قبل فهرست بعد

خدا را كه باشد خطايا بسى‏

به درك صفايش تمام عقول

در اين باره با هم شده در شمول‏

ز پيروزى هرگز نباشد خبر

چو اوقات آنان بيايد به سر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 96

به مقدار لازم ولى پى‏برند

چنين اعترافى به جان مى‏خرند

كه آثار وى در دل منكرش‏

گواهى دهد بودن برترش‏

خداوند دانا خداوند دهر

از اين شيوه آيد به سختى به قهر

كه شيئى به مثلش همى ساختن‏

لوائى بدينگونه افراختن‏

50 عوامل اختلاف

بپا گردد آشوب و جنگ و جدال

ز كردار و رفتار دور از كمال‏

ز اجراى قانون ضد خدا

ز رفتار حكّام غرق جفا

اگر حق به اجرا در آيد چه باك

شود دشمن از اين اثر بيمناك‏

ز بانش شود كوته از گفتگو

شود با اطاعت همى روبرو

ولى حق و باطل چو گردد عجين

در اين باره شيطان شود در كمين‏

رود بى‏توقّف پى گمرهان‏

كند شيطنت را به هر جا عيان‏

ولى آنكه لطف خداى كريم

بود شاملش لطف حىّ رحيم‏

نگردد گرفتار خوف و خطر

بيابد نجات و نبيند ضرر

51 يا مرگ يا آب

به هنگام جنگ و به شط فرات

كه شد سخت و مشكل به ياران حيات‏

بفرمود مولا على اين سخن‏

چو درّى در آمد ورا از دهن‏

عدو باشد اكنون به جنگ و جدال

ورا باشد اين گونه فكر و خيال‏

شما را به ذلت كشاند همى‏

كه آبى رساند به لبها دمى‏

و ليكن نبايد كه آيد قبول

چنين شيوه بايد كه گردد نكول‏

شده با شهامت به جنگ و ستيز

كنيد استفاده ز شمشير تيز

ز خون گشته سير آب و دشمن ذليل

شود از نبردى به لطف خليل‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 97

