قبل فهرست بعد

نكوهش كنندش بخشم دمان‏

گروهى دگر، با دل و جان خويش‏

ستايش كنندش ز اندازه بيش‏

كه دنيايشان، كرده ياد آورى 

بكردار و گفتار شان داورى‏

و آنان هم آنرا، بياورده ياد

عملكرده‏اندش بشهر و بلاد

بر آنان، خبر داد و باور، بدل 

نمودند و نا آگهى را بهل‏

بر آنان، بيفشانده اندرز و پند

پذيرا شدند و رها از گزند

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 82

حكمت 130

و قال ع إنّ للّه ملكا ينادى فى كلّ يوم لدوا للموت. و اجمعوا للفناء و ابنوا للخراب

خدا را، سروشى، در اين كائنات 

بكون و مكانست و در ممكنات‏

كه هر روز و در عصر و شام و پگاه‏

ندا ميكند بر سپيد و سياه‏

مهيا و آماده مرگ و مير 

شويد و بچنگال حرمان اسير

بزائيد از بهر آماج مرگ‏

خزان گشتن و ريزش شاخ و برگ‏

فراهم كنيد و بدست فنا 

سپاريد و ويرانه گردد بنا

بسازيد از بهر ويران شدن‏

بنا بوديش، مات و حيران شدن‏

حكمت 131

و قال ع الدّنيا دار ممرّ إلى دار مقرّ. و النّاس فيها رجلان. رجل باع فيها نفسه فأوبقها و رجل ابتاع نفسه فأعتقها

هر آينه دنيا سراى عبور 

گذرگاه تار است و مقصد، قبور

نه منزلگه امن و جاى دوام‏

كه بخشد بهستى انسان قوام‏

و مردم، در آن، بر دو اصل و گروه 

بخيرند و در رنج و شر و ستوه‏

يكى اصل خود را به بيع و فروش‏

رساند در آن و خورد حرص و جوش‏

كه او جان خود را نمايد هلاك 

بيفتد بگودال و قعر مغاك‏

دگر، روح خود را بعلم و خرد

بيارايد و سوى اعلا پرد

شود رهرو پيرو فرزانه مرد 

امان ماند از يورش رنج و درد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 83

حكمت 132

و قال ع لا يكون الصّديق صديقا حتى يحفظ أخاه فى ثلاث في نكبته و غيبته و وفاته

نباشد رفيقى، وفادار و يار 

هوادار و غمخواره در ديار

مگر آنكه بر همدم و ياورش‏

شود در سه اصل و اثر، داورش‏

نخست: در بلا و گرفتاريش 

غم و رنج و اندوه و در خواريش‏

دوم: وقت دورى و در غيبتش‏

كند يارى و خواهش و رغبتش‏

سوم: در وفات و پس از زندگى 

كند ياد وى را به ارزندگى‏

حكمت 133

و قال عليه السلام من أعطى أربعا لم يحرم أربعا من أعطى الدّعاء لم يحرم الإجابة و من أعطى التّوبة لم يحرم القبول. و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة.

و من أعطى الشّكر لم يحرم الزّيادة.

كسى را كه اندرز و پند چهار 

بدادند و شهد زلال بهار

هر آينه از چشمه سار چهار

روانبخش و گنجينه افتخار

نگرديده نوميد و آشفته دل 

گرفتار و درمانده آب و گل‏

كسى را كه امر بحمد و دعا

نمودند و شكر و سپاس و ثنا

نسازندش از آرزو نا اميد 

ببارندش احسان و نور نويد

كسى را كه فرمان توبه بجان‏

بدادند و تعميد در انس و جان‏

ز شهد پذيرفتنش، در جهان 

نسازندش افتاده و مستهان‏

كسى را كه جوينده مغفرت‏

نمودند و خواهنده آخرت‏

ز آمرزشش، نا اميد و غمين 

نسازند و وامانده و بى امين‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 84

