قبل فهرست بعد

كه كار جهان را بداند درست

در اين ره نگردد به يك لحظه سست‏

چو واجب بود در برش پر بها

ندارد هراسى ز خشم خدا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 184

ولى آنچه بايد نمايد عمل

به امر و بفرمان عزّو و جل‏

بپوشد از آن چشم و آسوده باد

كه گوئى در اين باره امرى مباد

دوران آخر الزمان

در اين دوره آن كس بيابد نجات

كه گوشه‏نشين باشد اندر حيات‏

در انظار مردم نباشد شناس‏

به ظاهر كه نتوان نمودش قياس‏

و گر هم نمايان نباشد همى

نپرسد كسى حال وى را دمى‏

كسانى چنين چون چراغ ره‏اند

ز هر مشكلى بيگمان آگه‏اند

پى حلّ هر مشكلى در تلاش

نه از راه و از شيوه دلخراش‏

نه اخلالى آيد از آنان پديد

نه پيموده راهى بدينسان بعيد

كه سرّى ز كس آشكارا كنند

در اين ره كلامى هويدا كنند

از اين رو خدا، آن خداى رحيم‏

خداوند باذل خداى كريم‏

بر آنان گشايد در رحمتى

به آنان دهد اين چنين فرصتى‏

كه اندوه مردم زدوده ز دل‏

شود رنج و اندوهشان مضمحل‏

ايا مردم آيد زمانى ز راه

بزودى رسد اندرين جايگاه‏

همانند ظرفى كه كج مى‏شود

بريزد از آن آب و بيرون رود

شود كج همى راه اسلام ما

كه گردد قوانين آن بر فنا

پناهى بداده شما را همو

ز ظلمى از او كى بود گفتگو

ولى اين نباشد پى امتحان

در اين ره نداده شما را امان‏

كه فرموده آن قادر بى‏بديل‏

ز نوح پيمبر كه بودش جليل‏

به پيش آمد آن رسول بزرگ

رسولى ز سوى خداى سترگ‏

وجود خدا را نشانها بدى‏

شناخت وجودش هويدا بدى‏

ببايد كه عبرت شود بر شما

كه باشد چنين امتحانى روا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 185

103 وضع عرب در بعثت محمد (ص)

