فهرست | بعد |
على (ع)
مظهر حشمت خدا
كان مروت و صفا
بحر سخاوت و كرم
لطف و حقيقت و وفا
غيرت محض و عقل كل
مبدأ عصمت و حيا
چشمه فيض ايزدى
گوهر پاك و بى ريا
على بود على بود
معدن جود و علم و حلم
على است همسر بتول
وصى بر حق رسول
حامل عرش كبريا
وارث ختم انبيا
حامى دين مصطفى
شوكت و زينت عبا
اصل و اصالت حرا
سوره پاك هل اتى
سرور كل اوصيا
ولى و حجت خدا
على بود على بود
على است اعلم القرا
على است فخر اوليا
صاحب رايت و لوا
قطب ولايت است على
بحر كرامت است على
درّ شهامت است على
شير شجاعت است على
نور حقيقت است على
اصل امامت است على
عابد مطلق است على
كوكب عصمت است على
على است سيد النجا
على امام اتقيا
على است نور اصفيا
على است حشمت خدا
حاكم مطلق جهان
آمر گشتن زمان
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 2
پايه لوح و آسمان
معلم فرشتگان
آب حيات زندگى
امام حق انس و جان
ساقى كوثر بهشت
مالك قدرت و توان
على بود على بود
على است ظاهر و ظهير
على است صابر و بشير
امر برائت و غدير
على است نور آسمان
مركز ثقل كهكشان
به بحر خلقت و وجود
سرمد و زنده و جاودان
رائج عدل و داد و حق
ز بهترين داوران
گرد و غبار كوى او
سرمه چشم شيعيان
على است قاضى القضاة
على است فخر كائنات
على على على كنم
على است مايه نجات
منشاء خلقت و وجود
دليل واجب الوجود
كسى كه جاى مصطفى
در شب هجرتش غنود
كسى كه عز و احترام
بدين احمدى فزود
كسى كه بود مخلصا
خشوع محض در سجود
على بود على بود
على است قطب عارفان
ولى امر مؤمنان
كعبه عشق عابدان
مرد نبرد و جنگجو
انيس و مونس يتيم
ناشر عدل و دادگر
بحر شهامت و كريم
جوهر عزت و شرف
سخى و ماجد و رحيم
عالم دهر و متقى
عابد و زاهد و حكيم
على بود على بود
على است بحر معرفت
به نزد خالق جهان
صاحب قدر و منزلت
صاحب تيغ ذو الفقار
حجت ذات كردگار
تجلّيات نور حق
بحر علوم بىشمار
و گر چه او بشر بود
محققين نامدار
معترفند چون على
بخود نديده روزگار
على است اصل و فرع دين
عمود استوار دين
على است خصم ناكثين و
قاسطين و مارقين
فاتح خيبر و حنين
امير شهسوار بدر
بجنگ خندق عمرو را
بكشت و كرد محو غدر
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 3
بدين پاك احمدى
فزود ارج و قرب و قدر
كسى كه بود از ازل
نام مباركش بصدر
على بود على بود
على است شمس اتقيا
على است صابر و صفا
على است زينت كسا
بفتح مكه كعبه را
زبت برفت و پاك كرد
مرحب غول را دو نيم
شقه نمود و خاك كرد
سينه كفر و شرك را
زهم دريد و چاك كرد
مشرك بت پرست را
ذليل و در مغاك كرد
على است مظهر ظفر
صولت حق و حيّه در
صفدر جنگ و كارزار
على است سرور بشر
همسر و كفو فاطمه
بحر شرف ابو الحسن
باب مطهر حسين
شاه شهيد بى كفن
جوهر اصل و ركن دين
نور جلال ذو المنن
امام بر حق و مبين
پشت و پناه بيوه زن
على بود على بود
على است آخر و اول
پيروى از على بود
فخر و شرافت ملل
على است آنكه در ركوع
ميان حالت خشوع
خاتم خويش مىدهد
براى بخشش و خضوع
بخشش مرتضى بود
پايه و اصل و هم فروع
هميشه بود او چنين
نكرده ناگهان شروع
على است فطرتا كريم
سخى و شارع و حكيم
سرور كل كائنات
واجد رأفت عظيم
على است گويد اين چنين
از آن دهان نازنين
منم كه قطب دانشم
الا خلايق زمين
بپرس از من اى بشر
ز مشكلات أجمعين
بپرس قبل از آنكه من
كشم نقاب برجبين
على است عالم جهان
على است لنگر زمان
على است علم بيكران
بحر بلاغت و بيان
كسى كه داد در ازل
نشان ره به جبرئيل
بيان نمود بهر او
مقام رب ذو الجليل
على است بر همه وكيل
على است بر همه دليل
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 4
على است ذره هدا
على است هادى سبيل
على است قائد و زعيم
على است سرور و كريم
على است در همه قرون
مظهر حشمت عظيم
على سوار نور بود
كه اين قضا نهاده شد
دريچه جهان ما
براى او گشاده شد
چو ديد كعبه را على
ز مركبش پياده شد
على به خانه خدا
قدم نهاد و زاده شد
على است آنكه در دعا
چهره به آب ديده سفت
چو خورد ضربت از عدو
فزت و رب كعبه گفت
طبيب درد و رنجها
مرهم جمله زخم و ريش
شفيع روز حشر و نشر
به پيروان امر خويش
بسوى شيعيان قدم
كسى كه مىنهد به پيش
به روز حشر قاضيا
كند شفاعت پريش
على بود على بود
على است مرهم و دوا
بدرد قلب مبتلى
على است شافع و شفا
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 1
قال عليه السّلام كن فى الفتنة كابن الّلبون لا ظهر فيركب و لا ضرع فيحلب.
