قبل فهرست بعد

بوقتى كه كم جرأت و بيقرار 

بدل باشد و بر هراسى دچار

از آنچه بر او، رو كند، در هراس‏

بخوف است و زار و پريشان حواس‏

حكمت 230

(و قيل له ع صف لنا العاقل) فقال ع هو الذى يضع الشّى‏ء مواضعه (فقيل فصف لنا الجاهل فقال) قد فعلت

بعرض على رهبر متقين

رساندند و كز گنج علم و يقين‏

خردمند شايسته را بهر ما

نما وصفش اى قائد و رهنما

 

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 134

پس آن رهبر عالم و كائنات 

بفرمودشان در بحار حيات‏

خردمند و عاقل، كسى در جهان‏

براه و روال است و جزء مهان‏

كه هر بيش و كم را بجاى خودش

گذارد در آوند نيك و بدش‏

دگر باره از محضر او، سؤال‏

نمودند از كودن و بى كمال‏

كه نادان و سر گشته را بهر ما 

بيان كن، ز بطن و نهان و نما

بفرمودشان، آشكارا، بيان‏

نمودم، هويدا و بر دل، عيان‏

حكمت 231

و قال ع و اللّه لدنياكم هذه أهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم

قسم بر خداوندگار جهان 

بشر آفرين و كهان و مهان‏

هر آينه دنيايتان، پر و بال‏

بچشم من است و سراى زوال‏

پليد است و خوار و فرومايه‏تر 

پر از چندش و بى برو پايه‏تر

ز يك استخوان پاره ران خوك‏

تهى مغز و پوسيده و كندو پوك‏

كه در دست مجذوم زار و پريش 

بدهر است و مالد بلبهاى خويش‏

حكمت 232

و قال ع إنّ قوما عبدوا اللّه رغبة فتلك عبادة التّجّار و إن قوما عبدوا اللّه رهبة فتلك عبادة العبيد و إنّ قوما عبدوا اللّه شكرا فتلك عبادة الأحرار

گروهى خدا را پى سود خويش 

عبادت كنند و بفرنود  خويش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 135

كه اين طاعت خيل بازاريان 

پى كسب و كار است و سود و زيان‏

كسانى خدا را ز ترس عذاب‏

عبادت نمايند و خوف عقاب‏

و اين طاعت و كرنش بردگان 

غلامان دهر است و دل مردگان‏

گروهى بپاكى و شكر و سپاس‏

بجان و وجود و شعور و حواس‏

خدا را بدل طاعت و بندگى 

نمايند و با مهر او زندگى‏

و اين طاعت خيل آزادگان‏

            بجانست و ايثار دلدادگان‏

حكمت 233

و قال ع المرأة شرّ كلّها و شرّ ما فيها أنّه لا بدّ منها

همه چيز زن، ناپسند و بد است 

پس صيد انسان، نشان ورد است‏

و بدتر نهادى كه در ذات اوست‏

بجان و دل مردمان روبروست‏

بود آن، كز او، در زمانه گزير             

نمى‏باشد و راه چاره پذير

حكمت 234

و قال ع من أطاع التّوانى ضيّع الحقوق. و من أطاع الواشى ضيّع الصّديق

هر آن كس كه سستى نمايد، ز كف 

دهد بهره‏ها را و سازد تلف‏

كسى كه بگفتار ياوه گرا

نيوشد بحان و كند ماجرا

دهد يار خود را ز دست و غمين 

شود، هجر ناخوانده‏اش در كمين‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 136

حكمت 235

و قال ع الحجر الغصب فى الدّار رهن على خرابها

هر آن سنگ غصبى كه در هر سراست 

گرو، بهر ويرانى آن بناست‏

حكمت 236

و قال ع يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم

و روز كسى كه ستم برده است 

بر آن كس كه ظلم و ستم كرده است‏

اشد، از زمان ستم گستر است‏

بمظلوم و درمانده و مضطر است‏

حكمت 237

و قال ع إتّق اللّه بعض التّقى و إن قلّ و اجعل بينك و بين اللّه سترا و إن رقّ

بترس از خدا و بوحشت در آى           

بخوف دل و بيم و عبرت، بر آى‏

هراسيدنى كه اگر چه قليل‏

در اسكان سير است و راه و سبيل‏

ميان خود و ذات پروردگار 

نما، پرده‏اى، حائل و بر قرار

اگر چه كه باشد ظريف و لطيف‏

بنخ، نازك و رشته كم رديف‏

حكمت 238

و قال ع إذا ازدحم الجواب خفى الصّواب

بوقتى كه پاسخ، پى يك سؤال 

كند ازدحام و نباشد مجال‏

درستى شود مخفى و در حجاب‏

كشد بر جمال حقيقت، نقاب‏

حكمت 239

و قال ع إنّ للّه فى كلّ نعمة حقّا فمن أدّاه زاده منها. و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 137

