش
بپردازد اندر رضاى خدا
ز سختى ببايد كه ماند جدا
كه شايسته باشد بدينگونه كار
بدرگاه آن خالق با وقار
فراوان در آن باشدش امتياز
به فردا شود بىگمان سرفراز
ايا مردمان اين سخن بشنويد
ز دركش همى حاصلى بدرويد
زمينى كه دارد شما را به بر
سمائى كه باشد شما را به سر
ز فرمان ايزد اطاعت كنند
همه امر او را رعايت كنند
بدينگونه كارى نباشد ز بيم
ز بيم شما كم بود يا عظيم
ببخشند سودى شما را چنان
كه باشد به هر جا نشانش عيان
ز بهر تقرّب نباشد يقين
كه گردد شما را همى همنشين
نه اميد خير از شما داشتند
بدينگونه بذرى به دل كاشتند فقط امر
يزدان به خدمت بود
بجز اين نشانى ز تهمت بود
بدينگونه شد تا رسانند سود
شما را بفرمان حىّ ودود
كند امتحان بندگان را خدا
همانان كه بوده به راه خطا
بر آنان همى ميوهها كم كند
گرفتار اندوه و ماتم كند
بركت از آنان نمايد به دور
چو بيند از آنان نشان از قصور
بر آنان ببندد خزائن همى
كه افتاده در راه توبه دمى
برانده ز خود هر چه باشد گناه
خدا را ببينند به هر جا گواه
كنند دورى از آن و گيرند پند
مبادا فتاده به دام گزند
كه توبه كند لطف يزدان مزيد
از آن رحمت آيد فراوان پديد
بفرمود اينسان خداى كريم
به قرآن كتاب بزرگ و عظيم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 263
به توبه نهاده قدم در مسير
كه باشد چنين ره يقين دلپذير
فرستد خداوند عالم سحاب
به هر جا و بارد ز الطاف آب
مددها كند او به مال و منال
به اولاد و فرزند نيكو خصال
به باغ و به صحرا و جوى روان
همان خالق و آن خداى زمان
خدا رحمت آرد بر آن كس كه رفت
سوى توبه با تندى و هم به تفت
شد از هر گناهى بدينسان رها
بماند از گناهان ديگر جدا
پى رفتن آماده شد در عمل
به سوى خداوند عزّ و جل
خدايا ز خانه برون آمديم
در اين ره به سعى فزون آمديم
كه حيوان و كودك به رنجاند و غم
صداها بلند و به درد و الم
به دلها بود آرزويى چنين
به درگاه تو اى خداى مبين
كنى نعمت خود دمادم فزون
از اين غم بياور تو ما را برون
هراسى به دلها بود از غضب
مبادا كه آيد عذاب و تعب
خدايا تو بگشا در رحمتى
عطا كن بما اين چنين نعمتى
عنايت بفرما و باران ببار
كه نوميدى هرگز نيايد به كار
ز قطحى مياور نشانى به پيش
نبايد كه ما را كنى دل پريش
خدايا ز تنبيه ما در گذر
كه نادان بمانده ايا دادگر
تويى ارحم الراحمين اى خدا
از اين غصه ما را تو بنما جدا
به درگاه تو آمديم اى غفور
بود گر چه ما را فراوان قصور
شكايت بود ز آنچه تو آگهى
ز لطف و عنايت تو بنما رهى
شكايت ز سختى كه باشد شديد
ز سختى فشار آيد اكنون پديد
ز قطحى به تنگ آمديم اى رحيم
بود امتحانى بزرگ و عظيم
ز نوميدى اكنون نجاتى بده
ز باران نشان از حياتى بده
ز ما اين غم و غصه را دور كن
به باران دل و ديده مسرور كن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 264
گناهان ما را ببر از نظر
كه شرمندگى آيد اكنون به بر
تو اعمال ما را مفرما قياس
كه باشد به دلها فراوان هراس
خدايا تو باران رحمت فرست
بما رزق و روزى و نعمت فرست
در اين باره ما را تو سيراب كن
