قبل فهرست بعد

گرفتن، ز گنجينه‏هايش بها

رسيدن، باصل حقايق، بدل‏

شدن از تباهى و غفلت، بهل‏

گرفتن، بجان، عبرت از ديگران 

رها گشتن از قيد بازيگران‏

رسوم و روشهاى بگذشتگان‏

برنج و بلا و غم آغشتگان‏

پس، هر كس كه در زيركى، شد بصير 

دل آگاه و شخص هژير و هژير

ره مستقيمش، شده آشكار

كند آخرت را بجهدش شكار

و كس، كه در دهر و در ما سوى است 

چو گلخانه حكمت و راه راست‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 14

برايش، هويدا شد و آشكار 

جهت بخش و سر لوحه راه كار

ببگرفتن وعظ و اندرز و پند

ز احوال دنياى شر و گزند

شناسا شد و داند اندر جهان 

چه بايد كند در عيان و نهان‏

و هر كس، پى كسب عبرت بدل‏

ز محدوده ورطه آب و گل‏

شناسا شد و مرد داناى كار 

بصير و دل آگاه و حكمت شعار

بر آن طرز بايسته، مانسته است‏

حكيم و خردمند و دانسته است‏

كه همراه اسلاف و پيشينيان 

براه و روش بود و اندر ميان‏

و عدل از آنها، بر اصل چهار

بنا گشته و محكم و استوار

بباريكى و دقت در نظر 

ز جهل و تشتت، شدن بر حذر

به پى بردن و درك و فهم درست‏

بانديشه پاك و چالاك و چست‏

رسيدن بكنه كمال و خرد

كه تاجيب نا بخردى را درد

بفرمان نيكو و بر حكم پاك‏

ستيغ شرف، قلّه تابناك‏

شكيبائى حقّه را پايدار 

نگهدارى محكم و استوار

پس هر كس كه دقت نمود و درست‏

بفهميد و در مغزش انديشه رست‏

بر آن كنه دانائى و بحر علم

كند درك و يابد بدرياى حلم‏

صدفهاى والاى انديشه را

نجات و رهائى و حق پيشه را

بر آرد بچنگ و نمايد شكار 

حقيقت شود در دلش آشكار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 15

و هر كس كه كنه خرد را بجست

دلير است و چالاك و رست  و درست‏

بفرمان احكام دين مبين‏

بقانون اسلام و حق و يقين‏

بحق، حكم بايسته صادر نمود 

بر آن ساحل فوزش آمد فرود

هر آن كس شكيبا و شخص صبور

بجان بود و از تند و كندى، بدور

بكار خودش، كو تهى، در عمل 

نكرد و نياورده بر آن خلل‏

بما بين مردم كند زندگى‏

بخوش نامى و فخر وار زندگى‏

جهاد از آنها بر اصل چهار 

بود بر قرار و به پى، استوار

نخست: حكم و امر بمعروف حق‏

به نيكى و كردار خير و احق‏

دوم: نهى از منكر و كار زشت 

پلشتى در حاصل و بذر و كشت‏

سوم: صحت و عصمت و راستى‏

درستى و پاكى و بى كاستى‏

بگفتار و نشر كلام و سخن

بيان كردن بى دروغ و محن‏

چهارم: بدل، دشمنى با بدان‏

ستمكارگان و گروه ددان‏

پس هر كس كه امر بمعروف حق 

كند در روال درست و احق‏

همه مؤمنين را بجان ياورى‏

نمود و بكردارشان داورى‏

توانايشان مى‏نمايد بكار 

ببخشد بر اعمالشان اعتبار

هر آن كس كه نهى ز منكر كند

براى ددان لحد نكبت كند

دماغ دو رويان ودد را بخاك

بماليد و افكندشان در مغاك‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 16

و هر كس كه در لحن و گفتار خويش

بحق باشد و مرد آئين و كيش‏

هر آنچه بر او بوده، با جان، بجا

بياورده در روز و شام و دجا

هر آن كس كه با ديو و دد دشمنى

نمود و برانداز اهريمنى‏

و بهر خداوند سبحان و پاك‏

شده در زمين و زمان خشمناك‏

خدا بهر او، بر تماميشان 

بهمراه و همكار و حاميشان‏

بخشم آيد و روز اجر و جزا

كند شادمانش بمزد و سزا

حكمت 31

و قال عليه السّلام الكفر على أربع دعائم على التعّمّق و التّنازع و الزّيغ و الشّقاق فمن تعمّق لم ينب إلى الحقّ و من كثر نزاعه بالجهل دام عماه عن الحقّ. و من زاغ ساءت عنده الحسنة و حسنت عند السّيّئة و سكر سكر الضّلالة. و من شاقّ وعرت عليه طرقه. و أعضل عليه أمره و ضاق عليه مخرجه.

