قبل فهرست بعد

         بوقتى، ز فوج خوارج، شنيد 

كه گفتند و شد مكر و خدعه پديد

كه، حكمى بجز امر و حكم خدا

نباشد بدنيا و در ما سوا

بپاسخ: چنين گفت و فرمودشان

بحكمت، عيان كرد و مردودشان‏

كلام درست است و پاك و احق‏

اصيل و درر بارو بر اصل حق‏

و ليكن بآن، قصد باطل، بدل 

نمودند و حق را رها و بهل‏

از آن حاصل باطل و نادرست‏

درو مى‏نمايند و اعلام  سست‏

حكمت 193

(و قال ع فى صفة الغوغاء) هم الذين إذا اجتمعوا علبوا و إذا تفرّقوا لم يعرفوا (و قيل بل ما قال عليه السّلام) هم الّذين إذا اجتمعوا ضرّوا و إذا تفرّقوا نفعوا (فقيل قد عرفنا مضرّة اجتماعهم فما منفعة افتراقهم فقال) يرجع أصحاب المهن إلى مهنتهم فينتفع الناس بهم كرجوع البنّا إلى بنائه، و النّسّاج إلى منسجه و الخبّاز إلى مخبزه

در احوال اوباش و بيما يگان 

خبر داد و آگاهى شايگان‏

همانا كه آنان، كسانى بدهر

بملكند و در شهر و آداك بحر

كه چون دور هم، حلقه و صف كشند 

بقدرت رسند و مخالف كشند

بتك تاز ميدان و چيره شوند

بمردان، و لجباز و خيره شوند

چو از هم بدور و جدا در روال 

شوند و پريشيده و در زوال‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 117

شناسا نگردند و اندر نهان

بمانند و بسته زبان و دهان‏

چنين گفته شد... از جناب امام‏

كه اين گونه فرمود و نقش كلام‏

كه آنان كسانى بطبع و نهاد 

در استان و شهرند و ملك و بلاد

كه چون... دور هم، حلقه و صف زنند

در انديشه هم رأى و بر كف زنند

زيانبار و اندوه و غم پرورند

ستمكار و درد و بلا آورند

چو از هم جدا و پريشان شوند

پراكنده و نابسامان شوند

بتفريقشان، فايد و بهره است 

نيامى، بخون ريزى و دهره است‏

بيان شد كه يا مرد مردان على‏

وصى رسول و خدا را ولى‏

زيانهايشان را بدانسته‏ايم 

در انديشه دانا و مانسته‏ايم

ولى سود و تفريق آنان، بچيست‏

و اين بهره و فايده، آن كيست‏

بپاسخ بفرمود و شد آشكار 

بر آن مردم و لوحه راه كار

همانا... هنر كار و پيشه‏وران‏

بمحدوده كشور و خاوران‏

سر كار خود، رجعت و باز گشت 

نمايند، آشوب و فتنه، نشست‏

و مردم، بانگيزه آن گروه‏

ببهره شوند و رها از ستوه‏

چو برگشت بنّا، بسوى بنا 

كه سازد درست و نگردد فنا

و بافنده، بر خانه كار خويش‏

نهد دوك بافندگى را بپيش‏

و بر نانوائى خود، نانوا

 رود، ميكند پخت نان و نوا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 118

حكمت 194

(و أتى بجان و معه غوغا فقال) لا مرحبا بوجوه لا ترى إلا عند كلّ سوأة

جنايتگرى را بهمراه چند 

طغام و پلشت و لهيب گزند

به بردندشان امت و مردمان‏

حضور امام زمين و زمان‏

بفرمودشان حجت حق على 

بلحن گرانبار و صوت جلى‏

خوش و شادمان و گشاده مباد

رخانى كه در فتنه‏اند و فساد

كه ديده نگردند و پس مانده‏اند 

طغاة و بليات ناخوانده‏اند

مگر نزد هر كار زشتى و بد

پليدى و رسوائى و ديو و دد

حكمت 195

و قال ع إنّ مع كلّ إنسان ملكين يحفظانه فإذا جاء القدر خلّيا بينه و بينه و إنّ الأجل جنّة حصينة