به بيغوله فتنه بى امان
بتوفان و در رعد و برق زمان
همانند (ابن لبون) در روش
بجان باش و كردار و خلق و گوش
كه نه پشت تن دارد و تا سوار
شوند و نهندش جل و كوله بار
نه پستان شيرى كز آن شير پاك
بدوشند و نوشند و ريزد بخاك
و قال ع أزرى بنفسه من استشر الطّمع. و رضى بالذّلّ من كشف عن ضرّه و هانت عليه نفسه من أمّر عليها لسانه
كسى كه طمع را، برايش، روش
نمود و بآز پليدش جهش
خودش را تبه كرد و خوار و ذليل
بانديشه خرد و ضعيف و عليل
كسى كه پريشانيش را عيان
كند آشكار و نهد در ميان
بخوارى خود، ميل و تن داده است
بگرداب خفت در افتاده است
كسى كه زبانش، براو، آمر است
لگد كوب انديشه عامر است
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 2
بنزد خودش، خوار و زار است و پست
دچار پريشانى و ورشكست
و قال ع: البخل عار و الجبن منقصة و الفقر يخرس الفطن عن حجّته. و المقلّ غريب فى بلدته. و العجز آفة و الصّبر شجاعة. و الزّهد ثروة. و الورع جنّة
همانا كه بخل و حسد، ننگ و عار
بر انداز نام است و فخر و تبار
و ترسيدن و بيم و خوف و هراس
بود نقص و عيبش، و بال حواس
ندارى، دها را، زبرهان خويش
كند گنگ و لال و سر افكنده پيش
تهيدست و بيچاره در شهر خويش
غريب است و آلوده در درويش
فروماندگى، آفت است و بلا
اسيرش، بچنگال غم، مبتلا
شكيبائى و صبر و طاقت، شرف
دليرى جانست و فخرش، هدف
و تقوا و زهد و خرد، فخر و مال
گهر گنج لعل است و درّ و كمال
ورع، جوشن است و بدلها، سپر
به پرواز و سير جهان، بال و پر
و قال ع نعم القرين الرّضى. و العلم وراثة كريمة. و الآداب حلل مجدّدة.
و الفكر مرآة صافية
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 3
رضا بر قضا، همنشينى، شريف
بجانست و بر لشكر غم، حريف
خردمندى و علم و حلم و كمال
بود ارث پر ارزش و بى زوال
روشهاى نيكو و آداب پاك
رسوم درخشنده و تابناك
پى آدمى زينت تازهاند
در اكناف دنيا خوش آوازهاند
و انديشه آئينه روشن است
بانديشه گر، روضه و گلشن است
و قال ع صدر العاقل صندوق سرّه و البشاشة حبالة المودّة، و الاحتمال قبر العيوب
خردمند و روشن روان، سينهاش
بود مخزن راز و آئينهاش
گشاده رخى، دام مهر و وفاست
نكوئى، كمند خوشى و صفاست
تحمل، ز سختى و اندوه و رنج
نهان ساز زشتى بود در سپنج
(أو) و المسالمة خباء العيوب.
