قبل فهرست بعد

دم تيز و شمشير برنده‏ايست‏

كه گر، آن، بخود، در سخن، واگزار

شود، مى‏گزد، با شرنگ گزار

حكمت 61

و قال (ع) المرأة عقرب حلوة اللّبسة

زن است كژدم و زهر نيشش بتن 

بود شهد و داروى زخم فتن‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 31

حكمت 62

و قال (ع) إذا حيّيت بتحيّة فحىّ بأحسن منها و إذا أسديت إليك يد فكافئها بما يربى عليها، و الفضل مع ذلك للبادى

هر آنگه كسى كه فرستد درود 

براى تو با غنچه‏هاى سرود

تو بهتر از آتش، درود و سلام‏

نثارش كن و حرمت و احترام‏

هر آنگه كه دستى بسويت دراز 

باحسان شد و يارى و دلنواز

تو آنرا، زياده‏تر از آن، جزا

بده اجر و پاداش و مزد و سزا

و گر چه فضيلت از آن كسى

بدهر است و بر او، مزيّت بسى‏

كه در ابتدا كرده نيكى و خير

شده ثبت نامش در اين كهنه دير

حكمت 63

و قال (ع) الشّفيع جناح الطّالب

شفيع، بال خواهان و جوينده است 

نشان رهائى پوينده است‏

حكمت 64

و قال (ع) اهل الدّنيا كركب يسار بهم و هم نيام

اهالى دنيا و دهر و قرون 

همه رهروند و ز موطن، برون‏

كه اين كاروان را، بره، مى‏كشند

بحالى كه خوابند و در آتشند

حكمت 65

و قال (ع) فقد الأحبّة غربة

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 32

ز كف دادن ياوران، غربت  است 

سيه چال و ويرانگر قربت  است‏

حكمت 66

و قال (ع) فوت الحاجة أهون من طلبها إلى غير أهلها

ز كف دادن رغبت و آرزو 

نياز و تب حاجت و گفتگو

پى آدمى سهل و آسان تراست‏

خوشايند و مقبول و شايان تراست‏

كه تا آنكه از ناكس و بد سرشت 

شود خواهش و چهرگان، سرخ و زشت‏

حكمت 67

و قال (ع) لا تستح من إعطاء القليل فإنّ الحرمان أقلّ منه

ز بخشيدن اندك، هرگز بمال 

مكن شرم واهى و فكر و خيال‏

ازيرا كه مأيوس و نوميد جود

نمودن ز بذل و پريشان وجود

از آن، كمتر است و تبست و تباه 

بلازا و غم پرور و سد راه‏

حكمت 68

و قال (ع) العفاف زينة الفقر، و الشّكر زينة الغنى

عفاف و شرف، زينت و نقش فقر 

بالماس زهد است و مينا و نقر

سپاس و ثنا، زيور بر غنا

در آرايش است و اساس و بنا

حكمت 69

و قال ع إذا لم يكن ما تريد فلا تبل ما كنت

هر آنگه هر آنچه كه مى‏خواهيش

نجستى و سوزى، ز جانگاهيش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 33

بهر حال و وضعى كه هستى، هراس 

مكن بر دلت بار و، پژمان ، حواس‏

حكمت 70

و قال (ع) لا يرى الجاهل إلّا مفرطا أو مفرّطا

نمى‏آيد ابله، بديدار كس 

خردمند و فارغ ز آز و هوس‏

مگر آنكه در عادتش تيز و تند

و يا تنبل است و تب آلود و كند

حكمت 71

و قال (ع) إذا تمّ العقل نقص الكلام

چو عقل و تفكر به اوج كمال 

رسد در علوم و رهد از زوال‏

كلام خردمند و انديشه ور

شود اندك و در عمل پيشه ور

حكمت 72

و قال (ع) الدّهر يخلق الأبدان و يجدّد الآمال و يقرّب المنية و يباعد الأمنيّة من ظفر به نصب و من فاته تعب

