قبل فهرست بعد

بوقتى كه كردار نيك و صلاح

نجات و رهائى و خير و فلاح‏

زمان را و بر مردمانش، فرا

گرفت و شود مهد گلشن سرا

چو مردى، بمردى، كه در روزگار 

هويدا نگشتش پليدى كار

شود بد سگال و بد انديشه‏اش‏

ستم كرده بر جان و بر پيشه‏اش‏

هر آنگه تبهكارى و اشتباه 

پلشتى و جرم و فساد و گناه‏

بر اين روزگاران و اهلش، غبار

بپاشيد و توفان كند ننگ و عار

هر آينه مردى، بمردى، بدهر            

نظر پاك و خوش ايده باشد بشهر

خودش را بگرداب ويل هلاك‏

بيفكنده و در بلا و مغاك‏

حكمت 114

(و قيل له ع كيف تجدك يا أمير المؤمنين فقال عليه السّلام) كيف يكون من يفنى ببقائه و بسقم بصحّته و يؤتى من مأمنه

بعرض على رهبر كائنات 

رساندند كاندر سراى حيات‏

خودت را چسان يابى و در جهان‏

بود حال تو در عيان و نهان‏

بفرمودشان در جواب سؤال 

باندرز و حكمت، نمودار حال‏

چسان باشد حال كسى كه بدهر

شود فانى و محو و نابود و نحر

بدست جهت بخش هستى خويش 

بخوارى و گردد هلاك و پريش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 66

و يا تندرستى كه خود، در روال

شود ناخوش و رنجه و در زوال‏

اجل از پناه گاهش او را بچنگ‏

ربايد بدون امان و درنگ‏

حكمت 115

و قال ع كم من مستدرج بالإحسان إليه و مغرور بالستر عليه. و مفتون بحسن القول فيه. و ما ابتلى اللّه أحدا بمثل الإملاء له

بسا مردمى كه چو احسان حق 

زلال روانبخش بذل احق‏

كه مى‏گرددش كسب و حقّ و نصيب‏

نعم، بر هدفهاى بختش، مصيب‏

بره، اندك اندك، بويل عذاب 

رسد بر مغاك بلا و عقاب‏

بسا غافلى كه بدور زمان‏

به پنهانى جرم خود، بى امان‏

بجان و دل و ايده، مكرو فريب 

خورد زهر و افتد بكام لهيب‏

بسا مردمى كه بكار و عمل‏

بدنيا و در كاروان ملل‏

بانگيزه كرنش و آفرين 

كه بر او كنند و بپاكى قرين‏

بسختى و در شوره زار بلا

بيفتد بجان و شود مبتلا

خداوندگار زمين و زمان 

كسى را در اين ملت و مردمان‏

همانند آنچه، بر او، مهلتش‏

بداد و ببخشيده زان دولتش‏

نفرموده در كاروان جهان

بكردار و سعى و عمل، امتحان‏

حكمت 116

و قال ع هلك فىّ رجلان محبّ غال و مبغض قال

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 67

دو كس، در ره من، تباه و هلاك 

شدند و فرو مانده در مغاك‏

نخست: ياورى كه زياده روى‏

نمايد غلّو و گشاده روى‏

دوم: كينه توزى كه در دشمنى 

كند كيد افزون و اهريمنى‏

حكمت 117

و قال ع إضاعة الفرصة غصّة

تلف كردن لحظه‏هاى مجال 

غم است و بلا و زوال و وبال‏

حكمت 118

و قال ع مثل الدّنيا كمثل الحيّة لين مسّها و السّمّ الناقع فى جوفها. يهوى إليها الغرّ الجاهل و يحذرها ذو اللّبّ العاقل

