قبل فهرست بعد

كند با شكستى ورا روبرو

ولى آنكه بر او توكل كند

در اين باره فكر و تعقل كند

كفايت كند كار او را همى

جدايش نسازد ز رحمت دمى‏

چو باشد ورا خواهشى از خدا

كند حاجت وى بزودى روا

به يزدان كسى گر كه قرضى دهد

به انجام كارى چنين پا نهد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 147

بپردازد او را خداى بزرگ

همان خالق اين جهان سترگ‏

كسى كو بود شاكر درگهش‏

دهد اجر او را همى در رهش‏

ايا بندگان خود بسنجيد زود

نشسته به يكدم به گفت و شنود

ز كردار و اعمالتان پيش از آن‏

كه سنجيده گردد بر ديگران‏

ببايد رسيدن بوضع حساب

كه باشد چنين ايده‏اى بر صواب‏

مبادا كه مرگ آيد و بى‏خبر

بگيرد گلوى ترا اى بشر

اطاعت ز فرمان يزدان كنيد

ره رفتن اين گونه آسان كنيد

كسى كو نباشد به رفتار خويش‏

نگهبان راه و رود گر به پيش‏

كس ديگرى كى شود رهنما

ز پند و نصيحت بماند جدا

90خداى ابدى

بود خطبه‏اى از على آن امام

كه دارد همين خطبه اشباح نام‏

على را بگفتا يكى كاى امير

مرا ده جوابى چنين دلپذير

بگو از خدايم بدينسان سخن

كه ديگر نباشد مرا اين محن‏

بدانسان بگو از خداى كريم‏

كه گوئى بود در برم آن رحيم‏

ببينم خدا را به چشمان خويش

علاقه مرا گردد از پيش بيش‏

شناسم من او را كمى بيشتر

بدينگونه آيد مرا در نظر

شنيد اين سخن را چو مولا على           

كه بودى ز نور خدا منجلى‏

در آن لحظه پيش آمد او را غضب‏

تو گوئى تنش را بيامد تعب‏

بخواندى همه مردمان بر نماز

همان مرد شايسته و سرفراز

همه مردمان سوى مسجد شدند

كه تابع بر اين امر و فرمان بدند

بحدّيكه جائى به مسجد نبود

على سوى منبر رهى برگشود

غضب بد نمايان ز رخسار او

هويدا بد از روى و كردار او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 148