هر آينه با هر كسى در جهان 

دو اسروش فرزانه است و نهان‏

كه او را حفاظت كنند و نگاه‏

بدارندش از لغزش و پرتگاه‏

هر آنگه قدر آيد آن هر دوان

بحكم خداوند جان و روان‏

دژ بين تقدير و او را تهى‏

نمايند و در حفظ او كوتهى‏

همانا كه اين مهلت زندگى 

پى ماندن و كار و سازندگى‏

بود اسپرى محكم و استوار

كه تا سر نيايد، نگردد دمار

حكمت 196

(و قال ع و قد قال له طلحة و الزّبير نبايعك على أنّا شركاؤك فى هذا الأمر) لا و لكنّكما شريكان في القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 119

بوقتى زبير رياست طلب            

بهمراهى طلحه پر شغب‏

بمولا على از پى كسب جاه‏

بگفتند و اخذ مقام و كلاه‏

كه ما، با تو پيمان و بيعت كنيم 

بزير لواى تو رجعت كنيم‏

بشرطى در اين امر و آماج كار

شريكت شويم و امير ديار

بفرمودشان: نه، و ليكن شما 

در همراهى و ياورى بما

شريك و وفادار و همدم شويد

بزخم دل و ديده مرهم شويد

و در ناتوانى و سختى، كمك 

بگرديد و بر بيوفايان محك‏

حكمت 197

و قال ع أيّها النّاس اتّقوا اللّه الّذى إن قلتم سمع و إن أضمرتم علم. و بادروا الموت الّذى إن هربتم منه أدرككم و ان أقمتم أخذكم و إن نسيتموه ذكركم

هلا مردم گيتى و روزگار 

بترسيد از ذات پروردگار

كه گر هر چه گوئيد و نشر سخن‏

نمائيد و آويز گوش ز من‏

نيوشنده مى‏باشد و بشنود 

براى جزا، چيند و بدرود

و گر آنكه پنهان كنيدش عيان‏

همى داند از سود و شر و زيان‏

و بر مرگ و مير و فنا در روال

بسبقت در آئيد و عقل و كمال‏

كه گر از هيولاى بيداد مرگ‏

گريزيد، از ريزش شاخ و برگ‏

شما را، بيابد، بدون درنگ

بگيرد به بند، كمند و بچنگ‏

و گر هم باستيد و در روزگار

شما را كند جلب و خوار و فگار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 120

و گر هم فراموشش از جان كنيد 

بدل، كتم  و مخفى و پنهان كنيد

شما را در اكناف دنيا، بياد

همى آورد بهر روز معاد

حكمت 198

و قال ع لا يزهدنّك فى المعروف من لا يشكر لك فقد يشكرك عليه من لا يستمتع منه و قد تدرك من شكر الشّاكر أكثر ممّا أضاع الكافر وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ‏

كسى كه بكردار نيكوى تو 

عملكرد شايان مينوى تو

اگر كه گل افشان و شكر و سپاس‏

نكردت بانصاف و عقل و حواس‏

در احسان و نيكى، ترا، در جهان 

نسازد دل آشفته و مستهان‏

كه شخص ترا، بهر آن كار نيك‏

جوانمردى و بذل و رفتار نيك‏

نمايد ثنا، آن كسيكه از آن 

نكوئى و احسان و مهر وزان‏

نبرده جوى بهره و فائده‏

ندارد نصيبى از آن مائده‏

و تو از عطاى سپاسه گزار 

بيابى فزون و هزاران هزار

از آنچه كه كفران كننده، تباه‏

نمود و دل و سينه‏ات را پر آه‏

و ذات تواناى پروردگار 

بدنيا و در گردش روزگار

به نيكان و پاكيزگان، ياور است‏

نگه دار و يار و حمايت‏گر است‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 121

حكمت 199

و قال ع كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه إلّا وعاء العلم فإنّه يتّسع

هر آوند و ظرفى شود تنگ و پر            

به آن چه گذارندش از سيم و در

مگر ظرف دانش كه گردد فراخ‏

دل افروز و بنيانكن رنج و راخ

حكمت 200

و قال ع أوّل عوض الحليم من حلمه أنّ النّاس أنصاره على الجاهل

نخستين بر و بهره بردبار 

ز صبر و شكيبائيش در ديار

بود آنكه مردم بدفع زيان‏

روياروى نادان و جاهل عيان‏

همه ياورانش شوند و مدد 

وز او، رانده گردد هر آن ديو و دد

حكمت 201

و قال ع إن لم تكن حليما فتحلّم فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلّا أوشك أن يكون منهم

