قبل | فهرست | بعد |
گرفتن، ز گنجينههايش بها
رسيدن، باصل حقايق، بدل
شدن از تباهى و غفلت، بهل
گرفتن، بجان، عبرت از ديگران
رها گشتن از قيد بازيگران
رسوم و روشهاى بگذشتگان
برنج و بلا و غم آغشتگان
پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير
دل آگاه و شخص هژير و هژير
ره مستقيمش، شده آشكار
كند آخرت را بجهدش شكار
و كس، كه در دهر و در ما سوى است
چو گلخانه حكمت و راه راست
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 14
برايش، هويدا شد و آشكار
جهت بخش و سر لوحه راه كار
ببگرفتن وعظ و اندرز و پند
ز احوال دنياى شر و گزند
شناسا شد و داند اندر جهان
چه بايد كند در عيان و نهان
و هر كس، پى كسب عبرت بدل
ز محدوده ورطه آب و گل
شناسا شد و مرد داناى كار
بصير و دل آگاه و حكمت شعار
بر آن طرز بايسته، مانسته است
حكيم و خردمند و دانسته است
كه همراه اسلاف و پيشينيان
براه و روش بود و اندر ميان
و عدل از آنها، بر اصل چهار
بنا گشته و محكم و استوار
بباريكى و دقت در نظر
ز جهل و تشتت، شدن بر حذر
به پى بردن و درك و فهم درست
بانديشه پاك و چالاك و چست
رسيدن بكنه كمال و خرد
كه تاجيب نا بخردى را درد
بفرمان نيكو و بر حكم پاك
ستيغ شرف، قلّه تابناك
شكيبائى حقّه را پايدار
نگهدارى محكم و استوار
پس هر كس كه دقت نمود و درست
بفهميد و در مغزش انديشه رست
بر آن كنه دانائى و بحر علم
كند درك و يابد بدرياى حلم
صدفهاى والاى انديشه را
نجات و رهائى و حق پيشه را
بر آرد بچنگ و نمايد شكار
حقيقت شود در دلش آشكار
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 15
و هر كس كه كنه خرد را بجست
دلير است و چالاك و رست و درست
بفرمان احكام دين مبين
بقانون اسلام و حق و يقين
بحق، حكم بايسته صادر نمود
بر آن ساحل فوزش آمد فرود
هر آن كس شكيبا و شخص صبور
بجان بود و از تند و كندى، بدور
بكار خودش، كو تهى، در عمل
نكرد و نياورده بر آن خلل
بما بين مردم كند زندگى
بخوش نامى و فخر وار زندگى
جهاد از آنها بر اصل چهار
بود بر قرار و به پى، استوار
نخست: حكم و امر بمعروف حق
به نيكى و كردار خير و احق
دوم: نهى از منكر و كار زشت
پلشتى در حاصل و بذر و كشت
سوم: صحت و عصمت و راستى
درستى و پاكى و بى كاستى
بگفتار و نشر كلام و سخن
بيان كردن بى دروغ و محن
چهارم: بدل، دشمنى با بدان
ستمكارگان و گروه ددان
پس هر كس كه امر بمعروف حق
كند در روال درست و احق
همه مؤمنين را بجان ياورى
نمود و بكردارشان داورى
توانايشان مىنمايد بكار
ببخشد بر اعمالشان اعتبار
هر آن كس كه نهى ز منكر كند
براى ددان لحد نكبت كند
دماغ دو رويان ودد را بخاك
بماليد و افكندشان در مغاك
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 16
و هر كس كه در لحن و گفتار خويش
بحق باشد و مرد آئين و كيش
هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا
بياورده در روز و شام و دجا
هر آن كس كه با ديو و دد دشمنى
نمود و برانداز اهريمنى
و بهر خداوند سبحان و پاك
شده در زمين و زمان خشمناك
خدا بهر او، بر تماميشان
بهمراه و همكار و حاميشان
بخشم آيد و روز اجر و جزا
كند شادمانش بمزد و سزا
و قال عليه السّلام الكفر على أربع دعائم على التعّمّق و التّنازع و الزّيغ و الشّقاق فمن تعمّق لم ينب إلى الحقّ و من كثر نزاعه بالجهل دام عماه عن الحقّ. و من زاغ ساءت عنده الحسنة و حسنت عند السّيّئة و سكر سكر الضّلالة. و من شاقّ وعرت عليه طرقه. و أعضل عليه أمره و ضاق عليه مخرجه.