پس از حمد يزدان نيكو مرام

بگويم شما را بدينسان كلام‏

محمد (ص) ز سوى خدا شد رسول‏

بر اين گفته هرگز نباشد نكول‏

به هنگام بعثت ميان عرب

سوادى نبود و نباشد عجب‏

كسى را چنين ادّعائى نبود

در آنجا كلام رسائى نبود

كه گويد پيمبر منم در جهان

نبود ادّعاى چنين آن زمان‏

محمد (ص) رسول خداى كريم‏

كه عزمى بدش همچو كوهى عظيم‏

بدنبال خود پيروان را ببرد

به جنگى دليرانه راهى سپرد

مخالف هر آن كس كه بودى به راه‏

ببردش بدانسان سوى پرتگاه‏

همه پيروان را نجاتى بداد

ز راه هدايت كه بود از رشاد

مبادا كه مرگ آيد از ره همى‏

مجالى نباشد بر آنان دمى‏

بپيموده راه خداى ودود

ره مستقيم و ره پر ز سود

ز واماندگان خستگى مى‏گرفت‏

بر آنان بگفتا ز راز شگفت‏

شكست خوردگان را براه درست

بدى رهنمون گر چه بودند سست‏

بدى در كنار همانان مدام‏

كه سوى حقيقت گذارند گام‏

فقط آنكه بودى به راه خطا

نبودى ز چنگال شيطان رها

نشد تا كه او را هدايت كند

در اين باره او را سياست كند

بدى آن پيمبر به جدّ و جهد

كه بودى مقيّد به پيمان و عهد

بداد او نشان راه و رسم نجات‏

اگر چه فراوان بدش مشكلات‏

به جاهاى شايسته مردم نشاند

بميدان گفتن سخن‏ها براند

از اين ره شدندى همه سر بلند

شدندى جدا از بلا و گزند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 186

همه كار آنان منظّم نمود

براى خدا راهى اينسان گشود

قسم بر خدا خالق انس و جان‏

كه بودم در اين ره من از همرهان‏

به ترتيب مردم گشودم درى

بر آنان گشودم ره برترى‏

به همراه پيغمبر خوش خصال‏

بدم من مهيّا به هر قيل و قال‏

به سعى و به كوشش به جنگ و نبرد

در اين ره بدم همچو مردان مرد

عدو را بدادم فراوان شكست‏

گرفتم زمام عمل را به دست‏

شدندى همه پيرو آن رسول

بر آنان بيامد بدينسان قبول‏

نه سستى مرا آمد اندر نظر

نه ترسى مرا آمد اكنون به بر

نه خائن شدم من به كردار خويش

نه اين كه مرا سستى آيد به پيش‏

ز باطل بدانسان شكافم شكم‏

كه حق را از آنجا به بيرون كشم‏

104ارزش وجود محمد (ص)

خداوند عالم خداى بزرگ

خداوند دانا خداى سترگ‏

فرستاده آن مرد نيكو مرام‏

محمّد (ص) همان بنده نيكنام‏

ز بهر نظارت به اعمال خلق

به كردار و رفتار و افعال خلق‏

به آنان بشارت دهد از بهشت‏

ز جائى كه باشد ز نيكو سرشت‏

به ترويج اخلاق و خلق نكو

بكوشد به هر جا كند گفت و گو

سخن‏ها بگويد به دفع خطر

ز بهر جدائى ز هر شور و شر

محمد (ص) بدى كودكى بهترين            

مطيعى به فرمان حىّ مبين‏

چو سنّى ز عمر شريفش گذشت‏

بسوى نجات او همى پا بهشت‏

به حدّيكه چون او در اين ره نبود

در اين ره همى گوى سبقت ربود

ز اخلاق نيكو بدش برترى‏

نبودى بمانند او ديگرى‏

پى نفع مردم به جدّ و جهد

مقيّد چو او كس نبودى به عهد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 187