هر آينه از بهر يزدان پاك

جهان گستر ماه و خورشيد و خاك‏

بهر نعمتى، حق شكر و درود

سپاس است و حمد و قيام و سجود

هر آن كس كه آنرا بجا آورد 

ببندد بكار و بجان پرورد

خدايش، از آن نعمت افزون دهد

بفرق سرش، تاج حشمت نهد

هر آن كس ز انجام آن حق، بدل            

كند كوتهى و رها و بهل‏

خدا، نعمتش را بكام خطر

بياندازد و مى نمايد هدر

حكمت 240

و قال ع إذا كثرت المقدرة قلّت الشّهوة

زمانى كه قدرت فراوان شود

 تمنا و شهوت پر افشان شود

حكمت 241

و قال ع احذر و انفار النّعم فما كلّ شارد بمردود

ز رم كردن روزى و جاه و مال 

بترسيد و از طيف موج و بال‏

كه بر هر گريزنده‏اى، بازگشت‏

نباشد براى جلوس و نشست‏

حكمت 242

و قال ع الكرم أعطف من الرّحم

جوانمرد شايسته از قوم و خويش 

فراتر، نهد، گام الفت، بپيش‏

حكمت 243

و قال ع من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 138

كسى كه برايت بنيكى گمان 

نمود و شدت حامى و مهربان‏

گمان ورا، باور و بر يقين‏

نما نقش و بر اعتقادت نگين‏

 

حكمت 244

و قال ع أفصل الأعمال ما أكرهت نفسك عليه

هر آينه از بهترين عمل 

بود حرفه‏اى كه بدون خلل‏

كه نفس خودت را بر انجام آن‏

كنى ناگزير بر اتمام آن‏

حكمت 245

و قال ع عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود

خدا را شدم عارف و در يقين 

خود آموز و استاد بر متقين‏

به پى گشتن قصد و آهنگ و عزم‏

بهم خوردن موج تدبير و حزم‏

كه انسان در آنها بود پايدار 

كند بهر خود پيشه و راه كار

و بگشادگى تمام عقود

به وحدت گرائى و نور شهود

حكمت 246

و قال ع مرارة الدّنيا حلاوة الآخرة و حلاوة الدّنيا مرارة الآخرة

غم و رنج و تلخى دنياى خوار 

گرفتارى بند و زندان تار

بود شهد و شيرينى آخرت‏

گلاب و گل و بخشش و مغفرت‏

و شيرينى دار دنياى زار 

بود تلخ و آماج تير شرار

پى آن جهان و سراى دگر

پلشت است و سيلاب خون جگر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 139

حكمت 247

و قال ع فرض اللّه الإيمان تطهيرا من الشرك و الصّلاة تنزيها عن الكبر و الزّكاة تسبيبا للرّزق و الصّيام ابتلاء لإخلاص الخلق و الحجّ تقربة للدّين و الجهاد عزّا للإسلام و الأمر بالمعروف مصلحة للعوامّ و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء و صلة الرّحم منماة للعدد و القصاص حقنا للدّماء و إقامة الحدود إعظاما للمحارم و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل و مجانبة السّرقة إبجابا للعفّة و ترك الزّنا تحصينا للنّسب و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل و الشّهادة استظهارا على المجاحدات و ترك الكذب تشريفا للصّدق و السّلام أمانا من المخاوف و الأمانات نظاما للأمّة و الطّاعة تعظيما للإمامة

