قبل فهرست بعد

بميدان فكرت تردّد كنم‏

هر آن كس كه از گردش روزگار

ز رنج و مصيبت ز قول و قرار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 58

بگيرد همى پند و افتد به راه

بماند جدا ار خطا و گناه‏

شما را هم اكنون دهم اين خبر

بسازم شما را خبر زين خطر

به هنگام بعثت بلائى كه بود

به سوى خطاره چنان مى‏گشود

دگر باره گرديده هر جا عيان‏

مبادا شما را رساند زيان‏

قسم بر فرستنده آن رسول

كه او را چنان راهى آمد قبول‏

گرفتار رنج و بلا مى‏شويد

بجز غم دگر حاصلى ندرويد

چو ديگى بجوش آمده از غضب

ز بالا و پائين شدن در تعب‏

به دونان رسد پس مقامى بلند

بود آنكه والا نبيند گزند

به پستى گرايد شود در عذاب

نباشد دگر راه وى بر صواب‏

قسم بر خدا خالق اين زمين‏

به پنهان نباشد كلامم قرين‏

بگويم دروغى كه بشنيده‏ام

نشانى در اين باره‏ها ديده‏ام‏

شما را هم اكنون دهم آگهى‏

نباشد روا اين چنين كوتهى‏

گناهان چو اسبان مست و چموش

ز مستى دمادم به جوش و خروش‏

گنهكار بيچاره باشد سوار

تسلط نباشد ورا بر مهار

در آتش بود جاى وى بيگمان

بهارش بدينگونه گردد خزان‏

حذر از گنه همچو حيوان رام‏

رساند سواران خود را به كام‏

عنانش بدستان انسان بود

بدان كوله بارش ز ايمان بود

بپايان برد راه خود در بهشت‏

رساند سواران نيكو سرشت‏

بود حق و باطل نمايان به دهر

گوارا و شيرين گهى همچو زهر

گروهى طرفدارى از آن كنند

گروهى از اين جمله عنوان كنند

نباشد عجيب از كه باطل زياد

بود گر كه انسان گذارش فتاد

كه بوده ز بگذشته هم اين چنين‏

اگر چه شود آدمى دل‏غمين‏

دگر حق بود كم بود اين اميد

كه گردد زياد و نباشد بعيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 59

زمينه ببايد مساعد شود           

كه وقتى بدينگونه از ره رسد

ولى گر چه شد حق به هر جا ضعيف‏

نگردد قوى و بماند نحيف‏

كسى كو بهشت و جهنم به پى

همى باشدش در جهان پريش‏

فراوان بود كار وى در جهان‏

چنين شيوه باشد به هر جا عيان‏

گروهى به سرعت بپويند راه

نجاتى بر آنان بود از گناه‏

گروهى دگر كو كند كاهلى‏

اميدى به دل باشدش منجلى‏

گروهى دگر هم خطا مى‏كنند

قصورى چنين نابجا مى‏كنند

به نار جهنم شده در سقوط

به دوزخ بود همچنان در هبوط

بود راه چپ بيگمان گمرهى

نبايد نمودن چنين همرهى‏

بود راه اصلى ره و رسم دين‏

كه روشن نموده كتاب مبين‏

هويدا نشان نبوت از آن

بجز آن نباشد رهى بيگمان‏

همان سنّت و راه پيغمبر است‏

كه بر آدمى همچنان زيور است‏

بجز حق هر آن كس كند ادّعا           

به نابودى افتد ز فرطه بلا

بغير از حقيقت هر آن كس كه گفت‏

به خسر و زيان او همى گشت جفت‏

هر آن كس كه باشد طرفدار حق

در اين ره بود همچنان مستحق‏

ز نابخردان او بيند شكست‏

ز افراد نادان و مردان پست‏

ز نادان همين بس كه مقدار خويش

نبشناسد آيد غرورش به پيش‏

به پرهيزگارى چو شد استوار

اساس بماند همى برقرار

يقينا نگردد هلاك و تباه

كه باشد جدا از خطا و گناه‏

زراعت نماند همى تشنه‏كام‏

بخوبى شود كار آنان تمام‏

نهان گشته در خانه و در سراى

به مأوا و خانه بمانده به جاى‏

پى مرتفع كردن اختلاف‏

به نحوى كه ديگر نباشد خلاف‏

ره و به باز است و رهرو شويد

از اين ره چنين حاصلى بدرويد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 60