حديث سراى بلا و فنا 

كهن بوم برخشت رفتن بنا

چو افسانه مار زنگى زرد

در انگاره  است و همه رنج و درد

چو دستى كشى بر تنش، صاف و نرم 

لطيف است و خوش خال و نقش و ولرم‏

درون تنش زهر قتاله است‏

بخصلت، تبهكار و رجاله است‏

كه نادان و بى عقل خورده فريب

بسويش رود در اريب و و ريب‏

خردمند پايان نگر، در جهان‏

كند دوريش، در عيان و نهان‏

حكمت 119

(و سئل ع عن قريش فقال) أمّا بنو مخزوم فريحانة قريش تحبّ حديث رجالهم و النّكاح فى نسائهم. و أمّا بنو عبد شمس فأبعدها رأيا و أمنعها لما وراء ظهورها. و أمّا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 68

نحن فأبذل لما في أيدينا و أسمح عند الموت بنفوسنا. و هم أكثر و أمكر و أنكر. و نحن أفصح و أنصح و أصبح

ز مولا على، از قريش حجاز 

به پرسش شدند و هواخواه راز

بفرمودشان در جواب سؤال‏

بلحن فصيح و فروغ كمال‏

تبار شريف و نژاد قريش 

ز مخزوم و سالار و سردار جيش‏

گل سرخ و خوشبوى آن شاخسار

بگلزارد حسنند و باغ و بهار

سخنهاى مردانشان را بدل 

پسندى و خوش صحبتند و چگل‏

زناشوئى با زنان را، از آن‏

تبار اصيل و شرافت و زان‏

بجان داريش، مهر و شايان و دوست 

برايت خوش آيند و شاد و نكوست‏

و امّا بنى عبد شمس حجاز

در انديشه و بينش و كشف راز

نهان بين سرّند و از راه دور            

نظارتگر خير و شّر امور

جلوگير و مانع‏ترين تبار

پى حادثاتند و دفع غبار

بچيزى كه در پشت سرهايشان 

كند رخنه و كنده درهايشان‏

و امّا، بنى هاشم و ما بدهر

بدنيا و گيتى و در برّ و بحر

بداد و دهش، برّ و بخشنده‏تر 

ببذليم و جود و درخشنده‏تر

جوانمرد و برنا و والاتريم‏

زهر فكر و انديشه بالاتريم‏

از آنچه كه در دست ما در جهان 

ز مال است و در آشكار و نهان‏

بجان دادن و مردن و بر اجل

پذيرا تريم و ز عجزش، اجلّ

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 69

و اينان، فزونند و ز اندازه بيش            

براه و روال و پى كار خويش‏

زياده فريبنده و چهره زشت‏

پلشتند و بدخوى و تيره سرشت‏

و ما، افصحيم و بفن و كمال 

سر آمد بر آنان و خيل رجال‏

نكو ياور و پاك و خواهنده‏تر

پى مردمانيم و پوينده‏تر

بسيما و انديشه، خوشروتريم 

گل سرخ حقيم و خوش بوتريم‏

حكمت 120

و قال ع شتّان ما بين عملين عمل تذهب لذّته و تبقى تبعته و عمل تذهب مئونته و يبقى أجره

چه دور است و آماج اندوه و غم

بلا بارو سيلاب درد و الم‏

ميان دو كردار و پايان كار

سر انجام نيكى و شر و ضرار

عملكرد و كارى كه حظّش چو برق           

رود از سراپرده غرب و شرق‏

زيانش بماند براى ابد

بكوبد بفرق تبهكار و دد

و كارى كه رنجش، رود از ميان 

گهر اجر و مزدش بماند عيان‏

حكمت 121

و تبع جنازة فسمع رجل يضحك فقال) كأنّ الموت فبها على غير ناكتب. و كأنّ الحقّ فيها على غيرنا وجب. و كأنّ الّذى نرى من الأموات سفر عمّا قليل إلينا راجعون نبوّؤهم أجداثهم و نأكل تراثهمّ ثمّ قد نسينا كلّ واعظ و واعظة و رمينا بكلّ جأئحة و قال ع طوبى لمن ذلّ فى نفسه و طاب كسبه و صلحت سريرته و حسنت خليقته و أنفق الفضل من ماله و أمسك الفضل من لسانه و عزل عن النّاس شرّه و وسعته السّنة و لم ينسب إلى بدعة