كسى را كه شكر و ثنا و سپاس 

عطا كرده‏اند و شعور و حواس‏

ز افزونى نعمتش نا اميد

نسازند و نوشد زلال نويد

حكمت 134

و قال عليه السلام الصّلاة قربان كلّ تقيّى. و الحجّ جهاد كلّ ضعيف و لكلّ شي‏ء زكاة البدن الصّيام. و جهاد المرأة حسن التّبعّل

هر آينه حمد و ثنا و نماز

سجود خدا و دعا و نياز

تقرب، پى جمله زاهدان‏

بحق است و سرمايه جاودان‏

و حج از براى ضعيفان جهاد 

تلاش است و از زهد و تقوا، مهاد

براى هر آنچه، بدهر و جهان‏

زكاتى بود در عيان و نهان‏

زكات بدن، روزه است و صيام 

كه بر تن دهد انتظام و قوام‏

جهاد زن اندر زمين و زمان‏

بود طاعت از مرد و حسن گمان‏

باخلاق شايان و خلق نكو 

پى شوهر و حفظ ناموس او

حكمت 135

و قال ع استنزلوا الرّزق بالصّدقة من أيقن بالخلف جاد بالعطيّة

پى آنكه روزيتان در وجود 

ز گلخانه رحمت آيد فرود

از آنچه كه در راه پروردگار

دهند و دمد پرتو افتخار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 85

بخواهيد و پويا و جوينده‏اش 

شويد و هوا خواه و پوينده‏اش‏

كسى كه دلش، عارى از مرض‏

شريف است و دارد يقين بر عوض‏

كه مى‏گيرد آنچه براه خدا 

دهد نان و مال و لباس و ردا

سخى و جوانمرد و بخشنده است‏

گل تابناك و درخشنده است‏

حكمت 136

و قال ع تنزل المعونة على قدر المئونة

همانا كمك، قدر قوت و نياز

رسد در جهان و سراى مجاز

حكمت 137

و قال ع ما أعال من اقتصد

نشد خوار و درمانده و تنگدست 

پريشان و بيچاره و ورشكست‏

كسى كه ميانه روى، پيشه‏اش‏

نمود و دهد حاصل انديشه‏اش‏

حكمت 138

و قال ع قلّة العيال أحد اليسارين التّودّد نصف العقل الهمّ نصف الهرم

كمى عيال و كس و جيره خوار 

يكى از دو دست است و بنيان كار

تودّد ، بود، نيمه‏اى از خرد

گريزانگر دشمن و ديو و دد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 86

غم و غصه و درد و اندوه و رنج 

بود نصف پيرى و عمر و شكنج‏

حكمت 139

و قال ع ينزل الصّبر على قدر المصيبة. و من ضرب يده على فخذه عند مصيبته حبط عمله

باندازه رنج و اندوه و غم 

رسد صبر و از گرده افتد، الم‏

كسى كه در هنگام افغان رنج‏

بر آنچه مصيبت رسد در سپنج‏

زند دست خود را بر آن ران خويش 

نهد گام بيتابى و غم، به پيش‏

گل مزد و پاداش و اجرش تباه‏

خزان گردد و ماندش دود آه‏

 

حكمت 140

و قال ع كم من صائم ليس له من صيامه إلّا الجوع و الظّماء. و كم من قائم ليس له من قيامه إلّا السّهر و العناء. حبّذا نوم الأكياس و إفطارهم

بسا.... روزه دارى كه از روزه‏اش 

به بيمارى طبع در يوزه‏اش‏

نماند بجز سوزش و تشنگى‏

ننوشيدن و خوردن و گشنگى‏

بسا قائمى كه گزارد نماز 

كند نيمه شب با تظاهر نياز

كز استادن و از ريا كردنش‏

دو روئى و حمد و ثنا خواندش‏

نباشد بجز درد و اندوه و رنج 

نخسبيدن و ضعف و نيش و شكنج‏

زهى، خواب و آسايش زيركان‏

و افطار آنان و ورشندلان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 87

حكمت 141

و قال ع سوسوا إيمانكم بالصّدقة و حصّنوا أموالكم بالزّكاة و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء

بر ايمان خويش و دل آرائيش 

حفاظت كنيد و نگهداريش‏

به آن چه كه در راه پروردگار

دهند و شود مشعل افتخار

و اموالتان را ببذل زكات 

بسنگر كشيد و حصين و ثبات‏

بليات پى در پى ايكه بدهر

فرو بارد از فتنه و خشم و قهر

بحمد و دعا و ثنايش، بدور 

نمائيد و مدفون در لحد و گور

حكمت 142

(و من كلامه عليه السلام) (لكميل بن زياد النخعي) قال كميل بن زياد أخذ بيدى أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام فأخر جنى إلى الجبّان فلمّا أصحر تنفّس الصّعداء ثم قال) يا كميل إنّ هذه القلوب أوعية فخيرها أوعاها. فاحفظ عنّى ما أقول لك النّاس ثلاثة. فعالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل نجاة. و همج رعاع أتباع كلّ ناعق يميلون مع كلّ ريح. لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا إلى ركن وثيق يا كميل العلم خير من المال. العلم يحرسك و أنت تحرس المال. المال تنقصه النّفقة و العلم يزكو على الإنفاق و صنيع المال يزول بزواله يا كميل العلم دين يدان به. به يكسب الإنسان الطّاعة فى حياته و جميل الأحدوثة بعد وفاته. و العلم حاكم و المال محكوم عليه

كميل نكو سيرت و خوش نهاد 

گهر طينت و پاك و پور زياد

روايت كند: سرور كائنات‏

على، رهبر عالم و ممكنات‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 88

كه دستم گرفت و بصحرا، ببرد 

دلم را در آغوش مهرش فشرد

چو بيرون شهر و بصحرا رسيد

ز اعماق دل، آه سردى كشيد

همانند آه كسى كه براو 

رسد درد و گردد بكامش فرو

پس از آن، چنين گفت و گوشم شنيد

ندايش، بر اعماق جانم تنيد

هلا.... زاده راد و پاك زياد 

كميل خدا جوى نيكو نهاد

هر آينه دلها ظروفند و راز

بگلزار ايمانشان، فخر و ناز

و از بهترين‏هايشان در روال 

بپاكى و نيكى و خير و كمال‏

محافظترين‏هايشان در جهان‏

به سرّ است و راز كهان و مهان‏

پس هشيار و از من، بيادت سپار 

بسينه نما ثبت و بر دل شعار

از آنچه كه مى‏گويم و رهنمون‏

براى تو مى‏باشم و بر قرون‏

همانا كه مردم، سه دسته بدهر 

بشهرند و در بر و آداك بحر

نخست: عالم پاك و يزدان شناس‏

خدا جوى و در حمد و شكر و سپاس‏

دوم: طالب علم و دانش پژوه 

كه با روح نستوه و فر و شكوه‏

مگسها، همه كوچك و ناتوان‏

عليلند و بيمار و خسته روان‏

كه هر فرد خواننده‏اى را عيان

بجان پيروند و دچار زيان‏

بهر بادى و جنبشى، مى‏روند

بدون اراده، بتك مى‏دوند

و از نور دانش، فروغى بدل 

نجستند و كرده خرد را بهل‏

و بر پايه استوارى، پناه‏

نبردند و با سرفتاده بچاه‏

الا... اى كميل خجسته روان 

در ايمان و دين و شرف، پر توان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 89