ستايش بود خاص يزدان همى

نبايد كه فارغ شد از آن دمى‏

كسى كو ببيند زيان و ضرر

ببايد شود سرزنش نى دگر

17 مسئول بى‏اطلاع

دو كس با خدا بدترين دشمن‏اند

بدرگاه يزدان چو اهريمن‏اند

يكى آنكه او را خداى كريم‏

بخود وانهاده چو مردى نعيم‏

ز راه هدايت شود منحرف

ز رفتار نيكو شود منصرف‏

به بدعت گشايد به هر جا سخن‏

برد مردمان را به سوى فتن‏

به دام افكند مردمان را چنين

به پستى كند مردمان را قرين‏

به هر جا شود موجب انحراف‏

سخن‏ها بگويد همه بر خلاف‏

بدينگونه باشد زمان حيات

ادامه بيابد ز بعد ممات‏

كسانى كه از وى اطاعت كنند

روالى بدينسان رعايت كنند

بگيرد خطاهائى از ديگران

بدوش و كشد بارى اينسان گران‏

گناه خودش هم بود بس زياد

نباشد چو مردان نيكو نهاد

دگر آنكه نادان و ابله بود

به سوى خطا اندر اين ره بود

به گمراهى مردمان ره برد

به سعى و به كوشش رهى بسپرد

به آشتى نباشد پى امتياز

ز دركش بود همچنين بى‏نياز

شود خوانده دانا و ليكن چنين‏

نباشد به عالم بطور يقين‏

پى مال دنيا بود از سحر

كه افزوده سازد متاعى دگر

اگر چه كم آن همى بهتر است‏

كم آن ز بسيار آن بيشتر است‏

بدانگونه باشد به جدّ و به جهد

بدانگونه باشد به پيمان و عهد

كه نوشد از آن آب بدبوى آن‏

سخن‏هاى بيهوده دارد نهان‏

ز بهر قضاوت نشيند بجاى

نشيند چو مردان فرخنده راى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 61

كه تا حل كند، همچنان مشكلات

كند برطرف جمله معضلات‏

بود مطلبى گر كه مبهم بر او

ندارد مجالى پى گفتگو

دهد رأى خود گر چه باشد ضعيف

ندارد بهائى چو آيد حريف‏

ز روى يقين هم دهد رأى خويش‏

در اين باره هرگز نگردد پريش‏

همه مهمانش تنيدن بود

عقولش بفكر رسيدن بود

نداند كه باشد غلط يا درست‏

همين گونه باشد ز وقت نخست‏

ندارد به كار خودش اعتماد

وراست باشد همى اعتقاد

درست ار بود باشدش ترس و بيم‏

مبادا خطا كرده باشد عظيم‏

و گر هم خطا باشدش اين اميد

بود در دلش تا نباشد بعيد

كه باشد صحيح و بود بر صواب‏

كند كار خود را چنين انتخاب‏

ندانسته دارد بسى اشتباه

همى روزگاران نمايد تباه‏

خودش همچو شبكور و گردد سوار

به حيوان كورى گه اضطرار

چو نابخرد است او به كار و عمل

برنده نباشد كند تا كه حل‏

چو بادى كه برگ درختان برد

پراكنده سازد ره آنسان برد

كه سودى بدينگونه نايد به بر

كسى را نبخشد يقينا اثر

قسم بر خدا او ندارد توان‏

كه پاسخ دهد بر سؤالى عيان‏

چو چيزى نداند برود فكر او

كه ديگر كسى هم نداند همو

نباشد ورا اين چنين باورى‏

كه دارد كسى بر خودش برترى‏

نداند اگر تا كه پاسخ دهد

به پنهان نمودن همى پا نهد

كه ضعفش نگردد همى بر ملا

به پستى كه دارد بماند بجا

ز احكام وى شد ستم‏ها فزون

از اين رو بنا حق بسى ريخت خون‏

بيامد همينان بفرياد و داد

ز حكمش نبودى نشانى ز داد

ز ميراث آن مردگانى كه بود

به تقسيم آنان رهى بر گشود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 62

