فهرست بعد

ترجمه حکمت هاى نهج البلاغه (منظوم)

مقدمه

على (ع)

مظهر حشمت خدا 

كان مروت و صفا

بحر سخاوت و كرم‏

لطف و حقيقت و وفا

غيرت محض و عقل كل 

مبدأ عصمت و حيا

چشمه فيض ايزدى‏

گوهر پاك و بى ريا

على بود على بود 

معدن جود و علم و حلم‏

على است همسر بتول‏

وصى بر حق رسول‏

حامل عرش كبريا

وارث ختم انبيا

حامى دين مصطفى‏

شوكت و زينت عبا

اصل و اصالت حرا 

سوره پاك هل اتى‏

سرور كل اوصيا

ولى و حجت خدا

على بود على بود 

على است اعلم القرا

على است فخر اوليا

صاحب رايت و لوا

قطب ولايت است على 

بحر كرامت است على‏

درّ شهامت است على‏

شير شجاعت است على‏

نور حقيقت است على 

اصل امامت است على‏

عابد مطلق است على‏

كوكب عصمت است على‏

على است سيد النجا 

على امام اتقيا

على است نور اصفيا

على است حشمت خدا

حاكم مطلق جهان 

آمر گشتن زمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار  2

پايه لوح و آسمان 

معلم فرشتگان‏

آب حيات زندگى‏

امام حق انس و جان‏

ساقى كوثر بهشت 

مالك قدرت و توان‏

على بود على بود

على است ظاهر و ظهير

على است صابر و بشير 

امر برائت و غدير

على است نور آسمان‏

مركز ثقل كهكشان‏

به بحر خلقت و وجود 

سرمد و زنده و جاودان‏

رائج عدل و داد و حق‏

ز بهترين داوران‏

گرد و غبار كوى او 

سرمه چشم شيعيان‏

على است قاضى القضاة

على است فخر كائنات‏

على على على كنم 

على است مايه نجات‏

منشاء خلقت و وجود

دليل واجب الوجود

كسى كه جاى مصطفى 

در شب هجرتش غنود

كسى كه عز و احترام‏

بدين احمدى فزود

كسى كه بود مخلصا 

خشوع محض در سجود

على بود على بود

على است قطب عارفان‏

ولى امر مؤمنان 

كعبه عشق عابدان‏

مرد نبرد و جنگجو

انيس و مونس يتيم‏

ناشر عدل و دادگر 

بحر شهامت و كريم‏

جوهر عزت و شرف‏

سخى و ماجد و رحيم‏

عالم دهر و متقى 

عابد و زاهد و حكيم‏

على بود على بود

على است بحر معرفت‏

به نزد خالق جهان 

صاحب قدر و منزلت‏

صاحب تيغ ذو الفقار

حجت ذات كردگار

تجلّيات نور حق 

بحر علوم بى‏شمار

و گر چه او بشر بود

محققين نامدار

معترفند چون على 

بخود نديده روزگار

على است اصل و فرع دين‏

عمود استوار دين‏

على است خصم ناكثين و 

قاسطين و مارقين‏

فاتح خيبر و حنين‏

امير شهسوار بدر

بجنگ خندق عمرو را           

بكشت و كرد محو غدر

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار  3

بدين پاك احمدى 

فزود ارج و قرب و قدر

كسى كه بود از ازل‏

نام مباركش بصدر

على بود على بود 

على است شمس اتقيا

على است صابر و صفا

على است زينت كسا

بفتح مكه كعبه را 

زبت برفت و پاك كرد

مرحب غول را دو نيم‏

شقه نمود و خاك كرد

سينه كفر و شرك را 

زهم دريد و چاك كرد

مشرك بت پرست را

ذليل و در مغاك كرد

على است مظهر ظفر 

صولت حق و حيّه در

صفدر جنگ و كارزار

على است سرور بشر

همسر و كفو فاطمه 

بحر شرف ابو الحسن‏

باب مطهر حسين‏

شاه شهيد بى كفن‏

جوهر اصل و ركن دين 

نور جلال ذو المنن‏

امام بر حق و مبين‏

پشت و پناه بيوه زن‏

على بود على بود 

على است آخر و اول‏

پيروى از على بود

فخر و شرافت ملل‏

على است آنكه در ركوع 

ميان حالت خشوع‏

خاتم خويش مى‏دهد

براى بخشش و خضوع‏

بخشش مرتضى بود

