قبل | فهرست | بعد |
بوقتى، ز فوج خوارج، شنيد
كه گفتند و شد مكر و خدعه پديد
كه، حكمى بجز امر و حكم خدا
نباشد بدنيا و در ما سوا
بپاسخ: چنين گفت و فرمودشان
بحكمت، عيان كرد و مردودشان
كلام درست است و پاك و احق
اصيل و درر بارو بر اصل حق
و ليكن بآن، قصد باطل، بدل
نمودند و حق را رها و بهل
از آن حاصل باطل و نادرست
درو مىنمايند و اعلام سست
(و قال ع فى صفة الغوغاء) هم الذين إذا اجتمعوا علبوا و إذا تفرّقوا لم يعرفوا (و قيل بل ما قال عليه السّلام) هم الّذين إذا اجتمعوا ضرّوا و إذا تفرّقوا نفعوا (فقيل قد عرفنا مضرّة اجتماعهم فما منفعة افتراقهم فقال) يرجع أصحاب المهن إلى مهنتهم فينتفع الناس بهم كرجوع البنّا إلى بنائه، و النّسّاج إلى منسجه و الخبّاز إلى مخبزه
در احوال اوباش و بيما يگان
خبر داد و آگاهى شايگان
همانا كه آنان، كسانى بدهر
بملكند و در شهر و آداك بحر
كه چون دور هم، حلقه و صف كشند
بقدرت رسند و مخالف كشند
بتك تاز ميدان و چيره شوند
بمردان، و لجباز و خيره شوند
چو از هم بدور و جدا در روال
شوند و پريشيده و در زوال
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 117
شناسا نگردند و اندر نهان
بمانند و بسته زبان و دهان
چنين گفته شد... از جناب امام
كه اين گونه فرمود و نقش كلام
كه آنان كسانى بطبع و نهاد
در استان و شهرند و ملك و بلاد
كه چون... دور هم، حلقه و صف زنند
در انديشه هم رأى و بر كف زنند
زيانبار و اندوه و غم پرورند
ستمكار و درد و بلا آورند
چو از هم جدا و پريشان شوند
پراكنده و نابسامان شوند
بتفريقشان، فايد و بهره است
نيامى، بخون ريزى و دهره است
بيان شد كه يا مرد مردان على
وصى رسول و خدا را ولى
زيانهايشان را بدانستهايم
در انديشه دانا و مانستهايم
ولى سود و تفريق آنان، بچيست
و اين بهره و فايده، آن كيست
بپاسخ بفرمود و شد آشكار
بر آن مردم و لوحه راه كار
همانا... هنر كار و پيشهوران
بمحدوده كشور و خاوران
سر كار خود، رجعت و باز گشت
نمايند، آشوب و فتنه، نشست
و مردم، بانگيزه آن گروه
ببهره شوند و رها از ستوه
چو برگشت بنّا، بسوى بنا
كه سازد درست و نگردد فنا
و بافنده، بر خانه كار خويش
نهد دوك بافندگى را بپيش
و بر نانوائى خود، نانوا
رود، ميكند پخت نان و نوا
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 118
(و أتى بجان و معه غوغا فقال) لا مرحبا بوجوه لا ترى إلا عند كلّ سوأة
جنايتگرى را بهمراه چند
طغام و پلشت و لهيب گزند
به بردندشان امت و مردمان
حضور امام زمين و زمان
بفرمودشان حجت حق على
بلحن گرانبار و صوت جلى
خوش و شادمان و گشاده مباد
رخانى كه در فتنهاند و فساد
كه ديده نگردند و پس ماندهاند
طغاة و بليات ناخواندهاند
مگر نزد هر كار زشتى و بد
پليدى و رسوائى و ديو و دد
و قال ع إنّ مع كلّ إنسان ملكين يحفظانه فإذا جاء القدر خلّيا بينه و بينه و إنّ الأجل جنّة حصينة
هر آينه با هر كسى در جهان
دو اسروش فرزانه است و نهان
كه او را حفاظت كنند و نگاه
بدارندش از لغزش و پرتگاه
هر آنگه قدر آيد آن هر دوان
بحكم خداوند جان و روان
دژ بين تقدير و او را تهى
نمايند و در حفظ او كوتهى
همانا كه اين مهلت زندگى
پى ماندن و كار و سازندگى
بود اسپرى محكم و استوار