شناسائى و علم و فضل و كمال 

بود بهتر از ثروت و جاه و مال‏

ازيرا كه دانش، ترا، در جهان‏

كند حفظ و در زمره آگهان‏

و تو... مال و دارائيت را، بدهر 

حراست كنى در نهان و بجهر

هر آن مال و نقدينه را در روال‏

كند بذل و بخشش، كم و در زوال‏

و دانش، بانگيزه بذل علم 

شود بيش و درياى مواج سلم‏

بزرگى و پرورده گشته، بمال‏

خود آرائى ظاهرى و جمال‏

رود از كف و مى‏شود مبتلا 

منش، خوار و زار و دچار بلا

هلا زاده پاك و پور زياد

كميل سوار سمند مراد

فراگيرى دانش و كسب آن 

و پى بردن ارزش و حسب  آن‏

هر آينه دين است و ايمان پاك‏

گهر باور متقن و تابناك‏

كه با آن جزا و سزا مى‏دهند

گروندگان از بلا مى‏رهند

و انسان، در آن زندگانى خويش‏

بدانش نهد گام طاعت به پيش‏

بحكمت كند در جهان رهروى 

بكف آورد زيور پيروى‏

پس از مرگ خود در زمين و زمان‏

كند كسب نيكى، و در مردمان‏

بگفتار شايان و پاك و جميل 

شود شهره و نام و يادش جليل‏

و دانش عزيز است و فرمانروا

امير جهانى و كل قوا

ولى... ثروت و مكنت و مال و جاه 

بود ور شكست و زوال و تباه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 90

يا كميل هلك خزّان الأموال و هم أحياء و العلماء باقون ما بقى الدّهر أعيانهم مفقودة. و امثالهم فى القلوب موجودة. ها إنّ ههنا لعلما جمّا (و أشار إلى صدره) لو أصبت له حملة بلى أصبت لقنا غير مأمون عليه مستعملا آلة الدّين للدنيا و مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحججه على أوليائه أو منقادا لحملة الحقّ لا بصيرة له فى أحنائه ينقدح الشّك فى قلبه لأوّل عارض من شبهة. ألا لا ذا و لا ذاك أو منهوما باللّذّة سلس القياد للشّهوة أو مغرما بالجمع و الادّخار ليسا من رعاة الدّين فى شي‏ء أقرب شي‏ء شبها بهما. الأنعام السّائمة كذلك يموت العلم بموت حامليه