به منبر نشست و به حمد ثنا

 گشود او زبان را به امر خدا

سپس بر محمد بداد او سلام‏

پس از آن بگفتا بدينسان كلام‏

سپاس آن خداوند صاحب نعم            

كه او را نباشد چو بذل و كرم‏

ورا مال و مكنت نگردد زياد

چنين فكرى او را نيايد بياد

كرم گر نمايد ز مال و منال

نباشد بدينگونه او را خيال‏

كه كم گردد و گردد آخر فقير

به چنگال فقر او بماند اسير

كه هر كس بجز او ز سرمايه‏اش

ببخشد رود از كف‏اش مايه‏اش‏

دگر اين كه جز او كس ديگرى‏

ز بخشش نباشد ورا برترى‏

مذمّت كنندش به حرف و سخن

در اين باره افتد به چاه محن‏

به بنده دهد نعمت بى‏شمار

ورا رزق و روزى نهد در كنار

همه جيره‏خوار همان داوراند

ز حيوان و آدم چو يكديگراند

ضمانت نموده همه رزقشان‏

ز نظم وز ترتيب دارد نشان‏

نمايان نموده ره مؤمنين

نمايانده راه بهشت آن مبين‏

كند بذل و بخشش به هر وقت و حال‏

بجز اين بود در روالش محال‏

تمنّا شود گر كه چيزى از او

به بذل فراوان شود روبرو

فراوان بود بخشش آن بذيل‏

ورا جود و بخشش نباشد قليل‏

بود او وجودى كه بوده ز پيش

بجز اين تصوّر بود از پريش‏

زمان در وجودش ندارد اثر

كه باطل بود گفته‏هاى دگر

شود مانع اين كه ببيند كسى

اگر چه تقلّا نمايد بسى‏

كسى كه دركش نمايد بدهر

كه از فكرى اين گونه آيد به قهر

نفوذى ندارد در او روزگار

كه گردد عوض وضع آن كردگار

بجائى نباشد كه نقل مكان‏

ميسّر شود زان بمثل كسان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 149

ثروت خدا

خدا گر تمام معادن ز كوه

ز دريا همان لؤلؤ با شكوه‏

ز سيم و ز زر يا كه مرجان و در

از آنان بود گر چه انبار پر

كند بذل و بخشش از آنان همى

ندارد اثر بر وجودش كمى‏

كه موجودى وى بود بيحساب‏

جدا باشد از شيوه احتساب‏

بود گنج يزدان والا مقام

به حدّى كه هرگز نگردد تمام‏

به هر طالبى گر ببخشد ز مال‏

چو آيد از آنان به هر دم سؤال‏

از اين بذل و بخشش نگردد ضعيف

كند وضع آنان بخوبى رديف‏

ز اصرار آنان نگردد بخيل‏

كه باشد به بذلش هزاران دليل‏

علم خدا

ايا آنكه خواهى شناسى خدا

صفاتش نباشد ز قرآن جدا

ز نور هدايت منوّر بود

در اين ره ترا همچو رهبر بود

ببر بهره تا مى‏توانى از آن

كه باشد ترا رهنمائى همان‏

هر آنچه ز شيطان تو آموختى‏

خطاها كه از وى بياندوختى‏

از آنان نبينى به قرآن اثر

درختش ندارد از آنان ثمر

روايات پيغمبر خوش خصال‏

تهى باشد از آن و باشد محال‏

به گفتار مردان و پيشواى دين

نبينى نشانى از آنان يقين‏

نبايد ترا آيد آنسان قبول‏

ببايد كنى جمع آنان نكول‏

به آگاهى از آن به لطف خداى

بكن تكيه، اى آدم نيك راى‏

كه كوچكترين حق آن ذو نعم‏

به تو باشد اين و تو بنما كرم‏

كسانى كه رفته فرو در علوم

نباشد چنين ره براى عموم‏

به آنچه كه پوشيده باد اعتراف‏

نموده بر اين گفته نبود خلاف‏

ز تفسير آن هم مباد آگهى

بر آنان كه طى كرده اندر رهى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 150

به درهاى بسته كه پنهان بود

نيازى نباشد كه برهان بود

كسى را نباشد اگر آگهى‏

در اين باره پويد بدينسان رهى‏

به جهد خود او گر كه اقرار كرد

بدينگونه او فكر و پندار كرد

خداوند عالم ستايش كند

مر او را در اين ره نيايش كند

كه اين جستجو را خداى كريم

رسوخى بداند، رسوخى عظيم‏

كسى كو بود عاجز از درك آن‏

ز عقل و خرد هم بود ناتوان‏

در اين ره چگونه كند جستجو

چگونه كند صحبت و گفتگو

دخالت كند گر كسى اين چنين‏

دهد دين خود را ز كف او يقين‏

اطلاعات خدا

توان خدا باشد آنسان زياد

كه افكار و نيرو هر آنچه باد

چو انديشه‏هائى كه باشد به دهر

چه سالم بود يا كه باشد به قهر

بخواهند اگر عمق پنهانى‏اش

بزرگى و آن شأن يزدانى‏اش‏

بدانند و علمى بدست آورند

به نادانى خود شكست آورند

و گر هم به حيرانى افتد قلوب

چه شرق و چه غرب و شمال و جنوب‏

كه در آن توجه نموده بسى‏

بود عالمى پر توان گر كسى‏

ز درك خدا جملگى عاجزند

در اين باره بر عجز خود عارض‏اند

خدا اين همه فكر و اوهام را

كه پوينده راهى به سوى صفا

بگردانده اين گونه اندر مسير

كه نبود مرا اين روش دلپذير

شود مانع آنكه آيد شناخت‏

كه آهنگ آنرا بدينسان نواخت‏

نتيجه بدينگونه آيد بدست            

كه آمد در اين ره به آنان شكست‏

به شأن خدائى ندارد خطور

همه فكر و انديشه ذى شعور

خلقت بدون نقشه

بود آن كسى خالق اين جهان

كه دارد همى قدرت و بس توان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 151