پايه و اصل و هم فروع‏

هميشه بود او چنين‏

نكرده ناگهان شروع‏

على است فطرتا كريم 

سخى و شارع و حكيم‏

سرور كل كائنات‏

واجد رأفت عظيم‏

على است گويد اين چنين 

از آن دهان نازنين‏

منم كه قطب دانشم‏

الا خلايق زمين‏

بپرس از من اى بشر 

ز مشكلات أجمعين‏

بپرس قبل از آنكه من‏

كشم نقاب برجبين‏

على است عالم جهان 

على است لنگر زمان‏

على است علم بيكران‏

بحر بلاغت و بيان‏

كسى كه داد در ازل 

نشان ره به جبرئيل‏

بيان نمود بهر او

مقام رب ذو الجليل‏

على است بر همه وكيل 

على است بر همه دليل‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار  4

على است ذره هدا 

على است هادى سبيل‏

على است قائد و زعيم‏

على است سرور و كريم‏

على است در همه قرون 

مظهر حشمت عظيم‏

على سوار نور بود

كه اين قضا نهاده شد

دريچه جهان ما 

براى او گشاده شد

چو ديد كعبه را على‏

ز مركبش پياده شد

على به خانه خدا 

قدم نهاد و زاده شد

على است آنكه در دعا

چهره به آب ديده سفت‏

چو خورد ضربت از عدو 

فزت و رب كعبه گفت‏

طبيب درد و رنجها

مرهم جمله زخم و ريش‏

شفيع روز حشر و نشر 

به پيروان امر خويش‏

بسوى شيعيان قدم‏

كسى كه مى‏نهد به پيش‏

به روز حشر قاضيا 

كند شفاعت پريش‏

على بود على بود

على است مرهم و دوا

بدرد قلب مبتلى 

على است شافع و شفا

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 1

نهج البلاغة

حكمت 1

قال عليه السّلام كن فى الفتنة كابن الّلبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب.

به بيغوله فتنه بى امان 

بتوفان و در رعد و برق زمان‏

همانند (ابن لبون)  در روش‏

بجان باش و كردار و خلق و گوش

كه نه پشت تن دارد و تا سوار

شوند و نهندش جل و كوله بار

نه پستان شيرى كز آن شير پاك‏

بدوشند و نوشند و ريزد بخاك‏

حكمت 2

و قال ع أزرى بنفسه من استشر الطّمع. و رضى بالذّلّ من كشف عن ضرّه و هانت عليه نفسه من أمّر عليها لسانه

كسى كه طمع را، برايش، روش 

نمود و بآز پليدش جهش‏

خودش را تبه كرد و خوار و ذليل‏

بانديشه خرد و ضعيف و عليل‏

كسى كه پريشانيش را عيان 

كند آشكار و نهد در ميان‏

بخوارى خود، ميل و تن داده است‏

بگرداب خفت در افتاده است‏

كسى كه زبانش، براو، آمر است

لگد كوب انديشه عامر است‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 2

بنزد خودش، خوار و زار است و پست 

دچار پريشانى و ورشكست‏

حكمت 3

و قال ع: البخل عار و الجبن منقصة و الفقر يخرس الفطن عن حجّته. و المقلّ غريب فى بلدته. و العجز آفة و الصّبر شجاعة. و الزّهد ثروة. و الورع جنّة

همانا كه بخل و حسد، ننگ و عار 

بر انداز نام است و فخر و تبار

و ترسيدن و بيم و خوف و هراس‏

بود نقص و عيبش، و بال حواس‏

ندارى، دها را، زبرهان خويش

كند گنگ و لال و سر افكنده پيش‏

تهيدست و بيچاره در شهر خويش‏

غريب است و آلوده در درويش‏

فروماندگى، آفت است و بلا 

اسيرش، بچنگال غم، مبتلا

شكيبائى و صبر و طاقت، شرف‏

دليرى جانست و فخرش، هدف‏

و تقوا و زهد و خرد، فخر و مال 

گهر گنج لعل است و درّ و كمال‏

ورع، جوشن است و بدلها، سپر

به پرواز و سير جهان، بال و پر

حكمت 4

و قال ع نعم القرين الرّضى. و العلم وراثة كريمة. و الآداب حلل مجدّدة.

