قبل فهرست بعد

و گر دل شكيبا و مرد فكور

بحان باشى و در مصيبت صبور

بنزد خدا، بهر هر درد و رنج 

غم و غصه‏اى و گزند و شكنج‏

بود جانشينى و پاداش كار

دهد بر شكيبنده‏اش اعتبار

هلا... اشعث، ار، صبر شايان كنى 

توكل به اللّه و يزدان كنى‏

قضا و قدر، بر تو، جارى شود

زلال جزا، سيل و سارى شود

كه پاداش و مزد و بهاى بزرگ 

بيابى و ارج عظيم و سترگ‏

و گر آنكه بيتابى و قيل و قال‏

نمائى و دلتنگى و عجز حال‏

هر آينه حكم الهى، بتو

شود جارى و سارى روبرو

بحالى كه كار پلشت و گناه‏

نمودى و در سهوى و اشتباه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 168

همانا كه فرزند تو در نهاد 

تو را كرده خندان و مسرور شاد

بنحوى كه بهر تو در زندگى‏

بلا بود و اندوه و افسردگى‏

ترا كرده در بحر فرقت فرو 

غمين و بهجر رخش، روبرو

بشكلى كه پاداش و مزد و جزا

براى تو بود و بكارت سزا

حكمت 286

(و قال عليه السلام على قبر رسول صلى اللّه عليه و آله ساعة دفن) إنّ الصّبر لجميل إلّا عنك و إنّ الجزع لقبيح إلّا عليك و إنّ المصاب بك لجليل و إنّه قبلك و بعدك لجلل

كنار گهر تربت تابناك 

رسول خداوند و ناجى خاك‏

باستاد و كردش نثار درود

بگل برگ حزن و نواى سرود

همانا كه صبر و شكيب و توان 

خوش است و شفا بخش روح و روان‏

مگر از فراق و جدائى تو

بر جان نثار و فدائى تو

و بيطاقتى، بس بد است و پلشت 

مگر بر تو در سير و گشت و نشست‏

غمى كه بانگيزه‏ات شد نزول‏

نشاط بشر را نموده افول‏

جهان افكن است و پر از رعد و برق 

بزرگ و زمين لرزه غرب و شرق‏

غم و درد پيش از تو و بعد تو

روياروى گل چهره سعد تو

بسى كوچك و سهل و آسان بدل 

بجان است و در ورطه آب و گل‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 169

حكمت 287

و قال ع لا تصحب المائق فإنّه يزيّن لك فعله و يودّ أن تكون مثله

رفيق و جهت بخش احمق مباش 

بجان و دلت خاك ذلت مپاش‏

كه او، كار خود را بچشمان تو

دهد زينت و لغزد ايمان تو

بورزد بجان مهر و سعى و تلاش

كند راز خود را هويدا و فاش‏

كه تو، مثل او، باشى و در روال‏

فرومانده در منجلاب و بال‏

حكمت 288

(و قد سئل) عن مسافة ما بين المشرق و المغرب (فقال عليه السلام) مسيرة يوم للشّمس

شد از محضر پاك مولا سؤال 

ز سوى گروهى كسان و رجال‏

كه بعد سراپرده شرق و غرب‏

چه حد است، بميزان تفريق و ضرب‏

بپاسخ، بيان كرد و بر مردمان            

هويداى راز زمين و زمان‏

به اندازه سير يك روز مهر

بدهر است و آفاق گردان سپهر

حكمت 289

و قال ع أصدقاؤك ثلاثة و أعداؤك ثلاثة: فأصدقاؤك صديقك و صديق صديقك و عدوّ عدوّك و أعداؤك عدوّك و عدوّ صديقك و صديق عدوك

