قبل | فهرست | بعد |
جدا مانده از آن روال و هدف
بسا مردمانى كه در عيش و نوش
به آرامش جسم و هم عقل و هوش
ولى ناگهان اين جهان دنى
بر آنان گشوده ره دشمنى
همانان زده بر زمين از غضب
فتاده به چنگال رنج و تعب
بسا مردمانى كه دنياى دون
به مكر و ريا و به جهد فزون
به پستى كشانيده است آن گروه
اگر چه بدندى به فرّ و شكوه
چه بسيارى از مردم خودپسند
بديده ز پستى و خوارى گزند
هميشه بود در تغيّر جهان
دگرگون شود لحظهها و زمان
بود لذت آن به همراه غم
بهر جا نمايان بود بيش و كم
بود آبش آلوده و ناگوار
به تلخى شود روز شيرين دچار
غذايش بود سمّى و پر خطر
درختش بدينگونه آرد ثمر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 209
بپوسيده ابزار دنياى دون
نباشد به آن اعتمادى فزون
رود زندهاش دمبدم سوى مرگ
بريزد ز بادى همانند برگ
به بيمارى هر كس شود مبتلا
شود قدرت اين جهان بىبها
عزيزش بيفتد ز جاه و جلال
دگر لذّت آن نگيرد مجال
به سرقت رود مكنت هر كسى
بدنيا بود مكنتش گر بسى
مگر در سرائى كه دارد ممات
شما را نباشد نشان از حيات
كسانى دگر هم در اين سرزمين
بدندى به روزى چنين همنشين
كه بيش از شما در جهان بودهاند
زمانى فراوان بياسودهاند
از آنان بماندى نشانها بجاى
كه دارد بسى جلوه در اين سراى
بدى آرزوهاى آنان عميق
نبودى به مثل شما اى رفيق
فراوانتر از حال حاضر بدند
به رفتار خود جمله ناظر بدند
ز نيرو و قدرت ز حيث نفر
يقينا بدى از شما بيشتر
به حدّيكه بيرون بدى از حساب
فزونتر ز حدّ حساب و كتاب
در آنان علاقه به دنيا بدى
ز كردار آنان نمايان بدى
و ليكن بدون كمى زاد و توش
روالى پسنديده از سعى و كوش
شدندى روان سوى فرداى خويش
به حالى پريشان و زار و پريش
شما را رسيده خبر اين چنين
كه با بخششى گشته اينسان قرين
ز دنيا شده بخششى بر نجات
بر آنان پس از مرگ و بعد از ممات
ز دنيا بر آنان رسيده مدد
در اين باره دنيا شده در صدد
ز خوش خلقى آنان ببردند سود
بر آنان رهى اين چنين برگشود
نه تنها نديده مدد زين جهان
كه ما را بدينگونه باشد عيان
بدنهايشان را بخورده است مور
چو طى شد زمانى بماندن به گور
شود جسم آنان به سختى ذليل
نبيند نشان از مدد كس قليل
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 210
لگد مال اسب حوادث شوند
ز دنيا دگر حاصلى ندروند
شما ديدهايد آنكه دارد نظر
به دنيا و دارد چو جانش به بر
ورا باشد آن گونه دلبستگى
كه يك لحظه نايد ورا خستگى
ز فرط علاقه بدنياى دون
اميدش بود بىنهايت فزون
بدانسان كه باشد همى ماندگار
جدائى از آنش نيايد به كار
ولى وقت رفتن شود نااميد
نبيند توجّه چو مردن رسيد
ز دنيا نبيند كمى اعتنا
كه دارد صفاتى چنين بىبها
به غير از ندامت در آن سود نيست
بجز فقر و هم گمرهى سود چيست
چگونه بخود مىدهيد اختصاص
جهانى كه اين گونه گيرد قصاص
چگونه به آن مىكنيد اعتماد
كه جز مردن از آن مفرّى مباد
ز دنيا كسى گر نيفتد به بيم