زمن ، بر بدنها، دهد زهر رنج 

كشد سوى فرسودگى و شكنج‏

كند آرزوهاى دل را دراز

تر و تازه و در كمند نياز

و مرگ و فنا را، كشاند به پيش 

زند بر روان و بدن، زخم و نيش‏

همه خواهش و آرزو را بدور

نمايد بگودال تاريك گور

هر آن كس كه بر روزگار و زمان 

شده چيره و يكه تاز و دمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 34

بيفتاده در رنج و درد و بلا 

شده بر لهيب تبش مبتلا

هر آن كس كه آنرا، بجست و نيافت‏

بسختى فتاد و ز هجرش بتافت‏

حكمت 73

و قال (ع) من نصب نفسه للنّاس إماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه. و معلّم نفسه و مؤدّبها أحق بالإجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم

هر آن كس كه خود را بدور زمان

كند رهبر و قائد مردمان‏

ببايد بانصاف و روشنگرى‏

به پيش از زمانى كه بر ديگرى‏

بياموزد و راه روشن نهد

 نشانش، ز حق و طريقت، دهد

در آغاز امر و پگاه نخست‏

به نيكى و خير و صلاح و درست‏

بتعليم نفس و دل و جان خويش 

بپردازد و روح ايمان خويش‏

و بايد بايمان و روشنگرى‏

بقبل از ادب كردن ديگرى‏

بفن كلام و بيان و زبان 

و تصريح صوت دهان و لبان‏

ورا، فارغ از حرف و گفتار لب‏

بكردار و رسمش، نمايد ادب‏

كسى كه بنفس خود آموزگار 

بعلم است و فرهنگ و حلم و وقار

ز استاد و تعليم ده مردمان‏

ادب ساز شايسته خانمان‏

بتعليم و تكريم و بر احترام 

سزاوار و برتر بود در انام‏

حكمت 74

و قال (ع) نفس المر خطاه إلى آجله

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 35

هر آن دم، كه انسان، ببالا كشد

 كه تا زندگى را باعلا كشد

بود گام او سوى مرگ و فنا

بر اندازى عمر و كاخ و بنا

حكمت 75

و قال (ع) كل معدود منقض و كلّ متوقّع آت

هر آنچه كه آيد بحد و شمار 

شود فانى و بر عدم رهسپار

هر آنچه كه بايد رسد، مى‏رسد

شود قسمت و بهر روزى، رصد

حكمت 76

و قال (ع) إنّ الأمور إذا اشتبهت اعتبر آخرها بأوّلها

هر آنگه بدور زمانه امور 

بدل، مشتبه گشت و مستور و كور

بسامان رسانى و انجامشان‏

گره بستن و رتق و فرجامشان‏

بآغازشان، سنجش در عمل

شود، تا بر آنها، نيايد خلل‏

حكمت 77

(و من خير ضرار بن حمزة الضبائى عند دخوله على معاوية) (و مسألته له عن امير المؤمنين قال فاشهد لقد رأيته فى بعض) (مواقفه و قد أرخى الليل سدوله و هو قائم فى محرابه قابض) (على لحيته يتململ تململ السليم و يبكى بكاء الحزين و يقول) يا دنيا يا دنيا إليك عنى أبى تعرّضت أم إلىّ تشوّقت. لا حان حينك هيهات غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة فيها. فعيشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير. آه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظيم المورد

هلا، دار دنياى تيره سرشت

عجوز كهنسال و فرتوت و زشت‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 36