ز بيداد وى ناله سر داده‏اند

به اندوه و ماتم بيافتاده‏اند

از اينان كه گمره بميرند هان‏

از آنان بود ناله‏ها و فغان‏

چو قرآن بخوبى تلاوت شود

به نحوى دل آرا قرائت شود

بود بى‏بها در بر آن گروه‏

و ليكن زمانى بود با شكوه‏

گر آيد ز تحريف قرآن كلام

پر ارزش بود بهر آنان تمام‏

بر آنان نباشد همى زشت‏تر

ز معروف و نايد بر آنان به بر

نكوتر ز منكر نيايد پديد

بر اين وعده هرگز نباشد بعيد

18 هشدار به دادگاهيان

بفرمود على مرد جنگ و مصاف

ز دردى كه باشد همى اختلاف‏

ز يك عالم آيد چنانچه سؤال‏

به ظاهر دهد پاسخى در قبال‏

ز شخصى دگر گر بپرسى همان

در آن گفته باشد خلافى عيان‏

هماهنگ آن حكم اوّل مباد

ببايد ره ديگرى برگشاد

بسوى امامى كه دارد زمام

گزيده همانان به سعى تمام‏

پى حل مشكل روان مى‏شوند

شكايت به نزد همان مى‏برند

امام هر دو را مى‏نمايد قبول

نيايد كلامى ز ردّ و نكول‏

بر آنان خدا و پيمبر يكى است‏

كتاب خداوند برتر يكى است‏

و ليكن بود در سخن اختلاف

بفرموده آيا خدا اين خلاف‏

كه اينان مطيعى بفرمان شدند

در اين ره به سعى فراوان شدند

بفرموده يا اين كه اينسان مباد

خداوند عادل خداوند داد

و ليكن مخالف شده با خدا

ز راه حقيقت بمانده جدا

و يا اين كه باشد بر اينان گمان‏

كه نقصى بر اين دين بيايد عيان‏

بكوشيده در رفع آن اين گروه

ببخشيده دين را بدينسان شكوه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 63

دگر اين كه انباز او گشته‏اند

به قانونگذارى قدم هشته‏اند

خدا را ببايد كه آيد قبول‏

كلامى از آنان نگردد نكول‏

و يا اين كه پيغمبر ذو الجلال

همان مرد پويا و نيكو خصال‏

به ابلاغ آن كرده اينسان قصور

كه باشد كلامى بدينسان به دور

بفرموده قرآن نمانده بجاى

كلامى نگفته ز سوى خداى‏

در آن هر چه خواهى بيابى يقين‏

بود اين سخن با حقيقت قرين‏

دگر اين كه فرموده اينسان سخن

كه باشد جدا از دروغ و فتن‏

ز غير خدا گر كه بود اين كتاب‏

بدى اختلافش همى بى‏حساب‏

بود ظاهر آن فراوان عجيب

ز عمقى بود باطنش پر نصيب‏

به پايان اعجاب آن ره مباد

نبايد رهى اين چنين بر گشاد

شود بر طراز همان مشكلات

بود بحث روز آنچه از معضلات‏

19 خروش امام عليه السلام

ببالاى منبر على در سخن

كه ناگه بيامد نشان از فتن‏

ز اشعث برآمد صدائى چنين‏

بگفتا به آن مرد علم و يقين‏

از آن گفته بودت سراپا ضرر

نبودت در آن باره سودى به بر

نگاهى بر او كرد و فرمود هان‏

ترا گر چه باشد نشانى از آن‏

كه باشد ضرر يا مرا منفعت

تو هستى كنون شامل ملنعت‏

ترا لعنت حق به همراه باد

نثار تو لعنى شود بس زياد

ايا پارچه‏باف منافق ترا

بود لعن و نفرين همى رد بقا

قسم بر خدا گشته‏اى تو اسير

دوبار و نبودت يقين دلپذير

يكى آنكه وقتى كه كافر بدى

دگر آنكه وقتى مسلمان شدى‏

ز بهر نجاتت نه مال و منال‏

نه شخصيّيتت شد كه شويد ملال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 64