همانا كه از دوستانت، سه كس

بدهرند و هم دشمنانت، سه كس‏

رفيقان تو، ياور و همدمت‏

شفيق تواند و شريك غمت‏

و بر يار تو، ياور مهربان

انيسند و در زندگانى، شبان‏

پى دشمنت، دشمنند و عدو

بكين و بر اندازيش، روبرو

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 170

و آن دشمنانت، بتو، دشمنند 

براى رفيق تو اهريمنند

بدل، يار و همكار بدخواه تو

بجانند و سدى، سر راه تو

حكمت 290

(و قال ع لرجل رآه يسعى على عدوّ له بما فيه إضرار بنفسه) إنّما أنت كالطّاعن نفسه ليقتل ردفه

امام، بر كسى، ديده افكند و ديد

كه از بهر خود، درد و غم مى‏خريد

پى آنكه بر دشمن خود، شكنج‏

رساند بماتم سراى، سپنج‏

بجان خود آسيب و رنج و زيان

بلا مى‏رساند و گزند عيان‏

بگفتش، تو چون آن كسى، در روال‏

بكارى و خواهان وزر و وبال‏

كه بر خود كند نيزه‏اى را فرو 

كشد، تا كسى كه بود پشت او

حكمت 291

و قال ع ما أكثر العبر و أقلّ الإعتبار

چه بى حد و اندازه اندرز و پند 

و فور است و گنجينه سودمند

پذيرندگانش، چه كسر و كمند

در آغوش اندوه و رنج و غمند

 

حكمت 292

و قال ع من بالغ فى الخصومة أثم و من قصّر فيها ظلم و لا يستطيع أن يتّمى اللّه من خاصم

هر آن كس كه در كينه و دشمنى 

كند پا فشارى و اهريمنى‏

نموده پلشتى و وزر و گناه‏

كمر بسته بر جرم و گم كرده راه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 171

كسى كه كند در عمل كوتهى 

فتد در وبال و چه گمرهى‏

شود فرد مظلوم و بيحال و زار

پريشان و مفلوك و خوار و نزار

كسى كه نمايد نزاع و ستيز         

شود در جدال و فرار و گريز

نباشد توانش كه پرهيزگار

بسعى و عمل باشد و رستگار

حكمت 293

و قال ع ما أهمّنى ذنب امهلت بعده حتى أصلّى ركعتين، و أسأل اللّه العافية

گناهى، مرا، شرمسار و پريش 

نكرده ملول و گرفتار خويش‏

كه جستم، پس از ارتكابش، مجال‏

به اندازه‏اى كه به تسكين حال‏

گزارم دو ركعت نماز و نياز

به درگاه بخشنده چاره ساز

و از ذات حق، با دل و جان و لب‏

كنم رستگارى خود را طلب‏

حكمت 294

(و سئل ع كيف يحاسب اللّه الخلق على كثرتهم) فقال ع كما يرزقهم على كثرتهم (فقيل كيف يحاسبهم و لا يرونه) قال ع كما يرزقهم و لا يرونه

شد از رهبر مؤمنين جهان

سؤالى كه گويد ز راز نهان‏

كه در روز محشر، چگونه خدا

در آن گيرودار و خروش و ندا

ز مخلوق و فوج كثير و فريق 

نمايد حساب و شمار دقيق‏

بفرمودشان در جواب سؤال‏

بحكمت بيان و در اوج كمال‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 172

همان گونه‏اى كه بر اين مردمان 

بافزونى خيلشان، در زمان‏

دهد روزى و توشه زندگى‏

بكارند و سرگرم سازندگى‏

بپرسش شدندش چگونه حساب 

نمايد از آنان و ختم كتاب‏

كه او را نبينند و ذاتش نهان‏

بعام است و خاص و كهان و مهان‏

بفرمودشان، با بيان بليغ 

شد امرش، در آفاق حكمت، ستيغ‏

همان گونه‏اى كه بر اين فوج خلق‏

دهد روزى و هستى و بود و دلق‏

كه او را نبينند و ديدار ذات 

ميسر نگردد ببحر حيات‏

حكمت 295

و قال ع رسولك ترجمان عقلك و كتابك أبلغ ما ينطق عنك

رسول تو از عقل و فكرت، بيان 

نمايد چسان بودنت را، عيان‏

ولى نامه تو بلحن بليغ‏

رساتر ز پيك است و برّان چو تيغ‏

كه از جانب تو بصنع و هنر

سخن گويد و پا شد علم و هنر

حكمت 296

و قال ع ما المبتلى الّذى قد اشتدّ به البلإ بأحوج إلى الدّعاء من المعافى الّذى لا يأمن به البلاء