نباشد ورا بيمى از آن عظيم
بود بدترين خانه از بهر او
بود گر چه با خوشدلى روبرو
شما را بود اين چنين آگهى
كه بايد بپيموده اينسان رهى
به پايان ببايد كه رفت از جهان
چو مرگ آيد از ره نباشد امان
ز تاريخ بگذشته گيريد پند
مبادا شما را بيايد گزند
بود اين چنين گفته از قوم عاد
خدا را بدانگونه قدرت مباد
كه باشد فزونتر ز ما قدرتش
نباشد چو ما قدرت و جراتش
و ليكن همانان شدندى به گور
كه بودى اراده از آنان به دور
بود گورشان در زمين سياه
بر اين گفته باشد فراوان گواه
كفنهايشان باشد از سنگ و خاك
بود جاى آنان همى در مغاك
شده با دگر مردگان هم جوار
چو همسايه آنجا گرفته قرار
و ليكن بود حرف و گفتن محال
كه ديگر نباشد بر آنان مجال
بر آنان نباشد چنان قدرتى
كه پيدا كنند اين چنين فرصتى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 211
شده مانع ظلم و جور و ستم
ز دلها زدوده ملال و محن
چو باران ببارد نشاط و شعف
بر آنان نيايد در اين ره به كف
ز قحطى نگرديده يكدم غمين
شده با تجمع در آنجا قرين
ولى تك و تنها جدا از كلام
به خاموشى آنجا گرفته مقام
چو همسايگان در جوار همند
و ليكن از اين رو همى در غماند
كه دوراند و ديدن نيايد بديد
بر آنان نباشد نشان از وعيد
صبوراند و كينه برفته ز دل
شده درك آنان همى مضمحل
نه ترسى بر آنان بود نى امل
نه خوئى چو رفتار قوم دغل
ز روى زمين رفته در زير آن
به گورى مبدّل شده اين جهان
بريده ز اقوام و گشته غريب
ز ديدار آنان شده بىنصيب
ز كف داده نور جهان بزرگ
به امر خدا آن خداى سترگ
پذيرفته آن قبر تاريك و تار
به وضعى چنين گشته در آنجا دچار
شدندى برهنه به دنياى دون
بدينگونه از آن شدندى برون
روانه شدندى به اعمال خويش
گرفته ره رفتن اينسان به پيش
در آنجا بود زندگى تا ابد
به امر خداوند فرد و صمد
كه فرموده آن قادر ذوالجلال
خداوند دانا و صاحب كمال
بدانسان كه آوردم آنان وجود
به آنان بدادم هر آنچه كه بود
دگر باره آنان به آنجا برم
همانان به آنجا و مأوا برم
كه عهدى بدينگونه باشد بپاى
يقينا چنين عهدى آيد بجاى
چو مردن شما را بيايد ز راه
شود وارد منزل و جايگاه
به دقت كند گر توجه بسى
شده تا كه دركش نمايد كسى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 212
به وقتى كه جان را بگيرد ز تن
كند آدمى را دچار محن
شده تا كسى بيند او را به چشم
بود گر چه جانش پر از قهر و خشم
چنان بچهاى كو بود در رحم
از او جان بگيرد همان ذو كرم
چگونه رود در تن مادرش
بگيرد ورا جان همى از برش
به امر خدا روح انسان جدا
شود از بدن تا بماند بجا
كسى كو بود عاجز از درك آن
ز درك همين قابض روح و جان
زبانش ز تعريف آن قاصر است
به رفتار وى گر چه او ناظر است
چگونه كند وصف ذات كريم
خداوند دانا خداى رحيم
ز دنياى دون جمله داريد دست
ببايد همه تار و پودش گسست
كه باشد موقّت نه دائم بود
به هر آدمى جمله پايان شود
به زينت جمال خود آراسته
به ريب و ريا جمله برخاسته