خداوندگار زمين و زمان            

بفرموده واجب بر اين مردمان‏    

به ايمان گرائى و حق و يقين 

فرامين و احكام و آيات دين‏

به تطهير از شرك و كفر و فساد

امان ماندن از گمرهى و عناد

نماز و ثنا و دعا را، لزوم

نموده در ادوار و هر مرز و بوم‏

بپاكى از كبر و گردن كشى‏

تبانى و خود خواهى و سركشى‏

زكات و هر آنچه كه راه خدا 

دهندش ز اغنام و سيم و طلا

به تثبيت روزى مردم قرار

بداد و روا كرد و ملزوم كار

و اين روزه را از پى امتحان 

به اخلاص نوع بشر، در جهان‏

بسنجش سراى زمين و زمان‏

بپا كرد و الزام بر مردمان‏

و حج را پى قوّت و ارج دين 

شكوه جهانى و حق و يقين‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 140

بپا كرد و نقش بلنداى مهر             

فروغ دل و جان و ميناى مهر

جهاد و شرف را در اكناف خاك‏

براى بزرگى اسلام پاك‏

به نسل بشر، فرض و واجب نمود            

در رحمتش را بر انسان گشود

و امر بمعروف شايسته را

جهاد جهانى بايسته را

بر اصلاح افراد و خيل عوام 

رقم كرد و بخشيده ارج و قوام‏

و اين نهى از منكر و كار زشت‏

عملكرد ديو و دد و بد سرشت‏

پى و ازدنهاى نابخردان

ز انجام اعمال پست ددان‏

حجابى شد و حصن امن و حصار

بپاكى و برترك شهوت، دثار

و همبستگى را به اقوام و خويش 

بپا كرد و بخشيده احسان بيش‏

پى ازدياد عددهايشان‏

كمكها و بهر مددهايشان‏

قصاص و جزا را پى حفظ خون

نموده روا و قضاى قرون‏

مجازات شرعى و فوج حدود

و اجراى آنرا بملك وجود

براى محارم، نشان بزرگ 

در عالم نمود و حفاظ سترگ‏

و بر ترك مسكر، بحفظ خرد

بفرموده امر و ثمر پرورد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 141

ز دزدى، شدن بر كنار و بدور 

بر افكندنش، در سيه چال گور

پى پاكى طينت و فطرت است‏

توان بخشى عصمت و عترت است‏

و ترك زنا را براى حسب 

درستى نسل و بقاى نسب‏

بيان كرد و فرمان شايسته داد

بر آن، تا ابد، مهر واجب نهاد

و بر ترك فعل شنيع لواط

بهر شكل و نقشى، بكهنه رباط

پى ازدياد تبار و نژاد

فراوانى نسل و اولاد و زاد

شده وحى و بر نوع انسان، ضرور 

كه بايد شوندش در عالم بدور

گواهان شايسته را و شهود

براى گواهى ملك وجود

پى يارى و جهد و سعى و عمل 

تلاش زياد و بدون خلل‏

بر آنچه كه گرديده انكارشان‏

بدون اثر مانده شد، كارشان‏

گل آذين و مكتب سراى قضا 

نمود و بهاران و باغ رضا

و از ويل تاريك و چاه دروغ‏

شدن دور و آزاده و پر فروغ‏

براى شرف دادن آشكار 

بصدق است و سر لوحه و راه كار

سلام و درود، قلعه ايمنى‏

ز ترس است و رگبار اهريمنى‏

امامت، نظامى، پى مردمان 

در اكناف دهر است حصن امان‏

اطاعت، پى كرنش و احترام‏

بشخص امام است و روح كلام‏

براى جلال و بزرگى او

جهان رهبرى و سترگى او

ــــــــــــــــــــــــــــ ص 142

حكمت 248

(و كان عليه السّلام يقول) أحلفوا الظّالم إذا أردتم يمينه بأنه برى‏ء من حول اللّه و قوّته فإنه إذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبة و إذا حلف باللّه الّذى لا إله هو لم يعاجل لأنّه قد وحّد اللّه تعالى

بوقتى كه بر ظالم كينه توز

ستمكار و خونخوار و آتش فروز

بخواهيد و سوگندش از جان دهيد

بفرق سرش خار حرمان نهيد

بدينگونه بر بدگمان و ظنين 

باجبارش آريد و گويد چنين‏

ز حول و توانائى كردگار

گريزان و بيزار و زار است و خوار

كه با اين سخن، گر كه آن بى‏فروغ 

در آيد بسوگند كذب و دروغ‏

به تندى و زودى، بكيفر رسد

عذاب و عقابش، نمايد رصد

ولى... گر قسم، با زبان و بيان 

كند ياد و گويد صريح و عيان‏

قسم مى‏خورم بر خدائى كه نيست‏

بجز او، خدائى كه خالق، يكيست‏

جز او مكافات او، با شتاب 

نكوبد سرش را بگرز عتاب‏

كه چون ذات پاك خدا را، احد

بيان كرد و يكتا و فرد و صمد

حكمت 249

و قال ع با ابن آدم كن وصىّ نفسك فى مالك و اعمل فيه ما تؤثر أن يعمل فيه من بعدك

هلا.... آدمى زاده پاكزاد

تو، خود، شو، وصيت، بشهر و بلاد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 143