گرفتار دردى، كه رنج و بلا 

گرفتش در آغوش و شد مبتلا

نباشد بذكر و دعا، در نياز

فزون‏تر از آن كس، بدهر مجاز

كه از تندرستى خود در امان 

نباشد ز درد و بلاى زمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 173

حكمت 297

و قال ع النّاس أبناء الدّنيا و لا يلام الرّجل على حبّ أمه

گروه بنى آدم و مردمان

 پسرهاى دهرند و دور زمان‏

كسى را پى الفت مادرش‏

نسازندش آلوده سرزنش‏

حكمت 298

و قال ع إنّ المسكين رسول اللّه فمن منعه فقد منع اللّه و من أعطاه فقد أعطى اللّه

كسى كه ندا راست و بيچيز و مال 

پريشان و در بند فقر و ملال‏

فرستاده ذات پروردگار

بدهر است و گردونه روزگار

پس آن كس كه او را ز كار و كمك 

شود مانع و سد نان و نمك‏

خدا را شده مانع و در ستيز

و ز اجراى فرمان حق، در گريز

كسى كه باو، چيزى و نقد و مال

ببخشايد و تا رهد از و بال‏

نثار جلال خداوند پاك‏

نموده بگردونه مهد خاك‏

حكمت 299

و قال ع مازنى غيور قطّ

كسى كه جوانمرد و با غيرت است

 سراپايش انديشه و عبرت است‏

نمى‏گردد هرگز بفسق و زنا

تن آلوده و بر تبش، مبتلا

حكمت 300

و قال ع كفى بالأجل حارسا

براى نگهدارى از گناه 

پلشتى و جرم و هر آن اشتباه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 174

اجل... در زمين و زمانه بس است 

كه داغ فنا بر رخ هر كس است‏

حكمت 301

و قال ع ينام الرّجل على الثّكل و لا ينام على الحرب

پس از مرگ فرزند خود، آدمى

كند خواب و بر دل نهد، مرهمى‏

و ليكن پس از سرقت مال خويش‏

نمى‏خوابد و مى‏شتابد، بپيش‏

حكمت 302

و قال ع مودّة الآباء قرابة بين الأبناء و القرابة إلى المودّة أحوج من المودّة إلى القرابة

شكوفائى مهر و لطف و صفا 

ميان پدرها و رسم وفا

همانا كه خويشى اولادشان‏

بيكديگر است و بر و زادشان‏

نياز قرابت، بپيوند دل

فزون است و بر انس و الفت، مقل‏

كه تا همنفس بودن و همدمى‏

به خويشى و همخونى آدمى‏

حكمت 303

و قال ع اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللّه تعالى جعل الحقّ على ألسنتهم

از انديشه و فكرت مؤمنين 

كه دارد ز ناقوس ايمان طنين‏

بترسيد و پرهيز شايان كنيد

گل آويز گوش دل و جان كنيد

كه حق را خدا، بر زبانهايشان

بپا كرد و حصن روانهايشان‏

حكمت 304

و قال ع لا يصدق إيمان عبد حتى يكون بما فى يد اللّه أوثق منه بما فى يده

نمى‏باشد ايمان بنده درست 

در انديشه فرزام و چالاك و چست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 175