بنوشيده زان آب و شاكر شويد

ز همّت چنين حاصلى بدرويد

كه بودن به ذلت چنان مردن است‏

به خوارى بدينگونه ره بردن است‏

ولى گر به عزّت بميرد كسى

مقامش بلند است و ارزش بسى‏

معاويه آن دشمن بد مرام‏

ز راه حقيقت نگفته كلام‏

گروهى از آن گمرهان بهر آب

فرستاده اينسان به حكم صواب‏

نباشد بر آنان نشان از خبر

كه باشد چه راهى بر آنا به بر

اگر جان خود را هم از كف دهند

به سوى فنا اين چنين پا نهند

دليلش ندانند و نايد سؤال‏

ندانسته بر پا كنند اين جدال‏

52 هدف پيامبران و مردان الهى

بدانيد ايا مردمان جهان

كه دنيا به پايان رسد بيگمان‏

نشانى ز مرگش هويدا بود

كه آثارش هر لحظه پيدا بود

خوشى ديگر از آن نماند بجاى

نماند نشانى دگر زين سراى‏

چو كشتى به سرعت بود در سفر

ندارد هراسى ز خوف و خطر

به مردن برد ساكنين را همى

ندارد توقّف در اين ره دمى‏

خوشى‏هاى تن را به پايان برد

به رفتن دمادم رهى بسپرد

كند تيره آن روشنيها كه هست

دهد آدمى عمر خود را ز دست‏

ز دنيا نمانده مجالى دگر

بود همچو آبى همى در نظر

كه نه تشنه از آن شود سير آب

به جاى دگر هم نيايد حساب‏

شما بندگان و حبيب خدا

از اين خانه مانده دمادم جدا

كه باشد به پايان آن نيستى

كسى را نباشد از آن زيستى‏

مبادا شما را كند آرزو

به غفلت در اين رهگذر روبرو

به ذات همان خالق ذوالجلال

كه باشد وجودش سراسر كمال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 98

اگر همچو اشتر كه فرزند وى

بمرده همى كرده آن راه طى‏

به داد و فغان باشد از رنج آن‏

شما هم بدانسان شده در فغان‏

اگر چون كبوتر بناليد سخت

به گريه فتاده چنان تيره بخت‏

و گر مال دنيا نهاده به دهر

خدا را نياورده زين ره به قهر

همى قرب يزدان بيايد پديد

مقام شما گر كه بالا كشيد

و گر آن گناهان كه گرديده ثبت‏

ز سوى نگهبان بگرديده ضبط

ببخشند و نايد سخن از عذاب

اميد كمى دارم اندر حساب‏

ز كيفر فراوان مرا هست بيم‏

ز خشم خداوند حىّ و رحيم‏

قسم بر خدا آن خداى ودود

كه در جاها رحمت بدانسان گشود

به قصد تقرّب اگر رو كنيد

بدين شيوه گر كاملا خو كنيد

ز گريه برون آيد از ديده خون

رسد عجز و لابه به حد فزون‏

ز بيم خدا گر كه آيد هراس‏

هراسى كه نتوان نمودش قياس‏

هر آنچه بدنيا بمانيد اگر

بيايد همى عمر دنيا به سر

تمام عبادات هر صبح و شام‏

به عمرى بود گر شما را مدام‏

نباشد جوابى يقين بر نعم

كه باشد شما را از آن ذو كرم‏

53 حج و پرهيزكارى

علامات قربانى اينسان بود

بدينگونه وصفى نمايان بود

ببايد كه باشد بلند گوش و صاف‏

نبايد بر اين گفته باشد خلاف‏

دگر اين كه سالم بود هر دو چشم

بجز اين خدا آيد از تو به خشم‏

چو بى‏عيب باشد همى چشم و گوش‏

به قربانى آن لحظه نماى كوش‏

اگر چه شكسته بود شاخ آن

بود لنگى از آنهم آنجا عيان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 99

54 يا جنگ يا عذاب جهنم

به هنگام بيعت همين مردمان

بدندى چنان دسته اشتران‏

كه آورده از بهر آبى به نهر

هجومى شتابان ز خشم و ز قهر

نهادندى آنسان مرا در فشار

كه فكرى مرا آمد اينسان به كار

مبادا كسى را به قتل آورند

ره اينسان به سوى خطا بسپرند

نه افسار باشد بر آنان، نه كس

بر آنان بود ناظر و دادرس‏

پذيرا شدم بيعت آن گروه‏

بدى گر چه آن لحظه‏ها با شكوه‏

ولى عده‏اى عهد و پيمان خويش

شكسته ره آنسان گرفته به پيش‏

گرفتم به زير نظر آن مقال‏

نديدم رهى من بغير از جدال‏

و يا اين كه منكر شوم بر رسول

كنم گفته‏هايش به هر جا نكول‏

و ليكن مرا جنگ و قتل و ستيز

عدو را ببينم همى در گريز

مرا بهتر از آن بدى در نظر

كه ايمانم افتد به راه خطر

قبول چنين زحمت و اين عذاب‏

مرا آمد اين گونه اندر حساب‏

كه راحت‏تر از مشكل واپسين

مرا آيد از ره بطور يقين‏

55 امام عليه السلام فرصت فكر كردن مى‏دهد

بفرمود مولا به هنگام جنگ

كه گويا تصوّر شد اندر درنگ‏

نباشد مرا اين روش از هراس‏

نبايد كه اينسان نمودن قياس‏

به شأن خداوند منّان قسم

به عشقى كه دارم به يزدان قسم‏

ز مردن نباشد مرا ترس و بيم‏

بود گر چه از بهر بعضى عظيم‏

دگر اين كه آيد سخن از گمان

بگوئيدم از شك بر شاميان‏

مرا كى در اين باره تأخير بود

چرا گويد آن كس مرا دير بود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 100