بدنبال نعشى، جناب امام 

همى رفت و بشنيد، كه مردى ز عام‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 70

وقيحانه مى‏خندد و غافل است 

پلشت و فرو مايه و سافل  است‏

بشمشير لحن فصيح و بليغ‏

بزد بر دل خنده‏گر بيدريغ‏

بود مثل آنكه بدهر فنا 

گذرگاه بر خشت رفتن بنا

هيولاى ويرانگر و نام مرگ‏

خزان بار و بنيان كن شاخ و برگ‏

پى غير ما در زمين و زمان 

نوشته شد و مى‏برد بى امان‏

و گويا كه حق در سراى جهان‏

پى غير ما در عيان و نهان‏

شده لازم و فرض و حتم و ضرور

 و از جان ما، گشته سلب و بدور

و گويا كه آن مردگانى كه ما

همه روزه بينمشان در نما

همه رهروانند و در سير گشت

بزودى نمايندمان بازگشت‏

تماميشان را در آن گورشان‏

گذاريم و در مهد بى نورشان‏

و دارائى و مالشان را فرو 

بمعده نمائيم و كام و گلو

بود مثل آنكه در عالم كه ما

بروى زمين و بزير سما

پس آن گروه فنا گشتگان

گرفتار و در محنت آغشتگان‏

همه سرمديم و بدور زمان‏

بمانيم و در قصر خلد و امان‏

كه بر آن كسانى كه اندرز و پند

دهند و نصيحت و ياران چند

فراموش‏شان كرده‏ايم و براه‏

گميم و خطاكار و در اشتباه‏)

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 71

بهر آفتى و زيان مبتلا 

شديم و شكار كمند بلا

خوشا آنكه نفسش، بكار و عمل‏

شده رام و عارى، زوهم و خلل‏

عملكرد و كارش، پسنديده است 

در انديشه بينا و فرخيده است‏

و آهنگ و قصدش، بدل نيك و پاك‏

بود در خور و نيتش تابناك‏

و اخلاق و خويش، نكو و خوش است 

روانش گلستانى و دلكش است‏

فزونى دارائيش را، بدل‏

نموده بايمان و دينش، بهل‏

عيان كرده انفاق و در راه حق 

بداده بدرويش و بر مستحق‏

زيان خودش را، ز پر چانگى‏

زده بند محكم، بفرزانگى‏

بديهاى خود را، زمردم، بدور

نمود و بيفكنده در خاك گور

و سنت، بر او، مشكل و كار سخت‏

نيامد، كه گردد پريشيده بخت‏

ببدعت، بر او نسبتى، در جهان

ندادند و بوده ز خيل مهان‏

حكمت 122

و قال ع غيرة المرأة كفر و غيرة الّرجل إيمان

بود رشك زن، كفر و خاشاك راه 

خلاف بر ايمان و پوشال چاه‏

ولى غيرت مرد آگاه و پاك‏

بود نور ايمان و بس تابناك‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 72

حكمت 123

و قال ع لأنسبنّ الإسلام نسبة لم ينسبها أحد قبلى. الإسلام هو التّسليم و التّسليم هو اليقين. و اليقين هو التّصديق. و التّصديق هو الإقرار و الإقرار هو الأداء و الأداء هو العمل