و از مال و دارائيت، در روال 

بده، پيش از آنكه شوى در زوال‏

هر آنچه كه خواهى، پس از تو، دهند

چراغى و شمعى، بگورت نهند

حكمت 250

و قال ع ألحدّة ضرب من الجنون لأنّ صاحبها يندم فإن لم يندم فجنونه مستحكم

همانا كه اخلاق بيمار و تند 

جنونست و بر پاى انديشه، كند

ازيرا كه دارنده‏اش ناگهان‏

پشيمان شود از هياهوى آن‏

و گر او، پشيمان و نادم از آن 

نگردد ز كردار تندش خزان‏

جنونش بقا مانده و پا بجاست‏

پريشان و حيران، بروز و دجاست‏

حكمت 251

و قال ع صحّة الجسد من قلّة الحسد

همانا درستى و پاكى تن 

ز كمبود رشك است و رنج و محن‏

حكمت 252

و قال ع يا كميل مر أهلك أن يروحوا فى كسب المكارم و يدلجوا فى حاجة من هو نائم فو الذّى وسع سمعه الأصوات ما من أحد أودع قلبا سرورا إلّا و خلق اللّه له من ذلك السّرور لطفا فإذا نزلت به نائبة جرى إليها كالماء فى انحداره حتى يطردها عنه كما تطرد غريبة الإبل

هلا... اى كميل يگانه پرست

پذيراى فرمان روز الست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 144

به قومت، كن اجبار وادارشان 

بكوشيدن و پاكى كارشان‏

كه در روزشان از پى كسب علم‏

روند و فراگيرى پند و حلم‏

جوانمردى و فخر و عز و شرف 

بجويند و آزادگى و هدف‏

و در شب، پى حاجت آن كسى‏

كه خوابست و در غربت و مفلسى‏

روند و بجان و دل خود، تلاش 

نمايند و بهر فقيران، معاش‏

قسم بر كسى كه نيوشيدنش‏

فروغ جمال و در خشيدنش‏

باصوات و هر چه كه در ذهن و ياد 

بجاندار دهر است و در زنده ياد

احاطه نمود و بر آنش خبير

بذات است و بر كنه و ظاهر هژير

نباشد كسى كه، دلى را، ز غم 

كند شاد و بى رنج و درد و الم‏

مگر آنكه ذات خداوندگار

بدنيا و در گردش روزگار

بجاى همان شادى و خرمى 

وفا و عملكرده مردمى‏

برايش، گلستان وجد و سرور

كند خلق و ايجاد درياى نور

كه هرگه، غمى، بر دل او رسد 

نمايد بشوق و نشاطش، رصد

همان مهربانى بسمت غمش‏

باندوه و بر حزن بيش و كمش‏

همانند آب زلال و روان 

شود از ستيغ و نشيبى دوان‏

كه تا درد و اندوه و غم را از او

كند دور و در كام حرمان فرو

چو آن اشتر ناشناسى كه دور 

كنندش ز آبشخور از ضرب و زور

حكمت 253

و قال ع إذا أملقتم فتاجروا اللّه الصّدقة

هر آنگه كه بى مايه و تنگدست 

شديد و تهى كيسه و ورشكست‏

به آن چه كه در راه پروردگار

دهند و شود آدمى رستگار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 145

شما... با خدا... در خريد و فروش 

شويد و در انديشه و عقل و هوش‏

حكمت 254

و قال ع الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه

همانا كه با بيوفايان، وفا 

هماهنگى و بذل مهر و صفا

جفا كردن با خداوندگار

بدهر است و در گردش روزگار

جفا... با بدان و جفا پيشگان 

ستمكارگان و بد انديشگان‏

وفا... با خداوند جان آفرين‏

بجان و دلست و بعزت قرين‏

حكمت 255

و قال ع لمّا بلغه إغارة أصحاب معاوية على الأنباري فخرج بنفسه ماشيا حتى أتى النّخيلة فأدركه النّاس و قالوا يا أمير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال ع (ما تكفون أنفسكم فكيف تكفونى غيركم. إن كانت الرّعايا قبلى لتشكو حيف رعاتها فإنّى اليوم لأشكو حيف رعيّتى كأنّنى المقود و هم القادة أو الموزوع و هم الوزعة (فلمّا قال ع هذا القول كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب و تقدّم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إنى لا أملك إلّا نفسى و أخى فمر بأمرك يا أمير المؤمنين ننفذ له) قال عليه السّلام و أين تقعان ممّا أريد