به خلقت نشانى ز نقشه نبود

كز آن نقشه آرد جهان در وجود

نبودى بدنيا خداى دگر

كه از او رساند به خلقت ثمر

خداوند قادر خداى عظيم‏

خداوند دانا خداى عليم‏

صفاتش بدينگونه گويا بود

به هر جا نشانش هويدا بود

كه با قدرت خود زمان و زمين‏

چه پائين و بالا به عرش برين‏

نگهبان بود آنچه در عالم است‏

كه اينها نشانى از آن اعظم است

نياز بشر با چنان قدرتى‏

به ما مى‏دهد اين چنين فرصتى‏

كه پى بر وجود خداى بزرگ‏

ببرده چنين با دليل سترگ

بود هر چه موجود و آيد پديد

چه بوده ز پيش و چه آيد جديد

دليلى بود بر وجود خداى‏

كه ما را بود اين چنين رهنماى

اگر چه نگويد كلام و سخن‏

چه شير و پلنگ و چه زاغ و زغن‏

همين نظم و ترتيب باشد دليل‏

به بود خدا آن خداى جليل

دليلى بود ثابت و استوار

نگردد به لغزش به يكدم دچار

خداى بى‏همتا

هر آن كس براى تو بيند نظير

شود منكر ماه و هور و منير

چو مخلوق ديگر بخواند ترا

بپويد رهى اين چنين بر خطا

يقينا ترا او نبشناخته

بميدان غفلت همى تاخته‏

گواهى دهم با زبان و كلام‏

كه غافل بود او به سعى تمام‏

به فكرت نپويد ره معرفت

دل او بود خالى از معرفت‏

كه آرد شبيهى ترا در رديف‏

به علم و به حكمت بود بس ضعيف‏

يقينا نبشنيده اين اعتراف

ز قولى كه بوده همى بر خلاف‏

كه فرموده آن قادر بى‏مثال‏

بقرآن خود آن چنان در كمال‏

قسم بر خدا آن خداى رحيم

كه ما گمرهيم و بود بس اليم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 152