و الفكر مرآة صافية

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 3

رضا بر قضا، همنشينى، شريف 

بجانست و بر لشكر غم، حريف‏

خردمندى و علم و حلم و كمال‏

بود ارث پر ارزش و بى زوال‏

روشهاى نيكو و آداب پاك

رسوم درخشنده و تابناك‏

پى آدمى زينت تازه‏اند

در اكناف دنيا خوش آوازه‏اند

و انديشه آئينه روشن است

بانديشه گر، روضه و گلشن است‏

حكمت 5

و قال ع صدر العاقل صندوق سرّه و البشاشة حبالة المودّة، و الاحتمال قبر العيوب

خردمند و روشن روان، سينه‏اش

 بود مخزن راز و آئينه‏اش‏

گشاده رخى، دام مهر و وفاست‏

نكوئى، كمند خوشى و صفاست‏

تحمل، ز سختى و اندوه و رنج 

نهان ساز زشتى بود در سپنج‏

(أو) و المسالمة خباء العيوب.

صميميت و صلح و سازش، بدهر 

نهان كردن نقص و عيب است و قهر

حكمت 6

و قال ع و من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه، و الصّدقة دواء منجح. و أعمال العباد فى عاجلهم نصب أعينهم فى آجلهم

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 4

هر آن كس كه خودبين و خود خواه خويش 

بكبر است و برديگران زخم و ريش‏

هر آئينه او، دشمنان زياد

بجا و مكان دارد و در بلاد

اثر بخشى بذل و انفاق مال 

دواى نجات است و اكسير حال‏

عملكرده مردمان جهان‏

بدنيا و در آشكار و نهان‏

بروز جزا پيش چشمانشان 

عيان است و سركوب و غرمانشان

حكمت 7

و قال ع اعجبوا لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم

بحيرت، بر اين آدمى، بنگريد 

شگفتى و عبرت، بدل، پروريد

كه با پيهى و چربى ديدگان‏

نظر ميكند بر زمين و زمان‏

و با پاره‏اى، لحم نرم و زبان 

سخن گويد و مى‏نمايد بيان‏

و با استخوانى، نيوشد، كلام‏

صدا را نمايد شكار و بدام‏

ز چاك و شكافى، نفس مى‏كشد 

هوا را، ببند و قفس مى‏كشد

حكمت 8

و قال ع أ إذا أقبلت الدّنيا على قوم أعارتهم محاسن غيرهم و إذا أدبرت عنهم سلبتهم محاسن انفسهم

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 5

هر آنگه كه دنيا پى ملتى

رو آورد و بخشيدشان دولتى‏

نكوئى ديگر كسان را، بدهر

كند خرمن و بار و در بر و بحر

بايشان، دهد، نسبت و عاريه 

ببد خواهشان، وعده هاويه‏

بوقتى، بر آنان، كند اخم و پشت‏

زند بر سرو رويشان چنگ و مشت‏

نكوهايشان را، از آنان، بچنگ            

ستاند، بجايش، دهد عار و ننگ‏

حكمت 9

و قال ع خالطوا النّاس مخالطة إن متّم معها بكوا عليكم. و إن عشتم حنّوا إليكم

بدانگونه با مردمان امتزاج 

نمائيد و افكارشان را علاج‏

كه گر در همان حال و در وقت تنگ‏

بمرديد و زد مرگتان، پالهنگ‏

براى شما با دل و جان خويش 

بگريند و سر در گريبان خويش‏

كشند و بكردارتان نام پاك‏

نهند و نشان خوش و تابناك‏

و گزرنده مانديد و در زندگى 

بفخر و مباهات و ارزندگى‏

هوا خواه آميزش با شما

شوند و نمايندتان رهنما

 