سرانجام بنى اميه

بدى تا محمد (ص) به قيد حيات

نبودش نشانى ز مرگ و ممات‏

نبودى شما را چنان جرأتى‏

كه برده ز دنيا چنين لذّتى‏

شما را نبود آن زمان اين توان

كه كارى بدينگونه گردد عيان‏

بنوشيده شير خلافت همى‏

نگرديده فارغ از آن يكدمى‏

پس از مرگ وى آمد اينسان بدست

شما را چو تار وجودش گسست‏

حرامش به نزد گروهى حلال‏

حلالش نبودى به حد كمال‏

قسم بر خداوند نيكو مرام

كه باشد شما را جهانى به كام‏

بمانند سايه كه باشد دراز

بدست آوريد آنچه باشد نياز

ولى مدت آن بپايان رسد

ز پايان نشان نمايان رسد

زمين از براى شما خالى است‏

شما را چنين فرصتى عالى است‏

گشاده بود دستتان در عمل

نباشد كسى تا بجويد علل‏

ولى دست آن رهبران بسته‏اند

ز امرى چنين بيگمان خسته‏اند

بر آنان مسلّط شده با سلاح

اگر چه نباشد بدينسان صلاح‏

خودسازى، ديگر سازى

سلاح همانان بود بى‏اثر

بود از شما بر همانان خطر

و ليكن ببايد كه آگه شويد

هم اكنون چنين حاصلى بدرويد

كه دنبال هر خون بود خون طلب

بود در پى آن به هر روز و شب‏

بدنبال هر حق بيايد كسى‏

اگر چه بود سخت و مشكل بسى‏

بدنبال اين حق بود آن خداى

خداوند دانا و فرخنده راى‏

كه خونخوار ديگر به درگاه او

بود عاجز و كى بود گفت و گو

اگر هم به ظاهر نمايد فرار

نباشد ورا رفتنى برقرار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 188

ز چنگ خدا كى كه بيرون رود

اگر هم به جهدى بس افزون شود

از اين رو قسم بر خداى كريم‏

خداوند با عزّ و جاه و رحيم‏

بزودى شما را رود از ميان

چنين قدرتى بر يقين نى گمان‏

بچنگال دشمن بيفتد همى‏

از آن پس نباشد شما را دمى‏

بدنيا همان ديده بيناتر است

كه بر كارى خيرى توجه‏گر است‏

بدينگونه گوشى بود بهترين‏

بدينسان بود در خور آفرين‏

كه گر گفته‏اى را، ز كس بشنود

ز راه عمل حاصلى بدرود

ايا مردمان از چراغى كه نور

رساند شما را به حد وفور

از آن واعظى كو بود در كمال

دهد پاسخ واقعى بر سؤال‏

ثمرها ببينند و بهره بريد

چو جوياى سرمايه برتريد

از آن چشمه بايد بنوشيد آب

كه آبش زلال است و باشد صواب‏

ايا مردمان و ايا بندگان‏

ايا بندگان و ايا پيروان‏

نبايد كنيد اعتمادى چنين

به جهلى كه باشد شما را يقين‏

كنى گر ز آمال خود پيروى‏

بجز آه و حسرت دگر ندروى‏

هر آن كس كه اين گونه باشد به دهر

شود كام وى همچنان پر ز زهر

تو گوئى كه بنشسته بر شاخسار

شود با سقوطى در آخر دچار

رذالت بود بار، وى در مسير

كند جابجا باشدش دلپذير

به تحميل افكار خود در تلاش‏

اگر چه ببيند دلى پر خراش‏

گرفته خدا را همى در نظر

كه باشد همين شيوه دور از خطر

نبرده شكايت به نزد كسى‏

كه بيگانه باشد ز دركش بسى‏

نباشد ورا آن چنان قدرتى

كه پيدا كند آن چنان فرصتى‏

به تغيير عزمى چنان پا نهد

شما را ز اندوه و غم وارهد

امام آنچه باشد ز سوى خداى

ز سوى خداوند فرخنده راى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 189

به اجرا در آرد بطور يقين

نسازد رها امر حىّ مبين‏

به پند و نصيحت گشايد زبان‏

كند زنده دين را به شرح و بيان‏

بكوشد به اجراى حد و حدود

به امر و به فرمان حىّ ودود

دهد حق هر كس بمقدار خويش‏

نسازد كسى را غمين و پريش‏

شما را بگويم ز صدق و صفا

نبايد در اين باره آيد خطا

بكوشيد در راه كسب علوم‏

به سويش ببرده دمادم هجوم‏

ز اهلش بيايد كه آيد بدست            

و گر نه بود در پى آن شكست‏

به هر لحظه ناهىّ منكر شويد

چنين گفته را خود همى بشنويد

كه ما را بدينگونه دستور باد

بيايد به پيش آيد اين اعتقاد

كه خود را ز اوّل مهيا كنيم

سپس ديگران را مبرّى كنيم‏

 