كه تا آنكه در ديده عبرتش

ضمير و دل آگاهى و فكرتش‏

هر آنچه كه در دست يزدان پاك‏

بكون و مكان است و گردون خاك‏

فزون باشد از آنچه در دست خويش 

همى دارد و مى‏كشاند بپيش‏

حكمت 305

و قال ع لأنس بن مالك و قد كان بعثه إلى طلحة و الزبير لما جاء إلى البصرة يذكرهما شيئا ممّا سمعه من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فى معنا هما فلوى عن ذللك فرجع إليه فقال (إنّى أنسيت ذلك الأمر) فقال ع إن كنت كاذبا فضربك اللّه بها بيضاء لامعة لا تواريها العمامة

بوقتى كه در بصره آمد، انس

برون سازد از جيب نفسش، هوس‏

امامش، فرستاد بر امر خير

بر طلحه و همسگالش، زبير

كه تا آن كلامى كه او، از رسول

شنيده از احكام و متن اصول‏

در اطراف ايشان و از بهرشان‏

كند ياد و اندازد از قهرشان‏

انس از گواهى خود سركشى 

تمرد نمود و حقيقت كشى‏

چو نزد على، عود و رجعت نمود

دهان بازو از بهر گفتن گشود

كه آن امر پيغمبر حق، زمن 

فراموش شده در مرور زمن‏

بفرمودش حضرت، كه گر تو دروغ‏

بگوئى و باشد دلت بى‏فروغ‏

خدايت، سفيدى رخشان زند 

كه چون عنكبوتى، برويت، تند

كه عمامه هرگز نپوشاندش‏

دوا و شفائى، نخوشاندش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 176

حكمت 306

و قال ع إنّ للقلوب إقبالا و إدبارا فإذا أقبلت فاحملها على النّوافل و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض

همانا كه بر طائران قلوب 

بروز و شب و در پگاه و غروب‏

رو آوردن و پشت و رو، گشتنى است‏

فراغّى حال و فروهشتنى است‏

پس آن دم كه دلها بوجد و سرور 

شدند و چمان در گلستان نور

بانجام در مستحباتشان‏

بداريد و كسب تحيّاتشان‏

بوقتى كه در رنجش و پشت و رو 

شدند و بگرداب غصه فرو

بر انجام بايسته و واجبات‏

بسنده نمائيد و راه نجات‏

حكمت 307

و قال ع و في القرآن نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم

بقرآن شده نقش و آمد فرود

زوحى خدا، بر جهان وجود

حديث هر آنچه كه پيش از شماست‏

خبرهاى آنچه كه بعد از شماست‏

و حكم هر آنچه كه بين شماست 

براى جماعاتتان، رهنماست‏

حكمت 308

و قال ع ردّوا الحجر من حيث جاء فإنّ الشّرّ لا يدفعه إلّا الشّر

بجائى كه شد پرت و افتاده سنگ

بسر خورد و زد ضربه بيدرنگ‏

بگيريد و بر مبدأش، باز گشت‏

دهيد و نمايد بجايش نشست‏

ازيرا، بدى را، بجز شر، فنا 

نسازد ز اصل و نهاد و بنا

حكمت 309

و قال ع لكاتبه عبيد اللّه بن رافع ألق دواتك و أطل جلفة قلمك و فرّج بين السّطور و قرمط بين الحروف فإنّ ذلك أجدر بصباحة الخطّ

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 177

چنين گفت بر كاتب خود امام 

هلا... ابن رافع بطور مدام‏

دوات خودت را بيارا و پاك‏

كن اصلاح و پاكيزه از گرد و خاك‏

نك سر قلم را، دراز و روان 

بگردان و بر لوح و كاغذ، دوان‏

ميان دو سطرى كه در نامه‏ات‏

كنى نقش و آذين با خامه‏ات‏

گشاده بگير و ميانه نويس

بخط دل آرا و شاد و نفيس‏

حروف را بنزديك هم ضبط و ربط

منقش نما و مبرا ز خبط

كه اين فن، به زيبائى رسم خط 

فزاينده شايان بود، در نمط

حكمت 310

و قال ع أنا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار

هر آينه من قائد مؤمنين 

بدنيايم و رهبر موقنين‏

تمّول، زعيم بزهكاره‏ها

بدهر است و يار تبه كاره‏ها

حكمت 311

(و قال له بعض اليهود ما دفنتم نبيكم حتى اختلفتم فيه) فقال ع له إنّما اختلفنا عنه لا فيه و لكنّكم ما جفّت أرجلكم من البحر حتى قلتم لنبينكم اجعل لنا إلها كما لهم آلهة فقال إنّكم قوم تجهلون