كه تا سر نيايد، نگردد دمار
(و قال ع و قد قال له طلحة و الزّبير نبايعك على أنّا شركاؤك فى هذا الأمر) لا و لكنّكما شريكان في القوّة و الاستعانة و عونان على العجز و الأود
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 119
بوقتى زبير رياست طلب
بهمراهى طلحه پر شغب
بمولا على از پى كسب جاه
بگفتند و اخذ مقام و كلاه
كه ما، با تو پيمان و بيعت كنيم
بزير لواى تو رجعت كنيم
بشرطى در اين امر و آماج كار
شريكت شويم و امير ديار
بفرمودشان: نه، و ليكن شما
در همراهى و ياورى بما
شريك و وفادار و همدم شويد
بزخم دل و ديده مرهم شويد
و در ناتوانى و سختى، كمك
بگرديد و بر بيوفايان محك
و قال ع أيّها النّاس اتّقوا اللّه الّذى إن قلتم سمع و إن أضمرتم علم. و بادروا الموت الّذى إن هربتم منه أدرككم و ان أقمتم أخذكم و إن نسيتموه ذكركم
هلا مردم گيتى و روزگار
بترسيد از ذات پروردگار
كه گر هر چه گوئيد و نشر سخن
نمائيد و آويز گوش ز من
نيوشنده مىباشد و بشنود
براى جزا، چيند و بدرود
و گر آنكه پنهان كنيدش عيان
همى داند از سود و شر و زيان
و بر مرگ و مير و فنا در روال
بسبقت در آئيد و عقل و كمال
كه گر از هيولاى بيداد مرگ
گريزيد، از ريزش شاخ و برگ
شما را، بيابد، بدون درنگ
بگيرد به بند، كمند و بچنگ
و گر هم باستيد و در روزگار
شما را كند جلب و خوار و فگار
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 120
و گر هم فراموشش از جان كنيد
بدل، كتم و مخفى و پنهان كنيد
شما را در اكناف دنيا، بياد
همى آورد بهر روز معاد
و قال ع لا يزهدنّك فى المعروف من لا يشكر لك فقد يشكرك عليه من لا يستمتع منه و قد تدرك من شكر الشّاكر أكثر ممّا أضاع الكافر وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
كسى كه بكردار نيكوى تو
عملكرد شايان مينوى تو
اگر كه گل افشان و شكر و سپاس
نكردت بانصاف و عقل و حواس
در احسان و نيكى، ترا، در جهان
نسازد دل آشفته و مستهان
كه شخص ترا، بهر آن كار نيك
جوانمردى و بذل و رفتار نيك
نمايد ثنا، آن كسيكه از آن
نكوئى و احسان و مهر وزان
نبرده جوى بهره و فائده
ندارد نصيبى از آن مائده
و تو از عطاى سپاسه گزار
بيابى فزون و هزاران هزار
از آنچه كه كفران كننده، تباه
نمود و دل و سينهات را پر آه
و ذات تواناى پروردگار
بدنيا و در گردش روزگار
به نيكان و پاكيزگان، ياور است
نگه دار و يار و حمايتگر است
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 121
و قال ع كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه إلّا وعاء العلم فإنّه يتّسع
هر آوند و ظرفى شود تنگ و پر
به آن چه گذارندش از سيم و در
مگر ظرف دانش كه گردد فراخ
دل افروز و بنيانكن رنج و راخ
و قال ع أوّل عوض الحليم من حلمه أنّ النّاس أنصاره على الجاهل
نخستين بر و بهره بردبار
ز صبر و شكيبائيش در ديار
بود آنكه مردم بدفع زيان
روياروى نادان و جاهل عيان
همه ياورانش شوند و مدد
وز او، رانده گردد هر آن ديو و دد
و قال ع إن لم تكن حليما فتحلّم فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلّا أوشك أن يكون منهم
اگر، تو، نئى، صابر و بردبار
خودت را بصبر و تحمل، گمار
كه كم مىشود در زمانه كسى
بكنكاش و پوئيدن و وارسى
خودش را بقومى كند مثل و وش