مرا آرزوئى چنين بد به دل

كه دشمن شود زين روشها خجل‏

گروهى دگر سوى من رو كنند

از آن سو، ره خود بدين سو كنند

به راه هدايت نهاده قدم

جدا گشته از آن عذاب و الم‏

كنند استفاده ز نورى چنين‏

شده با سعادت از اين ره قرين‏

كه از بهر من اين روش بهتر است

ز هر كار ديگر مرا برتر است‏

نبايد كشم مردمان را به جهل‏

بود گر چه كارى مرا زود و سهل‏

كه در آخرت با گناهان خويش

بدانسان نهاده قدم سوى پيش‏

56 جنگ عقيده

بدم در ركاب رسول خدا

به هر لحظه بودم به جنگ و غزا

پدر كشته مى‏شد به جنگ و جدال‏

برادر بدينسان بدى در قتال‏

ز خويشان همى كشته مى‏شد به جنگ

به كشتار آنان نمى‏شد درنگ‏

چرا چون كه كافر بدندى به دين‏

بدى پايشان در ره مشركين‏

نه تنها نبود اين عمل اشتباه

نبودى نشانى ز جرم و گناه‏

كه ما را مقامى دگر مى‏فزود

به سوى هدف ره همى مى‏گشود

زمان رسول خداى كريم

خداوند دانا خداى عظيم‏

ز يك سو مسلمان ز سوئى دگر

يكى دشمن فاسد و خيره سر

بمثل دو حيوان بدى در ستيز

بدندى هميشه به جنگ و گريز

به نابودى هم بدى در مسير

گهى ما به بالا گهى هم به زير

زمانى كه يزدان والا مقام

براه صداقت ز ما ديد گام‏

عدو را به ذلّت كشانيد سخت‏

شكستى بداد او به آن تيره سخت‏

شد اسلام پيروز در راه خويش

ببرد همچنان راه خود را به پيش‏

بد اين گونه گر صدر اسلام هم‏

نبودش رهائى ز رنج و الم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 101

نمى‏شد چنين دين حق استوار

درختش نمى‏شد چنين پر ز بار

قسم بر خدا آن خداى بزرگ‏

خداوند دانا و حىّ سترگ‏

فراوان بود جنگ و قتل و قتال

شما را در اين ره چه باشد خيال‏

ندامت بود همرهش بس زياد

بر اين گفته دارم بسى اعتماد

57 لعن آرى بى‏زارى هرگز

ز شخصى شما را دهم من خبر

كه آيد پس از من شما را به بر

حكومت كند بر شما در جهان‏

كه گردن كلفت است و باشد عيان‏

مر او را بود اشكمى بس بزرگ

ندارد هراسى ز حىّ سترگ‏

هر آنچه بدست آورد مى‏خورد

در اين ره حريصانه ره بسپرد

ولى آنچه خواهد نيارد بدست

در اين حادثه نايد او را شكست‏

ببايد كه او را به كشتن دهيد

كه از جنگ آن بد گهر وارهيد

و ليكن بدينسان نيايد به پيش

نگردد ز خشم شما دلپريش‏

شما را بگويد كه لعنت كنيد

مرا، و به هر دم مذمّت كنيد

بگويد كه بيزار گشته ز من

در اين باره گويد فراوان سخن‏

شما هم به لعنم گشاييد لب‏

چه در وقت روز و چه هنگام شب‏

كه باشد شما را بدينسان ثواب

نجاتى بود بهرتان بر صواب‏

و ليكن به بيزارى از من جدا

نگشته كه نبود بدينسان روا

چرا چون كه در راه ايمان و دين

جلوتر ز من كس نباشد يقين‏

58 آيا بگويم كافر شده‏ام

به جمع خوارج بفرمود هان

بخواهم ز يزدان نيكو عنان‏

كه طوفان شود حمله‏ور بيدرنگ‏

كند عرصه را بر شما تنگ و تنگ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 102