اگر، تو، نئى، صابر و بردبار 

خودت را بصبر و تحمل، گمار

كه كم مى‏شود در زمانه كسى‏

بكنكاش و پوئيدن و وارسى‏

خودش را بقومى كند مثل و وش 

و ز ايشان نگردد بكار و روش‏

حكمت 202

و قال ع من حاسب نفسه ربح. و من غفل عنها خسر و من خاف أمن. و من اعتبر أبصر و من أبصر فهم. و من فهم علم

هر آن كس بكار و حسابش رسيد            

ز شاخ و عمل، ميوه و بهره چيد

كسى كه از آن غافل و خفته ماند

زيان كرد و در راه آشفته راند

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 122

هر آن كس كه ترسيد و در خوف و بيم 

شد از حشر و نشر و عذاب اليم‏

بود ايمن و در بحار حيات‏

سوار بكشتى و ناو نجات‏

هر آن كس كه اندرز شايان و پند 

گرفت و رهيده زبند و گزند

بصير و دل آگاه و روشن روان‏

شد و سوى سر چشمه حق روان‏

هر آن كس كه بينا شد و با خرد 

گريبان جهل و ددى را درد

بفهميد و پى برد و هشيار پاك‏

شد و چشم و روح دلش تابناك‏

هر آن كس كه فهميد و دانا بدل 

شد و مشكلات جهانش، بهل‏

حكمت 203

و قال ع لتعطفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها. و تلا عقيب ذلك (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)

همانا كه دنيا، بما، بازگشت 

كند مهر و از موج طغيان، نشست‏

نمايد بآل محمد وفا

بآغوش باز و جهانى صفا

چو بر گشتن اشتر تند خوى 

بد اخلاق جفتك زن و كينه جوى‏

بسوى دل آرام و فرزند خويش‏

نهد گام انس و محبت به پيش‏

سپس در پى آن تلاوت نمود            

ز قران و آيت، قرائت نمود

اراده نموديم و خواهنده‏ايم‏

هوادار بر نيك و شاهنده‏ايم‏

بر آنان كه اندر زمين ناتوان

 شمرده شدند و پريشان روان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 123

بباران نيسان احسان خويش 

بدهر و اقاليم و در خوان خويش‏

نمائيمشان رهبران جهان‏

اميران فوج كهان و مهان‏

و بر وارثين زمين و زمان 

ابر سرور و رهبر مردمان‏

حكمت 204

و قال ع إتّقوا اللّه تقيّة من شمّر تجريدا و جدّ تشميرا و كمّش فى مهل و بادر عن وجل و نظر فى كرّة الموئل و عاقبة المصدر و مغبّة المرجع

بترسيد از ذات پروردگار 

بگردونه گيتى و روزگار

چو ترسيدن عارفى كه بدل‏

ز خود، كرده آز و هوس را، بهل‏

زده دامنش را بدور كمر 

بتدبير و حزمش، رود از ممر

خودش را، مجرد، بدهر و زمان‏

نمود و روان پاك و كسب امان‏

بسى كرده جهد و جهاد و تلاش           

رها گشته از بند و قيد فراش‏

و خود را بجان كرده چالاك و چست‏

ز وزر و وبال زمانه برست‏

در آن مهلت دور عمرش شتاب 

نمود و بجهل و تباهى عتاب‏

به پيش از كسان دگر سعى و جهد

نمود، و دل آرا و گلخانه، مهد

بترسيد و از روى خوف و هراس 

به آينده‏اش رو نمود و حواس‏

بپايان كار و سر انجام خويش‏

رو آوردن مصدر و بام خويش‏

تعقل، نمود در انديشه شد 

تفكر، بر او، حرفه و پيشه شد

بر آن آخر آمد و رفتنش‏

بفكرت شد و بستر خفتنش‏

حكمت 205

و قال ع الجود حارس الأعراض. و الحلم فدام السّفيه و العفو زكاة الظّفر و السّلوّ عوضك ممّن غدر و الاستشارة عين الهداية. و قد خاطر من استغنى برأيه. و الصّبر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 124

يناضل الحدثان و الجزع من أعوان الزّمان. و أشرف الغنى ترك المنى و كم من عقل أسير تحت هوى أمير و من التّوفق حفظ التجربة. و المودّة قرابة مستفادة. و لا تأمننّ ملولا