و كفر و پلشتى بروى چهار
ستون استوار است و بر ننگ و عار
تجسّس، بلجبازى و دشمنى
تعمق ، بخشم است و اهريمنى
و اظهار كبر و غرور و عناد
پى مردمان است و كين و فساد
زد و خورد و از حق و حرمت، بدور
شدن، در روال و نمودن، فجور
و از راه پاك و درست انحراف
بجانست و كار پلشت و خلاف
نفاق و جدايى و كيد و شقاق
بپا كردنست و غبار نفاق
پس آن كس كه بيجا، تفحص كند
بوسواس و مكرش تجسس كند
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 17
براه درست و ميانه روى
نبنهاده گام، و كند پيروى
ز شيطان مردود پست و رجيم
دد و كنده نار ويل جحيم
كسى كه با نگيزه جهل خويش
قدمهاى طغيان گذارد به پيش
زياده تجسس نمايد بكار
شود مايل و عامل ننگ و عار
هر آينه كوريش، از حق، بدل
بود جاودان و ز نيكى، بهل
كسى كه ز حق، دست خود را كشد
دلش را بزهر غرورش كشد
همانا كه شايستگى، نزد او
پلشت است و در كام نكبت فرو
و زشتى بچشمان كورش، نكو
پسنديده مىگردد و خنده رو
بمستى و گمراهيش، گنگ و مست
زبان بسته مىگردد و خوار و پست
كسى كه كند كينه و دشمنى
پلشتى و زشتى و اهريمنى
و از زير بار يقين و شرف
درستى و حق و حقوق حرف
كند شانهاش را رها و تهى
در انجام حق و شرف، كوتهى
همانا كه انواع راهش بدهر
شود مشكل و پر ز خاشاك قهر
و كار و روالش، پريشان و سخت
فرو مانده مىگردد و تاره بخت
طريق برون گشتنش تارو تنگ
براه و روش باشد و بار ننگ
و الشّكّ على أربع شعب على التّمارى و الهول و التّردّد و الإستسلام فمن جعل المرأ دينا لم يصبح ليله و من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه. و من تردّد فى الرّيب و طئته سنابك الشّياطين و من استسلم لهلكة الدّنيا و الآخرة هلك فيهما
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 18
و ترديد و شك و گمان، بر چهار
بن فاسد است و پى ننگ و عار
هراسيدن از كار نيك و تماس
ببدكارگان پريشان حواس
و بيهوده پندار و گفت و شنود
تباهى اصل و اساس وجود
دو دل بودن و پست و حيران بكار
مردد در انديشه و نابكار
و گردن نهادن بظلم و ستم
بپا دارى مكرو بار الم
پس آن كس، كه گفت و شنود و جدال
ستم راو راه و بال و زوال
نموده بخود، عادت و پيشهاش
نقوش دل و جان و انديشهاش
شبش، بامداد و دل او سپيد
نگردد بنور اميد و نويد
و بر آن كسيكه هر آنچه ز خويش
ز حق دارد و قدص كارش، به پيش
بترساند و سازدش در هراس
گرفتار و زار و پريشان حواس
بسوى عقب، مىشود، رهسپار
كشد دست خود ز اجراى كار
كسى كه بگرداب و اماندگى
دو دل ماند و در فرو ماندگى
پريشان و حيران و سرگشته حال
بجان باشد و در زوال و وبال
و سمهاى ديوان، و را، پايمال
كند در جهان و دهد گوشمال
كسى كه بنا بودى آخرت
و دنيا و آمرزش و مغفرت
شود مايل و بر فنا، تن دهد
بفرقش كلاه حماقت نهد
بدنيا و در آخرت، خوار و زار
تبه گردد و ناتوان و نزار
و قال ع فاعل الخير خير منه و فاعل الشّرّ شرّ منه
نكو كار بر حق و روشن روان
ز نيكى، بود بهتر و پرتوان
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 19