برابر بدانسته بت با خداى

خداوند يكتا و فرخنده راى‏

بود اين سخن‏ها همه بى‏اساس‏

كه بنهاده پا اين چنين در قياس‏

به فكرش بپوشيده آن گونه رخت

ترا بى تعقل همان تيره‏بخت‏

به فكرش بخواند ترا بت همى‏

در اين باره او را نباشد غمى‏

چو مخلوق ديگر ترا در نظر

بگيرد ز ذاتت همى بى‏خبر

كسى كو كه فكرش بدينسان بود

به خوانى بدانگونه مهمان بود

به خلقت مساوى بداند ترا

چو مخلوق ديگر بخواند ترا

به آيات قرآن همو كافر است‏

كه عقل و درايت ورا نادرست‏

تو هستى خدائى كه عقل و خرد           

به كنه تو ره بيگمان نابرد

كه در فكر انسان بيائى پديد

صفات تو باشد زياد و مزيد

نظم جهان

چو مخلوق عالم بيامد وجود

به امر خداوند و حىّ ودود

مقدّر نمود آنچه بودش نياز

به نظمى بدانگونه شد سرفراز

به نظمى كه بودش همى در گمان

ببرد و در آن ره شدش راهبان‏

به تعيّين حدّش نهاده قدم‏

به مقصد رسانده ورا از كرم‏

در اين ره نبودى ورا خستگى

كه بودش نشانى ز دلبستگى‏

خداوند عالم خداى بذيل‏

خدايى كه او را نباشد بديل‏

زمان و زمين و هر آنچه در اوست

كه اينان نشانى ز لطف همو است‏

پى خلقت او را نبود احتياج‏

كه بر ديگران آورد احتجاج‏

شريكى نبودش كه گيرد مدد

به تنهائى اين گونه شد در صدد

به امر خود آنان به خلقت رساند

چنين مركبى را خود وى براند

به تسليم آنان چو فرمان بداد

بقدرت رهى اين چنين برگشاد

بدادندش اين گونه آنان جواب‏

مطيعى شدندى ز راه صواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 153

نه ضعف ضعيفان نه كبر و غرور

از آنان كه بوده ز بيعت بدور

تواند به برنامه آن ودود

پديد آورد نقشى اندر وجود

خدا برطرف كرده هر انحراف

ز مخلوق و شد بسته راه خلاف‏

حدود همه شد مشخص از او

به نحوى كه آمد بر آنان نكو

تضادى مناسب شدى برقرار

ز سوى خدا شد چنين استوار

تنوّع بداد آن خداى كريم‏

به خلق خود از قدرتى بس عظيم‏

ز حيث قيافه ز حيث نژاد

بدينگونه شد نطفه‏ها انعقاد

دقيق‏اند و باشد شگفتى عيان‏

كه دقت نموده خدا همچنان‏

به عزم و اراده به فكرى درست

به خلقت رسانيده از آن نخست‏

پيدايش موجودات آسمانى

بدون وسيله خداى بزرگ

همان خالق بى‏بديل و سترگ‏

منظم نمود آسمان و زمين‏

نشيب و فرازى كه بودش يقين‏

شكافش بپيوست و با علم خويش 

بداد ارتباطى كه بودش ز پيش‏

ميان همانند و بهر فرود

به سوى سهولت رهى برگشود

به بالا شدن هم ره ديگرى

به آسمانى آمد چنين برترى‏

براى ملائك كه دستور وى‏

بياورده اين ره نمايند طى‏

زمانى كه بودى ز دود و بخار

بدى آسمانى چنين برقرار

به دستور وى قطعه‏ها دور هم‏

شده جمع و بسته به امر حكم‏

ولى درب آنان همى باز كرد

زمين را به نعمت چو دمساز كرد

بر آنان ستاره نگهبان گماشت‏

سما را ز افتادن او بازداشت‏

مطيعى به درگاه يزدان شدند

همه مجرى امر و فرمان شدند

بخورشيد روشن چو فرمان بداد

به ايجاد روز اين چنين پا نهاد

ولى مه كه نورش نبودى عيان

ز گردش به نقصان بدى آن چنان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 154