همانا كه جود و عطا و كرم 

جوانمردى و بذل مال و درم‏

بود حافظ آبروهايتان‏

دل آرائى رنگ و رهايتان‏

شكيبائى و طاقت و صبر و حلم 

فروغ فروزان انوار علم‏

دهن بند نادان بيفكرت است‏

روانبخش و بارنده عبرت است‏

گذشت و دهش، از ذكات ظفر 

در اسكان و راه است و سير و سفر

كسى كه بتو، بى وفائى نمود

وز احسان و مهرت، جدائى نمود

فراق از او، ويژه و آن توست 

ثمر بخشى عهد و پيمان توست‏

نظر خواهى و فكر و كنكاش و شور

همان رهنمائى و خير است و غور

كسى كه به رأيش، شود، بى نياز 

خورد غوطه در حرص و گرداب آز

خودش را بچاه خطر افكند

بدستش مغاك شرر ميكند

شكيبائى و صبر و طاقت، بكار 

دهد قدرت و سطوت آشكار

كند درد و رنج زمان را بدور

بر اندازدش در سيه چال گور

هر آينه بى طاقت در جهان            

پلشت است و پيمانه ابلهان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 125

ز ياريگران زمانه بدهر 

پى رنج جان است و آماج قهر

گران ارج و شايان و والاترين‏

غنائى كه نيك است و بالاترين‏

برى بودن از خواهش و آرزوست

رهائى از پنجه حرص اوست‏

بسا عقل و انديشه‏اى كه به بند

گرفتار نفس است و خوار و نژند

اسير هوائى كه بر او امير

بقهر است و حسّ، زارو، خواهش، دلير

اساس گرانبار توفيق بخت‏

بپادارى فرّ و ديهيم و رخت‏

نگه دارى تجربه در عمل

بدهر است و در مردمان و ملل‏

مودّت  بود، خويشى مستفاد

بر اصل قرابت، اساس مفاد

ز دلتنگ و رنجيده ايمن مباش

بجان و دلت، زهر فتنه مپاش‏

حكمت 206

و قال ع عجب المرء بنفسه أحد حسّاد عقله

همانا كه خود بينى آدمى 

تباهى و آلايش مردمى‏

يكى از حسودان پست و پلشت‏

بعقل وى است و خراجى و نشت‏

حكمت 207

و قال ع أغص على القذى و الالم ترض أبدا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار126

ز خاشاك و خار و غم و درد و رنج 

دل و ديده را، بسته كن، در سپنج‏

و گرنه براى ابد در جهان‏

نگردى خوش احوال و شيرين دهان‏

حكمت 208

و قال ع من لان عوده كثفت أغصانه

هر آن كس كه چوب درختش، بتن 

بود نرم و پاك و مصون از فتن‏

بر و شاخه‏هايش، فراوان، بباغ‏

پر از ميوه است و گلستان و راغ‏

حكمت 209

و قال ع الخلاف يهدم الرّأى

زد و خورد و كردار و كار خلاف 

كند رأى و انديشه را در غلاف‏

خرد را پريشان و ويران كند

پى عافيت، چاه حرمان كند

حكمت 210

و قال ع من نال استطال

كسى كه بجاه و مقامى رسيد 

بطغيان شد و در تباهى، تپيد

حكمت 211

و قال ع فى تقلّب الأحوال علم جواهر الرّجال

به تبديل احوال و گشت زمان 

فراز و نشيب و صفير دمان‏

اساس و پى و اصل و كنه رجال‏

شود صيد فهم و شكار كمال‏

حكمت 212

و قال ع حسد الصّديق من سقم المودّة

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 127

همانا كه بدخواهى يار و دوست 

در آنچه كه بهر رفيقش نكوست‏

ز بيمارى الفت و همدميست‏

حسد ورزى و زشت و نامردميست‏

حكمت 213

و قال ع أكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع

فزاينده‏تر، در زمين و زمان 

مكانهاى افتادن بى امان‏

براى خردها و انديشه‏ها

بخاك و تبه گشتن پيشه‏ها

بزير درخشندگيهاى آز 

بگرداب حرص است و چاه نياز

حكمت 214

و قال ع ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ

نمى‏باشد از زمره عدل و داد 

كه با بد گمانى شود حكم و ياد

بشخصى كه او، مورد اعتماد

بخلق است و نيكو نهاد و جواد

حكمت 215

و قال ع بئس الزّاد إلى المعاد العدوان على العباد

پى روز حشر و قيام و معاد 

سراپرده عدل و انصاف و داد

ستم، بر كسان، زشت و بد توشه ايست‏

گلوگير و بى بار و بر، خوشه ايست‏

حكمت 216

و قال ع من أشرف أعمال الكريم غفلته عمّا يعلم

سر آمدترين روال كريم 

ره و رسم و كردار پاك رحيم‏

فرو بستن ديده و چشم اوست‏

از آنچه كه ميداند و پيش روست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 128