هلا.... اى كميل تبار زياد 

خدا جوى بر حق و پاك بلاد

كسانى كه دارائى و مال و جاه‏

فراهم نمودند و تاج و كلاه‏

در عالم، تبه گشته‏اند و هلاك 

فتاده بكام حضيض مغاك‏

 بحالى كه آنان همه زنده‏اند

ولى خوار و گمنام و بازنده‏اند

و دانشوران، در جهان، پايدار

 بعلمند و مستحكم و استوار

كه تا آن زمانى كه عالم بپاست‏

بقايند و افكارشان رهنماست‏

و رخساره‏هاشان ميان قلوب 

بود چون شكوه طلوع و غروب‏

هميشه بدور زمان برقرار

بجايند و بر مردمان افتخار

در انديشه آگاه و روشن روان 

بدل باش و داننده و پر توان‏

در اينجا فزاينده گنج است و علم‏

جهانى شكيبائى و صبر و حلم‏

بدست مبارك بر آن سينه‏اش 

اشارت نمود و بر آئينه‏اش‏

بفرمود و اعماق جانم شنود

در دانشش را برويم گشود

و گر مردمى بر فرا گيرش 

بيابم براى نگهداريش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 91

بلى، جويم از مردمى كه بفكر 

فزاينده تيزند و در فهم بكر

كز او، مطمئن در سراى جهان‏

نمى‏باشم اندر عيان و نهان‏

كه افزار دين و خرد را بكار 

برد، بهر دنياى خود، نابكار

و با نعمت و بذل پروردگار

كند خود نمائى و در روزگار

بعباد و بر بندگان خدا 

زند خنجر تهمت ناروا

و با حجت خويش و عقل و دليل‏

در اسكان و سير و مسير و سبيل‏

بزهاد و يا ران حق، برترى 

همى جويد و رفعت و سرورى‏

و يا اين كه يابم كسى كه بكار

مطيع است و فرمانبر و جان نثار

كه از بهر ارباب دانش بدهر 

اقاليم دنيا و در بر و بحر

همو را در اطراف و انديشه‏اش‏

روال و ره و حرفه و پيشه‏اش‏

بصيرت نمى‏باشد و عقل و هوش 

نمى‏سازد آويزه و نقش گوش‏

و با اولين شبهه‏اى كه عيان‏

كند جلوه و رخ دهد در ميان‏

ميان دلش شك و ريب و خلاف 

پلشتى و با ديو و دد، ائتلاف‏

فروزان كند آتش و شعله ور

شود بر دل و ايده‏اش حمله ور

بدان كه، نه اين، اهل حق و نه آن 

بجان و دل است و زبان و دهان‏

و يا اين كه يابم كسيرا كه او

بانديشه و فطرت و طبع و خو

در ادراك لذت، زياده روى 

كند بر نشاط و خوشى، پيروى‏

بآسودگى، بر هيولاى نفس‏

شود پيرو شهوت و بند و حبس‏

و يا آن كسيكه هوادار مال 

زر و سيم و نقد است و بار و بال‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار92

كه از بهر خود خرمن عيش و نوش

نمايد بدهر و كنام و حوش‏

كه اين هر دوان در سراى زمين‏

بكارى در اعمال آئين و دين‏

نگه دار و حافظ نيند و تباه 

بفكرند و در لغزش و اشتباه‏

باين هر دوان، در روال و روش‏

همانند و همدم‏ترين، شبه و وش‏

و حوش كنام و علف خواره‏اند

روان سنگ و سر سخت و دل خاره‏اند

بپاى چنين روزگار و زمن‏

بميرد بشهر و ديار و دمن‏

هماى فريبا و سيمرغ علم 

شود خشك و پژمرده درياى حلم‏

بمرگ حكيم و نگه دار خويش‏

حفاظتگر و يار و غمخوار خويش‏

اللّهمّ بلى لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة. إمّا ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا لئلّا تبطل حجج اللّه و بيناته. و كم ذا و أين أولئك. أولئك و اللّه الأقلّون عددا و الأعظمون قدرا. يحفظ اللّه بهم حجحه و بيّناته حتى يودعوها نظراءهم و يزرعوها في قلوب أشباههم. هجم بهم العلم على حقيقه البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبو الدنيا بأبدان أرواحها معلّقة با لمحلّ الأعلى. أولئك خلفاء اللّه فى أرضه و الدّعاة إلى دينه آه آه شوقا إلى رؤيتهم. انصرف إذا شئت