كسى كو كه اقوام خود را به چنگ

سپارد براه فنا بيدرنگ‏

روا باشدش تاز اقوام خويش‏

بشوريده بر وى كنندش پريش‏

دهد اعتماد خود از كف همى

در اين باره بيند سراسر غمى‏

20 امام على عليه السلام و مرگ

اگر مردگان آنچه را ديده‏اند

همى ديده‏اند و بفهميده‏اند

شما را به عالم بيامد به بر

به وحشت فتاده به حد خطر

مطيعى به فرمان او مى‏شديد

در اين ره پى جستجو مى‏شديد

ولى آنچه باشد بود در نهان‏

نباشد نشانى از آنها عيان‏

و ليكن بزودى شود آشكار

بيايد شما را چنان روزگار

يقينا بصيرت اگر داشتيد

اگر بذر همت همى كاشتيد

فراوان بدادندتان آگهى

نمايانده‏اند بر شمايان رهى‏

اگر گوش آماده بهر سخن‏

شما را بد اما جدا از فتن‏

بگفتندتان گفته‏هائى زياد

چه از اعتماد و چه از اعتقاد

براه هدايت اگر پاى بود

به سوى هدايت رهى مى‏گشود

در اين ره فراوان هدايت شديد

در آنجا قرين سعادت شديد

قسم بر همان خالق بى‏نياز

حقيقت بگفتم به رمز و به راز

بد عبرت شما را گذشت زمان

به هر جا شما را بيايد عيان‏

جلوگيرى آمد ز كردار زشت‏

شما را مبادا شويد بد سرشت‏

ز بعد رسولان مقام بشر

به وصفى بدينسان شده مفتخر

كه امر خدا را به هر جا برد

به قصد رساندن رهى بسپرد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 65

21 نتيجه مسابقه قيامت

شما را بود عاقبت پيش روى 

نباشد نيازى پى جستجوى‏

قيامت شما را بود پشت سر

براند شما را بسوى ممرّ

سبك كرده بار گناهان خويش

گرفته ره رستگارى به پيش‏

كه پيشينيان جمله در انتظار

در آنجا شده زين سبب ماندگار

كه با هم مهيّاى رفتن شويد

به نيكى چنين حاصلى بدرويد

22 دفاع امام عليه السلام از عنوان خود

بگويم شما را كلامى چنين

دهم آگهى بر شما مسلمين‏

كه شيطان مهيا نموده سپاه‏

به ظلم و ستم باشد اكنون به راه‏

بخواهد كه جور و ستم بر ملا

دوباره شود تا كه آيد بجا

از اين رو عدالت شود گوشه‏گير

ستم بار ديگر شود دلپذير

مرا نسبت منكرى داده‏اند

سخن‏ها به كذب و ريا رانده‏اند

سخن‏هاى آنان ز انصاف نيست‏

ندانم كه اين گفتگو بهر چيست‏

ز من كرده حقى همانان طلب

كه باشد چنين خواهشى بى سبب‏

طلبكار خونى ز من گشته‏اند

كه خود پا در انجام آن هشته‏اند

به همراه آنان اگر بوده‏ام

به كشتن ره آن گونه پيموده‏ام‏

همانان شريك‏اند و نايد درست‏

چنين اتهامى بمن باد سست‏

اگر خود بدينگونه ره برده‏اند

به كشتن ره اين گونه بسپرده‏اند

همانان ببايد فتاده به دام‏

به تنبيه آنان گذاريد گام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 66

بر آنان بود خود نشان از ضرر

دليلى كه دارند و آيد به بر

بخواهند لبن از چنان مادرى‏

كه او را نباشد چنين برترى‏

بخواهند زنده كنند بدعتى

كه آيد بر آنان دگر فرصتى‏

نشانى بيايد ز تقسيم مال‏

بدانسان كه بوده به سبك و روال‏

بيامد ترا وقت: باز آ شكست

چگونه بگيرم زمامى بدست‏

چه كس را ببايد بخوانم به پيش‏

چه كس را دهم پاسخ حرف خويش‏

مرا امر يزدان بيامد قبول

در اين باره هرگز ندارم نكول‏

كه آمد به هنگام جنگ جمل‏

نباشد اگر رأى شان بر عمل‏

بگيرم به كف تيغ و شمشير تيز

بر آنان كنم هديه وقت ستيز

كه باطل زدايم به يارى حق‏

شتابان شوم تا بگيرم سبق‏

مرا آمد اين گونه امرى عجيب

كه پيدا نمودم بميدان رقيب‏

هراسم بداده ز جنگ و جدال‏

ز شمشير تيز و نبرد و قتال‏

به زارى نشينند همه مادران

ز اندوه و از قتل اين ظالمان‏

نبودم هراسى ز جنگ و نبرد

بميدان بدم همچو مردان مرد

كه دارم به ذات خدائى يقين

نباشد مرا شك و شبهه به دين‏

23 رزق و مال دنيا

پس از حمد يزدان سلام و درود

به پيغمبر آن خداى ودود

مقدّر بود آنچه بر آدمى‏

چو باران بريزد نباشد غمى‏

رسد سهم هر كس چه كم يا زياد

كسى بى تنعم ز نعمت مياد

اگر شد كسى را زيادت ز مال‏

فزونى شد او را ز اهل و عيال‏

نبايد كه آيد حسادت پديد

نبايد رهى سوى فتنه كشيد

كه مرد مسلمان چو نايد بدست‏

نشانى كه آن دم نگرديده پست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 67