حكمت 10

و قال ع إذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه

هر آنگه كه بر دشمنت، همچو شير 

شدى غالب و او بچنگت اسير

گذشت از او را، سپاس و توان‏

بر او ده قرار و ببخشش امان‏

حكمت 11

و قال ع أعجز النّاس من عجز عن اكتساب الإخوان و أعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 6

هر آئينه عاجزترين مردمان 

كسى باشد اندر زمين و زمان‏

كه از جستن يار نيك و رفيق‏

بود ناتوان و بدون شفيق‏

و از او، پريشيده‏تر، در جهان 

كسى باشد و مانده و مستهان‏

كه از كف دهد ياورى را بدهر

ز ياران خويش و براند بقهر

حكمت 12

(و قال ع فى الذين اعتزلوا القتال معه) خذّلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل

همانا كه آنان بحق، همرهى 

نكردند و افتاده در گمرهى‏

و بر باطل دد صفت ياورى‏

نكردند و در نيك و بد داورى‏

حكمت 13

و قال ع إذا وصلت إليكم أطراف النعم فلا تنفروا أقصاها بقلّة الشّكر

هر آنگه نمودار احسان و مال 

رسد بر شما و ببخشد كمال‏

بجا مانده‏اش را بفكران خويش‏

مسازيد از خود بدور و پريش‏

حكمت 14

و قال ع من ضيّعه الأقرب أتيح له الأبعد

كسى را كه خويشان و همخون او 

رهايش نمايند و دلخون او

همانا كه بيگانه از راه دور

رسد بهر همكاريش در حضور

حكمت 15

و قال ع ما كلّ مفتون يعاتب

هر آن شخص در مانده‏اى كه برنج 

فتاده شده در كمند سپنج‏

نبايد نمودش از آن، سرزنش‏

بكار و عملكرد او، واكنش‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 7

حكمت 16

و قال ع تذلّ الأمور للمقادير حتى يكون الحتف فى التّدبير

تمامى كار و عمل در جهان 

بود رام و در بينش آگهان‏

بفرمان و حكم قضا، پيروى‏

نمايد با مر قدر، رهروى‏

بطورى كه گاهى فساد و زيان 

فشاند بتدبير و بر داهيان‏

حكمت 17

و سئل عليه السّلام عن قول الرّسول صلّى اللّه عليه و اله غيّروا الشّيب و لا تشبّهوا باليهود فقال عليه السّلام إنما قال صلى اللّه عليه و آله ذلك و الدّين قلّ.

فأمّا الآن و قد اتّسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرؤ و ما اختار

شد از گفته سرور مرسلين 

جهان ناجى و رهبر مسلمين‏

زمولا على، پرسش و تابيان‏

كند امر و حكم و نهد در ميان‏

كه معناى فرمايش آن جناب 

چه مى‏باشد و عزم و راه صواب‏

سپيدى موراحنا و خضاب‏

نمائيد و رنگين و كسب ثواب‏

و خود را همانند و شكل يهود 

مسازيد همرنگ و نقش جهود

على، رهبر مؤمنين، در جواب‏

بفرمودشان شرح و امر و خطاب‏

همانا كه گفتار نغز رسول 

قدر شارع دين پاك و اصول‏

سلام خداوندگار ودود

بر او باد و بر آل پاكش درود

بوقتى، بيان شد، كه مردان دين 

فراوان نبودند و دشمن كمين‏

و ليكن در اين عصر و وقت و زمان‏

كه در گيتى و ملت و مردمان‏

كمربند دين گهر بار و پاك 

گشاده شد و چهره‏اش تابناك‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 8

ابر سينه‏اش را بروى زمين 

نهاد و فشاند زلال يقين‏

هر آن مردى بر اختيار خودش‏

در آنست و مسئول نيك و بدش‏

حكمت 18

و قال (ع) من جرى فى عنان أمله عثر بأجله

هر آن كس پى خواهش و ميل خويش 

بتك تازد و ره نوردد به پيش‏

مهار هوس را نمايد رها

برى ماند از عقل و هوش و دها

اجل يورش آرد به بند نفس 

كند صيد و لغزاندش در قفس‏

حكمت 19

و قال ع أقيلوا ذوى المروءات عثراتهم فما يعثر منهم عاثر إلّا و يده بيد اللّه يرفعه