زمن، بگذر و از دو چشمم، بدور

 نهان گرد و ويرانه و سربگور

تو، آيا جمال خودت را، بمن‏

كنى، عرضه در روزگار و زمن‏

و يا اين كه بهرم بشوقى و ذوق 

مرا خواهى و بخشيم تاج و طوق‏

بسوى خودت مى‏كشى و، فريب‏

دهى، در اريب و ريبم، شريب

همانا كه نزديك و در ره، مباد 

زمان تو و عصر شر و فساد

چه دور است و در حد و فاصل، بعيد

هواى تو و آرزوى و عيد

برو ديگرى را، بمكرت فريب

بعشقت بكش در اريب و و ريب‏

مرا، در ديار غم و درد و رنج‏

نباشد نيازى بتو در سپنج‏

ترا، من، اكيدا، سه باره، طلاق 

بگفتم، بيفكندمت، در محاق‏

كه در آن، دگر، رجعت و بازگشت‏

نباشد بسير و نشست و گذشت‏

سرا پرده زندگانى تو 

پلشت است و كوتاه و بى رنگ و بو

بلندى و ارجت، كم و اندك است‏

فرو مرده و شوكتت، مندك  است‏

اميد دل و آرزوى تو پست 

پليد است و بى حاصل و ورشكست‏

و، اى، واى و افسوس و افغان و آه‏

ز كسرى زاد و درازى راه‏

و دورى مقصود و سير و سفر 

سراشيبى در عبور و مفر

و سختى جاى ورود و مكان‏

محل زمين لرزه پرتكان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 37

حكمت 78

(و من كلام له عليه السلام) (لما سأله أ كان مسيرنا الى الشام بقضاء من اللّه و قدر) (بعد كلام طويل هذا مختاره) ويحك لعلّك ظننت قضاء لازما و قدرا حاتما. و لو كان كذلك لبطل الثواب و العقاب و سقط الوعد و الوعيد إنّ اللّه سبحانه أمر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا و كلّف يسيرا و لم يكلف عسيرا و أعطى على القليل كثيرا و لم يعص مغلوبا و لم يطع مكرها و لم يرسل الأنبياء لعبا و لم ينزل الكتاب للعباد عبثا و لا خلق السّموات و الأرض و ما بينهما باطلا و (ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ)

خدايت كند رحم و رقت، كه تو 

شدى در خيال و توهّم فرو

كه شايد بروح و روان و وجود

بدنيا و در زير چرخ كبود

قضائى كه بايسته و لازم است

بكنه و اساس جهان، جازم  است‏

و آن سرنوشتى كه حتم و ضرور

بكون و مكانست و از شبهه دور

گمان كردى و در نشان و هدف 

نمودى و فكر و خرد را تلف‏

و گر اين چنين بود، كيفر، تباه‏

همى گشت و معيوب و پوشال و كاه‏

ثواب و عقاب و سؤال و جواب 

بدون اثر بود و، ياوه، عذاب‏

نويد به نيكى و خلد و بهشت‏

و عيد بديو ودد و بد كنشت‏

سقط مى‏شد و محو و بيفائده 

بدون اساس و بن و قاعده‏

خداوند رحمان و سبحان و پاك‏

در ادوار تاريخ گردون خاك‏

بفرموده فرمان و حكم گران 

بر انسان و مردان و حق پروران‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 38