تبهكار و طاغى و منفور و بد
زبد، بدتر است عزازيل ودد
و قال ع كن سمحا و لا تكن مبذّرا. و كن مقدّرا و لا تكن مقتّرا
جوانمرد و برنا و بخشنده باش
ميان جماعت درخشنده باش
و ليكن نه در حد اسراف مال
تباهى خويش و كسان و عيال
ميانه رو و در امورت صبور
بجان باش و از هر شتابى بدور
مشو، عامل جبر و زور و فشار
در انجام كار و بديوان مشار
و قال ع أشرف الغنى ترك المنى
هر آينه والاترين غنا
بكون و مكان و سراى فنا
رها گشتن از خواهش و آرزوست
برى بودن از آز بى رنگ و بوست
و قال ع من أسرع إلى النّاس بما يكرهون قالوا فيه بما لا يعلمون
هر آن كس كه سرعت كند در عمل
بچيزى كه در كاروان ملل
از آن مىهراسند و در رنجهاند
و گر چه دلير و قوى پنجهاند
در احوال او، بى امان و دريغ
بگويند و با صوت و لحن بليغ
ز گفتار و چيزى كه آنرا، عيان
ندانند و معناى سود و زيان
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 20
و قال ع من أطال الأمل أساء العمل
كسى كه امل را نموده دراز
عمل را نمايد پلشت و در، آز
(و قال و قد لقيه عند مسيره إلى الشّام دهاقين الأنبار فترجّلوا له و اشتدّوا بين يديه) ما هذا الّذى صنعتموه (فقالوا. خلق منّا نعظّم به أمرانا فقال) و اللّه ما ينتفع بهذا أمراؤكم. و إنّكم لتشقّون على أنفسكم فى دنياكم و تشقون به فى آخرتكم و ما أخسر المشقّة وراءها العقاب و أربح الدّعة معها الأمان من النّار
بوقت عبور جناب امام بسوى سرا پرده اهل شام
دهاقين انبار و شهر عراق
به تعظيم و تكريم و مهر و وفاق
ز اسبان پياده شدند و دوان
به پيش ركابش، بتاب و توان
بفرمودشان: كاين چه كار و روش
عمل بود و كرديد اينسان جهش
بگفتندش: اين خوى مشتاق ماست
سرشت نهادى و اخلاق ماست
كه فرمانروايان خود را، بآن
بتكريم جانيم و روح و روان
وصى رسول و خدا را ولى
بفرمودشان با صداى جلى
قسم بر خداوند قهار پاك
جهانگستر و ماه و خورشيد و خاك
كه فرمانروايانتان در جهان
در اين كار و از كرنش ابلهان
جوى، سود و بهره، براه و روال
نگيرند و هرگز فروغ كمال
شمايان، تن و جان خود را، بغم
پريشى و اندوه و بار الم
گرفتار و وامانده سازيد و رنج
بكوبد شما را بخشم سپنج
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 21
و در آن جهان و نشور و قيام
صحارى تفتيده بى خيام
بدين طرز رفتار و كردارتان
تباهى اخلاق و پندارتان
ببدبختى و تيره روزيتان
تباهى عقبا و روزيتان
تن و جان و كردارتان را پريش
نمائيد و دربند و محبوس و ريش
چه بسيار و بيحد، زيان آوراست
بلازا و بى حامى و ياور است
غم و درد و رنجى كه اندر پيش
بود كيفر و ضرب و شتم ويش
چه بسيار و بيحد و اندازه سود
بدل دارد و بر روان و وجود
ز آسايشى كه بهمراه آن
بخرگاه و درگاه آگاه آن
بود رستگارى و ناو نجات
ز آتش امان و ز دوزخ برات
(و قال عليه السّلام لابنه الحسن) يا بنىّ احفظ عنّى أربعا و أربعا لا يضرّك ما عملت معهنّ. أغنى الغنى العقل. و أكبر الفقر الحمق. و أوحش الوحشه العجب.