و ز ايشان نگردد بكار و روش
و قال ع من حاسب نفسه ربح. و من غفل عنها خسر و من خاف أمن. و من اعتبر أبصر و من أبصر فهم. و من فهم علم
هر آن كس بكار و حسابش رسيد
ز شاخ و عمل، ميوه و بهره چيد
كسى كه از آن غافل و خفته ماند
زيان كرد و در راه آشفته راند
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 122
هر آن كس كه ترسيد و در خوف و بيم
شد از حشر و نشر و عذاب اليم
بود ايمن و در بحار حيات
سوار بكشتى و ناو نجات
هر آن كس كه اندرز شايان و پند
گرفت و رهيده زبند و گزند
بصير و دل آگاه و روشن روان
شد و سوى سر چشمه حق روان
هر آن كس كه بينا شد و با خرد
گريبان جهل و ددى را درد
بفهميد و پى برد و هشيار پاك
شد و چشم و روح دلش تابناك
هر آن كس كه فهميد و دانا بدل
شد و مشكلات جهانش، بهل
و قال ع لتعطفنّ الدّنيا علينا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها. و تلا عقيب ذلك (وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ)
همانا كه دنيا، بما، بازگشت
كند مهر و از موج طغيان، نشست
نمايد بآل محمد وفا
بآغوش باز و جهانى صفا
چو بر گشتن اشتر تند خوى
بد اخلاق جفتك زن و كينه جوى
بسوى دل آرام و فرزند خويش
نهد گام انس و محبت به پيش
سپس در پى آن تلاوت نمود
ز قران و آيت، قرائت نمود
اراده نموديم و خواهندهايم
هوادار بر نيك و شاهندهايم
بر آنان كه اندر زمين ناتوان
شمرده شدند و پريشان روان
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 123
بباران نيسان احسان خويش
بدهر و اقاليم و در خوان خويش
نمائيمشان رهبران جهان
اميران فوج كهان و مهان
و بر وارثين زمين و زمان
ابر سرور و رهبر مردمان
و قال ع إتّقوا اللّه تقيّة من شمّر تجريدا و جدّ تشميرا و كمّش فى مهل و بادر عن وجل و نظر فى كرّة الموئل و عاقبة المصدر و مغبّة المرجع
بترسيد از ذات پروردگار
بگردونه گيتى و روزگار
چو ترسيدن عارفى كه بدل
ز خود، كرده آز و هوس را، بهل
زده دامنش را بدور كمر
بتدبير و حزمش، رود از ممر
خودش را، مجرد، بدهر و زمان
نمود و روان پاك و كسب امان
بسى كرده جهد و جهاد و تلاش
رها گشته از بند و قيد فراش
و خود را بجان كرده چالاك و چست
ز وزر و وبال زمانه برست
در آن مهلت دور عمرش شتاب
نمود و بجهل و تباهى عتاب
به پيش از كسان دگر سعى و جهد
نمود، و دل آرا و گلخانه، مهد
بترسيد و از روى خوف و هراس
به آيندهاش رو نمود و حواس
بپايان كار و سر انجام خويش
رو آوردن مصدر و بام خويش
تعقل، نمود در انديشه شد
تفكر، بر او، حرفه و پيشه شد
بر آن آخر آمد و رفتنش
بفكرت شد و بستر خفتنش
و قال ع الجود حارس الأعراض. و الحلم فدام السّفيه و العفو زكاة الظّفر و السّلوّ عوضك ممّن غدر و الاستشارة عين الهداية. و قد خاطر من استغنى برأيه. و الصّبر
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 124
يناضل الحدثان و الجزع من أعوان الزّمان. و أشرف الغنى ترك المنى و كم من عقل أسير تحت هوى أمير و من التّوفق حفظ التجربة. و المودّة قرابة مستفادة. و لا تأمننّ ملولا
همانا كه جود و عطا و كرم
جوانمردى و بذل مال و درم
بود حافظ آبروهايتان
دل آرائى رنگ و رهايتان
شكيبائى و طاقت و صبر و حلم
فروغ فروزان انوار علم