صميميت و صلح و سازش، بدهر
نهان كردن نقص و عيب است و قهر
و قال ع و من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه، و الصّدقة دواء منجح. و أعمال العباد فى عاجلهم نصب أعينهم فى آجلهم
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 4
هر آن كس كه خودبين و خود خواه خويش
بكبر است و برديگران زخم و ريش
هر آئينه او، دشمنان زياد
بجا و مكان دارد و در بلاد
اثر بخشى بذل و انفاق مال
دواى نجات است و اكسير حال
عملكرده مردمان جهان
بدنيا و در آشكار و نهان
بروز جزا پيش چشمانشان
عيان است و سركوب و غرمانشان
و قال ع اعجبوا لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم
بحيرت، بر اين آدمى، بنگريد
شگفتى و عبرت، بدل، پروريد
كه با پيهى و چربى ديدگان
نظر ميكند بر زمين و زمان
و با پارهاى، لحم نرم و زبان
سخن گويد و مىنمايد بيان
و با استخوانى، نيوشد، كلام
صدا را نمايد شكار و بدام
ز چاك و شكافى، نفس مىكشد
هوا را، ببند و قفس مىكشد
و قال ع أ إذا أقبلت الدّنيا على قوم أعارتهم محاسن غيرهم و إذا أدبرت عنهم سلبتهم محاسن انفسهم
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 5
هر آنگه كه دنيا پى ملتى
رو آورد و بخشيدشان دولتى
نكوئى ديگر كسان را، بدهر
كند خرمن و بار و در بر و بحر
بايشان، دهد، نسبت و عاريه
ببد خواهشان، وعده هاويه
بوقتى، بر آنان، كند اخم و پشت
زند بر سرو رويشان چنگ و مشت
نكوهايشان را، از آنان، بچنگ
ستاند، بجايش، دهد عار و ننگ
و قال ع خالطوا النّاس مخالطة إن متّم معها بكوا عليكم. و إن عشتم حنّوا إليكم
بدانگونه با مردمان امتزاج
نمائيد و افكارشان را علاج
كه گر در همان حال و در وقت تنگ
بمرديد و زد مرگتان، پالهنگ
براى شما با دل و جان خويش
بگريند و سر در گريبان خويش
كشند و بكردارتان نام پاك
نهند و نشان خوش و تابناك
و گزرنده مانديد و در زندگى
بفخر و مباهات و ارزندگى
هوا خواه آميزش با شما
شوند و نمايندتان رهنما
و قال ع إذا قدرت على عدوّك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه
هر آنگه كه بر دشمنت، همچو شير
شدى غالب و او بچنگت اسير
گذشت از او را، سپاس و توان
بر او ده قرار و ببخشش امان
و قال ع أعجز النّاس من عجز عن اكتساب الإخوان و أعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 6
هر آئينه عاجزترين مردمان
كسى باشد اندر زمين و زمان
كه از جستن يار نيك و رفيق
بود ناتوان و بدون شفيق
و از او، پريشيدهتر، در جهان
كسى باشد و مانده و مستهان
كه از كف دهد ياورى را بدهر
ز ياران خويش و براند بقهر
(و قال ع فى الذين اعتزلوا القتال معه) خذّلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل
همانا كه آنان بحق، همرهى
نكردند و افتاده در گمرهى
و بر باطل دد صفت ياورى
نكردند و در نيك و بد داورى
و قال ع إذا وصلت إليكم أطراف النعم فلا تنفروا أقصاها بقلّة الشّكر
هر آنگه نمودار احسان و مال
رسد بر شما و ببخشد كمال
بجا ماندهاش را بفكران خويش
مسازيد از خود بدور و پريش
و قال ع من ضيّعه الأقرب أتيح له الأبعد
كسى را كه خويشان و همخون او
رهايش نمايند و دلخون او
همانا كه بيگانه از راه دور
رسد بهر همكاريش در حضور
و قال ع ما كلّ مفتون يعاتب
هر آن شخص در ماندهاى كه برنج
فتاده شده در كمند سپنج
نبايد نمودش از آن، سرزنش
بكار و عملكرد او، واكنش
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 7
و قال ع تذلّ الأمور للمقادير حتى يكون الحتف فى التّدبير
تمامى كار و عمل در جهان
بود رام و در بينش آگهان
بفرمان و حكم قضا، پيروى
نمايد با مر قدر، رهروى
بطورى كه گاهى فساد و زيان
فشاند بتدبير و بر داهيان
و سئل عليه السّلام عن قول الرّسول صلّى اللّه عليه و اله غيّروا الشّيب و لا تشبّهوا باليهود فقال عليه السّلام إنما قال صلى اللّه عليه و آله ذلك و الدّين قلّ.