بآزادى و بينش و اختيار 

در انجام نيكى و فرجام كار

و نهى عيان كرده با بيم و ترس‏

كه گردد بدل بار و پيوند و غرس‏

هراس عذاب و شرار عقاب 

حساب و كتاب و سؤال و جواب‏

و تكليف آسان نموده بكار

كه با ميل و رغبت شود برگزار

نفرموده دستور دشوار و سخت            

كه گردد بشر خوار و شوريده بخت‏

بكر دارد اندك، جزاى فزون‏

عطا كرد و از حد وصفش برون‏

و او را، بدهر و جهان، سركشى 

نكردند و طغيان و گردنكشى‏

بانگيزه آنكه مغلوبشان‏

شده باشد و خوار و منكوبشان‏

و فرمان بايسته‏اش را بكار 

نبستند و حكمش نشد بر قرار

بانگيزه آنكه ناچارشان‏

در آن كرده و امر و وادارشان‏

و پيغمبران را بدنيا و دهر 

نبنموده اعزام در بر و بحر

پى بازى و شوخى و سرخوشى‏

نوشانوشى و سكرى و خاموشى‏

كتب را، پى ملت و مردمان 

بدنيا و دور قرون و زمان‏

روانه، نكرده به بيهودگى‏

كه گردد گرفتار آلودگى‏

زمين و سماوات و بحر حيات 

جهانرا و هر چه كه در كائنات‏

در آنها بود، از قبيل كرات‏

نشانى، ز رخساره ممكنات‏

نفرموده بيجا و بيهوده خلق 

نپوشانده از ياوه‏شان، پود و دلق‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 39

بود، آن، گمان كسانى بدهر 

كه كافر شدند و گرفتار قهر

هر آينه افسوس و واى و دريغ‏

بشهر و بيابان و هامون و ريغ‏

بر آنان كه كافر شدند و نژند 

گرفتار ويل و عذاب و گزند

از آن دوزخ و آتش شعله‏ور

كه گردد بجانهايشان، حمله ور

حكمت 79

و قال ع خذ الحكمة أنّى كانت فإنّها الحكمة تكون فى صدر المنافق فتلجلج صدره حتى تخرج فتسكن إلى صواحبها فى صدر المؤمن

بر حكمت و نوبرش را، بدل

درو كن ز گلخانه آب و گل‏

بهر جا كه باشد بسعى و تلاش‏

فراگير و سازش چراغ معاش‏

كه حكمت در آن سينه مرد پست            

دو روى تبهكاره و خوار و خست‏

بسا، هست و در گوشه سينه‏اش‏

خورد سيلى و ضربه از كينه‏اش‏

غريق پريشانى و اضطراب

بدلواپسى باشد و در عذاب‏

كه تا آنكه آيد از آنجا برون‏

شود در دل صاحب خود، درون‏

و در سينه مرد حق و وزين 

شود داخل و در دلش، جايگزين‏

حكمت 80

و قال ع الحكمة ضالّة المؤمن فخذ الحكمة و لو من أهل النفاق

همانا كه حكمت در اكناف دهر 

به بر و بيابان و ژرفاى بحر

گهر كان و گم گشته مؤمن است‏

دژ محكم و قلعه آمن  است‏

پس آنرا فراگير و در جان خويش 

نما ثبت و آذين ايمان خويش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 40

و گر چه كه از مردمان دورو

براه و روش باشد و خلق و خو

حكمت 81

و قال ع قيمة كلّ امرى‏ء ما يحسنه

بهاى هر آن آدمى، در جهان 

بچيزى بود در عيان و نهان‏

كه آنرا بجانش، پسنديد و نيك‏

بدل داند و شد به حسنش، شريك‏

حكمت 82

و قال ع أصيكم بخمس لو ضربتم إليها آباط الإبل لكانت لذلك أهلا. لا يرجونّ أحد منكم إلّا ربّه و لا يخافنّ إلّا ذنبه. و لا يستحينّ أحد منكم إذا سئل عمّا لا يعلم ان يقول لا أعلم و لا يستحينّ أحد إذا لم يعلم الشّى‏ء انّ يتعلّمه. و عليكم بالصّبر فإن الصّبر من الإيمان كالرّأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى إيمان لا صبر معه

شما را به پند گرانبار پنج 

سفارش نمايم بدور سپنج‏

كه در كسب محصول آنها، اگر

برنج و غم و درد و خون جگر

بزير بغلهاى اين اشتران 

زنيد و بتازيد و سخت و گران‏

بسر چشمه‏هايش شتابان شويد

خزيد و جهيد و دويد و رويد

سزاوار و شايان و شايسته است 

روالى خوش آيند و بايسته است‏

ببايد، كسى از شما مردمان‏

در ادوار تاريخ و گشت زمان‏

نباشد هوادار و اميدوار 

مگر آنكه بر ذات پروردگار

نترسد مگر از گناهان خويش‏

رود سوى درياى توبه به پيش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 41