بر اسلام و آئين وارستگى 

چنانش كنم وصف شايستگى‏

كه پيش از من هرگز كسى در جهان‏

نكرده بيان و بمانده نهان‏

هر آينه اسلام و آئين پاك 

گهر دين رخشنده و تابناك‏

اطاعت، بحق است تسليم دل‏

بقران و آيات و تعليم دل‏

و گردن نهادن، باحكام حق 

به آئين پاك است و دين احق‏

يقين، باور است و قبول شرف‏

براه و روال و امور و حرف‏

قبول، اعتراف است و اقرار آن 

پذيرفتن اصل و معيار آن‏

و، خستو شدن ، سعى و آمادگى‏

در انجام كار است و دلدادگى‏

ادا كردنش، كوشش است و عمل 

بدنيا و در كاروان ملل‏

حكمت 124

و قال ع عجبت للبخيل يستعجل الفقر الذى منه هرب و يفوته الغنى الذى إيّاه طلب. فيعيش فى الذّنيا عيش الفقرا. و يحاسب فى الآخرة حساب الأغنياء. و عجبت للمتكبّر الذى كان بالأمس نطفة و يكون غدا جيفة. و عجبت لمن شك فى اللّه و هو يرى خلق اللّه. و عجبت لمن نسى الموت و هو يرى الموتى. و عجبت لمن أنكر النّشاّة الأخرى و هو يرى النّشأة الأولى. و عجبت لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء

عجب دارم از زفت و نا بخردى

بخيل و گرفتار خوى ددى‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 73

كه سرعت نمايد بميثاق فقر 

زند بر وصال و رهش نقب و نقر

كزآنش، گريزان و اندر فرار

بجانست و دل مرده و بيقرار

وز آن بى‏نيازى و نقدينه دار 

تواناى در مال و ملك و ديار

كه مى‏جويد و از كفش مى‏دهد

بفرق سرش خار غم مى‏نهد

بدنيا چو درويش و ابن السبيل 

كند زندگى، و عليل و ذليل‏

بخرج معاش است و كار و تلاش‏

خسيس و سيه كاسه و جان خراش‏

و ليكن بكاشانه آخرت 

بدون جوى بخشش و مغفرت‏

همانند دارا و داراى زور

تيول و غلام و كنيز و غرور

بكار و كتاب حسابش رسند             

نخ و پود آتش برايش رسند

بجان در شگفتم بكار كسى‏

كه گردنكش است و چو خار و خسى‏

كه دينه  يكى نطفه بود و جنين 

شده واجد چشم و گوش و جبين‏

و فردا بتن ميته است و بگور

بكام جسد خواره و مار و مور

عجب دارم از آن كسيكه بدهر

بدنيا و در گيتى و بر و بحر

در حق خداوندگار جهان‏

دو دل باشد و سركش و مستهان‏

بحالى كه مخلوق او را عيان 

بچشمان خود بيند اندر ميان‏

عجب دارم از آن كس بيخرد

كه مرگ و فنا را ز خاطر برد

بحالى كه بيند، كسى را اجل 

شكارش نمود و برد از محل‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 74

عجب دارم از منكر روز حشر 

معاد و قيام ميادين نشر

و حال آنكه پيدايش از نطفه را

همى بيند اندر ديار و سرا

عجب دارم از آنكه در روزگار 

بسعى و تلاش و بر آورد كار

سراى فنا را بملك و بلاد

كند بر قرار و دلآرا و شاد

ولى خانه هستيش را رها 

نمايد بدون مقام و بها

حكمت 125

و قال ع من قصّر فى العمل أبتلى بالهمّ و لا حاجة للّه فيمن ليس للّه فى ماله و نفسه نصيب

كسى كه كند كو تهى در عمل 

شود مبتلاى بلا و خلل‏

خدا را نباشد نيازى بدهر

بر آن كس كه در گيتى و بر و بحر

كه از جان و دارائيش در جهان 

در ايثار مال و نثار روان‏

نصيبى نباشد براى خدا

بماند زايمان و دينش جدا

حكمت 126

و قال ع توقّوا البرد فى أوّله و تلقّوه فى آخره فإنّه يفعل فى الأبدان كفعله فى الاشجار. أوّله يحرق و آخره يورق