رذالت نگردد از او آشكار

بود همچنان شأن او برقرار

به هر جا بود قابل احترام‏

به راه شرافت ورا باد گام‏

رذايل هم او را بدارند دوست

كه خلقى بدينسان روا و نكوست‏

بود او همانند مال باخته‏

كه مركب به قصدى چنين تاخته‏

به زودى ورا سودى عايد شود

به فورى چنين حاصلى بدرود

مسلمان كند از خيانت حذر

بدينسان نيفتد براه خطر

ورا انتظارى بود اين چنين

كه با فتح و پيروزى آيد قرين‏

ز سوى خدا باشدش اين اميد

دو پيروزى آيد همو را پديد

يكى مرگ باشد به امر خداى

بفرمان آن حىّ پاكيزه راى‏

بدينسان شود سهم وى با دوام‏

ز سوى خدا مى‏شود مستدام‏

دگر اين كه رزق‏اش بيايد بدست

در اين ره نبيند نشان از شكست‏

شود دين وى حفظ و شأنش بجا

بماند نپويد رهى پر خطا

بود مال و اولاد هر آدمى

متاعى به عالم كه باشد دمى‏

متاعى به عقبا بود كار نيك‏

پسنديده رفتار و كردار نيك‏

بود ممكن اين دو خداى بزرگ

خداوند روزى رسان و سترگ‏

به يكجا به عالم به فردى دهد

ورا از غم و غصه‏ها وارهد

ز فرمان يزدان نپيچد سر            

كه باشد يقينا پى آن خطر

بترسيد از او چون كه عذر شما

نگردد پذيرفته پيش خدا

به دور از ريا كار خود كن تمام

كه باشد خدا را بدينسان مرام

نه خود واگذارد هر آن كس كه هست‏

به سوى ريا پاى وى يا كه دست‏

كند يا كه او را به آن واگذار

كه از بهر داده انجام كار

مقام شهيدان و شأن رسول‏

طلب مى‏كنيم شايد آيد قبول‏

كسى را بود گر چه مال و منال

نبايد كه آسوده دارد خيال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 68

به خويشان خود باشد او را نياز

ببايد كند دست خود را دراز

بگيرد كمك او پى دفع شر

چو پيش آيد او را به وقت خطر

كه خويشان وى بهترين دسته‏اند

به راهى بدينگونه دل بسته‏اند

به بيمارى او را مددها كنند

همى درد وى را مداوا كنند

بود نام نيكو چنان ثروتى

كه ارزنده نبود چو آن نعمتى‏

از آن ثروتى كو بماند بجاى‏

بماند بدانگونه اندر سراى‏

ز خويشان نبايد كه دورى كنند

در اين ره نبايد قصورى كنيد

خصوصا كه باشد ندار و فقير

نباشد خدا را چنين دلپذير

ز راه كمك يا كه انفاق خويش

گرفته ره و رسم احسان به پيش‏

كسى كو نباشد بدينسان به راه‏

به كوتاهى دستش آيد گواه‏

ز خود مى‏زند دست ديگر كنار

حمايت نيايد دگر زو به كار

كسى كو كه خويشان وى خوشزبان‏

همى خوش روال و همى خوش بيان‏

بباشند و اين گونه باشد روش

تداوم بيابد بدينسان منش‏

24 نه سازش نه سستى

قسم بر همان خالق بى‏نياز

بر آن بى‏نياز و بر آن سرفراز

نباشد مرا خوى سازش همى‏

به فكرم نيايد بدينسان دمى‏