و أكرم الحسب حسن الخلق. يا بنىّ إيّاك و مصادقة الأحمق فإنّه يريد أن ينفعك فيضرّك. و إيّاك و مصادقة البخيل فإنّه يبعد عنك أحوج ما تكون إليه و إيّاك و مصادقة الفاجر فإنّه يبيعك بالتّافه و إيّاك و مصادقة الكذّاب فإنّه كالسّراب يقرّ ب عليك البعيد و يبعد عليك القريب
هلا، اى پسر از منت، چار و چار
نصيحت بجانست و اندرز كار
نما حفظ و در خاطرت، زندهدار
پى زندگى كن درفش شعار
كز آنها هر آنچه بجا آورى
كنندت براه و روش، ياورى
خرد، بر گزيدهترين غنا
بكون و مكانست و اصل و بنا
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 22
زيادهترين بلا و نياز
بود كودنى و بن حرص و آز
و بالاترين نماى هراس
بود خود پسندى و كبر حواس
گرامىترين بزرگى و جاه
بود خوى نيك و درخشنده ماه
هلا، نور چشمان و فرزند من
پسر جان و محبوب و دلبند من
ز همراهى احمق ساده دل
بپرهيز و كن دور و از خود بهل
كه مىخواهد او، بر تو سود عيان
رساند، ولى مىرساند، زيان
گريزان شو از همدمى بخيل
مسازش، بكار و روالت، دخيل
كه او، از تو، با بخل و كين و حسد
نگه دارد و مىنمايد رصد
هر آنچه كه بسيار و شايان، بآن
شوى در نياز و بخواهى بجان
به پرهيز و كن دورى و برحذر
شو اندر حضور و مسير و گذر
ز همراهى با تبهكار و بد
پلشت و دو رو خصلت و ديو ودد
كه او، با فسونش، ترا در جهان
باندك پشيزى، فروشد، نهان
بپرهيز و كن دورى بيدريغ
بشهر و بيابان و هامون و ريغ
از آن كس كه بيش و زياده دروغ
همى گويد و صحبت بىفروغ
كه او شورهزار است و مثل سراب
بيابان و وادى بى نهر و آب
كه بهرت، هر آنچه، بدور است، پيش
نشان مىدهد با دم طيف خويش
و ز آنچه كه نزديك چشم است و دور
نمايش دهد، خوار و زار و ضمور
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 23
و قال ع لا قربة بالنّوافل أذا أضرّت بالفرائض
نشايد بدوش نوافل، سوار
شدن، بهر نزديكى و اعتبار
بوقتى كه بر پيكر واجبات
رساند زيان و ضرر در جهات
و قال (ع) لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه.
زبان خردمند، پشت دلش
كند باغبانى باغ گلش
دل بيخرد در دهانش، تپد
دم هرزگى از زبانش چكد
و قد روى عنه عليه السّلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله. قلب الأحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه.
دل احمق اندر دهانش تپد
دم لودگى از زبانش چكد
زبان خردمند، درون دلش
كند باغبانى باغ گلش
و قال ع لبعض أصحابه فى علّة اعتلّها) جعل اللّه ما كان من شكواك حظّا لسيّئاتك فإنّ المرض لا أجر فيه و لكنّه يحطّ السّيّئات. و يحتّها حتّ الأوراق.