فأمّا الآن و قد اتّسع نطاقه و ضرب بجرانه فامرؤ و ما اختار
شد از گفته سرور مرسلين
جهان ناجى و رهبر مسلمين
زمولا على، پرسش و تابيان
كند امر و حكم و نهد در ميان
كه معناى فرمايش آن جناب
چه مىباشد و عزم و راه صواب
سپيدى موراحنا و خضاب
نمائيد و رنگين و كسب ثواب
و خود را همانند و شكل يهود
مسازيد همرنگ و نقش جهود
على، رهبر مؤمنين، در جواب
بفرمودشان شرح و امر و خطاب
همانا كه گفتار نغز رسول
قدر شارع دين پاك و اصول
سلام خداوندگار ودود
بر او باد و بر آل پاكش درود
بوقتى، بيان شد، كه مردان دين
فراوان نبودند و دشمن كمين
و ليكن در اين عصر و وقت و زمان
كه در گيتى و ملت و مردمان
كمربند دين گهر بار و پاك
گشاده شد و چهرهاش تابناك
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 8
ابر سينهاش را بروى زمين
نهاد و فشاند زلال يقين
هر آن مردى بر اختيار خودش
در آنست و مسئول نيك و بدش
و قال (ع) من جرى فى عنان أمله عثر بأجله
هر آن كس پى خواهش و ميل خويش
بتك تازد و ره نوردد به پيش
مهار هوس را نمايد رها
برى ماند از عقل و هوش و دها
اجل يورش آرد به بند نفس
كند صيد و لغزاندش در قفس
و قال ع أقيلوا ذوى المروءات عثراتهم فما يعثر منهم عاثر إلّا و يده بيد اللّه يرفعه
ز لغزيدن و خبط بخشندگان
سخى و جوانمرد و كوشندگان
بجان بگذريد و كز آنان، كسى
نلغزد بگردابه مفلسى
مگر آنكه دست خداى جهان
بدستش بود در عيان و نهان
كه او را نمايد عزيز و بلند
برى از خطا و نژند و گزند
و قال ع قرنت الهيبة بالخيبة و الحيا بالحرمان. و الفرصة تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير
هيولاى ترس و لهيب هراس
رفيق زيان است و دام حواس
پشيمانى و طيف شرمندگى
قرين بيأس است و درماندگى
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 9
و فرصت، چو ابر رونده، عبور
نمايد ز انسان و گردد بدور
همانا كه پرواى كار و مجال
زمانى كه در آن، شكوفد كمال
مسازيدش از كف، بدور و رها
تباه و پريش و بدون بها
و قال ع لنا حقّ فإن أعطيناه و إلّا ركبنا أعجاز الإبل و إن طال السّرى
پى ما، نصيبى و حق و حقوق
در اصل است و بنيان و خون و عروق
و گر حق ما را، بما، پس دهند
بدست تواناى وارث نهند
هر آينه گيريم و اندر روال
كنيمش سراى شكوه و كمال
و گر هم ندادند و از ما دريغ
نمودند و غصب و تصرف، به تيغ
تحمل، بسختى و اندوه و رنج
نمائيم و بر ضرب و شتم و شكنج
سوار كفلهاى بر اشتران
شويم و شود طى، مسيرگران
و گر چه كه اين شب رويها، دراز
عجين خطر باشد و جان گداز
و قال (ع) من أبطأ به عمله لم يسرع به نسبه
هر آن كس، كه كردارش، او را، بدل
كند، كند و از خير و نيكى، بهل
تبارش، ورا، تند و بر كار نيك
نگرداند انباز و يار و شريك
و قال ع من كفّارات الذّنوب العظام إغاثة الملهوف و التّنفيس عن المكروب
براى گناهان سخت و بزرگ
پى عاملان لجوج و سترگ
همانا كه تاوان و كفارهاش
علاج گرفتارى و چارهاش
رسيدن، بداد ستمديده است
رضامندى جان غمديده است
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 10
و قال ع يا ابن آدم إذا رأيت ربّك سبحانه يتابع عليك نعمه و أنت تعصيه فاحذره
الا... اى بنى آدم سر گردان
گرفتار آلايش بيكران
زمانى كه ديدى نگارندهات
پديد آور و آفرينندهات
بباران توفنده نعمتش
بهاران بارنده رحمتش
ز گنجينههايش، بمهر و صفا
ببخشد بتو در عيان و خفا
بحالى كه تو ذات او را گناه
نمائى و جان و دلت را تباه
از او، بر حذر باش و در اضطراب
بترس، از حساب و كتاب و عقاب
و قال ع ما أضمر أحد شيئا إلّا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه
كسى، چيزى و مطلبى را، بدل
نسازد نهان و ز جانش، بهل
مگر آنكه در لحن بيفكرتش
در آن رنگ رخسار بيعبرتش
شود آشكار و بمردم، عيان