دهد آدمى را دمادم فريب
بود شيوههائى ورا بس عجيب
بود پستى آن چنين در نظر
به نزد خداوند نيكو سير
كه هر چيز آن گشته آميخته
بدينگونه شالودهاش ريخته
ز خير و ز شرّ و حلال و حرام
ز مرگ و حياتش به حرف و كلام
ز تلخى و شيرينى روزگار
پسنديده اين گونه نايد به كار
خدا اين جهان را نكرد انتخاب
ز بهر محبّان خود بر صواب
نه بر دشمنان بخلى آيد پديد
ز سوى خدا، آن خداى مجيد
همى لذّت آن كم است و قليل
ولى شر آن وافر است و ثقيل
به مردم تفرّق بيايد به پيش
جدا گشته از هم به حالى پريش
گرفته شود ثروت و مال آن
بماند به جا كافى اندر جهان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 213
همه خانههايش شود منهدم
همه مردمانش شده منهزم
به پايان رسد عمر انسان همى
چو خرج سفر مىنماند دمى
ز كف مىرود هر چه فرصت بود
به پايان رسد آنچه مهلت بود
به انجام آنچه خدا خواسته
از آنان شود آدم آراسته
كمك از خداوند منّان طلب
به هر دم چه در روز و چه وقت شب
بدنبال حق خداى ودود
ببايد كه يارى طلب زو نمود
پذيرفته اين وعده آن كريم
همان خالق بىبديل و رحيم
كه پايان هر زندگى مردن است
به سوى فنا ره چنين بردن است
به ظاهر اگر چه بخندد تقى
به جرم و گنه گر چه باشد نقى
و ليكن به گريه بود قلب او
ز اندوه و ماتم بود گفت و گو
به خود بوده دائم به خشم و غضب
از اين رو بديده دمادم تعب
اگر چه بر آنان خورند حسرتى
كه باشد بر آنان چنين فرصتى
به دلهايتان باشد اينسان عيان
شده فكر مردن سراسر نهان
شما را بود آرزوها بسى
كز آنان درستى نبيند كسى
نتيجه بود اين كه دنياى دون
اميرى بود بر سپاه و قشون
حكومت كند بر شما اين چنين
بدينسان شود بر امارت قرين
شما را برد فكر عقبا ز سر
ز راهش شما را نمايد به در
شما را فزونتر برد در مسير
پى آخرت كى بود دلپذير
همه چون برادر به راه خدا
و ليكن ز هم مانده اينسان جدا
كه اين خود نشانى بود آشكار
ز خوى پليدى كه آيد به كار
از اين رو نرفته بديدار هم
شما را در اين ره نباشد الم
نه باشد نشانى ز اندرز و پند
به اين كه خصومت بيفتد به بند
ز بخشش نشانى نيايد بدست
تو گوئى كه تار وجودش گسست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 214
به دلها نشان از محبّت مباد
تو گوئى كه رفته سراسر ز ياد
شما را چرا باشد اين خوى زشت
پسنديده نبود بدينسان سرشت
نصيبى رسد مختصر گر ز مال
جدا مانده از حسرت و از ملال
و ليكن رود گر ثوابى ز كف
بمانده جدا همچنان از هدف
نگرديده غمگين و افسرده دل
شما را نگردد خوشى مضمحل
چو اندك زمانى شود در گذر
هويدا شود در شما اين اثر
شده مضطرب از گذشت زمان
نشانش به هر لحظه باشد عيان
هر آنچه شما را ز كف مىرود
به سوى فنا ره همى بسپرد
دهيد از كف آرامش زندگى
شما را رسد خوى درماندگى
جهان كى بماند براى كسى
ز كف مىرود مال و مكنت بسى
چو هم كيش خود را زيارت كنيد
بدينگونه او را رعايت كنيد
ز عيبجوئى آن بداريد دست
كه آيد شما را نشان از شكست