و كفر و پلشتى بروى چهار 

ستون استوار است و بر ننگ و عار

تجسّس، بلجبازى و دشمنى‏

تعمق ، بخشم است و اهريمنى‏

و اظهار كبر و غرور و عناد

پى مردمان است و كين و فساد

زد و خورد و از حق و حرمت، بدور

شدن، در روال و نمودن، فجور

و از راه پاك و درست انحراف 

بجانست و كار پلشت و خلاف‏

نفاق و جدايى و كيد و شقاق

بپا كردنست و غبار نفاق‏

پس آن كس كه بيجا، تفحص كند 

بوسواس و مكرش تجسس كند

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 17

براه درست و ميانه روى 

نبنهاده گام، و كند پيروى‏

ز شيطان مردود پست و رجيم 

دد و كنده نار ويل جحيم‏

كسى كه با نگيزه جهل خويش‏

قدمهاى طغيان گذارد به پيش‏

زياده تجسس نمايد بكار

شود مايل و عامل ننگ و عار

هر آينه كوريش، از حق، بدل‏

بود جاودان و ز نيكى، بهل‏

كسى كه ز حق، دست خود را كشد 

دلش را بزهر غرورش كشد

همانا كه شايستگى، نزد او

پلشت است و در كام نكبت فرو

و زشتى بچشمان كورش، نكو 

پسنديده مى‏گردد و خنده رو

بمستى و گمراهيش، گنگ و مست‏

زبان بسته مى‏گردد و خوار و پست‏

كسى كه كند كينه و دشمنى 

پلشتى و زشتى و اهريمنى‏

و از زير بار يقين و شرف‏

درستى و حق و حقوق حرف‏

كند شانه‏اش را رها و تهى

در انجام حق و شرف، كوتهى‏

همانا كه انواع راهش بدهر

شود مشكل و پر ز خاشاك قهر

و كار و روالش، پريشان و سخت 

فرو مانده مى‏گردد و تاره بخت‏

طريق برون گشتنش تارو تنگ‏

براه و روش باشد و بار ننگ‏

حكمت 32

و الشّكّ على أربع شعب على التّمارى و الهول و التّردّد و الإستسلام فمن جعل المرأ دينا لم يصبح ليله و من هاله ما بين يديه نكص على عقبيه. و من تردّد فى الرّيب و طئته سنابك الشّياطين و من استسلم لهلكة الدّنيا و الآخرة هلك فيهما

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 18

و ترديد و شك و گمان، بر چهار 

بن فاسد است و پى ننگ و عار

هراسيدن از كار نيك و تماس‏

ببدكارگان پريشان حواس‏

و بيهوده پندار و گفت و شنود 

تباهى اصل و اساس وجود

دو دل بودن و پست و حيران بكار

مردد در انديشه و نابكار

و گردن نهادن بظلم و ستم 

بپا دارى مكرو بار الم‏

پس آن كس، كه گفت و شنود و جدال‏

ستم راو راه و بال و زوال‏

نموده بخود، عادت و پيشه‏اش 

نقوش دل و جان و انديشه‏اش‏

شبش، بامداد و دل او سپيد

نگردد بنور اميد و نويد

و بر آن كسيكه هر آنچه ز خويش 

ز حق دارد و قدص كارش، به پيش‏

بترساند و سازدش در هراس‏

گرفتار و زار و پريشان حواس‏

بسوى عقب، مى‏شود، رهسپار 

كشد دست خود ز اجراى كار

كسى كه بگرداب و اماندگى‏

دو دل ماند و در فرو ماندگى‏

پريشان و حيران و سرگشته حال 

بجان باشد و در زوال و وبال‏

و سمهاى ديوان، و را، پايمال‏

كند در جهان و دهد گوشمال‏

كسى كه بنا بودى آخرت 

و دنيا و آمرزش و مغفرت‏

شود مايل و بر فنا، تن دهد

بفرقش كلاه حماقت نهد

بدنيا و در آخرت، خوار و زار 

تبه گردد و ناتوان و نزار

حكمت 33

و قال ع فاعل الخير خير منه و فاعل الشّرّ شرّ منه

نكو كار بر حق و روشن روان 

ز نيكى، بود بهتر و پرتوان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 19