بوقتى كه بر شخص پاك امام 

خبر آمد از مردم و شهر شام‏

كه با شتم و ضرب و زيان و ضرار

سپاه معاويه نابكار

بر انبار  و محدوده مسلمين 

بشوريده‏اند و نموده كمين‏

بكشتند و بردند و تاراجشان‏

نمودند و از خانه اخراجشان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 146

على آمد از شهر كوفه برون

بتنهائى و چشم و دل، جام خون‏

كه تا... بر ديار نخيله، رسيد

نظر بر افق كرد و آهى كشيد

گروهى بدنبال و در خدمتش 

رسيدند و در سايه رفعتش‏

بگفتندش اى رهبر مؤمنين‏

كه ما، بهر تاراندن مفسدين‏

بجاى تو اين ناكسان را بجنگ 

كفايت كنيم و گرفتار ننگ‏

جناب على آشكار و عيان‏

بگفتا بر آن مردم و كوفيان‏

قسم مى‏خورم بر خداوند پاك 

نگارنده ماه و خورشيد و خاك‏

شمايان... مرا.... از خود و كار خويش‏

زيان عملكرد و رفتار خويش‏

امين و كفايت كننده نئيد 

حفاظ و حمايت كننده نئيد

چسانم ز بيگانه و ديگران‏

كفايت گريد و حمايت‏گران‏

گروه رعيت، اگر در زمن 

در ايام پيشين و ما قبل من‏

ز ظلم اميران و حكامشان‏

حكومتگران سيه نامشان‏

در انداوه  بودند و ترس و هراس 

گله مند و زار و پريشان حواس‏

هر آينه من با تمام وجود

چنين روز و در زير چرخ كبود

در آزار و ايذاء اين مردمم 

كنم شكوه و زير بار غمم‏

بآن ماند اندر زمين و زمان‏

كه من پيرو تابعم، بى امان‏

و ايشان، همه قائد و رهنما           

اميران قومند و فرمانروا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 147

و من طاعى و فرد فرمان برم 

و آنان اميرند و تاج سرم‏

چو گفتار شخص شخيص امام 

بر آن مردم و انجمن، شد تمام‏

دو مرد دليرى، ز ياران او

هماهنگ و همعهد و پيمان او

جلو آمدند و يكى شان، چنين 

بگفت و ز لحنش، بپاشد، طنين‏

مرا سلطه و قدرتى، در روال‏

نباشد برزمندگانى و مال‏

مگر بر خود و دادرم  يا على 

وصى رسول و خدا را ولى‏

هر آينه ما را در اين سرزمين‏

بهر جا و سمت و يسار و يمين‏

كه خواهى، نما امر، فرمان بده            

بدلهايمان، نور ايمان بده‏

كه تا آنكه انجام و سامان دهيم‏

چراغى پى فتح و نصرت، نهيم‏

بپاسخ بر آمد جناب امام 

چنين گفت و زد نقش مهر تمام‏

كجا آنچه من خواهمش، كار ساز

شود از شما و رواى نياز

حكمت 256

(و قيل ان الحارث بن حوت أتاه فقال أ ترانى أظنّ أصحاب الجمل كانوا على ضلالة) و قال ع يا حارث إنّك نظرت تحتك و لم تنظر فوقك فجرت إنك لم تعرف الحقّ فتعرف من آتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من آتاه فقال الحارث فاءنّى أعتزل مع سعيد بن مالك و عبد اللّه بن عمر فقال عليه السلام (إنّ سعيد و عبد اللّه بن عمر لم ينصرا الحقّ و لم يخذلا الباطل)