سخنگو و صاحب مقام از شما

نماند ز طوفان چو شد بر ملا

پس از اين كه بودم به راه رسول‏

سخن‏هاى وى را نمودم قبول‏

به همراه وى بوده‏ام در جهاد

چو فاسد نبودم به راه فساد

بگويم هم اكنون كه كافر شدم‏

به سان درختان بى‏بر شدم‏

هم اكنون شوم خارج از راه راست

مرا كارى اين گونه بس نارواست‏

از اين گفتگوها بداريد دست‏

كه باشد بدنبال آنان شكست‏

رها كرده سوى حقيقت رويد

روانه به سوى حقيقت شويد

هم اكنون شما را دهم اين خبر

كه خوارى شما را بيايد به بر

ز شمشير برنده آيد نشان

مسلّط شده بر شما دشمنان‏

ستمگر بگيرد ز مال و منال‏

شما را بدينگونه باشد روال‏

هميشه بدينگونه ماند قرار

نباشد شما را توان فرار

59 ده نفر جان در مى‏برند در جنگ نهروان در باره خوارج فرمود

مصمّم چو مولا على شد به جنگ

همان نهروان و نبودش درنگ‏

ز خيل خوارج بيامد خبر

كه بنموده از پل در آن دم گذر

بفرمود مولا بدينسان كلام

نشايد كه آنان گذارند گام‏

بود قتلگاه همانان همين‏

كنار همين آب و باشد چنين‏

بر آنان نباشد يقينا نجات

كه باشد بدنبال آنان ممات‏

بمانده فقط ده نفر زان سپاه‏

قسم بر خداوند پر عزّ و جاه‏

به فيض شهادت رسيد زين قشون

فقط ده نفر زن نگردد فزون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 103

60 دليل قتل خوارج

چو خيل خوارج شدندى قتيل

بدينگونه بد سخن با خليل‏

كه ديگر نمانده از آنان اثر

شدندى فنا جملگى زين خطر

بفرمود مولا على در جواب

كلامى بدينسان نباشد صواب‏

كه در صلب مردان و بطن زنان‏

بمانند باقى و باشد عيان‏

رئيسى از آنان چو گيرد قوام

به كشتن در آيد به سعى تمام‏

ولى آنكه باقى بماند به دهر

شود صاحب خشم و عصيان و قهر

چو دزد فرارى كند زندگى

بود در گذرگاه درماندگى‏

نه ثابت بود اعتقادش بجاى‏

بر آنان نباشد معين سراى‏

پس از من نبايد به كشتن دهيد

همانان و، زين گفتگو وارهيد

كه هر كس بود از پى حق به راه‏

نبايد در اين ره شود اشتباه‏

بود چون كسى كو پى باطل است

در اين ره بود آرد آنرا بدست‏

61 تير به خطا نمى‏رود

به كشتن على تا كه تهديد شد

سخن‏ها بدينگونه تمديد شد

بفرمود مولا بدينسان سخن‏

در اين باره هرگز نباشد محن‏

خدا حافظ من بود با سپر            

كه دافع بود آن مرا از خطر

هر آن دم كه مردن بيايد به پيش‏

به امر خداوند فرخنده كيش‏

رود آن سپر بى‏توقّف كنار

شود مرگ من اين چنين برقرار

در آنگه دگر راه برگشت نيست‏

به يك لحظه ديگر نبايد كه زيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 104

62 دنيا در نظر دانايان

بدينگونه باشد خطاب از على

كه نور خدا شد از او منجلى‏

بود اين جهان بهر ما خانه‏اى‏

بود بهر انسان چو كاشانه‏اى‏

كه در آن نماند سلامت كسى

اگر چه كنند عمر و ماند بسى‏

به دنيا ز كيفر بمانده جدا

ولى كيفر آيد به روز جزا

بود هر چه از بهر دنياى دون

 شود آنچه با سعى و كوشش فزون‏

نجاتى از آنان نيايد پديد

كه آلودگى دارد از پى شديد

ز دنيا هر آن كس برد نفع و سود

بميرد در آخر به امر ودود

ببايد دهد پاسخى بر حساب‏

به هر نكته بايد دهد او جواب‏

ز اعمال نيكو هر آنچه كه هست

بدنيا ورا آمد از آن بدست‏

بود آدمى را همى در كنار

نشانى ببيند ز صبر و قرار

به نزد خردمند و دانا جهان

بود همچنان سايه‏اى بيگمان‏

چو برگشت سايه كه گسترده باد

شود جمع و آيد به ديده زياد

رود از ميان و نماند بجاى

چو سايه بود بهر آنان سراى‏

63 براى چه خلق شده‏ايم

ايا بندگان خداى كريم

شما را ز خالق بود ترس و بيم‏

به اعمال نيك و به رفتار خوب‏

به اخلاق نيكو به كردار خوب‏

به مردم مهيّاى مردن شويد

ز دنيا چنين حاصلى بدرويد

ز مال و منالى كه گردد فنا

شده از عذاب و ز محنت جدا

بسازيد از آن خانه آخرت

از اين ره شما را رسد مكرمت‏

ز دنيا ببايد كه رفتن همى‏

كه فرصت نباشد شما را دمى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 105