تبهكار و طاغى و منفور و بد 

زبد، بدتر است عزازيل ودد

حكمت 34

و قال ع كن سمحا و لا تكن مبذّرا. و كن مقدّرا و لا تكن مقتّرا

جوانمرد و برنا و بخشنده باش 

ميان جماعت درخشنده باش‏

و ليكن نه در حد اسراف مال‏

تباهى خويش و كسان و عيال‏

ميانه رو و در امورت صبور 

بجان باش و از هر شتابى بدور

مشو، عامل جبر و زور و فشار

در انجام كار و بديوان مشار

حكمت 35

و قال ع أشرف الغنى ترك المنى

هر آينه والاترين غنا            

بكون و مكان و سراى فنا

رها گشتن از خواهش و آرزوست‏

برى بودن از آز بى رنگ و بوست‏

حكمت 36

و قال ع من أسرع إلى النّاس بما يكرهون قالوا فيه بما لا يعلمون

هر آن كس كه سرعت كند در عمل 

بچيزى كه در كاروان ملل‏

از آن مى‏هراسند و در رنجه‏اند

و گر چه دلير و قوى پنجه‏اند

در احوال او، بى امان و دريغ 

بگويند و با صوت و لحن بليغ‏

ز گفتار و چيزى كه آنرا، عيان‏

ندانند و معناى سود و زيان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 20

حكمت 37

و قال ع من أطال الأمل أساء العمل

كسى كه امل  را نموده دراز 

عمل  را نمايد پلشت و در، آز

حكمت 38

(و قال و قد لقيه عند مسيره إلى الشّام دهاقين الأنبار فترجّلوا له و اشتدّوا بين يديه) ما هذا الّذى صنعتموه (فقالوا. خلق منّا نعظّم به أمرانا فقال) و اللّه ما ينتفع بهذا أمراؤكم. و إنّكم لتشقّون على أنفسكم فى دنياكم و تشقون به فى آخرتكم و ما أخسر المشقّة وراءها العقاب و أربح الدّعة معها الأمان من النّار

بوقت عبور جناب امام            بسوى سرا پرده اهل شام‏

دهاقين انبار و شهر عراق‏

به تعظيم و تكريم و مهر و وفاق‏

ز اسبان پياده شدند و دوان 

به پيش ركابش، بتاب و توان‏

بفرمودشان: كاين چه كار و روش‏

عمل بود و كرديد اينسان جهش‏

بگفتندش: اين خوى مشتاق ماست 

سرشت نهادى و اخلاق ماست‏

كه فرمانروايان خود را، بآن‏

بتكريم جانيم و روح و روان‏

وصى رسول و خدا را ولى

بفرمودشان با صداى جلى‏

قسم بر خداوند قهار پاك‏

جهانگستر و ماه و خورشيد و خاك‏

كه فرمانروايانتان در جهان 

در اين كار و از كرنش ابلهان‏

جوى، سود و بهره، براه و روال‏

نگيرند و هرگز فروغ كمال‏

شمايان، تن و جان خود را، بغم 

پريشى و اندوه و بار الم‏

گرفتار و وامانده سازيد و رنج‏

بكوبد شما را بخشم سپنج‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 21

و در آن جهان و نشور و قيام 

صحارى تفتيده بى خيام‏

بدين طرز رفتار و كردارتان‏

تباهى اخلاق و پندارتان‏

ببدبختى و تيره روزيتان 

تباهى عقبا و روزيتان‏

تن و جان و كردارتان را پريش‏

نمائيد و دربند و محبوس و ريش‏

چه بسيار و بيحد، زيان آوراست 

بلازا و بى حامى و ياور است‏

غم و درد و رنجى كه اندر پيش‏

بود كيفر و ضرب و شتم ويش‏

چه بسيار و بيحد و اندازه سود

 بدل دارد و بر روان و وجود

ز آسايشى كه بهمراه آن‏

بخرگاه و درگاه آگاه آن‏

بود رستگارى و ناو نجات 

ز آتش امان و ز دوزخ برات‏

حكمت 39

(و قال عليه السّلام لابنه الحسن) يا بنىّ احفظ عنّى أربعا و أربعا لا يضرّك ما عملت معهنّ. أغنى الغنى العقل. و أكبر الفقر الحمق. و أوحش الوحشه العجب.