و گر مطلبى را، نداند، از او

بپرسند و باشد بجهلش فرو

نبايد كند، شرم و گويد كه من‏

نمى‏دانمش، در ديار و زمن‏

و گر مطلبى را نمى‏داند او 

نگشته بفهميدنش روبرو

نبايد كند كوتهى و حيا

بر اين و آن، مكر و ريو  و ريا

از اين كه بياموزدش در روال

شود واجد فهم و درك و كمال‏

و بر خيلتان باد و بر جانتان‏

به پندار و كردار و ايمانتان‏

بصبر و شكيبائى در جهان 

روال پسنديده آگهان‏

ازيرا كه آرام و صبر و شكيب‏

از ايمان و محبوب و يار و حبيب‏

همانند سر، از تن و پيكر است 

كه بى سر، بدن، مرده و مضطر است‏

كه خيرى نباشد در آن پيكرى‏

كه باشد بدون سر و سرورى‏

در ايمان پاكى كه در آن شكيب 

نباشد دوا و شفا و طبيب‏

حكمت 83

و قال (ع) لرجل أفرط فى الثّنإ عليه و كان له متّهما أنا دون ما تقول و فوق ما فى نفسك

گزافى كه گوئى از آن كمترم

و ليكن ز انديشه‏ات برترم‏

حكمت 84

و قال (ع) بقيّة السيف أبقى عددا و أكثر ولدا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 42

بجا مانده تيغ حق در ديار            

فزونست و پاينده‏تر از شمار

و ز اولاد و اخلاف و اهل و عيال‏

فراتر بود در جهات كمال‏

حكمت 85

و قال (ع) من ترك قول لا أدرى أصيبت مقاتله

كسى كه بر آنچه كه دور است و كور 

و ليكن بكبر و عناد و غرور

اگر كه نگويد نمى‏دانمش‏

بمكتوب دانش نمى‏خوانمش‏

همانا مكانهاى كشتنگهش

باو مى‏رسد، در مسير و رهش‏

حكمت 86

و قال (ع) رأى الشيخ أحبّ إلىّ من جلد الغلام

بر انديشه پير، و فرزانه مرد 

در آسايش و صلح و جنگ و نبرد

هوادار و خواهانترم در جهان‏

ز جنگاورى و توان جوان‏

(و روى) من مشهد الغلام

بر انديشه پير روشن روان 

وفا جوترم از حضور جوان‏

حكمت 87

و قال (ع) عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار

بجان، در شگفتم براى كسى 

كه مأيوس از حق شود، چون خسى‏

بحالى كه با او، چراغ طلب‏

ز آمرزش است و هماى ارب

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 43

حكمت 88

(و حكى عنه أبو جعفر محمد بن على الباقر) (عليهما السلام انه قال) كان فى الأرض أمانان من عذاب اللّه و قد رفع أحددهما فدونكم الآخر فتمسّكوا به. أمّا الأمان الّذى رفع فهو رسول اللّه صلى اللّه عليه و اله و سلّم و أمّا الأمان الباقي فالاستغفار قال اللّه تعالى (و ما كان اللّه ليعذّبهم و أنت فيهم و ما كان اللّه معذّبهم و هم يستغفرون)