مبادا كه او هم رود راه خويش
رهى مثل تو گيرد آن دم به پيش
شما را بدينگونه باشد روش
بدينگونه باشد شما را منش
پى درك دنيا و هر چه در اوست
شده متّفق شيوهاى بس نكوست
پى ترك عقبا هم اين گونه باد
بجز اين شما را روالى مباد
شما را بود دين فقط در كلام
پسنديده نبود بدينسان مرام
شما را بدينگونه باشد روال
كه آسوده باشد شما را خيال
بمانند آن كس كه كردار او
پسنديده باشد چو رفتار او
بود بر رضاى رئيساش نظر
نباشد ورا فكر ديگر به بر
ستايش بود در خور آن خداى
كه چون او نباشد به هر دو سراى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 215
سپاس و نعم را در آويخته
تو گوئى كه آنان به هم ريخته
سپس نعمت خود به شكر و سپاس
بپوشانده از رحمت خود لباس
ستايش خدا را ز بهر نعم
بدانسان كه گويم به هنگام غم
براى كمك بر چنين مردمى
كز آنان نبينم در اين ره غمى
به امر خدا اعتنائى مباد
ز سوى همانان ز راه وداد
شتابان به انجام كار حرام
بمانده در اين ره به سعى تمام
ز يزدان مدد مىنمايم طلب
كه آنان رها سازم از اين تعب
ز جرم و گناهى كه دارد خبر
از آنان خداوند نيكو سير
بود اطلاعات وى بس وسيع
مقامش بود بس بلند و رفيع
بود علم ديگر در اين ره قصير
كه باشد مقامى چنان بىنظير
بخواهم كه آمرزنده باشد مرا
ببخشد مرا هر چه باشد خطا
مرا در دل آن گونه ايمان بود
بدانگونه نورى ز يزدان بود
كه گوئى ز اسرار وى آگهم
ز صدق و صفا، همچنان در رهم
ز قبر و قيامت، بهشت و حساب
ز نار جهنم ز روز عقاب
بتابد چنان نور ايزد به دل
كه نيروى ديگر شود مضمحل
زدوده شود شرك و آيد يقين
به يكتائى آن خداى مبين
به يكتائى وى گواهى دهم
به انجام كارى چنين پا نهم
محمّد (ص) بود بنده پاك وى
كه راه رسالت همى كرد طى
هر آن كس بدينگونه باشد گواه
در اين باره پويد بدينگونه راه
كلامش درست است و شايسته باد
پسنديده راه است و بايسته باد
ز حيث سعادت نباشد ضعيف
به نيكان و خوبان بود در رديف
ايا مردمان باشدم اين كلام
كه دورى كنيد از خطايا مدام
بود توشهاى خود براى سفر
كند برطرف از مسافر خطر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 216
محمد (ص) رسول خداى بزرگ
خداوند دانا خداى سترگ
بفرمود اين را به حكم صواب
كه آمد ز سوى خدا اين خطاب
كس ديگرى هم نمودش قبول
كه بودش مطيعى به امر رسول
ز هر دو هويدا نشان عمل
جدا از روال و مرام دغل
ايا بندگان خدا اين روش
كه باشد ز رفتار نيكو منش
شما را برد سوى راه درست
نباشد كلامى بدينگونه سست
به دلها نشانى ز بيم خدا
هويدا شود كو نجويد خطا
به شبها بخوابند و باشد نماز
بپا از همانان به راز و نياز
شود روز آنان به روزه تمام
بود ماه آنان چو ماه صيام
ز آسايش آنان كشيدند دست
به سختى گرائيده يزدان پرست
به سيرابى روز عقبا نظر
نموده رها گشته از هر خطر
بر آنان چنين تشنگى شد قبول
از آنان نيامد سخن از نكول
از اين رو بود كارشان دلپسند
جدا مانده از هر خطا و گزند