نثار منافق، گزند و زيان
و قال ع امش بدائك ما مشى بك
نما سعى و بيماريت را، بسر
رسان و منه چون كلاهش، بسر
باندازهاى كه تو را در ديار
برد راه و دارى، ز خود، اختيار
به بيمارى اندك و درد و رنج
مشو بسترى، در سراى سپنج
و قال ع أفضل الزّهد إخفاء الزّهد
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 11
گران زهد و از بهترين شرف
نهان كردنش باشد اندر حرف
و قال ع إذا كنت فى إدبار و الموت فى اقبال فما أسرع الملتقى
بوقتى كه تو در سراى فنا
كنى پشت و دل بركنى، زين بنا
اجل، مىنمايد رخ و كام مرگ
چو تندر كشد، شعله بر شاخ و برگ
چه زودت، ملاقات آنى، به پيش
همى آيد و مىكشاند به خويش
و قال ع الحذر الحذر فو اللّه لقد ستر حتى كأنه قد غفر
بترسيد و پرهيز و دورى كنيد
ز طغيان گرى و صبورى كنيد
بذات خداوندگار جهان
قسم مىخورم در عيان و نهان
هر آينه پنهان نموده، بدهر
گناهانتان را بخشكى و بحر
كه گويا، كرم كرد و بخشيده است
جهانتاب عفوش درخشيده است
(و سئل عن الإيمان فقال) الإيمان على أربع دعائم على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد. و الصّبر منها على أربع شعب على الشّوق و الشّفق و الزهد و التّرقّب. فمن اشتاق إلى الجنّة سلا عن الشهوات. و من أشفق من النّار اجتنب المحرّمات. و من زهد فى الدّنيا استهان بالمصيبّات. و من ارتقب الموت سارع فى الخيرات و اليقين منها على أربع شعب على تبصرة الفطنة و تأوّل الحكمة. و موعظة العبرة و سنّة الأوّلين. فمن تبصّر فى الفطنة تبيّنت له الحكمة و من تبيّنت له الحكمة عرف العبرة و من عرف العبرة فكأنما كان فى الأوّلين. و العدل منها على أربع شعب على غائص الفهم و غور العلم و زهرة الحكم و رساخة الحلم. فمن فهم علم غور العلم و
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 12
من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم. و من حلم لم يفرّط فى أمره و عاش فى النّاس حميدا. و الجهاد منها على أربع شعب على الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر. و الصّدق فى المواطن و شنآن الفاسقين. فمن أمر بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين. و من نهى عن المنكر أرغم أنوف الكافرين و من صدق فى المواطن قضى ما عليه. و من شنىء الفاسقين و غضب للّه غضب اللّه له و أرضاه يوم القيامة
هر آينه ايمان، بروى چهار
ستون است و مستحكم و استوار
شكيبائى و عدل و داد و يقين
جهاد و صف آرايى متقين
كز آن جمله، صبر و شكيب و توان
بايمان و تخليص روح و روان
بر اصل چهار و گهر پايه است
كه بر سالكان، گنج و سرمايه است
وفادارى و مهر و دلبستگى
علاقه بايمان و وابستگى
هراسيدن و وحشت و خوف و ترس
بدل كردنش بار و پيوند و غرس
و پاكى و تقوا و زهد و شرف
بدنيا و اندر امور و حرف
پى حاصل و خرمنش، انتظار
كشيدن، بايمان و در روزگار
پس هر كس، بعدن برين و بهشت
گلستان و اقصار زرينه خشت
بدلبستگى بود و جويندهاش
هوادار و خواهان و پويندهاش
هوسهاى نفس خودش را، بدل
نمايد فراموش و از جان، بهل
و ز آنها، بپوشد دل و جان و چشم
نگردد بر افناى ميلش، بخشم
نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 13
هر آن كس كه از آتش دردناك
بترسيد و از رنج ويل و مغاك
گريزنده گردد ز مال حرام
نبلعد، بد و ناروا را، بكام
هر آن كس كه در دار دنياى پست
شود پارسا و از آن، دل، گسست
غم و درد و اندوه خود را سبك
شمرد و لهيب بلا را خنك
هر آنكه پى مرگ و مير و فنا
كشد انتظار هجوم بلا
به پندار و كردار نيكو، شتاب
نمايد پى اجر و مزد و ثواب
يقين از آنها، بر اصل چهار
اساس است و در زندگى، راه كار
بجان و دل و ديده، بينا شدن
توانا و هشيار و دانا شدن
در آفاق جانبخش هوش و دها
فهرست | بعد |