ز خشم خداوند و از كيفرش 

مكافات بر جرم و خشك و ترش‏

دو آسودگى و امان و پناه‏

بروى زمين بود و فر و كلاه‏

يكى زان دو، از كف برفت و نهان

 شد از كاروان و سراى جهان‏

ولى ديگرى، نزد و پيش شماست‏

كه در زندگى مشعل و رهنماست‏

بحبل المتينش، بدل، دست و چنگ 

زنيد و رهاند شما را ز ننگ‏

و اما، پناهى كه از دستتان‏

برفت و بزنجير غم، بستتان‏

رسول خدا بود و ناجى دهر 

رها بخش و آزاده بر و بحر

همانا، پناهى كه اينك بقاست‏

نمايان و زيبنده و خوش لقاست‏

طلب كردن گنج آمرزش است 

رهائى از زشتى و لغزش است‏

جهاندار بخشنده فرموده است‏

بچشم دل و ايده بنموده است‏

خدا، مردمان را به بند عذاب 

نخواهد كشيد و نسازد عقاب‏

كه تا، تو، بما بين اين مردمان‏

بپائى و در نشر دين و امان‏

خدا، مردمان را، بكيفر، جزا

نخواهد نمود و در عالم سزا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 44

بحالى كه اينان ز جرم و گناه 

عملكرد زشت و پلشت و تباه‏

هوا خواه و جوياى آمرزشند

پشيمان، زبد كارى و لغزشند

حكمت 89

و قال (ع) من أصلح ما بينه و بين اللّه أصلح اللّه ما بينه و بين النّاس و من أصلح أمر آخرته أصلح اللّه له أمر دنياه. و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من اللّه حافظ

هر آن كس در آنچه كه نا حق، بپاست 

ميان وى و ذات پاك خداست‏

كند اصلح و پاك و نيك و درست‏

بچالاكى روح و كردار چست‏

خدا، آنچه را كه بد و نارواست 

ميان وى و مردمان و قواست‏

نمايد درست و امانش دهد

بفرق سرش تاج عزت نهد

هر آن كس بدنيا و دور نخست 

كند كار عقباى خود را درست‏

خدا، كار دنياى او را، درست‏

كند محكم و پى نهد از نخست‏

هر آن كس كه بر نفس خود، در عمل 

شود، واعظ و ناصحى، در ملل‏

ز سوى خدا، حافظى از مهان‏

نگهبان او، مى‏شود در جهان‏

حكمت 90

و قال (ع) الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنط النّاس من رحمة اللّه و لم يؤيسهم من روح اللّه و لم يؤمنهم من مكر اللّه

همانا كه دانا و زيرك، كسى 

بعلم است و در بينش و وارسى‏

كه اين مردمان را در اين روزگار

ز بخشايش ذات پروردگار

نسازد پريشيده و نا اميد 

گرفتار غرقاب و بند وعيد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 45

وز آسايش و رحمت كردگار

بگردونه گيتى و روزگار

نگرداند اين مردمان را غريق‏

بدرياى حرمان و گم از طريق‏

گروه بشر را ز مكر خدا

نسازد امان از خدنگ بدا

حكمت 91

و قال (ع) أوضع العلم ما وقف على اللسان و أرفعه ما ظهر فى الجوارح و الأركان

هر آن دانشى كه بروى زبان 

كند آشيان و گزيند مكان‏

پلشت است و بى ارزش و فائده‏

بدون اساس و پى و قاعده‏

دل آراترين دانش و فضل و علم 

بود دانشى كه بديباى حلم‏

در اعضاى اندام و تن آشكار

بحق باشد و مايه افتخار

حكمت 92

و قال (ع) إنّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الأبدان. فابتغوا لها طرائف الحكم

همانا كه مرغان دلها، پريش 

شوند و گرفتار و در بند و ريش‏

چنانكه بزندان تن، دردمند

ملول و اسيرند و زار و نژند

پس از بهرشان، حكمت و دان علم 

گل دانش و بينش و صبر و حلم‏

كه در باغ انديشه‏ها، بكروناب‏

ترو تازه و نوبر است و لباب‏

فراهم نمائيد و هر دم طلب 

كنيد و رهائيدشان از تعب‏

حكمت 93

و قال (ع) لا يقولنّ أحدكم اللّهمّ إنّى أعوذ بك من الفتنة لأنّه ليس أحد إلّا و هو مشتمل على فتنة و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلّات الفتن. فإنّ اللّه سبحانه‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 46