حكمت 217

و قال ع من كساه الحياء ثوبه لم ير النّاس عيبه

كسى كه، حيا، جامه‏اش را، بر او 

بپوشاند و آزاده گشت و نكو

كم و كسر وى را كسان دگر

نبينند و ماند نهان از نظر

حكمت 218

و قال ع بكثرة الصّمت تكون الهيبة. و بالنّصفة يكثر المواصلون و بالإفضال تعظم الأقدار. و بالتّواضع تتمّ النّعمة. و باحتمال المؤن يجب السّؤدد و بالّسيرة العادلة يقهر المناوى. و بالحلم عن السّفيه تكثر الأنصار عليه

بخاموشى بيش و صبر زياد 

بزرگى شود آشكار و مراد

بانصاف و همدوشى و همدمى‏

مساوات و همكارى و مردمى‏

رفيقان و ياران و همبستگان 

فزاينده گردند و پيوستگان‏

به نيكى، توانائى و فرّ و جاه‏

شود معظم و توشه و زاد راه‏

بافتادگى، مال و نعمت، تمام 

شود از پى ويژگان و عوام‏

و با طاقت آوردن درد و رنج‏

بزرگى شود واجب اندر سپنج‏

همانا كه با سيرت نيك و پاك 

بكردار پاكيزه و تابناك‏

شود دشمن و اهرمن، ورشكست‏

خورد در جدال و خصومت، شكست‏

بصبر و تحمل، پى كم خرد

كه حمقش گريبان وى را درد

شود ياورانش، بشهر و ديار

فراوان و خود، واجد اعتبار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 129

حكمت 219

و قال ع العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد

شگفتا... ز نادانى حاسدان

كج انديشى فكرت فاسدان‏

كه از تندرستى ابدان پاك‏

همه غافلند و اسيران خاك‏

حكمت 220

و قال ع الطّامع فى وثاق الذّلّ

حريص و شره باره و آزمند 

حقير است و پست و زبون و نژند

 

حكمت 221

(و سئل عن الإيمان فقال) الإيمان معرفة بالقلب و إقرار باللّسان و عمل بالأركان

از آن اسوه دين و علم و كمال 

شد از معنى و كنه ايمان، سؤال‏

بپاسخ، بدينگونه شرح و بيان‏

بفرمود و بنهادشان در ميان‏

هر آينه ايمان، پى متقين            

شناسائى با دل است و يقين‏

بلفظ و زبان و دهان، اعتراف‏

به آنست و پى كردن اختلاف‏

عمل كردن آن، به اركان تن 

باخلاص جان است و سعى بدن‏

 

حكمت 222

و قال ع من أصبح على الدنيا حزينا فقد أصبح لقضاء اللّه ساخطا. و من أصبح يشكو مصيبة نزلت به فقد أصبح يشكو ربّه. و من أتى غنيّا فتواضع لغناه ذهب ثلثا دينه و من قرأ القران فمات فدخل النّار فهو ممّن كان يتّخذ آيات اللّه هزؤا. و من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط قلبه منها بثلاث همّ لا يغبّه و حرص لا يتركه و أمل لا يدركه