الهى.... بلى... در مسير زمان 

بدنيا و در امت و مردمان‏

زمين بى برو خالى و بى نصيب‏

نمى‏ماند از ياور و بى حبيب‏

از آن رهبرى كه بحكم و دليل 

كه دين خدا را جميل و جليل‏

بپا دارد و زنده و پر توان‏

بفرّ و شكوه و خجسته روان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 93

نماند تهى، از وجودش جهان 

بود قائم و در كهان و مهان‏

كه يا آشكار است و مشهور عام 

و يا اين كه ترسان و مستور نام‏

كه تا اين كه در گردش روزگار

براهين ذات خداوندگار

كه انوار رخشنده تابناك 

روانبخش كون و مكان است و پاك‏

نگردد فنا و دچار بلا

بانكار نا مردمان، مبتلا

و ايشان: كجايند و تعداد چند

كه درياى علمند و اندرز و پند

قسم بر خدا، در حساب و شمار

بسى اند كند و گل افتخار

و از حيث فر و شكوه و جلال 

بزرگى شأن و مقام و كمال‏

بنزد خداوندگار بزرگ‏

شريفند و در ارج و صولت، سترگ‏

باينان، خدا، در سراى جهان 

ميان گروه كهان و مهان‏

براهين تا بنده‏اش را عيان‏

كند حفظ و سازد بمردم بيان‏

كه تا آن قوانين بايسته را 

فرامين شايان و شايسته را

بمانندشان، در زمين و زمان‏

سپارد بحصن حصين امان‏

بدلهاى آنان، كند كشت و بار 

دهد حاصل پر ثمر در ديار

هر آينه، يكباره، امواج علم‏

باينان، رو آورد و سيلاب حلم‏

به بينائى مطلق و نور پاك 

حقيقى و رخشنده و تابناك‏

بآسودگى و خوشى و يقين‏

بدنيا و در امت و متقين‏

گرفته بكار و بر آنش، عمل 

نمودند و راه نجات ملل‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 94

غم و رنج آن مردمى كه بناز 

غريقند و مستغنى و بى نياز

در عيش و نشاط و خوشى، پرورش‏

شدند و بتن پرورى، در جهش‏

بجستندش آسان و در زندگى 

بفخرند و در اوج ارزندگى‏

به آن چه كه جهّال و سر گشتگان‏

سبك مغز و خيل فروهشتگان‏

بدورند و وامانده و در فرار            

هوا خواه ننگند و گنداب عار

بجان و دلش، الفت و انس و خو

گرفتند و بنهاده در پيش رو

باندام پاكى كه ارواحشان 

بجاى بلند و كرامت فشان‏

به پيوست و آويزه گشته، بتن‏

بدنيا و در موج بحر فتن‏

بحال حياتند و در زندگى 

درخشان و خورشيد و ار زندگى‏

هر آينه آنان بملك زمين‏

شمال و جنوب و يسار و يمين‏

نمايندگان خداوندگار 

بدهرند و در گردش روزگار

و قائم مقامان پروردگار

در انسان و جن‏اند شهر و ديار

كه بر سوى دين روانبخش حق 

بخوانند، در راه خير و احق‏

ديغا و دردا و افسوس و آه‏

بدنياى فانى و در كوره راه‏

بديدار آنان، فزون و زياد 

بدل شائقم در ديار و بلاد

هلا.... اى كميل شريف و گرام‏

خداجوى ممتاز و والا مقام‏

اگر خواهى و مايلى، بازگشت 

نما از مسير و بيابان و دشت‏

حكمت 143

و قال عليه السلام المرء مخبوء تحت لسانه

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 95

بود آدمى، در سراى جهان

بزير زبان و بيانش، نهان‏

حكمت 144

و قال عليه السلام هلك امرؤ لم يعرف قدره

تبه شد كسى كه بدانائيش 

نشد آشنا، بر توانائيش‏

حكمت 145

و قال ع (لرجل سأله يعظه) لا تكن ممّن يرجو الآخرة بغير العمل و يرجّى التّوبة بطول الأمل. يقول فى الدّنيا بقول الزّاهدين و يعمل فيها بعمل الرّاغبين. إن أعطى منها لم يشبع. و إن منع منها لم يقنع. يعجز عن شكر ما أوتى و يبتغى الزيادة فيما بقى.

ينهى و لا ينتهى و يأمر بما لا يأتي. يحبّ الصّالحين و لا يعمل عملهم و يبغض المذنبين و هو أحدهم يكره الموت لكثرة ذنوبه و يقيم على ما يكره الموت له إن سقم ظلّ نادما. و إن صحّ أمن لاهيا. يعجب بنفسه إذا عوفى و يقنط إذا ابتلى. إن أصابه بلاء دعا مضطرّا و إن ناله رجاء أعرض مغترّا. تغلبه نفسه على ما تظنّ و لا يغلبها على ما يستيقن. يخاف على غيره بأدنى من ذنبه. و يرجو لنفسه بأكثر من عمله. إن استغنى بطر و فتن و إن افتقر قنط و وهن. يقصّر إذا عمل. و يبالغ إذا سأل.