يقول (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ). و معنى ذلك أنّه يختبرهم بالأ موال و الاولاد ليتبيّن السّخط لرزقه و الرّاضى بقسمه و إن كان سبحانه أعلم بهم من أنفسهم و لكن لتظهر الأفعال التي بها يستحق الثّواب و العقاب لانّ بعضهم يحبّ الذّكور و يكره الإناث و بعضهم يحبّ تثمير المال و يكره انثلام الحال

نبايد كسى از شما در نياز 

بگويد باندوه و سوز و گداز

خدايا، من از فتنه و امتحان‏

پناهت برم در سراى جهان‏

ازيرا، كسى، در ميان بشر 

نباشد بدنياى پرشور و شر

كه در شهر و آبادى و برو بحر

گرفتار فتنه نباشد بدهر

و ليكن كسى كه بسويش پناه 

برد از گزند و تب اشتباه‏

ببايد كه از فتنه‏هاى پليد

پناهنده‏اش گردد و در اميد

كه ذات خداوند سبحان پاك 

چنين گويد از بهر انسان خاك‏

بدانيد و آگاه و پاكيزه دل‏

شويد و ز جهل و تباهى، بهل‏

هر آينه اموال و اولادتان

بن و بنشن و توشه و زادتان‏

همه فتنه‏اند و براى شما

بلاى زمان و زمين و سما

و معنى اين آيه تابناك 

چنين است و تفسير و تأويل پاك‏

كه ذات خداوند قهار و، حىّ‏

فرستنده امر و فرمان و وحى‏

تماميشان را كند امتحان

باموال و اولادشان، در جهان‏

كه تا آنكه، آشفته، از روزيش‏

رضا، از برو سود و پيروزيش‏

هويدا شود در زمين و زمان 

بگفتار و كردار شاد و غمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 47

و گر چه خداوند سبحان پاك 

ز انفاس آن مردم گوى خاك‏

از آنان، بر آنها و اميالشان‏

بر افعال پنهان و اعمالشان‏

حكيم و روانبخش و داناتر است 

جهان آفرين و تواناتر است‏

ولى، سنجش ملت و مردمان‏

پى آن بود در زمين و زمان‏

كه پندار و كردار و نيك و بدى 

عملكرد بر حق و كار ددى‏

كه شايسته اجرت و كيفر است‏

سزاوار بر مؤمن و كافر است‏

شود بهرشان، روشن و آشكار

 نمايانگر فكر و معيار كار

ازيرا كه برخى از اين مردمان‏

در ادوار تاريخ و طول زمان‏

بابناء و اولاد و نسل ذكور 

بمهرند و جوياى فخر و غرور

و از دختران، در غمند و برنج‏

پريشان و افسرده و در شكنج‏

گروهى از آنان، زياده روى 

نمايند و با آزشان رهروى‏

فزونى اموالشان را، بدهر

هوادار صرفند و خواهان جهر

ز كمبوديش، خوار و زار و پريش 

برنجند و در بند ارضاى خويش‏

حكمت 94

(و سئل عن الخير ما هو فقال) ليس الخير أن يكثر مالك و ولدك و لكن الخير أن يكثر علمك و يعظم حلمك و أن تباهى الناس بعبادة ربك فإن أحسنت حمدت اللّه و إن أسأت استغفرت اللّه و لا خير فى الدّنيا إلّا لرجلين رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتّوبه و رجل يسارع فى الخيرات و قال (ع) لا يقلّ عمل مع التقوى. و كيف يقلّ ما يتقبّل

ز مولا على سرور كائنات 

امير سرا پرده ممكنات‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 48

شد از سوى مردان مؤمن سؤال 

كه نيكى چه باشد، كه آرد كمال‏

امير جهان، شرح و فرمودشان‏

قبل فهرست بعد