در آغاز سرما و فصل خزان 

حريق بلا زا و باد وزان‏

حفاظ و نگه دار اندام تن‏

شويد و امان از زكام و فتن‏

و اندر پسينش كه باغ بهار 

گل و سنبل است و غناى هزار

بديدار آغوش بازش رويد

بدامان سبز نوازش شويد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار75

ازيرا كه سرما، در ابدان، همان 

كند در بلاد و زمين و زمان‏

كه با شاخ و برگ درختان باغ‏

نمايد بكوه و بيابان و راغ‏

در آغازش از سوز سرمايشان 

بسوزاند اندام و سيمايشان‏

سر انجامش، از تابش زندگى‏

بروياند و بخشد ار زندگى‏

حكمت 127

و قال عليه السّلام عظم الخالق عندك يصغّر المخلوق فى عينك

بزرگى و شأن جهان آفرين 

نگارنده عرش و خلد برين‏

چو گردد، بتو، آشكار و عيان‏

كنى درك و بينى بدل در ميان‏

هر آنچه كه مخلوق پروردگار 

بدهر است و در گردش روزگار

به چشمت، كند كوچك و خرد و ريز

در انديشه‏ات، بى بها و پشيز

حكمت 128

(و قال ع و قد رجع من صفّين فأشرف على القبور بظاهر الكوفة) يا أهل الدّيار الموحشة و المحالّ المقفرة و القبور المظلمة يا أهل التربة يا أهل الغربة با أهل الوحشة أنتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لاحق أمّا الدّور فقد سكنت و أمّا الأزواج فقد نكحت و أمّا الأموال فقد قسمت هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم (ثمّ التفت ألى أصحابه فقال) أمّا لو أذن لهم فى الكلام لاخبروكم أن خير الزّاد التقوى

على رهبر مؤمنين و امام 

بهنگام برگشتن از جنگ شام‏

حوالى كوفه بشهر قبور

رسيد و در آن مقطع تار و كور

لبانش همانند غنچه شكفت 

بفرمود و گوش خلائق شنفت‏

هلا، ساكنين سراهاى غم‏

بلاد خموشان و درد و الم‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 76

اسيران در بند و بى زاد راه 

مكانهاى بى يار و آب و گياه‏

قبور سياه و لحدهاى تار

ديار پر از خاك گرد و غبار

ايا، ساكنين پريشان خاك 

فروماندگان درون مغاك‏

هلا، از وطن ماندگان بدور

اسيران آغوش تاريك گور

هلا، بى‏كسان و عزيزان يار 

غريبان بى توشه و اختيار

هلا، اى غريقان غرقاب بيم‏

گرفتار خونابه و چرك و ريم

شما، قائد ما و بر مردمان 

بدهريد و در كاروان زمان‏

كه در پيش اين قافله رفته‏ايد

بمأوا و در گورتان خفته‏ايد

و ما، پيروان شمائيم و زود 

نمائيمتان، بى محابا، ورود

هر آينه در منزل و خانه‏تان‏

نشستند و در كوى و كاشانه‏تان‏

زنان شما را گرفتند و عقد

نمودند و شد ارثتان، بخش و نقد

و اموالتان را، بتقسيم و پخش‏

كشيدند و بر وارثان گشته بخش‏

و اين آگهى از روالى و كار 

نشانى و چيزى بود در ديار

كه در پيش ما و مسير زمان‏

عيانست و در ديده مردمان‏

پس آنچه كه در نزد و پيش شماست 

چه ميباشد و در چه شكل و نماست‏

پس از آن بياران دمساز خويش‏

نظر كرد و فرمودشان راز خويش‏

بدانيد و گر از پى اين گروه 

اسيران در خاك و رنج و ستوه‏

اجازت، بگفتار و نشر سخن‏

پى زندگان بود و بر مرد و زن‏

براى شما، آگهى و خبر

 بيان مى‏نمودند و بحث و نظر

كه از بهترين توشه و زاد راه‏

بود زهد و پرهيز و پاكى راه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 77