دهن بند نادان بيفكرت است
روانبخش و بارنده عبرت است
گذشت و دهش، از ذكات ظفر
در اسكان و راه است و سير و سفر
كسى كه بتو، بى وفائى نمود
وز احسان و مهرت، جدائى نمود
فراق از او، ويژه و آن توست
ثمر بخشى عهد و پيمان توست
نظر خواهى و فكر و كنكاش و شور
همان رهنمائى و خير است و غور
كسى كه به رأيش، شود، بى نياز
خورد غوطه در حرص و گرداب آز
خودش را بچاه خطر افكند
بدستش مغاك شرر ميكند
شكيبائى و صبر و طاقت، بكار
دهد قدرت و سطوت آشكار
كند درد و رنج زمان را بدور
بر اندازدش در سيه چال گور
هر آينه بى طاقت در جهان
پلشت است و پيمانه ابلهان
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 125
ز ياريگران زمانه بدهر
پى رنج جان است و آماج قهر
گران ارج و شايان و والاترين
غنائى كه نيك است و بالاترين
برى بودن از خواهش و آرزوست
رهائى از پنجه حرص اوست
بسا عقل و انديشهاى كه به بند
گرفتار نفس است و خوار و نژند
اسير هوائى كه بر او امير
بقهر است و حسّ، زارو، خواهش، دلير
اساس گرانبار توفيق بخت
بپادارى فرّ و ديهيم و رخت
نگه دارى تجربه در عمل
بدهر است و در مردمان و ملل
مودّت بود، خويشى مستفاد
بر اصل قرابت، اساس مفاد
ز دلتنگ و رنجيده ايمن مباش
بجان و دلت، زهر فتنه مپاش
و قال ع عجب المرء بنفسه أحد حسّاد عقله
همانا كه خود بينى آدمى
تباهى و آلايش مردمى
يكى از حسودان پست و پلشت
بعقل وى است و خراجى و نشت
و قال ع أغص على القذى و الالم ترض أبدا
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار126
ز خاشاك و خار و غم و درد و رنج
دل و ديده را، بسته كن، در سپنج
و گرنه براى ابد در جهان
نگردى خوش احوال و شيرين دهان
و قال ع من لان عوده كثفت أغصانه
هر آن كس كه چوب درختش، بتن
بود نرم و پاك و مصون از فتن
بر و شاخههايش، فراوان، بباغ
پر از ميوه است و گلستان و راغ
و قال ع الخلاف يهدم الرّأى
زد و خورد و كردار و كار خلاف
كند رأى و انديشه را در غلاف
خرد را پريشان و ويران كند
پى عافيت، چاه حرمان كند
و قال ع من نال استطال
كسى كه بجاه و مقامى رسيد
بطغيان شد و در تباهى، تپيد
و قال ع فى تقلّب الأحوال علم جواهر الرّجال
به تبديل احوال و گشت زمان
فراز و نشيب و صفير دمان
اساس و پى و اصل و كنه رجال
شود صيد فهم و شكار كمال
و قال ع حسد الصّديق من سقم المودّة
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 127
همانا كه بدخواهى يار و دوست
در آنچه كه بهر رفيقش نكوست
ز بيمارى الفت و همدميست
حسد ورزى و زشت و نامردميست
و قال ع أكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع
فزايندهتر، در زمين و زمان
مكانهاى افتادن بى امان
براى خردها و انديشهها
بخاك و تبه گشتن پيشهها
بزير درخشندگيهاى آز
بگرداب حرص است و چاه نياز
و قال ع ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ
نمىباشد از زمره عدل و داد
كه با بد گمانى شود حكم و ياد
بشخصى كه او، مورد اعتماد
بخلق است و نيكو نهاد و جواد
و قال ع بئس الزّاد إلى المعاد العدوان على العباد
پى روز حشر و قيام و معاد
سراپرده عدل و انصاف و داد
ستم، بر كسان، زشت و بد توشه ايست
گلوگير و بى بار و بر، خوشه ايست
و قال ع من أشرف أعمال الكريم غفلته عمّا يعلم