يكى از گروه يهود، بر امام 

چنين گفت و پاشيد زهر كلام‏

شمايان رسول خدا را، بخاك‏

امانت نبخشيده در گور پاك‏

در اطراف او اختلاف عيان 

نموديد و دعوى و شر و زيان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 178

بفرمودش حضرت كه ما اختلاف 

نموديم و دعوى و كار خلاف‏

فقط از خود او، نه در باره‏اش‏

نگشتيم عدّو و ستمكاره‏اش‏

ولى، پايتان از نم آب بحر 

نگرديده خشك و مصّرا، بجهر

بپيغمبر خود بداد و خروش‏

بگفتيد و ياغى شديد و چموش‏

كه مثل خدايان اين مردمان 

بتان نكو منظر و شادمان‏

پى ما، خدائى، در اينجا قرار

بده بهر تقديس و انجام كار

و موسى، بر آشفت و غريد و گفت 

دل و جانتان را بدريد و سفت‏

كه فوج شما، مردم بيخرد

پلشتيد و بيفكرت و ديو و دد

حكمت 312

(و قيل له بأى شي‏ء غلبت الأقران) فقال عليه السلام ما لقيت رجلا إلا أعانني على نفسه

بمولا على شير حق و ژيان 

چنين گفته‏اند و برايش بيان‏

كه با چه توانى بخيل گوان‏

فزونى به جستى و تاب و توان‏

بگفتا: كه با هر يلي روبرو

شدم تا زنم ضربه بر فرق او

مرا بر زيان خودش بيدريغ‏

كمك مى‏نمود و ضمان بليغ‏

حكمت 313

و قال ع لابنه محمّد بن الحنفية يا بنىّ إنى أخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه فإنّ الفقر منقصة للدّين مدهشة للعقل داعية للمقت

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 179

جناب على، بر محمد،  چنين 

بفرمود و پندش فكنده طنين‏

همانا كه مى‏ترسم اى نور چشم‏

براى تو از فقر و بيداد خشم‏

بوادى آن، در كش روزگار 

پناهنده شو بر خداوندگار

كه فقر و ندارى، مكان شكست‏

تباهى دين است و زنجير دست‏

كنام پريشى انديشه است

بر اندازى حرفه و پيشه است‏

كند كينه بر پا و بر دشمنى‏

سبب مى‏شود بهر اهريمنى‏

حكمت 314

(و قال ع لسائل سأله عن معضلة سل تفقّها و لا تسأل تعنّتا فإنّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم و إنّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل المتعنّت

يكى، مشكلى، از پى امتحان 

بپرسيد و گفتش امير جهان‏

به پرس بهر فهميدن و كسب علم‏

شناسائى بحر مواج حلم‏

بقصد دل آزارى و سرزنش 

مپرس و مشو عامل واكنش‏

كه نادان جوينده معرفت‏

چو دانشور است و گل عافيت‏

و داننده‏اى كه به بيراهه گام 

نهد تا كه ناخوانده افتد بدام‏

بنادان شبيه است و در رهروى‏

بشيطان كند طاعت و پيروى‏

حكمت 315

(و قال عليه السّلام لعبد اللّه العبّاس و قد أشار عليه فى شي‏ء لم يوافق رأيه: لك أن تشير علىّ و أرى، فاذا عصيتك فأطعنى