إن عرضت له شهوة أسلف المعصية و سوّف التّوبة. و إن عرته محنة انفرج عن شرائط الملة يصف العبرة و لا يعتبر و يبالغ فى الموعظة و لا يتّعظ. فهو بالقول مدلّ و من العمل مقلّ. ينافس فيما يفنى و يسامح فيما يبقى. يرى الغنم مغرما و الغرم مغنما. يخشى الموت و لا يبادر الفوت يستعظم من معصية غيره ما يستقلّ أكثر منه من نفسه و يستكثر من طاعته ما يحقر من طاعة غيره. فهو على النّاس طاعن و لنفسه مداهن. اللّهو مع الأغنياء أحبّ إليه من الذّكر مع الفقراء. يحكم على غيره لنفسه و لا يحكم عليها لغيره و يرشد غيره و يغوى نفسه. فهو يطاع و يعصى و يستوفى و لا يوفى و يخشى الخلق فى غير ربّه و لا يخشى ربّه فى خلقه

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 96

على رهبر عالم و كائنات 

امام سراپرده ممكنات‏

بمردى كه از حضرتش شهد پند

طلب كرد و گلقند اندرز چند

بفرمود و حق را بملك وجود 

نمود و درش را بسائل گشود

مباش آن كسيكه بدون عمل‏

بدنيا و در كاروان ملل‏

بگلخانه آخرت در اميد 

بجانست و در انتظار نويد

كه او با هوا و اميد دراز

هوسكارى و خواهش و حرص و آز

ره توبه‏اش را بواپس كشد 

نخواهد كه ديو هوس را كشد

در احوال دنيا، سخن گفتنش‏

پى مردم و جان و دل سفتنش‏

كلام شريفان زهاد پاك

روان است و رخشنده و تابناك‏

ولى، طرز كارش پى زندگى‏

در انديشه و كار و سازندگى‏

روال و عملكرد خواهشگران 

به آز است و بى شرم و پرده دران‏

ز دنيا، گرش، بخش و داده شود

زر و سيم و گنجش، پياده شود

نمى‏گردد از آز ناخوانده سير 

بود در كمند هوايش، اسير

گرش، مال دنيا، نيايد بكف‏

نگردد به تير هوايش، هدف‏

ز شكر و قناعت، كنار و برى است

به اقبال و بخت بدش، مفترى است‏

پريشان و افسرده و ناتوان‏

ز شكر و سپاس است و خسته روان‏

بر آنچه كه بهرش نهاده شده 

بدستش سپردند و داده شده‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 97

زيادت همى جويد و آشكار 

حريص است و خواهد نمايد شكار

در آنچه كه كسب و نگشته وصول‏

ندارد برايش فروع و اصول‏

كند امر و نهى و عيان باز خواست

ز كارى كه ناخوانده و نارواست‏

ولى، خود، ز انجام آن در عمل‏

نمى‏استد و مى‏نمايد خلل‏

دهد امر و فرمان: به آن چه كه خويش 

نيارد بجا و براند ز پيش‏

به نيكان و پاكان و به مايگان‏

بورزد به دل، الفت شايگان‏

و ليكن عملكردشان را، بجا 

نمى‏آورد در فروغ و دجا

گنه كارگان را عيان دشمن است‏

ولى... خود، ز آنان و اهريمن است‏

به انگيزه ازدياد گناه            

فراوانى شبهه و اشتباه‏

ز مرگ و اجل، ترسد و نارضاست‏

هراسان، ز فرمان و امر قضاست‏

كند پافشارى و ايستادگى 

بحاضر جوابى و آمادگى‏

به آن چه كه انگيزه قبح مرگ‏

شده داس برنده شاخ و برگ‏

اگر ناخوش و رنجه و دردمند 

شود در كمند و گزند و نژند

پشيمان شود از تبهكاريش‏

پلشتى كردار و بى عاريش‏

چو صحت بيابد در آسودگى 

كند سير، در غفلت و لودگى‏

هر آنگه كه آسايش و راحتى‏

ببيند بميدانى و ساحتى‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 98

شود سركش و طاغى و خود پسند 

قبل فهرست بعد