105چه كسى مسلمان است

سپاس آن خدائى كه با رأى خويش

بياورده دينى بدينسان به پيش‏

كه فرموده آسان ره و رسم آن‏

ز دشوارى هرگز ندارد نشان‏

خدائى كه اسلام خود آشكار

بفرموده با پايه استوار

كه كس را نباشد چنان جرأتى‏

بجويد در عالم چنين فرصتى‏

فزونى بيابد كه غالب شود            

به دلخواه خود حاصلى بدرود

بود جاى امنى وجود بى‏خطر

ز قتل و ز غارت و جنگ و شرر

بود ايمن آن كس كه پويد رهى

خوشا آنكه باشد ورا آگهى‏

بود مظهر و پايه آشتى‏

قدم تا در اين راه چو بگذاشتى‏

بود مسلمين را دليلى بزرگ

به امر خدا آن خداى سترگ‏

گواهى بود در بر اختلاف‏

چو گويد در اين ره كسى بر خلاف‏

بود همچو نورى همين دين حق

براى كسى كو بود مستحق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 190

بود قدرتى از براى فهيم

خرد باشد از بهر شخص حكيم‏

نشانى بود بهر دانش پژوه‏

چو بيند ورا همچنان با شكوه‏

كسى كو مصمّم بود در صراط

بصيرت بود بهر او در بساط

نصيحت بود بهر آن كس كه پند

بگيرد به عقبا نبيند گزند

هر آن كس كه آنرا نمايد قبول

نگويد كلامى ز ردّ و نكول‏

نجاتى بود بهر او بيگمان‏

به هر جا چنين باشد و هر زمان‏

بود تكيه‏گاهى بر آن كس كه هست

براه توكّل، نبيند شكست‏

همين دين اسلام نيكو مرام‏

بفرمان آن خالق نيكنام‏

رساند به آسايش او را كه باد

مطيعى به امر خداوند داد

براى صبوران بود چون صبور

كند خشم و نفرت از آنان بدور

از اين رو همين دين بود بهترين

بود دين يزدان و حىّ مبين‏

ز اديان ديگر يقينا سر است‏

چو خورشيد رخشنده روشنگر است‏

به عالم بود بهترين راهها

درخشنده از آن بود گامها

منوّر بود چون چراغى به شب‏

كه سازد جدا رهروان از تعب‏

به ميدان برد گوى سبقت همى

ز سعى و ز كوشش نماند دمى‏

هدفهاى والا بود در برش‏

ز اشجار حكمت ز بار و برش‏

به پيشى گرفتن ندارد حريف

كه باشد قوىّ و بقيه ضعيف‏

بود تكسوارى به ميدان رزم‏

چو مردان نام‏آور نيك عزم‏

بود راه آن راه صدق و صفا

همان راه و رسم رسول خدا

نشانش بود كار و كردار نيك‏

از آن كى بماند جداكار نيك‏

به پايان آن مردن آيد پديد

ببايد ز دنيا همى پا كشيد

بود جاى سبقت جهان بزرگ‏

به امر خدا آن خداى سترگ‏

نتيجه قيامت شود آشكار

درخت عمل تا نشيند به بار

بود جايزه آن بهشت برين‏

ز اسلام و دين خداى مبين‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 191

راه محمد (ص)

به سعى فراوان و جهد زياد

رسول خدا مرد سعى و كوش و جهاد

ره رستگارى منوّر نمود

به سوى هدايت رهى برگشود

به گم كردگان ره مستقيم

جدا مانده از راه حىّ كريم‏

لوائى نشان داد و شد رهنماى‏

به راه خداوند فرخنده راى‏

خدايا امين تو بود آن رسول

كه هر چه تو گفتى نمود او قبول‏

گواه تو باشد به روز جزا

جهان را بود نعمتى پر بها

رسول تو بود و پيام آورت

فرستاده است او و پيغمبرت‏

خدايا بده سهمى از عدل خويش‏

به پيغمبر آن مزد فرخنده كيش‏

ز لطف خود او را بكن بهره‏مند

عطا كن نباشد ز غم دردمند

خدايا مقامش تو بالا ببر

كه بالاتر از او نيايد به بر

بكن احترامش فزونتر ز حد

مقامى عطا كن ورا اى صمد

خدايا مقامى عطا كن چنين‏

مر او را كه گردد بدينسان قرين‏

تقرّب بجويد بدرگاه تو

دمادم بپويد همى راه تو

عطا كن مر او را مقامى عظيم‏

ز فضل و كرم اى خداى رحيم‏

عطا كن بما اى خداوند داد

كه ما را غم سر بزيرى مباد

بده در رديف همانان قرار

تو ما را ايا صاحب اختيار

پشيمان نباشيم و در راه راست

نهاده قدم چون رهى پر بهاست‏

بمانده مقاوم سر عهد خويش‏

ز پيمان شكستن كلامى به پيش‏

نيايد در اين راه و گمره شويم

بجز راه او راه ديگر رويم‏

كسى را نخوانده پى گمرهى‏

نگشته جدا از چنان فرّهى‏

سود اسلام

بود از كرامات يزدان پاك

كه شد دين اسلام از او تابناك‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 192