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 148

چنين گفته‏اند و روايت شده 

نوشتند و ثبت و حكايت شده‏

كه حارث به نزد جناب امام‏

رسيد و سخن گفت و نشر كلام‏

كه آيا تو... بر من، گمان مى‏برى 

كه دارم خيال بد و مفترى‏

كه ياران و اصحاب و خيل جمل‏

به پندار و گفتار و سعى و عمل‏

به گمراهى و در ضلالت، غريق

بجان بوده‏اند و وبال فريق‏

به پاسخ على رهبر كائنات‏

بفرمودش از رمز و سر حيات‏

كه حارث، تو بر زير پايت نگاه 

نمودى بروز و مساء و پگاه‏

ببالاى انديشه خود، نظر

نكردى و گشتى از آن، بر حذر

پس حيران و سرگشته ماندى بكار 

گرفتار و زار و پريش و فگار

تو، حق را، شناسا، نگشتى بدهر

كه تا اهل آن را شناسى بجهر

بباطل، نگشتى، بجان، آشنا

نكردى بتوفان بحرش شنا

كه تا... پيروش را، شناسى، بدل‏

كنى دور و از خود نمائى بهل‏

و حارث، بعرض جناب امام 

رسانيد و گفتار كه من، بر مدام‏

بهمراه ابن عمر در حجاز

و سعد بن مالك، بدهر مجاز

كناره گرفتيم و بر گوشه‏اى 

رويم و پى كارى و توشه‏اى‏

على... رهبر عالم و مؤمنين‏

بپاسخ، بيان كرد و گفتش چنين‏

به حق، سعد و پور عمر، ياورى 

نكردند و بر هستيش داورى‏

و بيهوده و ياوه راهم رها

نكردند و بى ارزش و بى بها

حكمت 257

و قال ع صاحب السّلطان كراكب الأسد يغبطه بموقعه و هو أعلم بموضعه

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 149

هر آينه هم صحبت پادشاه            

بدربار و در مكنت و فروجاه‏

بود مثل آن كس كه بر پشت شير

سوار است و پيك نذير و بشير

به جاو مقامش، بسى، آرزو 

نمايند و از رتبه‏اش گفتگو

و ليكن خودش، شخص داناتر است‏

بر آن منزلت، مرد بيناتر است‏

حكمت 258

و قال ع أحسنوا في عقب غيركم تحفظوا فى عقبكم

به اولاد وارسته ديگران 

به نيكى در آئيد و ياريگران‏

كه تا پاس اولادتان را عيان‏

بدارندشان از ضرار و زيان‏

حكمت 259

و قال ع إنّ كلام الحكماء إذا كان صوابا كان دواء و إذا كان خطاء كان داء

هر آينه گفتار دانشوران 

حكيمان در مغرب و خاوران‏

اگر حق بود، عين نوش و دواست‏

عملكردنش، بهر مردم، رواست‏

و گر نادرست باشد و زهر دل 

غم و درد و رنج است و خوناب سل‏

حكمت 260

(و سأله رجل أن يعرفه الايمان) فقال عليه السلام إذا كان الغد فأتنى حتى أخبرك على أسماع النّاس فإن نسيت مقالتى حفظها عليك غيرك فإنّ الكلام كالشّاردة ينقفها هذا و يخطئها هذا

يكى... از على، سرور كائنات 

طلب كرد و خواهان شدش در حيات‏

بايمان حق، سازدش آشنا

نمايد در امواج بحرش شنا

بفرمودش حضرت چو فردا شود 

دگر روز و مجلس مهيا شود

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 150

به نزدم بيا تاز آنش، همه 

نيوشند و جا كن شود همهمه‏

بتو گويم و گر كلام مرا

بتوفان دنياى پر ماجرا

ز خاطر، زدودى، كس ديگرى 

فرا گيرد آن را بروشنگرى‏

كند حفظ و در دل نگه داردش‏

بصندوق جان ثبت و بسپاردش‏

ازيرا سخن چون شكار رموك             

در آماج تيغ است و تير تموك

كسى مى‏ربايد، بجان و دلش‏

كند شب چراغ خود و محفلش‏

كس ديگر آن را ز كف مى‏دهد 

ز هوش و روانش، بتك مى‏جهد

حكمت 261

و قال ع يا ابن آدم لا تحمل همّ يومك الذّى لم يأتك على يومك الّذى قد أتاك فإنّه إن يك من عمرك يأت اللّه فيه برزقك

هلا آدمى زاده صحنه ساز 

گرفتار حرص و اسير نياز

كنون بهر فرداى خود، در هراس‏

مباش و غمين و پريشان حواس‏

ازيرا كه فردا اگر روز تو 

بود جزو عمر دل افروز تو

خدا روزيت را، در آن بيدريغ‏

رساند همانند باران ميغ‏

حكمت 262

و قال ع أحبب حبيبك هونا مّا عسى أن يكون بغيضك يوما ما و أبغض بغيضك هونا ما عسى أن يكون حيبك يوما مّا

به يار و رفيقت، بدل كن، وفا 

چو ابرش، بباران، زلال صفا

به اندازه‏اى كه ز حدش برون‏

نگردى و در بند عشق و جنون‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 151

كه شايد شود سركش و دشمنت 

قبل فهرست بعد