و إنما الأجر فى القول باللّسان و العمل بالأيدي و الإقدام و إنّ اللّه سبحانه يدخل بصدق النّيّة و السّريرة الصّالحة. من يشاء من عباده الجنّة
جهاندار بخشنده كائنات
نگارنده عالم و ممكنات
غم و رنج و بيماريت را بدهر
سبب كرده تا در نهانى و جهر
گناهان جانت، شود بر طرف
ببخشايدت، ارج و فخر و شرف
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 24
پى ناخوشى و غم و درد و رنج
تب و لرز و بيمارى در سپنج
نباشد جزائى براى مريض
كه بر اوج فخرش، برد از حضيض
كه بل، آن گناهان تن را، عيان
زدايد ز جان و برد از ميان
همانند اوراق و انبوه برگ
كه مىريزد از رعد و با دو تگرگ
فرو ريزد و ميكند سر بگور
زبار مكافات و كيفر، بدور
و پاداش لفظ و سخن، بر زبان
بنظم بيانست و نقش لبان
سزاى عمل، حاصل دست و پاست
بر آن كوله بار و بقا و بپاست
خداوند سبحان جان آفرين
نگارنده عرش و خلد برين
بانگيزه نيّت صاف و پاك
سزاوارى باطن تابناك
ز هر يك از اين بندگانش، بذات
بخواهد اگر در بحار حيات
كند داخل عدن خلد و بهشت
گلستان و اقصار زرينه خشت
(و قال عليه السرم فى ذكر خباب) (يرحم اللّه خبابا ابن الأرت) فلقد أسلم راغبا و هاجر طائعا و قنع بالكفاف و رضي عن اللّه و عاش مجاهدا و قال عليه السّلام طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه
بخبّاب پور ارتّ فقيد
كه مرد خدا بود و نور اميد
خداوند عالم كند رحمتش
بيامرزد و غرق در نعمتش
كه با ميل و رغبت، مسلمان پاك
شد و اختر روشن و تابناك
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 25
و از موطنش، كوچ و هجرت نمود
سفر كرد و مردانه غيرت نمود
پى طاعت و امر فرمانبرى
رواج اصول و ره رهبرى
بقدر كفايت، قناعت نمود
ز اسراف و نخوت، برائت نمود
و از ذات پروردگار جهان
رضا بود و در زمره آگهان
مجاهد بتقوا و در زندگى
بجان بود و در كار و سازندگى
خوشا حال آن كس كه ياد معاد
بدل باشد و مؤمن و خوش نهاد
براى حسابش، نمايد عمل
نيارد بمزد و جزايش، خلل
باندازه روزيش در جهان
قناعت كند در عيان و نهان
و از داده ذات پروردگار
رضا باشد و مؤمن و رستگار
و قال ع لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على أن يبغضنى ما أبغضنى أو لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبنّى ما أحبّنى ما أحبّنى و ذلك أنّه قضى فانقضى على لسان النّبىّ الأمّيّ صلى اللّه عليه و آله أنّه قال يا علىّ لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق
بشمشيرم، ار، در زمين و زمان
در اكناف دنيا و در مردمان
بر آن بيخ بينى مؤمن زنم
كنم قطع و از صحتش وازنم
كه با من شود، دشمن كينه توز
عدوى تبهكار و آتش فروز
نخواهد جوى، با من او، دشمنى
نمود و پلشتى و اهريمنى
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 26
و گر، كل دنيا و آينده را
كنوز جهانى شاينده را
بروى سر حيله كار و دورو
بريزم، شود، در ميانش، فرو
كه بر من كند مهر، هرگز وفا
نخواهد نمود و نورزد صفا
و اين، بهر آنستكه اندر قضا
گذشت و شده سرنوشتش، رضا
و بر آن زبان گهربار و پاك
ز پيغمبر امّى و تابناك
سلام خداوندگار ودود
بر او باد و بر آل پاكش درود
شده جارى و گفت و گوشم شنيد
ندايش، در آفاق عالم تنيد
الا، يا على، مؤمن دلفروز
نگردد، بتو، دشمن و كينه و توز
و هرگز، منافق، ترا، يار و دوست
نمىداردت، چون پلشت و دوروست
و قال ع سيّئة تسؤك خير عند اللّه من حسنة تعجبك
خطائى كه جان و دلت را غمين
كند توبه را بر تو حصن حصين
به نزد خدا، ارجح و بهتر است
بسا افضل و برتر و مهتر است
ز كار پسنديدهايكه ترا
بنخوت كشاند بملك و سرا
و قال (ع) قدر الرّجل على قدر همّته. و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر أنفته. و عفّته على قدر غيرته.