و أكرم الحسب حسن الخلق. يا بنىّ إيّاك و مصادقة الأحمق فإنّه يريد أن ينفعك فيضرّك. و إيّاك و مصادقة البخيل فإنّه يبعد عنك أحوج ما تكون إليه و إيّاك و مصادقة الفاجر فإنّه يبيعك بالتّافه و إيّاك و مصادقة الكذّاب فإنّه كالسّراب يقرّ ب عليك البعيد و يبعد عليك القريب

هلا، اى پسر از منت، چار و چار 

نصيحت بجانست و اندرز كار

نما حفظ و در خاطرت، زنده‏دار

پى زندگى كن درفش شعار

كز آنها هر آنچه بجا آورى

كنندت براه و روش، ياورى‏

خرد، بر گزيده‏ترين غنا

بكون و مكانست و اصل و بنا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 22

زياده‏ترين بلا و نياز 

بود كودنى و بن حرص و آز

و بالاترين نماى هراس‏

بود خود پسندى و كبر حواس‏

گرامى‏ترين بزرگى و جاه 

بود خوى نيك و درخشنده ماه‏

هلا، نور چشمان و فرزند من‏

پسر جان و محبوب و دلبند من‏

ز همراهى احمق ساده دل            

بپرهيز و كن دور و از خود بهل‏

كه مى‏خواهد او، بر تو سود عيان‏

رساند، ولى مى‏رساند، زيان‏

گريزان شو از همدمى بخيل 

مسازش، بكار و روالت، دخيل‏

كه او، از تو، با بخل و كين و حسد

نگه دارد و مى‏نمايد رصد

هر آنچه كه بسيار و شايان، بآن

 شوى در نياز و بخواهى بجان‏

به پرهيز و كن دورى و برحذر

شو اندر حضور و مسير و گذر

ز همراهى با تبهكار و بد 

پلشت و دو رو خصلت و ديو ودد   

كه او، با فسونش، ترا در جهان 

باندك پشيزى، فروشد، نهان‏

بپرهيز و كن دورى بيدريغ‏

بشهر و بيابان و هامون و ريغ‏

از آن كس كه بيش و زياده دروغ 

همى گويد و صحبت بى‏فروغ‏

كه او شوره‏زار است و مثل سراب‏

بيابان و وادى بى نهر و آب‏

كه بهرت، هر آنچه، بدور است، پيش

نشان مى‏دهد با دم طيف خويش‏

و ز آنچه كه نزديك چشم است و دور

نمايش دهد، خوار و زار و ضمور

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 23

حكمت 40

و قال ع لا قربة بالنّوافل أذا أضرّت بالفرائض

نشايد بدوش نوافل، سوار 

شدن، بهر نزديكى و اعتبار

بوقتى كه بر پيكر واجبات‏

رساند زيان و ضرر در جهات‏

حكمت 41

و قال (ع) لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه.

زبان خردمند، پشت دلش 

كند باغبانى باغ گلش‏

دل بيخرد در دهانش، تپد

دم هرزگى از زبانش چكد

حكمت 42

و قد روى عنه عليه السّلام هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله. قلب الأحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه.

دل احمق اندر دهانش تپد            

دم لودگى از زبانش چكد

زبان خردمند، درون دلش‏

كند باغبانى باغ گلش‏

حكمت 43

و قال ع لبعض أصحابه فى علّة اعتلّها) جعل اللّه ما كان من شكواك حظّا لسيّئاتك فإنّ المرض لا أجر فيه و لكنّه يحطّ السّيّئات. و يحتّها حتّ الأوراق.

و إنما الأجر فى القول باللّسان و العمل بالأيدي و الإقدام و إنّ اللّه سبحانه يدخل بصدق النّيّة و السّريرة الصّالحة. من يشاء من عباده الجنّة

جهاندار بخشنده كائنات 

نگارنده عالم و ممكنات‏

غم و رنج و بيماريت را بدهر

سبب كرده تا در نهانى و جهر

گناهان جانت، شود بر طرف            

ببخشايدت، ارج و فخر و شرف‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 24