نشانى ز شب شد از آن مه پديد

كه تاريكى اين گونه آمد مزيد

نهاد آن دو را همچنان در مسير

كه شد روز و شب اين چنين دلپذير

معين شود بهر ما روز و شب

كه انسان نيفتد به رنج و تعب‏

منظّم شود روز آنان همى‏

به سال و نماند معطّل دمى‏

پس از آن سما را معلّق نمود

به آرايش آن دمادم فزود

ز نجم و ستاره بر آن روشنى‏

ببخشيد و شد آن چنان ديدنى‏

ملائك نگهبان به دزدان شدند

به دزد سخن‏ها نگهبان شدند

تمام سما و هر آنچه در اوست‏

چه ثابت چه سيار همه از هموست‏

به سير و به گردش بفرمان او

به فرمان او مى‏شوند سو به سو

طلوع و غروب و نحوس و صعود

همه باشد از آن خداى ودود

برنامه و تكليف فرشتگان

خداوند با عزّت و اقتدار

به امرش چو شد آسمان استوار

به عمران آن همّت اينسان گماشت‏

در آن بذر نيكى بدينسان بكاشت‏

بيامد از او خلقت ديگرى

فرشته كه بودش همى برترى‏

چو جمعى از آنان بيامد پديد

شد اين گونه لطفى بر آنان مزيد

مكانهاى خالى و جاى وسيع

كه بودى بر آنان مقامى رفيع‏

سما بر شكافى بماندى بجاى‏

به امر خداوند هر دو سراى‏

ز بعدى كه باشد به هر جا عيان

ميان زمين و همى آسمان‏

هويدا بود پرده‏ها و حجاب‏

سراپرده‏هائى به حكم صواب‏

ز باغ و ز گلشن كه دارد صفا            

برآيد به تسبيح يزدان صدا

صدا باشد از جمع آنان بلند

به نعت خداوند دور از گزند

بدنبال اين نغمه دلنواز

 درخشنده نورى بتابد به راز

كه مانع ز ديدن شود ديده را

ز ديدار بالا و عرش علا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 155

شود مات و مبهوت و چيزى همى

نبيند از آنچه كه باشد دمى‏

خدا آفريده همانان چنين‏

كه باشد تفاوت فراوان يقين‏

بود مختلف رنگ رخسارشان

هم اندازه و كار و كردارشان‏

به شأن و مقام خدا غوطه‏ور

بر آنان بود نعمت بال و پر

ندانسته خود صاحب امتياز

بدينگونه فكرى نباشد نياز

كه از بندگان همان حضرت‏اند

ز شايستگى صاحب عزّت‏اند

به اجراى فرمان نهاده قدم

بر آنان نباشد نشان از الم‏

شده رابطه بين يزدان پاك‏

كه قلب پيمبر شود تابناك‏

پيام خدا را به آنان دهند

به امر و نواهى همى پا نهند

ز شبهه بر آنان نباشد نشان‏

براه رضاى خدا بى‏امان‏

خدا ياور و يار آنان بود

تواضع ز عشق فراوان بود

بر آنان گشوده در احترام‏

كزين ره بود لطف و رحمت تمام‏

نشانهاى وحدت چو نورى زياد

بر آنان نشان داده با اعتقاد

از اين ره بر آنان نيايد فشار

ز بار گناه سيه روزگار

گذشت زمان گر بود روز و شب

بر آنان ندارد عذاب و تعب‏

ز شهوت به تصميم خود حمله‏ور

نگشته كه نايد بر آنان خطر

گمان كى تواند بپويد رهى

يقين را ستايد از آنان گهى‏

ز دلهاى آنان بود كينه دور

كه اين خود نشانى بود از غرور

ز دلهاى آنان شناخت خدا

به حيرانى هرگز نگردد جدا

جلال خداوند نيكو خصال‏

همان هيبت خالق بى‏مثال‏

كه در روح آن عده بگرفته جاى

توقّف ندارد ز لطف خداى‏

مصون مانده از وسوسه در مسير

كه نبود به آنان چنين دلپذير

همى فكر آنان نگردد كثيف            

كه افكار آنان نباشد ضعيف‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 156

گروهى از اينان به ابر و به كوه

به شب‏هاى ظلمانى پر شكوه‏

نگهبان و مامور آنان شدند

به امر خداوند منّان شدند

گروهى دگر هم به عمق زمين

به كارى دگر گشته آنجا قرين‏

همانند پرچم برنگ سفيد

به اعماق جوّ و هوا چون مريد

ز جاى مشخص همه در گذر

ز جوّ لطيفى ببرده ثمر

به راه خدا در عبادت همه‏

به تسبيح وى جمله در زمزمه‏

حقيقت در آنان نمايان بود

در آنان نشانى ز ايمان بود

ز ايقان به سوى خدا رفته‏اند

ز ظن و گمانها جدا رفته‏اند

ز هر چه بجز او رها گشته‏اند

به رغبت همى پا چنين هشته‏اند

چشيده ز شهد گواراى آن‏

شده از وصالى چنين شادمان‏

ز جام محبّت بنوشيده آب

بر آنان هراسى بود بر صواب‏

چو باشد عبادات آنان طويل‏

به درگاه آن ايزد بى‏بديل‏

از اين رو كمرها خميده ولى

بود نور ايمان از آنان جلى‏

در آنان علاقه به يزدان پاك‏

نگردد كم و جملگى تابناك‏

توجّه به قرب خداى كريم

خداوند دانا خداى رحيم‏

نكرده تواضع از آنان بدور

نگشته گرفتار كبر و غرور

توجّه به خود را نهاده كنار

كه اعمال بگذشته آيد به كار

اطاعت ز فرمان و امر خداى‏

خداوند بخشنده و نيك راى‏

شود مانع اين كه اعمال خويش

همى كار و كردار و افعال خويش‏

نموده بزرگ و نمايان كنند

در اين باره فخر فراوان كنند

فراوان اگر چه بود مشكلات

به هر جا عيان باشد از معضلات‏

و ليكن ز اهمال و سستى نشان‏

در آنان نباشد كه باشد عيان‏

علاقه نبيند كم و كاستى

شديدا به هر لحظه برجاستى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 157