بگسترده سايه ز بهر همه

بخواند بگوش همه زمزمه‏

شما را رسد صوت بيدار باش‏

به رفتن ببايد نمودن تلاش‏

كه دنيا محلّى ز ماندن مباد

به نابودى آخر رود هر چه باد

نكرده خدا خلقتان بى‏سبب‏

چنين گفته هرگز نباشد عجب‏

نكرده شما را رها بى‏جهت

پسنديده نبود بدينسان صفت‏

ميان شما و بهشت برين‏

و يا دوزخ با شقاوت قرين‏

فقط مردن است فاصله، اى بشر

كه آن هم برد از ميان در گذر

شود كم همى مدّت زندگى‏

ز ره آيد آن خوى درماندگى‏

ببايد كه كوته شمرد اين زمان

بجز اين نيايد به وهم و گمان‏

نباشد نهان ظاهرى جز خدا

بجز او نگردد نهان بر ملا

خداوند دانا، خداى ودود

ندارد به مخلوق خود چشم سود

نه از بهر افزايش قدرتش‏

نه بهر هراسى از آن حضرتش‏

نه بهر كمك از براى عدو

نه از بهر اين كه كند گفت و گو

نه از بهر سودى كه آيد بدست‏

نه اين كه رها گردد او از شكست‏

ز خلقت بدش در نظر اين چنين            

همان خالق با سخاوت قرين‏

كه مخلوق او تابع وى شوند

ز نخل اطاعت برى بدروند

خدا در وجودى نباشد همى

كه بتوان خدايش بخوانى دمى‏

ز هر چه كه باشد نباشد به دور

كه گوئى ندارد در آنجا حضور

ز خلقت نشد خسته آن كردگار

نشد عاجز از خلق چرخ و مدار

نيامد ورا شبهه‏اى در نظر

به راهى كه بودش بدانسان به بر

بود بلكه دستور او بى‏نظير

متين است و بى‏وقفه اندر مسير

بود علم او بس عميق و زياد

بود امر وى هم مطاع هر چه باد

عذاب خدا گر چه باشد بسى

و ليكن نباشد در اين ره كسى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 106

كه اميد خود را دهد او ز كف

نباشد دگر از پى آن هدف‏

فراوان بود نعمت آن رحيم‏

و ليكن هراسى بود زان نعيم‏

64 اوصاف خدا

ستايش بود خاص آن بى‏همال

خداوند يكتا و صاحب كمال‏

كه هرگز نبوده زمان قبل از او

بود با صفاتى چنين روبرو

بود اول و آخر هم او بود

بجز اين دگر حاصلى ندرود

بود آشكارا و نبود نهان‏

مقامش بدينگونه باشد عيان‏

بجز او ندارد دگر ارزشى

نبيند كسى روى آرامشى‏

كه يكتا بخواند كسى ديگرى‏

بغير از همان صاحب برترى‏

كه جز او دگر صاحب اعتبار

ذليل است و باشد همى خوار و زار

قوى در بر او ضعيف است و بس‏

در اين ره نباشد يقين هيچكس‏

به غير از خدا مالكى كو به دهر

به يك لحظه گردد گرفتار قهر

خردمند از او علم و دانش گرفت‏

كه او را بود علم و دانش شگفت‏

نباشد چو او قدرتى در مسير

همه عاجزاند و ضعيف و فقير

همى بشنود او صداى ضعيف‏

اگر چه بود آن صدايش نحيف‏

صداى قوى هم ندارد اثر

كه او را نمايد به گفتار كر

خدا بشنود هر صدائى ز دور

بود مطلع از تمام امور

بجز او نبيند كسى رنگها

كه ضعفى از آنان بود بر ملا

ببيند همو آنچه موجود باد

به ريزى و خردى كس اينسان مباد

به غير از خدا ظاهرى در نهان

نباشد يقينا به دور جهان‏

نهاى بغير از خدا كى بود

كه پيدا نباشد چو دقّت شود

نباشد ورا سودى از خلق خويش

كه برنامه‏ها را برد او به پيش‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 107