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 27
بر انسان، سرافرازى حرمتش
بود قدر و اندازه همتش
درستى و صدق و توانمنديش
بود در حدود جوانمرديش
دليرى و ايثار و جانبازيش
بمقياس رشك است و تك تازيش
گل عفت و پاكى فطرتش
بود حد پيمانه غيرتش
و قال (ع) الظّفر بالحزم. و الحزم بإجالة الرّأى. و الرّأى يتحصين الأسرار
توانمندى و جستن چيرگى
بحزم است و پى كردن خيرگى
خردمندى و حزم و عزم و توان
برأى است و مرهون هوش و روان
و انديشه در حفظ اسرار و راز
بجان است و كتمان راز و نياز
و قال (ع) احذروا صولة الكريم إذا جاع و اللّئيم إذا شبع
هراسان شويد و بجان بر حذر
در اسكان و كوچ و براه و گذر
ز پيروزى و چيرگى كريم
بگاهى كه گشنه شود در اديم
بجان اجتناب و بدل احتراز
نمائيد و بر خود، غم جانگداز
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 28
از آهنگ و مكر و جدال لئيم
بوقتى شود سير و غرق نعيم
و قال (ع) قلوب الرّجال وحشيّة فمن تألّفها أقبلت عليه
پرد مرغ جان و دل مردمان
بروى هر آن شاخهاى، بى امان
هر آن كس كه با دام مهرش بكف
بگيرد از آنها و بخشد شعف
بر او، در اديم صفا و وفا
رو، آرند و گسترده گردد رفا
و قال (ع) عيبك مستور ما أسعدك جدّك
نهان باشد عيبت، در آن وقت و گاه
كه حظّ و نصيبت، بعصر و پگاه
ترا، شادمان و كند نيكبخت
مباهات و فخرت شود تاج و تخت
و قال (ع) أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبة
سزاوار و لا يقترين مردمان
ببخشيدن و مهر و عفو و امان
تواناترين از ايشان بدهر
بود آنكه از كيفر و خشم و قهر
رها ماند و دل صبور و فكور
بكار و عمل، مرد پاك و شكور
و قال (ع) السّخا ما كان ابتدإ فأمّا ما كان عن مسألة فحياء و تذمّم
همانا، بدنيا و بحر وجود
عطا و كرم كردن و بذل وجود
بود آنكه بى خواهش و التماس
شود مايه حمد و شكر و سپاس
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 29
وز آنچه كه با خواهش و آرزوست
بفرط نياز و طلب، گفتگوست
تباهى و اندوه و شرمندگيست
رها گشتن از طعن و درماندگىست
و قالى (ع) لا غنى كالعقل. و لا فقر كالجهل. و لا ميراث كالأدب و لا ظهير كالمشاورة
نباشد غنائى بسان خرد
كه بر قله فخر و عزت، پرد
نباشد نيازى همانند جهل
كه نا بخردش را فروشد بسهل
نمىباشد ارثى نظير ادب
كه نخلش دهد خوشههاى رطب
نباشد مددكارى و ياورى
همانند كنكاش در داورى
و قال (ع) الصّبر صبران صبر على ما تكره و صبر عمّا تحبّ
شكيبائى و صبر و طاقت، دوگون
بنقش است و بدمنظر و خوش شگون
شكيب بر آنچه، پسنديدهات
نمىباشد و شاد در ديدهات
تحمل از آنچه كه مهرش بدل
تو ميدارى و بهر آنى، مقل
و قال (ع) الغنى فى الغربة وطن. و الفقر فى الوطن غربة
هر آينه دارائى و نقد و مال
بدور از وطن، ميهن است و كمال
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 30
نياز و تهيدستى، اندر وطن
بود غربت و درد و رنج و محن
و قال (ع) القناعة مال لا ينفد
قناعت بود ثروتى و بنا
كه هرگز نگردد در عالم، فنا
و قال (ع) المال مادّة الشّهوات
همانا كه دارائى و نقد و مال
خمير مايه شهوت است و وبال
و قال (ع) من حذّرك كمن بشّرك
كسى كه بجان داردت بر حذر
ز جرم و گناهت، براه و گذر
نظير كسى با شدت در روال
دهد مژدگانى فخر و كمال
و قال (ع) الّلسان سبع إن خلّى عنه عقر
زبان، وحشى و گرگ درندهايست
قبل | فهرست | بعد |