سر آمدترين روال كريم
ره و رسم و كردار پاك رحيم
فرو بستن ديده و چشم اوست
از آنچه كه ميداند و پيش روست
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 128
و قال ع من كساه الحياء ثوبه لم ير النّاس عيبه
كسى كه، حيا، جامهاش را، بر او
بپوشاند و آزاده گشت و نكو
كم و كسر وى را كسان دگر
نبينند و ماند نهان از نظر
و قال ع بكثرة الصّمت تكون الهيبة. و بالنّصفة يكثر المواصلون و بالإفضال تعظم الأقدار. و بالتّواضع تتمّ النّعمة. و باحتمال المؤن يجب السّؤدد و بالّسيرة العادلة يقهر المناوى. و بالحلم عن السّفيه تكثر الأنصار عليه
بخاموشى بيش و صبر زياد
بزرگى شود آشكار و مراد
بانصاف و همدوشى و همدمى
مساوات و همكارى و مردمى
رفيقان و ياران و همبستگان
فزاينده گردند و پيوستگان
به نيكى، توانائى و فرّ و جاه
شود معظم و توشه و زاد راه
بافتادگى، مال و نعمت، تمام
شود از پى ويژگان و عوام
و با طاقت آوردن درد و رنج
بزرگى شود واجب اندر سپنج
همانا كه با سيرت نيك و پاك
بكردار پاكيزه و تابناك
شود دشمن و اهرمن، ورشكست
خورد در جدال و خصومت، شكست
بصبر و تحمل، پى كم خرد
كه حمقش گريبان وى را درد
شود ياورانش، بشهر و ديار
فراوان و خود، واجد اعتبار
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 129
و قال ع العجب لغفلة الحسّاد عن سلامة الأجساد
شگفتا... ز نادانى حاسدان
كج انديشى فكرت فاسدان
كه از تندرستى ابدان پاك
همه غافلند و اسيران خاك
و قال ع الطّامع فى وثاق الذّلّ
حريص و شره باره و آزمند
حقير است و پست و زبون و نژند
(و سئل عن الإيمان فقال) الإيمان معرفة بالقلب و إقرار باللّسان و عمل بالأركان
از آن اسوه دين و علم و كمال
شد از معنى و كنه ايمان، سؤال
بپاسخ، بدينگونه شرح و بيان
بفرمود و بنهادشان در ميان
هر آينه ايمان، پى متقين
شناسائى با دل است و يقين
بلفظ و زبان و دهان، اعتراف
به آنست و پى كردن اختلاف
عمل كردن آن، به اركان تن
باخلاص جان است و سعى بدن
حكمت 222
و قال ع من أصبح على الدنيا حزينا فقد أصبح لقضاء اللّه ساخطا. و من أصبح يشكو مصيبة نزلت به فقد أصبح يشكو ربّه. و من أتى غنيّا فتواضع لغناه ذهب ثلثا دينه و من قرأ القران فمات فدخل النّار فهو ممّن كان يتّخذ آيات اللّه هزؤا. و من لهج قلبه بحبّ الدّنيا التاط قلبه منها بثلاث همّ لا يغبّه و حرص لا يتركه و أمل لا يدركه
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 130
كسى كه براى سراى فنا
شود رنجه و در شكنج و بلا
بتقدير و امر خدا خشمناك
شد و بر عدم واله و سينه چاك
كسى كه بر او رنج و اندوه و غم
همى بارد و رعد و برق الم
كند شكوه و در زمانه گله
قضا و قدر را رها و يله
ز پروردگارش شكايت، بدل
بجان كرد و پاداش خود را، بهل
كسى كه رود نزد ثروتمدار
براى نيازى و يا كسب كار
بانگيزه ثروت و مال و جاه
مقام و كمربند و زرين كلاه
كند از براى وى افتادگى
در ايثار جان و تن آمادگى
همانا.... دو ثلث زايمان او
ز كف رفت و شد در زيانش فرو
هر آن كس كه قرآن تلاوت كند
ز آيات پاكش قرائت كند
پس از مرگ خود اندر آتش رود
جليس دد و ديو شيطان شود
بود از كسانى كه با جان و دل
بدهر و سراپرده آب و گل
به آيات پروردگار جهان
تمسخر كند با زبان و دهان