بدينگونه لطفى تو ايجاب كن
برويان گياهان و سبزى پديد
بياور كه هستى تو ربّ مجيد
خدايا چنان رحمتى كن عطا
كه باشد نمايان از آن بهرهها
به ما ميوههاى فراوان دهد
بدينگونه لطفى نمايان دهد
كند درّهها را همى پر ز آب
نباشد نشانى دگر زين عذاب
برويان دگر باره برگ درخت
كه باشد بدينگونه دشوار و سخت
گرانى ز بالا به پايين فرود
ببايد چو باران فرستى، ودود
بر آنچه كه خواهى توانا تويى
كه روزى دهنده به هر جا تويى
خداوند دانا خداى بزرگ
همان خالق با وقار و سترگ
فرستاده پيغمبران را چنين
پى رشد مردم به روى زمين
بر آنان شده رهبر و رهنماى
به امر خداوند فرخنده راى
كه عذرى از آنان نيايد پديد
به درگاه آن مستعان و مجيد
نگويد كسى كس نگفته به ما
ز فرمان و دستور و امر خدا
از اين رو پيام آوران عظيم
به امر خدا آن خداى كريم
بخوانده همه جانب راه راست
به لحن و زبانى كه آنسان رواست
بدانيد ايا مردمان اين كلام
خداوند دانا و نيكو مرام
ز احوال هر كس بود با خبر
در اين ره درختش بود پر ز بر
بر او كارى هرگز نباشد نهان
كند مردمان را چنين امتحان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 265
كه مردم شوند آگه از اين روال
ز رفتار مردان نيكو خصال
كه پاداش و كيفر نمايان شود
هر آن كس كه خواهد ره خود رود
همانان كه داراى اين فكرتاند
طرفدار اين ايده و فطرتاند
كه داراى علم و ز راه ستم
ز راه دروغ و به رنج و الم
به ما رهبرى مىكند از عناد
به ما اين عقيده از آنان مباد
كجايند و بايد شده با خبر
بر آنان دهم آگهى، مختصر
ببخشيده ما را خداى ودود
مقامى كه كس را بدينسان نبود
عنايت بفرموده ما را چنين
نباشد كسى همچو ما در زمين
به ما علم خود را بياموخته
ز علمش چنين شعله افروخته
نداده به كس اين چنين فرصتى
كه پيدا كند آن چنان مهلتى
ز ما مىشود برطرف گمرهى
بر آنان رسد جمله اين آگهى
كه راه هدايت بود راه ما
ز گمراهى اين ره بماند جدا
بود بر بنى هاشم اين رهبرى
كه باشد بر آنان چنين برترى
بر آنان بود اين چنين افتخار
نباشد كسى را دگر اعتبار
به دنيا بچسبيده از جان و دل
شده آخرت اين چنين مضمحل
رها كرده آب زلال و تميز
نهاده قدم در جدال و ستيز
به دنبال آب گل آلودهاند
ز غفلت به يك دم نياسودهاند
تو گويى ببينم كه فسق و فجور
نباشد ز فاسق دمى هم بدور
به ناپاكى آلوده باشد مدام
به سوى رذالت ورا باد گام
در اين ره شده تربيت آن چنان
كه رشدى بدينگونه باشد عيان
بود راهشان عاقبت بر فساد
ز نيكى بر آنان نشانى مباد
شده همچنان آب سيلى عظيم
كه بر آن نباشد نشانى ز بيم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 266
به هر سو شود حملهور بىهراس
بدانسان كه نتوان نمودش قياس
برد با خود آنچه بيايد به پيش
كند اين و آن را غمين و پريش
بود يا كه چون آتشى شعلهور
به هر سو شود همچنان حملهور
بسوزاند آنچه بود در مسير
ز خشم خود آنان نمايد اسير
كجايند همان فكر و انديشهها
همان مردمان خرد پيشهها
كه روشن شود راهشان با چراغ
چراغ هدايت كه دارد فراغ
كجايند همان ديدگان تقى