حكمت 129

(و قال عليه السّلام و قد سمع رجلا يذمّ الدّنيا) أيّها الذّامّ للدّنيا المغترّ بغرورها المخدوع بأباطيلها ثمّ تذمّها. أتغترّ بالدنيا ثمّ تذمها. أنت المتجرّم عليها أم هى المتجرّمة عليك مّى استهوتك أم متى غرّتك. أ بمصارع آبائك من البلى أم بمضاجع أمّهاتك تحت الثرى. كم علّلت بكفيك. و كم مرّضت بيديك. تبغى لهم الشفاء و تستوضف لهم الأطبّا. لم ينفع أحدهم إشفاقك و لم تسعف بطلبتك. و لم تدفع عنه بقوّتك. قد مثّلت لك به الدّنيا نفسك و بمصرعه مصرعك. إنّ الدّنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها. مسجد أحبّاء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر أولياء اللّه اكتسبوا فيها الرّحمة و ربحوا فيها الجنّة. فمن ذا يذمّها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نمت نفسها و أهلها فمثّلت لهم ببلانها البلاء و شوّقتهم بسرورها إلى السّرور. راحت بعافيه و ابتكرت بفجيعة ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا فذمّها رجال غداة النّدامة و حمدها آخرون يوم القيامة. ذكرّتهم الدّنيا فتذكّروا و حدّثتهم فصدّقوا عظتهم فاتّعظوا