بفرزند عباس روشن روان 

دلير و جلودار خيل گوان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 180

بوقتى على را نشان طريق 

همى داد و سمت و جهت، در فريق‏

به چيزى كه بر فكرتش سازگار

نبوده در آن مقطع آزگار

بفرمودش حضرت كه بر تو بجان

بود لازم و فرض در انس و جان‏

كه شخص مرا رهنمائى كنى‏

سخن گوئى و خودنمائى كنى‏

و من، خير و انديشه‏ام را در آن 

كنم مو شكافى و سنجش بر آن‏

پس هر گه ترا طاعت و پيروى‏

نكردم بگفتار تو رهروى‏

توام، پيروى كن بكار و عمل 

مياور بايمان پاكت خلل‏

حكمت 316

(و روى أنّه عليه السّلام لمّا ورد الكوفة قادما من صفّين مرّ بالشّباميّين فسمع بكاء النّساء على قتلى صفّين و خرج إليه حرب ابن شرحبيل الشّبامىّ و كان من وجوه قومه) فقال ع له أ تغلبكم نساؤكم على ما أسمع ألا تنهونهنّ عن هذا الرّنين (و أقبل يمشى معه عليه السلام راكب) (فقال عليه السلام له) ارجع فإنّ مشى مثلك مع مثلي فتنة للوالى و مذلّة للمؤمن

روايت شده چون جناب امام 

بكوفه روان شد، ز صفين و شام‏

بايلى گذشت و در آنجا، زنان‏

در انداوه بودند و نعره زنان‏

پى گشتگان اشك رنگين چشم 

روان مى‏نمودند و فرياد و خشم‏

و حرب، كز بزرگان آن قوم و ايل‏

امير گرانمايه بود و جليل‏

مشرف شد اندر حضور امام 

بفرمودش حضرت باندرز تام‏

زنان شمايان، مگر با خروش‏

كه مى‏آيدم نعره‏هاشان بگوش‏

بمردانتان، سلطه و چيرگى

بيايند و پيروزى و خيرگى‏

وز اين ناله و داد و افغانشان 

تباهى ايمان و ايقانشان‏

نخواهيدشان، نهى و بسته دهان‏

نمائيد و خاموش از هين و هان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 181

در اين ايده شد حرب روشن روان

كه گردد بدنبال حضرت روان‏

بپاى پياده، كه مولا، سوار

بره بود و از آن محل، رهسپار

امامش بگفتا كه رجعت نما

پياده ميا، تو، بدنبال ما

پى چون تو شخصى، پياده روى‏

جهش كردن و جستن و رهروى‏

بدنبال مانند من، در روال 

پلشت است و مردود و بار و بال‏

و بر حاكم و بهر فرمانروا

بلا و غم است و شكست قوا

براى خدا جو، گزند است و درد 

ذليلى و خوارى و زندان مرد

حكمت 317

(و قال ع و قد مرّ بقتلى الخوارج يوم النّهروان) بؤسا لكم لقد ضرّكم من غرّكم (فقيل له من غرّهم يا أمير المؤمنين فقال) الشّيطان المضلّ و الانفس الأمّارة بالسّوء غرّتهم بالأمانىّ و فسحت لهم بالمعاصى و وعدهم الإظهار فاقتحمت بهم النّار

چو بر كشتگان خوارج، على 

گذر كرد و با صوت و لحن جلى‏

بگفتا: گرفتار اندوه و رنج‏

بباشيد و در بند درد و شنكج‏

كه بر خيلتان، شر و خسر و زيان

رسانيد و بر كندتان، آشيان‏

كسى كه شما را در عالم، فريب‏

بداد و كشانده، براه اريب‏

بگفتندش اى رهبر مؤمنين            

زعيم و ابر قائد موقنين‏

چه كس آن كسان را، بدنيا، فريب‏

بداد و كشانده اريب و ريب‏

بفرمودشان با بيان رسا 

كه در روز و شام و پگاه و مسا

عزازيل گمره كننده بدهر

بيافكندشان در لجن زار قهر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 182