همى فكرشان در پى مردن است
به پايان همى راه خود برون است
ايا مردمان اين سخن بشنويد
به نيكى از آن حاصلى بدرويد
به ويرانى آخر رسد اين جهان
كه سختى بود جمله از آن عيان
بود جاى رفتن گه انتقال
به جا كس نمانده كه باشد محال
ز سير حوادث ببايد گرفت
همى پند و بايد شد اندر شگفت
ز ويرانىاش اين نشان را ببين
كه باشى تو با اين سراسر قرين
مهيا بود تير و گيرد هدف
دمادم زند اين و آن را به صف
ز زخمش نبيند شفائى كسى
اگر چه كشد انتظارش بسى
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 217
بميراند او زندهها را همى
بر آنان مجالى نباشد دمى
به بيمارى انسان كند مبتلا
ز رنج و تألم نسازد رها
به جمعى دگر سختى آرد به پيش
همانان كند خسته و دلپريش
بود مرگ همچون شكمبارهاى
كه او را نباشد همى چارهاى
ورا سيرى هرگز نيايد پديد
چنين شيوه باشد ز راهش بعيد
هميشه بود تشنه كام و عطش
به هر جاى دنيا بود همرهش
نشانى ز سختى آن اين بود
كه هر كس موفق در اين ره شود
فراهم كند مال و، ليكن از آن
نباشد ورا خوردنى در ميان
بسازد در آن مسكن و خانهاى
كه باشد ورا خانه و كاشانهاى
و ليكن نگردد ميسّر همى
نشيند در آن خانه حتّى دمى
پس از آن رود سوى يزدان چنين
كه نبود به مال و منالى قرين
نشان دگر آنكه بينى فقير
فقيرى كه بودش كمك دلپذير
در آنجا به او غبطهها مىخورند
حريصانه راهى چنين بسپرند
ولى آنكه بودش چنان ثروتى
بدش آن چنان ثروت و مكنتى
ورا باشد آنجا ترحّم نياز
بود دست وى سوى حاجت دراز
چنين حالتى دارد از آن اثر
كه باشد جهان همچنان پر خطر
رود از كف آدمى هر چه هست
به جايش عذابى بيايد بدست
بدان پند دنيا همين است و بس
كه ثروت نباشد ترا دادرس
ببايد كه كردار و آمال خويش
كنى كنترل تا نگردى پريش
كه مرگ آيد از ره بمانى جدا
ز مال و منال و بماند بجا
كسى كو كه نائل شود در جهان
ز انجام خواهش ببيند نشان
رها گردد از آرزوهاى خود
جدا باشد از چنگ عقباى خود
خداوند عالم چه باشد بزرگ
بود او خداى بزرگ و سترگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 218
بود بس فريبنده دنياى دون
بود زيور آن به حد فزون
گرايش به آن موجب غفلت است
به دنياى ديگر غم و حسرت است
به تن پروران سايهاش دلپذير
و ليكن عذابى بود در مسير
شود باعث گرمى نار قهر
به عقبا شود كامشان پر ز زهر
كجا مرگ و مردن توان رد نمود
به ايّام بگذشته راهى گشود
خداوند عالم چه باشد عظيم
خداوند دانا خداى رحيم
چقدر زنده با مرده نزديك باد
كه از مردن او را گريزى مباد
ولى مرده دور است و باشد بعيد
چنين فكرى هرگز نيايد پديد
شود ارتباطى همى برقرار
كه گشته جدا از جهان و ديار
بدى بدتر از كيفر كار بد
نباشد به عالم ز كردار بد
ز خوبى نبينى تو به از ثواب
كه باشد ثوابى بوقت حساب
بود اجر انسان به رفتار نيك
دهندش به خوى و به كردار نيك
به عالم هر آنچه كه دارد وجود
بود خالقش آن خداى ودود
بود نام آنان عظيم و بزرگ