ز لغزيدن و خبط بخشندگان 

سخى و جوانمرد و كوشندگان‏

بجان بگذريد و كز آنان، كسى‏

نلغزد بگردابه مفلسى‏

مگر آنكه دست خداى جهان 

بدستش بود در عيان و نهان‏

كه او را نمايد عزيز و بلند

برى از خطا و نژند و گزند

حكمت 20

و قال ع قرنت الهيبة بالخيبة و الحيا بالحرمان. و الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير

هيولاى ترس و لهيب هراس 

رفيق زيان است و دام حواس‏

پشيمانى و طيف شرمندگى‏

قرين بيأس است و درماندگى‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 9

و فرصت، چو ابر رونده، عبور 

نمايد ز انسان و گردد بدور

همانا كه پرواى كار و مجال‏

زمانى كه در آن، شكوفد كمال‏

مسازيدش از كف، بدور و رها

تباه و پريش و بدون بها

حكمت 21

و قال ع لنا حقّ فإن أعطيناه و إلّا ركبنا أعجاز الإبل و إن طال السّرى

پى ما، نصيبى و حق و حقوق 

در اصل است و بنيان و خون و عروق‏

و گر حق ما را، بما، پس دهند

بدست تواناى وارث نهند

هر آينه گيريم و اندر روال 

كنيمش سراى شكوه و كمال‏

و گر هم ندادند و از ما دريغ‏

نمودند و غصب و تصرف، به تيغ‏

تحمل، بسختى و اندوه و رنج 

نمائيم و بر ضرب و شتم و شكنج‏

سوار كفلهاى بر اشتران‏

شويم و شود طى، مسيرگران‏

و گر چه كه اين شب رويها، دراز 

عجين خطر باشد و جان گداز

حكمت 22

و قال (ع) من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه

هر آن كس، كه كردارش، او را، بدل 

كند، كند و از خير و نيكى، بهل‏

تبارش، ورا، تند و بر كار نيك‏

نگرداند انباز و يار و شريك‏

حكمت 23

و قال ع من كفّارات الذّنوب العظام إغاثة الملهوف و التّنفيس عن المكروب

براى گناهان سخت و بزرگ 

پى عاملان لجوج و سترگ‏

همانا كه تاوان و كفاره‏اش‏

علاج گرفتارى و چاره‏اش‏

رسيدن، بداد ستمديده است 

رضامندى جان غمديده است‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 10

حكمت 24

و قال ع يا ابن آدم إذا رأيت ربّك سبحانه يتابع عليك نعمه و أنت تعصيه فاحذره

الا... اى بنى آدم سر گردان 

گرفتار آلايش بيكران‏

زمانى كه ديدى نگارنده‏ات‏

پديد آور و آفريننده‏ات‏

بباران توفنده نعمتش 

بهاران بارنده رحمتش‏

ز گنجينه‏هايش، بمهر و صفا

ببخشد بتو در عيان و خفا

بحالى كه تو ذات او را گناه 

نمائى و جان و دلت را تباه‏

از او، بر حذر باش و در اضطراب‏

بترس، از حساب و كتاب و عقاب‏

حكمت 25

و قال ع ما أضمر أحد شيئا إلّا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه

كسى، چيزى و مطلبى را، بدل 

نسازد نهان و ز جانش، بهل‏

مگر آنكه در لحن بيفكرتش‏

در آن رنگ رخسار بيعبرتش‏

شود آشكار و بمردم، عيان

نثار منافق، گزند و زيان‏

حكمت 26

و قال ع امش بدائك ما مشى بك

نما سعى و بيماريت را، بسر 

رسان و منه چون كلاهش، بسر

باندازه‏اى كه تو را در ديار

برد راه و دارى، ز خود، اختيار

به بيمارى اندك و درد و رنج 

مشو بسترى، در سراى سپنج‏

حكمت 27

و قال ع أفضل الزّهد إخفاء الزّهد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 11