كسى كه دلش، واله و مبتلا
شود بر سراى فنا و بلا
ز دنيا شود، عاشق بر سه چيز
كه هر سه بلايند و شر و ستيز
غم و درد و رنجى كه از او، جدا
نگردد بدنيا و در ما سوا
و حرصى كه وى را نسازد رها
شود عمر و جان و تنش، بى بها
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 131
اميدى كه هرگز به سر چشمهاش
نخواهد رسيد و دم خيمهاش
و قال ع كفى بالقناعة ملكا و بحسن الخلق نعيما
توان، با قناعت، به اوج شرف
رسيد و بسر چشمه سار هدف
و با خوى خوش، سر فرازى نمود
بپا، پرچم بى نيازى نمود
(و سئل عليه السلام عن قوله تعالى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً فقال) هى القناعة
ز فرمايش ذات پروردگار
كه بر بنده پاك و پرهيزگار
نكو زندگانى و عزت دهيم
بفرق سرش تاج رفعت نهيم
بپرسيدهاند و على در جواب
بفرمودشان راه حق و صواب
كه آن زندگانى نيكو و پاك
قناعت بدهر است و در گوى خاك
و قال ع شاركوا الّذى قد أقبل عليه الرّزق فإنّه أخلق للغنى و أجدر بإقبال الحظ عليه
بهمراه آن كس كه در روزيش
سر آمد ببخت است و پيروزيش
زلال روانبخش رزق و اميد
بر او بارد و فخر و نور نويد
هماهنگى و كار و شركت كنيد
بتن دلق و ديباى شوكت كنيد
ازيرا كه همتا و انبازيش
هماوردى در سر افرازيش
غنا را سزاوار و شايستهتر
كند بهره را بيش و بايستهتر
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 132
(و قال ع فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ) العدل الإنصاف و الإحسان التّفضّل
هر آينه ذات خداوندگار
بدنيا و در گردش روزگار
دهد امر و فرمان، به احسان و داد
پى مردمان ديار و بلاد
بتفسير اين آيه تابناك
على گفت در مكتب گوى خاك
كه عدل و شرف، اصل انصاف و داد
جوانمردى و بخشش است و سداد
و احسان و نيكى، عطا و كرم
بجان است و ايثار مال و درم
و قال ع من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطّويلة
كسى كه بدستان كوتاه خويش
ببخشد، ببيگانه و قوم خويش
شود بذل شايان بدست دراز
بدنيا و در آن جهان، بى نياز
و قال ع لابنه الحسن عليهما السّلام لا تدعونّ إلى مبارزة و إن دعيت إليها فاءنّ الدّاعى باغ و الباغى مصروع
بفرزند پاكش حسن، اين چنين
بفرمود و پندش فكنده طنين
نبايد كسى را بجنگ و جدال
بخوانى و سازى دچار وبال
گرت، بهر آن، دعوت آشكار
نمودند و در گير و دار شكار
پذيرنده گرد و به بيرون شتاب
بزن بر سر دشمنت با عتاب
ازيرا كه خواننده خونخوار پست
ستمكار دون است و آلوده دست
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 133
ستمكار و باغى، بخاك سياه
زمين خورده است و روالش تباه
و قال ع خيار خصال النّساء شرار خصال الرّجال. الزّهو و الجبن و البخل فإذا كانت المرأة مزهوّة لم تمكّن من نفسها. و إذا كانت بخيلة حفظت مالها و مال بعلها.
و إذا كانت جبانه فرقت من كلّ شيء يعرض لها
دل آراترين خصال زنان
كه جبن است و زفتى و كبردمان
بمردان بود بدترين خصال
بر انداز فرّ و شكوه و كمال
هر آن دم كه زن، سركش و خود پسند
شود در روال و امان از گزند
نمىآورد بر كسى سر فرود
وقارش، تند هالهاى بر وجود
هر آنگه كه زفت و بخيل و حسود
بطبع و روان باشد و فكر سود
بمال خود و ثروت شوهرش
محافظ بجان است و با جوهرش
قبل | فهرست | بعد |