كنيزان شما را كنند احترام

محبّت گذاريد گام‏

بديدار همسايگان مى‏رويد

ز نيكى چنين حاصلى بدرويد

به نزد كسانى شده محترم

كه برتر نباشيد از آنان به هم‏

بر آنان نفوذى نباشد عيان‏

ز سوى شما از كلام و زبان‏

كسانى شده از شما در هراس

بود ترسشان همچنان بى‏قياس‏

كه نبود شما را تسلّط همى‏

بر آنان و پيدا نباشد دمى‏

ز عهد خدائى چو بيرون شوند

ز پيمان شكستن برى بدروند

شما را نيايد نشان از غضب‏

بيفتاده يكدم به رنج و تعب‏

ولى گر كه عهدى بود از پدر

خلافش شما را بيايد به بر

غمين و دل افسرده گرديد زود

نباشد شما را نشاط خلود

شما را رسد حكم و دستور دين

ز سوى خداوند حىّ و مبين‏

شما را در اين ره چو آيد سؤال‏

ببايد كه گفتن به حد كمال‏

و ليكن ز ظالم اطاعت كنيد 

ز فكر پليدش حمايت كنيد

شما را نباشد دگر اختيار

مطيعى بر آنان شده آشكار

بجائى رسيده همى كارشان

بود اين چنين كار و كردارشان‏

برفته ره باطل و شبهه‏ناك‏

رهى كو نباشد رهى تابناك‏

پى لذّت‏اند و هوى و هوس

در اين ره حريصانه باشند و بس‏

قسم بر خداوند والا مقام‏

شده گر، به سعى و به جهد تمام‏

كه سازد پراكنده مردم به دهر

به كوه و بيابان و دشت و به شهر

به زير ستاره اگر جا دهد

به انجام كارى چنين پا نهند

خداوند دانا خداى بزرگ

همان خالق قادر و بس سترگ‏

شما را براى همان وقت و روز

براى همان روز پر آه و سوز

كند جمع و دارد چنين قدرتى

در آن دم نباشد دگر فرصتى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 193