گران زهد و از بهترين شرف 

نهان كردنش باشد اندر حرف‏

حكمت 28

و قال ع إذا كنت فى إدبار و الموت فى اقبال فما أسرع الملتقى

بوقتى كه تو در سراى فنا 

كنى پشت و دل بركنى، زين بنا

اجل، مى‏نمايد رخ و كام مرگ‏

چو تندر كشد، شعله بر شاخ و برگ‏

چه زودت، ملاقات آنى، به پيش 

همى آيد و مى‏كشاند به خويش‏

حكمت 29

و قال ع الحذر الحذر فو اللّه لقد ستر حتى كأنه قد غفر

بترسيد و پرهيز و دورى كنيد 

ز طغيان گرى و صبورى كنيد

بذات خداوندگار جهان‏

قسم مى‏خورم در عيان و نهان‏

هر آينه پنهان نموده، بدهر 

گناهانتان را بخشكى و بحر

كه گويا، كرم كرد و بخشيده است‏

جهانتاب عفوش درخشيده است‏

حكمت 30

(و سئل عن الإيمان فقال) الإيمان على أربع دعائم على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد. و الصّبر منها على أربع شعب على الشّوق و الشّفق و الزهد و التّرقّب. فمن اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشهوات. و من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات. و من زهد فى الدّنيا استهان بالمصيبّات. و من ارتقب الموت سارع فى الخيرات و اليقين منها على أربع شعب على تبصرة الفطنة و تأوّل الحكمة. و موعظة العبرة و سنّة الأوّلين. فمن تبصّر فى الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة فكأنما كان فى الأوّلين. و العدل منها على أربع شعب على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم. فمن فهم علم غور العلم و

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 12

من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم. و من حلم لم يفرّط فى أمره و عاش فى النّاس حميدا. و الجهاد منها على أربع شعب على الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر. و الصّدق فى المواطن و شنآن الفاسقين. فمن أمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين. و من نهى عن المنكر أرغم أنوف الكافرين و من صدق فى المواطن قضى ما عليه. و من شنى‏ء الفاسقين و غضب للّه غضب اللّه له و أرضاه يوم القيامة

هر آينه ايمان، بروى چهار 

ستون است و مستحكم و استوار

شكيبائى و عدل و داد و يقين‏

جهاد و صف آرايى متقين‏

كز آن جمله، صبر و شكيب و توان 

بايمان و تخليص روح و روان‏

بر اصل چهار و گهر پايه است‏

كه بر سالكان، گنج و سرمايه است‏

وفادارى و مهر و دلبستگى 

علاقه بايمان و وابستگى‏

هراسيدن و وحشت و خوف و ترس‏

بدل كردنش بار و پيوند و غرس‏

و پاكى و تقوا و زهد و شرف 

بدنيا و اندر امور و حرف‏

پى حاصل و خرمنش، انتظار

كشيدن، بايمان و در روزگار

پس هر كس، بعدن برين و بهشت 

گلستان و اقصار زرينه خشت‏

بدلبستگى بود و جوينده‏اش‏

هوادار و خواهان و پوينده‏اش‏

هوسهاى نفس خودش را، بدل 

نمايد فراموش و از جان، بهل‏

و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم‏

نگردد بر افناى ميلش، بخشم‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 13

هر آن كس كه از آتش دردناك 

بترسيد و از رنج ويل و مغاك‏

گريزنده گردد ز مال حرام‏

نبلعد، بد و ناروا را، بكام‏

هر آن كس كه در دار دنياى پست 

شود پارسا و از آن، دل، گسست‏

غم و درد و اندوه خود را سبك‏

شمرد و لهيب بلا را خنك‏

هر آنكه پى مرگ و مير و فنا 

كشد انتظار هجوم بلا

به پندار و كردار نيكو، شتاب‏

نمايد پى اجر و مزد و ثواب‏

يقين از آنها، بر اصل چهار 

اساس است و در زندگى، راه كار

بجان و دل و ديده، بينا شدن‏

توانا و هشيار و دانا شدن‏

در آفاق جانبخش هوش و دها 

  فهرست بعد