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 130

كسى كه براى سراى فنا

شود رنجه و در شكنج و بلا

بتقدير و امر خدا خشمناك‏

شد و بر عدم واله و سينه چاك‏

كسى كه بر او رنج و اندوه و غم 

همى بارد و رعد و برق الم‏

كند شكوه و در زمانه گله‏

قضا و قدر را رها و يله‏

ز پروردگارش شكايت، بدل           

بجان كرد و پاداش خود را، بهل‏

كسى كه رود نزد ثروتمدار

براى نيازى و يا كسب كار

بانگيزه ثروت و مال و جاه 

مقام و كمربند و زرين كلاه‏

كند از براى وى افتادگى‏

در ايثار جان و تن آمادگى‏

همانا.... دو ثلث زايمان او 

ز كف رفت و شد در زيانش فرو

هر آن كس كه قرآن تلاوت كند

ز آيات پاكش قرائت كند

پس از مرگ خود اندر آتش رود 

جليس دد و ديو شيطان شود

بود از كسانى كه با جان و دل‏

بدهر و سراپرده آب و گل‏

به آيات پروردگار جهان 

تمسخر كند با زبان و دهان‏

كسى كه دلش، واله و مبتلا

شود بر سراى فنا و بلا

ز دنيا شود، عاشق بر سه چيز 

كه هر سه بلايند و شر و ستيز

غم و درد و رنجى كه از او، جدا

نگردد بدنيا و در ما سوا

و حرصى كه وى را نسازد رها 

شود عمر و جان و تنش، بى بها

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 131

اميدى كه هرگز به سر چشمه‏اش 

نخواهد رسيد و دم خيمه‏اش‏

حكمت 223

و قال ع كفى بالقناعة ملكا و بحسن الخلق نعيما

توان، با قناعت، به اوج شرف 

رسيد و بسر چشمه سار هدف‏

و با خوى خوش، سر فرازى نمود

بپا، پرچم بى نيازى نمود

حكمت 224

(و سئل عليه السلام عن قوله تعالى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فقال) هى القناعة

ز فرمايش ذات پروردگار 

كه بر بنده پاك و پرهيزگار

نكو زندگانى و عزت دهيم‏

بفرق سرش تاج رفعت نهيم‏

بپرسيده‏اند و على در جواب 

بفرمودشان راه حق و صواب‏

كه آن زندگانى نيكو و پاك‏

قناعت بدهر است و در گوى خاك‏

حكمت 225

و قال ع شاركوا الّذى قد أقبل عليه الرّزق فإنّه أخلق للغنى و أجدر بإقبال الحظ عليه

بهمراه آن كس كه در روزيش

 سر آمد ببخت است و پيروزيش‏

زلال روانبخش رزق و اميد

بر او بارد و فخر و نور نويد

هماهنگى و كار و شركت كنيد 

بتن دلق و ديباى شوكت كنيد

ازيرا كه همتا و انبازيش‏

هماوردى در سر افرازيش‏

غنا را سزاوار و شايسته‏تر 

كند بهره را بيش و بايسته‏تر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 132

حكمت 226

(و قال ع فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ) العدل الإنصاف و الإحسان التّفضّل

هر آينه ذات خداوندگار 

بدنيا و در گردش روزگار

دهد امر و فرمان، به احسان و داد

پى مردمان ديار و بلاد

بتفسير اين آيه تابناك 

على گفت در مكتب گوى خاك‏

كه عدل و شرف، اصل انصاف و داد

جوانمردى و بخشش است و سداد

و احسان و نيكى، عطا و كرم

بجان است و ايثار مال و درم‏

حكمت 227

و قال ع من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة

كسى كه بدستان كوتاه خويش 

ببخشد، ببيگانه و قوم خويش‏

شود بذل شايان بدست دراز

بدنيا و در آن جهان، بى نياز

حكمت 228

و قال ع لابنه الحسن عليهما السّلام لا تدعونّ إلى مبارزة و إن دعيت إليها فاءنّ الدّاعى باغ و الباغى مصروع

بفرزند پاكش حسن، اين چنين

 بفرمود و پندش فكنده طنين‏

نبايد كسى را بجنگ و جدال‏

بخوانى و سازى دچار وبال‏

گرت، بهر آن، دعوت آشكار 

نمودند و در گير و دار شكار

پذيرنده گرد و به بيرون شتاب‏

بزن بر سر دشمنت با عتاب‏

ازيرا كه خواننده خونخوار پست 

ستمكار دون است و آلوده دست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 133

ستمكار و باغى، بخاك سياه            

زمين خورده است و روالش تباه‏

حكمت 229

و قال ع خيار خصال النّساء شرار خصال الرّجال. الزّهو و الجبن و البخل فإذا كانت المرأة مزهوّة لم تمكّن من نفسها. و إذا كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها.

و إذا كانت جبانه فرقت من كلّ شي‏ء يعرض لها

دل آراترين خصال زنان 

كه جبن است و زفتى و كبردمان‏

بمردان بود بدترين خصال‏

بر انداز فرّ و شكوه و كمال‏

هر آن دم كه زن، سركش و خود پسند 

شود در روال و امان از گزند

نمى‏آورد بر كسى سر فرود

وقارش، تند هاله‏اى بر وجود

هر آنگه كه زفت و بخيل و حسود            

بطبع و روان باشد و فكر سود

بمال خود و ثروت شوهرش‏

محافظ بجان است و با جوهرش‏

قبل فهرست بعد