كه بوده به ره همچو چشم نقى
قلوبى كه اندر ره طاعتاند
به راه خدا جمله پر طاقتاند
كسانى كه بسته كمر اين چنين
به راه خداوند حىّ مبين
كجايند وزانها نبينم نشان
نشانى بدينگونه باشد عيان
به ايجاد زحمت نهاده قدم
كنند اين و آن را بدام الم
پى مال دنيا، پى سيم و زر
بدينسان فتاده بجان دگر
نهاده قدمها به سوى حرام
پى سبقت اينسان گذارند گام
لواى بهشت و جهنم بلند
و ليكن فتاده به راه گزند
توجّه نكرده به راه درست
به پندارشان آمد اين كار سست
خدا خواندشان در مسير صواب
به راه جدايى ز رنج و عذاب
و ليكن شدندى به راه فرار
بر آنان نيامد بدينسان قرار
وز آن سو مطيعى به شيطان شدند
به راه خطايى نمايان شدند
ايا مردمان اين سخن بشنويد
به سوى فنا عاقبت مىرويد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 267
تمام وسايل شده صف بصف
بگيرندتان بى محابا هدف
بسا جرعه آبى رود در گلو
ورا جستن آيد در آن دم جلو
به هر لقمهاى استخوانى بود
كه شايد خطر بهر جانى بود
شما را نيايد به بر نعمتى
مگر اين كه از كف دهيد فرصتى
ز كف مىرود نعمت ديگرى
كه دارد به عالم بسى برترى
نسازد تلف روزى از عمر خويش
كسى تا نگردد از آن سو پريش
بمردن شود جمله نزديكتر
ورا پيرى آيد از اين رو به بر
نگردد يكى لقمه بر كس فزون
مگر اين كه يك لقمه گردد برون
ز دستت به نابودى آخر رسيد
به سوى فناء اين چنين ره برد
كسى را نيايد مقامى بدست
ببايد كه تار اميدش گسست
مگر اين كه گردد جوانى تلف
از اين ره رسد عاقبت بر هدف
نيايد به كف نعمت تازهاى
چنان نيكى پرز آورهاى
مگر نعمتى كهنه گردد همى
نبايد كه فارغ شد از آن دمى
كسى كه گويد سخن از وجود
در اين ره نبودم گفت و شنود
مگر اين كه افتد ز پا ديگرى
سپس او رسد بر چنان سرورى
پدر مىرود ماند از او به جاى
دگر شاخههايى به صحن و سراى
كه ما شاخههاى همان ريشهايم
درختى از آن جنگل و بيشهايم
چو ريشه رود شاخه هم مىرود
يقينا چنين حاصلى بدرود
نشانى ز بدعت چو آيد عيان
يقينا رود سنتى از ميان
ز بدعت ببايد كه دورى كنيد
ز نورى چنين كسب نورى كنيد
نهاده قدم جانب راه راست
كه جز اين، ره ديگرى نارواست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 268
چرا چون كه تمرين بيايد به كار
درختى چنين مىشود پر ز بار
كه كارى چنين بىگمان بهتر است
يقينا پر آوازه و برتر است
و ليكن بود گر كه كارى جديد
بدينگونه كارى چو آيد پديد
چو آنرا نباشد ز پى آزمون
بود عيب و ايراد و آن بس فزون
به عالم بود بدترين كارها
نباشد پسنديده معيارها
بگفتا عمر با على اين چنين
پى حمله بر خاك ايران زمين
پى مشورت او زبان برگشود
شد اين گونه با وى به گفت و شنود
على دادش اين گونه آن دم جواب
بگفت اين سخنها ز روى صواب
به پيروزى آخر رسد اين جدال
عدو را نباشد نشان از مجال
و ليكن به سرباز و لشكر مباد
كه باشد ز دين خداوند داد
ز سوى خدا باشد اين برترى
ندارد دخالت كس ديگرى
پى رشد دين او مددها كند
نمادى بدينگونه بر پا كند
كه وعده بدينگونه باشد از او
نيازى نباشد بر اين گفت و گو
عمل باشد از پى ورا بيگمان