به نقصان كجا مى‏رسد آن اميد

كه باشد بر آن كردگار مجيد

مناجات طولانى آن گروه‏

كه باشد بدرگاه حق با شكوه‏

نخشكانده زانها زبان در دهن

بر آنان نباشد نشان از محن‏

عبادات سنگين نباشد سبب‏

كه از سستى افتاده اندر تعب‏

بر آنان نشانى ز ماندن مباد

بود گر چه اعمال آنان زياد

ز غفلت جدا و مصمّم به كار

نگرديده در دام شهوت دچار

خدا را مددكار خود خوانده‏اند

غم و غصه‏ها را ز دل برده‏اند

خلايق بدنبال آمال خويش‏

بپيموده راهى بدينسان به پيش‏

و ليكن فرشته نباشد چنين

توجه كند او به حىّ مبين‏

عبادات آنان نگردد تمام‏

نهاده مرتّب در اين راه گام‏

اطاعت بدينسان ز امر خداى

خداوند يكتا و فرخنده راى‏

بر آنان نشانى بود از هراس‏

هراسى كه نتوان نمودن قياس‏

محبّت از آنان نگردد جدا

كه بر ضعف و سستى شده مبتلا

جدا گشته از حرص و آز و طمع‏

نباشد در اين باره هرگز ولع‏

كه لطمه خورد بر عبادت همى            

شده غافل از ياد يزدان دمى‏

به بگذشته بوده اگر چه ثواب‏

بزرگ كردن آن نباشد صواب‏

كه اين گونه باشد اگر در عمل

رود از دل آن بيم عزّ و جل‏

فتاده به چنگال ابليس دون‏

به شيطان شده چون سپاه و قشون‏

نباشد نشانى ز برخورد بد

در آنان نباشد نشان از حسد

تفرّق بر آنان نيايد پديد

كه كارى بدينگونه باشد بعيد

اسيرى به چنگال ايمان شدند

در اين ره به سعى فراوان شدند

گمانى در آنان نيايد وجود

به ردّ و عدول خداى ودود

نه سستى بر آنان هويدا شد

نه ضعفى در اين باره پيدا شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 158

نباشد مكانى ز عرش برين

تهى از فرشته بطور يقين‏

بود يا به سجده، بود يا به كوش‏

همه در تلاش‏اند و در جنب و جوش‏

اطاعت ز امر خدا هر چه باد

بود هر چه افزون و باشد زياد

شود علم آنان فزونتر ز پيش‏

مسلّط شده همچو بر نفس خويش‏

فزونتر شود نور ايمانشان

قوى‏تر شود عهد و پيمانشان‏

زمين چگونه بوجود آمد

زمين را خدا اين چنين آفريد

به فرمان وى آمد اينسان پديد

ز امواج و اعماق دريا و بحر

كشيدش برون و بيامد به دهر

نفوذى بر آن كرد و وسعت گرفت            

ز نيروى يزدان نباشد شگفت‏

تلاطم به دريا بيامد وجود

به امر خدا اين چنين ره گشود

بدريا بكوبيد بر هم چو آب

همانند اشتر كه دارد شتاب‏

به ماده رسد مى‏شود پر ز كف‏

دهانش كه شايد رسد بر هدف‏

بدريا كفى شد همى آشكار

به امواج دريا نبودى قرار

ولى با فشار و توان زمين‏

به امر و بفرمان حىّ مبين‏

ز آرامش آمد بدانجا اثر

مطيعى شدندى بر آن دادگر

زمين در نور ديدشان پر خروش‏

نبودى دگر آن چنان جنب و جوش‏

شدندى اسير خداى بزرگ

خداوند اعظم خداى سترگ‏

زمين رفته رفته به وسعت رسيد

چنين گسترش آمد آنرا پديد

بدريا نماندى دگر آن غرور

نبودش دگر آن همه شوق و شور

لجامى بر آن زد خداى كريم‏

كه سرعت نباشد ورا بس عظيم‏

فروكش نمودى بجاهاى پست

بداد آن همه زور و بازو ز دست‏

بغلطيد و دور زمين جا گرفت‏

به هر پستى آن جا و مأوا گرفت‏

بدينسان زمين اين چنين با شكوه

قبل فهرست بعد