پى ناخوشى و غم و درد و رنج

تب و لرز و بيمارى در سپنج‏

نباشد جزائى براى مريض‏

كه بر اوج فخرش، برد از حضيض‏

كه بل، آن گناهان تن را، عيان 

زدايد ز جان و برد از ميان‏

همانند اوراق و انبوه برگ‏

كه مى‏ريزد از رعد و با دو تگرگ‏

فرو ريزد و ميكند سر بگور 

زبار مكافات و كيفر، بدور

و پاداش لفظ و سخن، بر زبان‏

بنظم بيانست و نقش لبان‏

سزاى عمل، حاصل دست و پاست 

بر آن كوله بار و بقا و بپاست‏

خداوند سبحان جان آفرين‏

نگارنده عرش و خلد برين‏

بانگيزه نيّت صاف و پاك 

سزاوارى باطن تابناك‏

ز هر يك از اين بندگانش، بذات‏

بخواهد اگر در بحار حيات‏

كند داخل عدن خلد و بهشت 

گلستان و اقصار زرينه خشت‏

حكمت 44

(و قال عليه السرم فى ذكر خباب) (يرحم اللّه خبابا ابن الأرت) فلقد أسلم راغبا و هاجر طائعا و قنع بالكفاف و رضي عن اللّه و عاش مجاهدا و قال عليه السّلام طوبى لمن ذكر المعاد و عمل للحساب و قنع بالكفاف و رضى عن اللّه

بخبّاب پور ارتّ فقيد 

كه مرد خدا بود و نور اميد

خداوند عالم كند رحمتش‏

بيامرزد و غرق در نعمتش‏

كه با ميل و رغبت، مسلمان پاك 

شد و اختر روشن و تابناك‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 25

و از موطنش، كوچ و هجرت نمود

سفر كرد و مردانه غيرت نمود

پى طاعت و امر فرمانبرى‏

رواج اصول و ره رهبرى‏

بقدر كفايت، قناعت نمود            

ز اسراف و نخوت، برائت نمود

و از ذات پروردگار جهان‏

رضا بود و در زمره آگهان‏

مجاهد بتقوا و در زندگى 

بجان بود و در كار و سازندگى‏

خوشا حال آن كس كه ياد معاد

بدل باشد و مؤمن و خوش نهاد

براى حسابش، نمايد عمل 

نيارد بمزد و جزايش، خلل‏

باندازه روزيش در جهان‏

قناعت كند در عيان و نهان‏

و از داده ذات پروردگار

رضا باشد و مؤمن و رستگار

حكمت 45

و قال ع لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على أن يبغضنى ما أبغضنى أو لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبنّى ما أحبّنى ما أحبّنى و ذلك أنّه قضى فانقضى على لسان النّبىّ الأمّيّ صلى اللّه عليه و آله أنّه قال يا علىّ لا يبغضك مؤمن و لا يحبّك منافق

بشمشيرم، ار، در زمين و زمان 

در اكناف دنيا و در مردمان‏

بر آن بيخ بينى مؤمن زنم‏

كنم قطع و از صحتش وازنم‏

كه با من شود، دشمن كينه توز 

عدوى تبهكار و آتش فروز

نخواهد جوى، با من او، دشمنى‏

نمود و پلشتى و اهريمنى‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 26

و گر، كل دنيا و آينده را 

كنوز جهانى شاينده را

بروى سر حيله كار و دورو

بريزم، شود، در ميانش، فرو

كه بر من كند مهر، هرگز وفا 

نخواهد نمود و نورزد صفا

و اين، بهر آنستكه اندر قضا

گذشت و شده سرنوشتش، رضا

و بر آن زبان گهربار و پاك 

ز پيغمبر امّى و تابناك‏

سلام خداوندگار ودود

بر او باد و بر آل پاكش درود

شده جارى و گفت و گوشم شنيد 

ندايش، در آفاق عالم تنيد

الا، يا على، مؤمن دلفروز

نگردد، بتو، دشمن و كينه و توز

و هرگز، منافق، ترا، يار و دوست 

نمى‏داردت، چون پلشت و دوروست‏

حكمت 46

و قال ع سيّئة تسؤك خير عند اللّه من حسنة تعجبك

خطائى كه جان و دلت را غمين 

كند توبه را بر تو حصن حصين

به نزد خدا، ارجح و بهتر است‏

بسا افضل و برتر و مهتر  است‏

ز كار پسنديده‏ايكه ترا 

بنخوت كشاند بملك و سرا

حكمت 47

و قال (ع) قدر الرّجل على قدر همّته. و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر أنفته. و عفّته على قدر غيرته.