و انفاس اماره‏شان، بربدى            

كشانيد و سوى روال ددى‏

پى آرزوهاى تب‏دارشان‏

شفا دادن حال بيمارشان‏

زده گول و بنمود، مغرورشان

از ايمان و حق و شرف، دورشان‏

ره معصيت را بر آنان گشود

همآغوشى‏اش را عيان وانمود

به پيروزى و چيرگى وعده داد 

بر آنان و بندى، بكشتن، نهاد

تماميشان را، بسختى و رنج‏

در آتش فكند و بويل شكنج‏

حكمت 318

و قال ع اتّقوا معاصى اللّه فى الخلوات فإنّ الشّاهد هو الحاكم

از انجام اعمال زشت و شرار 

معاصي بر ذات پروردگار

بهر جاى مخفى و در هر نهان‏

بترسيد و دورى كنيدش، بجان‏

كه شخص گواه خود بر آن حاكم است 

بجرم و بزه، ناظر و راقم است‏

حكمت 319

(و قال ع لمّا بلغه قتل محمد بن أبى بكر) إنّ حزننا عليه على قدر سرورهم به.

إلّا أنّهم نقصوا بغيضا و نقصنا حبيبا

ز قتل محمد ، چو بر آن جليل 

خبر آمد از مصر و درياى نيل‏

جناب على، با سلام و درود

بسوگ روانكاه هجرش سرود

غم و حزن و دلتنگى‏مان، بر او 

بود حد شادى ايشان، بر او

ولى، خيل آنان، ز خود، دشمنى‏

ربودند و شير و يل از مأمنى‏

و ما... ياورى را، ز كف داده‏ايم 

بهجران و درد و غم، افتاده‏ايم‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 183

حكمت 320

و قال عليه السلام العمر الّذى أعذر اللّه فيه إلى ابن آدم ستّون سنة

هر آينه عمرى كه پروردگار

در آن، از بنى آدم دل فگار

بهانه پذيرد، در ايام و سال‏

به شصت است و باقى زوال و وبال‏

حكمت 321

و قال ع ما ظفر من ظفر الإثم به و الغالب بالشّرّ مغلوب

نشد چيره آن كس، كه بر او گناه 

شده غالب و در كمندش تباه‏

هر آن كس كه تازد بسوى بدى‏

شده ورشكست و اسير ددى‏

حكمت 322

و قال ع إنّ اللّه سبحانه فرض فى أموال الأغنيا أقوات الفقر فما جاع فقير إلّا بما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذلك

خداوند سبحان جان آفرين 

جهان دارد و خلاق خلد برين‏

در اموال و گنجينه اغنيا

توانا و دارا و ميرو كيا

غذاى كسانى كه بى چيز و مال 

فقيرند و درويش و شوريده حال‏

بفرموده وايا و فرمان صدور

شده وحى و تصوير و نقش امور

همانا كه نادار و ابن السبيل 

تهى دست و بيمار و زار و عليل‏

گرسنه نماند بروز و شبان‏

مگر آنكه دارنده‏اى پرتوان‏

ابا كرده از دادن بهره‏اش 

بمسكين، و زد، گشنگى، دهره‏اش‏

خدائى كه در بى نيازى بزرگ‏

عزيز است و قهار و پاك و سترگ‏

بروز جزا و حساب و شمار 

از اين حالت شوم و ناسازگار

تماميشان را كند باز خواست‏

كه كيفر، پى نابكاران، سزاست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 184

حكمت 323

و قال ع الاستغناء عن العذر أعزّ من الصّدق به

همانا كه طبع بلند و توان

 گل بى نيازى روح و روان‏

ز عذرى كه حق است و صدق روند

گراميتر است و بسى ارجمند

حكمت 324

و قال عليه السّلام أقلّ ما يلزمكم للّه أن لا تستعينوا بنعمه على معاصيه

همانا كه اندكترين عمل 

كه فرض است و لازم بفوج ملل‏

كه بهر خدايش بجا آورند

بسنجند و باجان و دل، پرورند

بود آنكه با بارش نعمتش         

بهاران نوشينه رحمتش‏

قبل فهرست بعد