106 درد امام عليه السلام شفا يافت

بفرمود مولا به روزى چنين

كه با جنگ صفّين بدى همنشين‏

شكست شما را بديدم به جنگ‏

نديدم شما را نشانى ز ننگ‏

همان شاميان ستمكار و دون

كه بوده ز مهد تمدن برون‏

بيابان نشين‏اند بدخو و پست‏

شما را ببرده به سوى شكست‏

و ليكن شما را نبودى روا

شكستى بدينسان نبودى بجا

يقينا از آنان شما برتريد

شكستى بدينگونه آمد بعيد

جوانمرد و خوش هيكل و سربلند

نبايد كه اينسان بيايد گزند

شما را شكستى بيامد عيان‏

و ليكن به آخر شدم شادمان‏

خروشيده بر دشمنان همچو شير

مرا شد زمين و زمان دلپذير

برفت از دلم رنج و اندوه و غم‏

شفا ديدم از آن عذاب و الم‏

ز مردانگى‏ها بديدم اثر

بدى برق شمشيرتان چون شرر

عدو كشته مى‏شد به شمشير تيز

در آن جنگ و در آن نبرد و ستيز

به بيچارگى‏ها فتاد از هراس

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

هراسان به هنگام و وقت فرار

شدندى به يكديگر آنجا سوار

چو تشنه شتر كو دود بهر آب            

بدندى به ره همچنان با شتاب‏

107كاربرد علم خدا

ستايش خدائى كه دارد وجود

خبر باشد او را ز بود و نبود

خدائى كه از راه مخلوق خويش‏

شناخت خود آرد دمادم به پيش‏

خدائى كه از راه علم و يقين

ز راه براهين و درك مبين‏

شود آشكارا به قلب بشر

درخت وجودش كند پر زبر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 194

بدون تأمل خداى كريم

همان خالق بى بديل و عظيم‏

به خلقت سراپا گشوده درى‏

كه اين خود بود باعث برترى‏

به فكر و به نقشه ندارد نياز

بدون تأمل بود سرفراز

كه اين شيوه باشد ز شأنش بدور

بداند هر آن كس كه دارد شعور

به ناديدنى‏ها بيابد رهى

كه دارد از آنها بسى آگهى‏

ز پنهان‏ترين فكر و انديشه‏ها

بود آگه آن خالق با صفا

محمد پزشك معنوى

خداوند دانا خداى بزرگ

خداى عزيز و خداى سترگ‏

محمّد همان بنده را برگزيد

به پيغمبرى دادش آنسان نويد

ز دار و درخت پيمبر بدى

وجودش در اين ره سراسر بدى‏

از آنان كه نور هدايت بدند

همه رهنما بر سعادت بدند

ز فرق سر و ناف بطحاى پاك

ز نورى كه بد همچنان تابناك‏

ز سرچشمه‏هاى علوم و فنون‏

چنين گوهرى شد ز بحرى برون‏

محمد بدى چون طبيبى براه

كه بودى در اين ره همى سال و ماه‏

سخن‏هاى وى همچنان مرهمى‏

ز دلها زدايد چو باشد غمى‏

كلامش چو ابزار سوزان و داغ

بگيرد به هر جا ز مردم سراغ‏

از اين ره محمد به دلهاى كور

ببخشد صفا و ببخشد شعور

همى گوش كر را بكار آورد

درخت كرى را ببار آورد

ببخشد شفا بر زبانهاى لال‏

رساند همانان به حد كمال‏

به داروى خود غفلت از بين برد

به پايان سرگشتگى ره سپرد

مريضان غافل نبردند سود

ز مورى كه در فكر و كردار بود

از آن روشنائى گريزان شدند

به راه خطائى نمايان شدند

پس اينان چو حيوان بجا مانده‏اند

چو سنگهاى سختى رها مانده‏اند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 195

كوردلان

به بالا زده پرده‏هائى كه هست

ره حق از آنان بيامد بدست‏

قيامت نشان داده رخ بر همه‏

نشانها عيان باشد از همهمه‏

شما را ببينم نباشد به تن

همى روح و فارغ شده از بدن‏

بود روحتان بى‏بدن در تلاش‏

كه باشد روالى چنين دلخراش‏

عبادت بود از چه اينسان به بار

ولى كو نشانى ز پرهيزگار

شما را ببينم چنان تاجرى‏

كه سودى ندارد ز سوداگرى‏

به ظاهر شما را نبينم بخواب            

ولى در نهان كى بود بر صواب‏

به ظاهر در اينجا همه حاضريد

به كردار و گفتار من ناظريد

شده در جهان و نبرده ثمر

چو مردان گنگ و چو افراد لال

به گفتن نباشد شما را مجال‏

به ظاهر شما را بود زندگى‏

به باطن بود عين درماندگى‏

شكنجه مؤمنان

لوائى كه دارد نشان از فساد

به هر جا پراكنده گردد زياد

گشايد به هر جا ره گمرهى‏

ز باطل دهد دمبدم آگهى‏

به پيمانه خود كند امتحان

ز چنگ و جدل باشد آنرا نشان‏

بكوبد شما را چو اسب چموش‏

لگدى مى‏زند، كى بماند خموش‏

چنين رهبرى در ضلالت بود            

ز دين خارج و در ذلالت بود

در آن روزگاران نماند كسى‏

دگر از شما تا كه باشد بسى‏

بمانند ته مانده‏اى از عذا

كه باشد به ديگ و ندارد بها

و يا همچنان مانده در جوف ساك‏

بمانند دانه كه نبود خوراك‏

همينان شما را بمانند چرم

بمالند و گردد تنى نرم، نرم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 196

سپس همچنان گندم خرمنى

بكوبند و گردد عيان دشمنى‏

همى مؤمنين را كنند انتخاب‏

رسانده همانان به رنج و عذاب‏

بمانند دانه جدا مى‏كنند

همى بهترين را سوا مى‏كنند

وظيفه ديده‏بان و متفكّر

مكاتب شما را كجا مى‏برند

نه در راه حق در ره ديگرند

ز ظلمت چرا حيرت آيد پديد

چنين شيوه باشد شما را بعيد

دروغ از چه آرد شما را فريب

اگر چه بود گفته‏ها بس عجيب‏

شما از كجا و كجا مى‏رويد

ز دنيا چنان حاصلى بدرويد

بود مدتى را همى سرنوشت            

به افكار مردان نيكو سرشت‏

بدينگونه باشد به هر غايبى‏

قبل فهرست بعد