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 27

بر انسان، سرافرازى حرمتش 

بود قدر و اندازه همتش‏

درستى و صدق و توانمنديش‏

بود در حدود جوانمرديش‏

دليرى و ايثار و جانبازيش 

بمقياس رشك  است و تك تازيش‏

گل عفت و پاكى فطرتش‏

بود حد پيمانه غيرتش‏

حكمت 48

و قال (ع) الظّفر بالحزم. و الحزم بإجالة الرّأى. و الرّأى يتحصين الأسرار

توانمندى و جستن چيرگى 

بحزم است و پى كردن خيرگى‏

خردمندى و حزم و عزم و توان‏

برأى است و مرهون هوش و روان‏

و انديشه در حفظ اسرار و راز 

بجان است و كتمان راز و نياز

حكمت 49

و قال (ع) احذروا صولة الكريم إذا جاع و اللّئيم إذا شبع

هراسان شويد و بجان بر حذر 

در اسكان و كوچ و براه و گذر

ز پيروزى و چيرگى كريم‏

بگاهى كه گشنه شود در اديم

بجان اجتناب و بدل احتراز 

نمائيد و بر خود، غم جانگداز

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 28

از آهنگ و مكر و جدال لئيم 

بوقتى شود سير و غرق نعيم‏

حكمت 50

و قال (ع) قلوب الرّجال وحشيّة فمن تألّفها أقبلت عليه

پرد مرغ جان و دل مردمان 

بروى هر آن شاخه‏اى، بى امان‏

هر آن كس كه با دام مهرش بكف‏

بگيرد از آنها و بخشد شعف‏

بر او، در اديم صفا و وفا 

رو، آرند و گسترده گردد رفا

حكمت 51

و قال (ع) عيبك مستور ما أسعدك جدّك

نهان باشد عيبت، در آن وقت و گاه 

كه حظّ و نصيبت، بعصر و پگاه‏

ترا، شادمان و كند نيكبخت‏

مباهات و فخرت شود تاج و تخت‏

حكمت 52

و قال (ع) أولى النّاس بالعفو أقدرهم على العقوبة

سزاوار و لا يقترين مردمان 

ببخشيدن و مهر و عفو و امان‏

تواناترين از ايشان بدهر

بود آنكه از كيفر و خشم و قهر

رها ماند و دل صبور و فكور 

بكار و عمل، مرد پاك و شكور

حكمت 53

و قال (ع) السّخا ما كان ابتدإ فأمّا ما كان عن مسألة فحياء و تذمّم

همانا، بدنيا و بحر وجود 

عطا و كرم كردن و بذل وجود

بود آنكه بى خواهش و التماس‏

شود مايه حمد و شكر و سپاس‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 29

وز آنچه كه با خواهش و آرزوست 

بفرط نياز و طلب، گفتگوست‏

تباهى و اندوه و شرمندگيست‏

رها گشتن از طعن و درماندگى‏ست‏

حكمت 54

و قالى (ع) لا غنى كالعقل. و لا فقر كالجهل. و لا ميراث كالأدب و لا ظهير كالمشاورة

نباشد غنائى بسان خرد 

كه بر قله فخر و عزت، پرد

نباشد نيازى همانند جهل‏

كه نا بخردش را فروشد بسهل‏

نمى‏باشد ارثى نظير ادب 

كه نخلش دهد خوشه‏هاى رطب‏

نباشد مددكارى و ياورى‏

همانند كنكاش در داورى‏

حكمت 55

و قال (ع) الصّبر صبران صبر على ما تكره و صبر عمّا تحبّ

شكيبائى و صبر و طاقت، دوگون 

بنقش است و بدمنظر و خوش شگون‏

شكيب بر آنچه، پسنديده‏ات‏

نمى‏باشد و شاد در ديده‏ات‏

تحمل از آنچه كه مهرش بدل

 تو ميدارى و بهر آنى، مقل‏

حكمت 56

و قال (ع) الغنى فى الغربة وطن. و الفقر فى الوطن غربة

هر آينه دارائى و نقد و مال 

بدور از وطن، ميهن است و كمال‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 30

نياز و تهيدستى، اندر وطن 

بود غربت و درد و رنج و محن‏

حكمت 57

و قال (ع) القناعة مال لا ينفد

قناعت بود ثروتى و بنا 

كه هرگز نگردد در عالم، فنا

حكمت 58

و قال (ع) المال مادّة الشّهوات

همانا كه دارائى و نقد و مال 

خمير مايه شهوت است و وبال‏

حكمت 59

و قال (ع) من حذّرك كمن بشّرك

كسى كه بجان داردت بر حذر 

ز جرم و گناهت، براه و گذر

نظير كسى با شدت در روال‏

دهد مژدگانى فخر و كمال‏

حكمت 60

و قال (ع) الّلسان سبع إن خلّى عنه عقر

زبان، وحشى و گرگ درنده‏ايست 

قبل فهرست بعد