على رهبر عالم و كائنات 

امير سراپرده ممكنات‏

زمانى كه بشنيد، مردى، بدهر

نكوهش نمايد بشلاق قهر

بفرمود و بر رهروان و شهود 

در خلد و عدن هدايت گشود

الا، اى نكوهنده روزگار

ملامتگر گيتى آزگار

كه بردار دنيا، نكوهش كنى 

چه عيبى در آنش، پژوهش كنى‏

تو كه بر فريب سراپرده‏اش‏

دل آشفته‏اى و روان مرده‏اش‏

بسر خاب رخساره ياوه‏اش 

اباطيل و پوشاله ناوه‏اش

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 78

خورى جام زهر، و رتيل فريب 

زند بر دلت، نيش و زخم لهيب‏

تو آيا بدنيا و دار بلا

شدى واله عاشق و مبتلا

كه آنرا بجرئت نكوهش كنى 

ز ميل جمالش، فرو كش كنى‏

تو بر آن، گناه و بزه، مى‏نهى‏

گمان ميكنى از كفش مى‏رهى‏

و يا اين كه دنيا، بتو، در عمل 

نهد جرم و سازد غريق خلل‏

جهان، از كجا و چه وقتت پريش‏

نمود و گرفتار و حيران خويش‏

و يا... كى اجير و فريبت بداد

ره ناروا، پيش رويت نهاد

كه يا بر مكانهاى غمناك خاك‏

بجاهاى تاريك و قعر مغاك‏

كه اجداد تو، روى آنها، برو

فتادند و گرديده با سر، فرو

و پوسيدگى بدنهايشان‏

سرو دست و چشمان و پاهايشان‏

و يا... بستر و جاى خواب ابد 

در آغوش خاك و لحاف لحد

كه از مادرانت، در آن خفته‏اند

پريشان و بى جان و آشفته‏اند

چه بسيار و بيحد بدستان خويش

 بيارى شدى و، با معان خويش‏

پرستارى و خدمتى كرده‏اى‏

نگهدارى و حرمتى كرده‏اى‏

و از بهر آنان، دوا و شفا 

طلب كرده‏اى و خوشى و صفا

ز سود دوا، از پزشكانشان‏

بپرسيدى و راه درمانشان‏

دواى تو در بامداد و پگاه

نمى‏دادشان، درد دو آه‏

غمت، بهرشان، سود و بهره نداشت‏

و اشكت گل تندرستى نكاشت‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 79

هراسيدنت، بر كسى، در زمان 

نبخشيده يك جو، شفا و امان‏

نباريده از وحشتت، فائده‏

بفردى و گردد بر او، مائده‏

تو در باره‏اش، بر رضاى دلت 

نه پيوستى و حل نشد مشكلت‏

به نيرويت، از او، فنا را، بدور

نكردى و حائل، نگشتى بگور

هر آينه دنيا، ورا، بهر تو

بدريا و خشكى و در شهر و كو

به بنموده سر مشق و نصب و نشان‏

بشهر وجود تو، عبرت فشان‏

فنا گشتنش را، هلاكت قرار 

بداد و نمودت سر انجام تار

همانا كه دنيا، سراى مكين

درستى و صدق است و مهد امين‏

براى كسى كه، به او، در يقين

بجانست و در زمره متقين‏

سراپرده ايمنى از عذاب‏

دژى باشد از بهر سيل عقاب‏

براى كسى كه كند درك، و هوش 

شود رهنما و گل آويز گوش‏

وز آنچه كه بر مردمان جهان‏

خبر داده اندر عيان و نهان‏

بدل جست و پى برد و داننده‏اش 

شد و واجد فهم و خواننده‏اش‏

سراپرده بى نيازى و شاد

بجانست و گلزار و مهد مراد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 80

براى كسى كه از آن زاد راه

كند بار و آذين خرگاه و جاه‏

نهد از پى گلشن آخرت‏

ز آموزش و بنشن مغفرت‏

سرا پرده وعظ و اندرز و پند 

گلستان عشق است و باغ پرند

براى كسى كه از آن، وعظ و پند

بگيرد ز بند و كمند و گزند

مكان پرستيدن و بندگيست 

فرو زندگى و درخشندگيست‏

بياران ذات خداوندگار

شريفان پاكيزه و رستگار

محل نماز است و ذكر و ثنا            

درود و نياز و سپاس و دعا

پى خيل افرشتگان خدا

عبادتگران عزيز هدا

مكان فرود پيام خداست 

سراپرده وحى و امر هداست‏

محل خريد و فروش است و كسب‏

مكان شماريدن و جاى حسب     

پى اولياى خداى جهان 

عزيزان و والاتبار و مهان‏

كه در آن، گل رحمتش را، بكف‏

بياورده‏اند و نموده هدف‏

كه سود گرانمايه آن بهشت 

جنان بود و اقصار زرينه خشت‏

پس آن سرزنش گر، چه فردوكس است‏

كه نادان و گمراه و خار و خس است‏

كه دهر و جهان را نكوهش كند 

پلشتى آنرا پژوهش كند

بحالى كه بر دوريش، با خبر

نمود و نشان داده‏اش بر بشر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 81

ببار فراق و جدائى خويش 

ندا داد و، با رهنمائى خويش‏

خود و مردمش را، بمحو و فنا

خبر داد و بر رعد و برق بلا

هر آينه از بهر اين مردمان 

در ادوار تاريخ و گشت زمان‏

باندوه و رنج گرفتاريش‏

زبونى و درد و غم و خواريش‏

گرفتارى آخرت را نشان 

بداد و نمودش هلاهل نشان‏

تماميشان را بشادى خويش‏

سرور و نشاط نهادى خويش‏

بشاديشان، واجد آرزو 

نمود و هواخواه و در گفتگو

سپيده‏دمش را رساند بشب‏

پى راحت و خواب و رفع تعب‏

شب تيره‏اش را كند بامداد

پى سختى و درد و اندوه و، ياد

بترغيب و تحكيم خواهندگى‏

در ايمان آئين و پويندگى‏

هراسيدن و ترس از معصيت 

درو كردن صحت و عافيت‏

هر آينه در بامداد قيام‏

پگاه پشيمانى خيل و عام‏

گروهى تبهكار و از مردمان 

قبل فهرست بعد