نه از بهر قدرت نه از بهر بيم

ز آينده خود به ره آن كريم‏

نه از بهر امداد و جنگاورى‏

كه دارد به هر قدرتى برترى‏

نه از بهر خالق شدن بر رقيب

به بازار سود از چه باشد عجيب‏

نه از بهر دفع زيان و ضرر

كه آيد ز سوى مخالف به بر

ز خلقت ورا بوده اينسان هدف

زمام عمل را گرفت او به كف‏

كه باشد مربى بر آنان همى‏

به غفلت نباشد از آنان دمى‏

كه تسليم اوى‏اند و هيچ ادّعا

نباشد از آنان يقين بر ملا

كه او قادر است و تواناى دهر

بود صاحب رأفت و خشم و قهر

نفوذى زوى كه بود در وجود

بدانسان كه ماند در او، همچو پود

از آنان نباشد بدانگونه دور

كز آنان مرا باشد آن ذى شعور

ز خلقت نشد خسته و دل‏غمين

كه با قدرتى بس بود او قرين‏

نشد عاجز از خلقت اين و آن‏

نشد شك و ترديدى از وى عيان‏

كه امرش بود در جهان استوار

فراوان بود علم آن با وقار

بود علم او بس شگرف و عميق‏

بود امر وى هم مطاع اى رفيق‏

ز خشم‏اش اگر چه رسيده خبر

بود از پى آن فراوان شرر

ولى با اميدى ببستند دل‏

مبادا كه رحمت شود مضمحل‏

اگر چه بود نعمت‏اش بيحساب

و ليكن هراسى بود زان عذاب‏

65 عوامل پيروزى

شما را بگويم ايا مسلمين

نباشد شما را ره مشركين‏

كلامى بگويم ز حىّ كريم‏

شما را بيايد از او ترس و بيم‏

ز آرامش اكنون بپوشيد تن

به خود ره نداده عذاب و محن‏

به دندان بياورده اين دم فشار

كه ارزنده باشد بدينگونه كار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 108

ز شمشير برنده برّاتر است

به جان عدو همچنان افگر است‏

مهيّا كنيد اسلحه بهر جنگ‏

در اين باره هرگز نباشد درنگ‏

تكان داده شمشير خود در غلاف

مبادا كه مشكل بود در مصاف‏

نگاه شما باد و خشم و غضب‏

كه دشمن بيفتد به راه تعب‏

شويد جمعه ور از يمين و يسار

هجومى بدينگونه آيد به كار

گهى از مقابل گهى پست سر

شويد همچنان بر عدو حمله‏ور

خدا با شما باشد اى ياوران

بر اين گفته دارم يقين بى‏گمان‏

كنار پسر عم مولاى خويش‏

گرفته ره جنگ و غزوه به پيش‏

شويد حمله‏ور بار ديگر به خصم

شويد همچنان نار و اخگر به خصم‏

نبايد كه رو بر فرار آوريد

نبايد به خود ننگ و عار آوريد

كه روز قيامت شما را عذاب

رسد زين سبب وافر و بيحساب‏

ز مردن نبايد شما را هراس‏

به آسانى آن را كنيد اقتباس‏

كنيد حمله بر دشمن بد خصال

كنيد حمله بر او به جنگ و جدال‏

كه شيطان بود در تن وى نهان‏

ز كردار وى باشد اينسان عيان‏

به دست آيد و مى‏رود او به پا

به سوى عقب مى‏رود جابجا

مصمّم شده بهر جنگ و نبرد

شده حمله‏ور همچو مردان مرد

ز پيروزى آيد نشانها ز حق

شما را بيايد در اين ره سبق‏

يقين دارم اكنون خدا با شماست‏

نگهبانى كارتان با خداست‏

66 فضاى سقيفه

على را ببايد بدينسان سؤال

پس از رحلت مرد نيكو خصال‏

نشانى بيامد چو از اختلاف‏

براى خلافت ز راه خلاف‏

ز انصار بر گو چه آمد جواب

بود پاسخى بر مدار صواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 109

بگفتندش اى مرد نيكو مرام

قبل فهرست بعد