ز سوى همان خالق ذو عنان
بود موضع رهبرى همچو بند
كه دارد بسى دانهها در كمند
چو بندى كه آنسان به تسبيح باد
بدانگونه راهى ببايد گشاد
كند ارتباطى چنان برقرار
كه گردد مرامى چنين استوار
و گر پاره گردد شود دانهها
پراكنده ربطى نماند بجا
از اين ره نتيجه نيايد بدست
يقينا بود از پى آن شكست
عرب گر چه باشد ز تعداد كم
ولى گويم اكنون نباشد الم
كه دين خدا كرده آنان يكى
نبايد سخن آيد از اندكى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 269
بود اتحادى بپا بىنظير
كه اين شيوه باشد همى دلپذير
توئى همچنان قطب اين آسياب
چنين شيوه بايد كنى انتخاب
بچرخانى آنرا به نفع عرب
بمانى در اينجا جدا از تعب
كنى رهبرى لشكر خود به جنگ
كنى عرصه بر دشمن خويش تنگ
كزين سرزمين گر كه بيرون روى
از آن ترسم آخر پريشان شوى
شود بر عليه تو آن دم قيام
شوى از خطر همچنان تلخكام
بود ضربه داخلى پر خطر
به وقت جدل چون كه آيد به سر
عجم تا كه بيند ترا در جدال
بدينگونه آيد ورا در خيال
كه او رهبر اين سپاه و قشون
به هر جا بود او به سعى فزون
اگر او شود كشته بيمى مباد
نماند بجا اين چنين اتحاد
شويم راحت از شرّ اين مسلمين
نباشد دگر دشمنى در كمين
از اين رو طمع كرده بر جان تو
هراسى نباشد ز ياران تو
ولى آنچه گفتى ز قوم عجم
ترا كرده آنسان گرفتار غم
جوابى دهم تا نگردى پريش
نيايد ترا فكر ديگر به پيش
خدا با خبر باشد از اين نبرد
خبر دارد از اين همه رنج و درد
ز تو قدرت من فزونتر بود
يقينا چنين حاصلى بدرود
كه تغيير آرد به فورى وجود
هر آنچه كه خواهد ز بود و نبود
ولى آنچه گفتى ز ايرانيان
ز مردان ميدان و جنگ آوران
در اين باره دارم بدينسان سخن
كه نبود نشانى ز رنج و محن
فتوحات بگذشته دارد اثر
ز لطف خداوند نيكو سير
نبود از سپاه و قشون زياد
پسنديده فكرى بدينسان مباد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 270
ستايش به درگاه آن ذوالجلال
همان خالق فرد و نيكو خصال
سپس بر محمد رسول خدا
درودى فرستم ز روى صفا
كه او را فرستاده آن ذو نعم
فرستاده او را ز راه كرم
كه تا بندگان را به راه صواب
شود رهنمون تا كه نايد عذاب
از آن بتپرستى نجاتى دهد
دوباره بر آنان حياتى دهد
به سوى خدا خواند آنان همى
از اين شيوه فارغ نگردد دمى
هم از راه شيطان برون آورد
به راه خدا جمعشان بسپرد
به همراه قرآنى آمد ز راه
كه بودى به گفتار نيكو گواه
متين و مبرهن ز امر خداى
خداوند با عزّ و فرخنده راى
كه تا مردمان را دهد آگهى
بر آنان ز رحمت گشايد درى
بر آنان شناسد خداى كريم
خداوند دانا خداى عظيم
نهاده قدم در ره اعتقاد
به ذات خداوند نيكو نهاد
كه بر دين كنند همچنان اعتراف
جدا مانده از تهمت و انحراف
به ديده نيايد خداى بزرگ
خداوند يكتا خداى سترگ
و ليكن به قرآن بداده نشان
همى قدرت و عرصههاى توان
به مخلوق خود تا بداند چنين
كه گردد گنه كار و خاطى غمين
ز بگذشتگانى كه جان دادهاند
به سوى فنا پا چو بنهادهاند
ز پند و نصيحت بمانده جدا
توجه نكرده به امر خدا
چه كيفر بر آنان بيامد پديد
قبل | فهرست | بعد |