بود نزد مخلوق عالم سترگ
و ليكن به عقبا نباشد چنين
بدينگونه باشد در آنجا يقين
هر آنچه به عقبا بود بيگمان
بزرگتر ز نامش بود در بيان
از اين رو چو آيد از آنان سخن
پذيرا ببايد شدن بىمحن
به دنيا نبايد كه آلوده شد
ز شرّش ببايد كه آسوده شد
ولى آخرت را هر آنچه كه باد
ببايد بدست آورد اعتقاد
به انسان شود گر چه دنيا خراب
يقينا چنين شيوه باشد صواب
كه عقبا بيفتد به راه خطر
ز كردار انسان ببيند ضرر
چه بهتر ز دنيا بپوشيم چشم
مبادا نشان آيد از قهر و خشم
به انجام كارى كه آيد قبول
نيامد شما را سخن از نكول
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 219
ببايد در اين باره همّت كنيد
از اين ره همى كسب عزّت كنيد
كه آسانتر از راه ديگر بود
خوشا آنكه حاصل چنين بدرود
فزونتر بود كار و راه حلال
ز كارى كه باشد شما را محال
ز كارى كه دارد نشان از حرام
ببايد جدا شد به معنى تمام
پس آنچه بود كم كنيدش رها
كه باشد در اين ره فراوان خطا
رزق بشر
خدا مىدهد روزى هر كسى
كه باشد ورا لطف و رحمت بسى ببايد
كه در حين انجام كار
به عزمى شدن اين چنين استوار
ز واجب نبايد بداريد دست
كه باشد به پايان راهش شكست
شده فاسد اكنون شما را يقين
كه كارى بدينگونه آمد قرين
به كارى كه باشد ضمانت در آن
شده واجب آمد بدينسان عيان
ولى گوئيا رفته واجب ز، ياد
شما را علاقه نباشد زياد
شما را بگويم هم اكنون سخن
جدا مانده از كار زشت و فتن
شما را ز مردن بود ترس و بيم
كه باشد بلائى بزرگ و عظيم
نبينى نشانى ز ايام پيش
كه دادى ز كف آن چنان عمر خويش
ولى رزق و روزى بود بيش و كم
در اين باره نايد شما را الم
به امروز اگر لقمهاى شد ز كف
نبايد برون شد ز راه و هدف
كه شايد بفردا شود بيشتر
برى سود و نايد نشان از ضرر
پسنديده باشد بدينسان اميد
به چيزى كه باشد گمان رسيد
بود نااميدى به چيزى كه نيست
بجز آنكه بگذشته بر گو كه چيست
ز خشم و ز قهر خداى ودود
به هر لحظه بايد كه دورى نمود
مبادا كه خارج ز دين خدا
ز دنيا رويد و نباشد رضا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 220
خدايا شكافى فتاده به كوه
به كوهى كه باشد چنان پر شكوه
ز بىآبى اين گونه شد اى رحيم
ترحّم تو بنما كه هستى كريم
زمين و درختان گرفته غبار
شده زين جهت جملگى دلفكار
همه تشنه حيوان و در جايگاه
شده زندگى بهر آنان تباه
ز درد عطش جمله اندر فغان
ز فرزند و مادر ز خرد و كلان
نه سبزى بود بهر خوردن نه آب
فتاده به دام بلا و عذاب
خدايا به آنان ترحّم نماى
به گوسفند و اشتر ايا نيك راى
تو حيرانى جمع آنان ببين
كه گرديده از ياس و حرمان غمين
خدايا زمانى كه گشته برون
ز شهر و شترها ز رنج فزون
ز پيرى گرفته به خود حالتى
نمانده بر آنان دگر طاقتى
همه در فشار از غم تشنگى
غمين و دل افسرده از زندگى
به جلوهگرى در فضا ابرها
و ليكن بدندى ز باران جدا
بر اينان پناهى بجز تو مباد
توئى مأمن لطف و احسان و داد
قبل | فهرست | بعد |