كه با دشمن حق بسازم به جنگ

كز آنها ببينم ستم بيدرنگ‏

ز من هستى هرگز نيايد پديد

ز افكار من باشد اينسان بعيد

شما را ببايد هراس از خدا

ز قهرش ببايد بماندن جدا

ز رنج و عذابش به رحمت بريد

پناه و بدينگونه ره بسپرد

براهى كه فرموده تعيين قدم

نهاده مبادا كه افتى به غم‏

به انجام تكليف خود كن قيام‏

كه باشد ز سوى خدا اين پيام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 69

به دنياى ديگر شوى سرافراز

ز الطاف آن خالق بى‏نياز

به شرطى كه نبود شما را قصور

به دنيا ز انجام كار و امور

امور خدائى ره بندگى

كه نايد نشانى ز شرمندگى‏

25 كشتار معاويه

چو اخبارى آمد به مولا على

كه بودى به پيغمبر خود ولى‏

از اين كه معاويه شهر و ديار

گرفته شده همچنان ماندگار

نمايندگانش نمانده بجاى

فرارى شده از مكان و سراى‏

چو بسربن ارطاة شد حمله‏ور

ره اين گونه آمد بر آنان به بر

على شد ز كردارى اينسان غمين

به منبر برفت و بگفتا چنين‏

مرا در تصرّف فقط كوفه باد

مرا غير از اينجا مكانى مباد

ايا كوفه گر كه وزد بادها

بر آيد ز تو داد و فريادها

وزد گردباد نفاق و فتن‏

بيايد ز هر مشكلاتى سخن‏

خدا زشت سازد ترا بيدرنگ

چو ويرانه گردى ز آثار جنگ‏

پس از آن به شعرى اشاره نمود

پى گفتن اين گونه ره بر گشود

ز پست و مقامى كه دارم كنون            

بود بهر من همچنان چرك و خون‏

شنيدم يمن شد تصرّف همى‏

در اين ره شد افزوده بر من غمى‏

خدا را مرا باشد اينسان گمان

كه ياران دشمن كران تا كران‏

چو باشد بر آنان چنين امتياز

شما را شده حاكمى سرفراز

به باطل گرفته ره اتحاد

به كار شما باشد اين انتقاد

شما را بود تفرقه در عمل‏

به حق وارد آيد از اين ره خلل‏

شما را نباشد اطاعت ز حق

پراكنده همچون گروه و فرق‏

و ليكن به باطل كنند اتفاق‏

همانان و نبود نشان از نفاق‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 70

به ردّ امانت نگردد قصور            

ز سوى همانان به حد وفور

و ليكن شما را خيانت بجاست‏

كه اين گونه خصلت بسى نارواست‏

ز خدمت به همنوعشان برتراند

در اين ره دليرانه ره آورند

و ليكن شما در فساد اندريد

در اين ره پى مردم ديگريد

شما را اگر يك قدح بسپرم

به فكر امانت چنين ره برم‏

از آن ترسم آنرا ببينم به بر

بدستم نيايد از اين ره دگر

خدايا از اين مردمان خسته‏ام

به فرداى ديگر دلى بسته‏ام‏

كه اينان هم از من غمين‏اند و زار

دگر شوق و ذوقى نيايد به كار

خدايا بمن ملّتى كن عطا

كه باشد از اين خلق و عادت جدا

بر آنان مسلّط نما ديگرى‏

قبل فهرست بعد