قبل | فهرست |
ترا قهرى از كس نيايد به كار
بگويم ترا از وجود بشر
كه دارد چنان ادعائى به سر
بود مرگ وى مخفى و در نهان
مرضهاى او مانده پنهان بجان
همه كار وى جمله محفوظ باد
كه باشد بدينگونه در انقياد
به ناله در آيد ز نيش پشه
ندارد توانى به پيش پشه
گلوگير وى مىشود جرعه آب
شود كشته تا اين كه نوشد شراب
بگنداند او را عرقهاى وى
كند راه خود را بدينگونه طى
على بود و اصحاب وى در حضور
در آن دم زنى شد بحال عبور
گروهى از آنان بدنبال زن
چرانيده چشمى ز راه فتن
بفرمود على آن شه خوش خصال
جدا گشته اينسان ز مال حلال
حلال خود از چه نكرده نگاه
شما را چه باشد بر اين كوره راه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 781
ز اعمال جنسى بود اين نشان
بجز اين نيايد رهى بر گمان
هر آن كس كه چشمش بدينسان فتاد
زنى را بديد و شد اندك فساد
چه بهتر كه با همسر خود شود
به همبسترى راهى اينسان رود
كه او هم بود همچنان همسرش
بود او مطيعى چنان در برش
يكى از خوارج چو اين را شنيد
از او اين چنين گفته آمد پديد
بر او مرگ بادا چه دانا بود
به علم و ادب همچو دريا بود
چو ياران مولا شنيدند زود
بر آنان نشان از ترحم نبود
پريدند و او را گرفته به قهر
كه بيرون كنندش ز دنيا و دهر
همان مرد دانا بگفتا چنين
نباشد چنين شيوهاى دلنشين
بدشنامى اكنون دهيدش جواب
و گر بخشش آيد بود بر صواب
به عقل و خرد گر مكلّف شويم
ببايد كه راهى بدينسان رويم
كند حق ز باطل جدا بهر ما
چه بهتر چنين حاصلى بدرويم
به انجام كارى كه خير است و خوب
نهاده قدم با دلى پر اميد
بود ذرّه آن بزرگ و سترگ
مبادا كه كوچك حساب آوريد
كم آن زياد است و باشد چنين
به هر كس نشاطى بيايد پديد
نبايد كه آيد چنين بر زبان
كه باشد كس ديگرى چون مشيد
به ذات خداوند يكتا قسم
كه اين گونه گردد، نباشد بعيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 782
بدان خير و شر را طرفدار باد
طرفدار اينان بود بس زياد
به هر جا شما گر رهاشان كنيد
گروهى دگر از ره اعتقاد
به انجام خوب و بدش پا نهند
چو مردان خوشنام و نيكو نهاد
كسى كو كه رفتار خود بر صلاح
به پنهان كند مىشود در فلاح
به اصلاح و كارش به ظاهر خدا
مدد مىكند گردد از غم جدا
كسى كو بود از پى دين خويش
خدا راه ديگر بگيرد به پيش
به دنياى وى رونقى مىدهد
ز چنگال اندوه و غم وارهد
كسى كو بود در ره ارتباط
به سوى خدا باشد او در صراط
خدا مىكند رابطه برقرار
كه با وى شده مردمان همچو يار
بود حوصله همچنان پردهاى
كه پوشد همى عيب افسردهاى
بود عقل انسان چو شمشير تيز
كه باشد صلاحى به وقت ستيز
بپوشان تو با حوصله عيب خويش
شوى قبل از آنكه غمين و پريش
به شمشير عقلت هوى و هوس
بكش تا نگردى اسير قفس
گروهى از اين بندگان را خدا
پى آزمايش نموده جدا
بر آنان دهد ثروتى بس زياد
كه باشد قدمها به راه وداد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 783
به انفاق و بخشش نهاده قدم
شده همچو مردان صاحب كرم
بريده شود گر كه اين نفع و سود
بيايد به خشم آن خداى ودود
بگيرد از آنان و بر ديگران
دهد آن خداوند نيكو عنان
نباشد روا تا كنى اعتماد
نبايد بدينگونه ره برگشاد
جدا بودن و فارغ از هر گزند
كه گيرد ترا ناگهانى به بند
مريضى بيايد ز ره با شتاب
بيفتى به چنگال رنج و عذاب
به ثروت كه بينى نماند بجاى
و ليكن بناگه در آيد ز پاى
بدنبال آن صاحبش هم رود
به بيچارگى افتد، اين بدرود
كسى كو به مخلوق خوب خدا
بگويد نياز خودش از صفا
تو گوئى كه گفته به پروردگار
طلب كرده از خالق كردگار
ولى آنكه خواهش به كافر برد
در اين باره راهى چنين بسپرد
تو گوئى شكايت ز يزدان بود
روالى بدينسان نمايان بود
بفرموده مولا على اين چنين
همان مرد دانا و محنت قرين
بود عيد از بهر آن كس كه شاد
شود ايزد آن خالق عدل و داد
عبادات وى را نمايد قبول
نيايد جوابى به رسم نكول
به روزى كه نبود نشان از گناه
بود عيد خوبى ز سوى اله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 784
به عقبا بود حسرتى بس بزرگ
هر آن كس كه دارد غمى بس سترگ
كسى كو ز راه خطا و حرام
به ثروت رسيده به سعى تمام
و ليكن رسيده به وارث همى
نمايان نباشد ز وارث غمى
كه خرجش كند خارج از هر ريا
بمصرف رساند به راه خدا
ز كارى چنين مىرود او بهشت
بماند چو مردان مرد نيكو سرشت
و ليكن رود اوّلى سوى نار
به نار جهنم شود او دچار
بود بىنتيجهترين مردمان
همان كس كه باشد بدينسان عيان
بود آرزوىاش دراز و بلند
شود پير و باشد بدام و كمند
كمند همان آرزوهاى خويش
ز وضع شرايط بود دلپريش
بدينسان ز دنيا رود بىثمر
به روز قيامت ببيند ضرر
دو گونه بود روزى آدمى
نبايد در اين باره باشد غمى
بدنبال دنيا بود گر كسى
در اين ره كند جستجوها بسى
بود مرگ وى از پىاش بىامان
كه او را برد همچنان از جهان
كسى كو بدنبال عقبا بود
بدنبالش هر لحظه دنيا بود
دهد رزق او را هر آنچه كه هست
بدينگونه كارى بگيرد بدست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 785
بود بهترين بندگان خدا
كه شايسته باشند و غرق ضيا
ز مالى كه مردم به فكر اندراند
به زيبائى اين جهان بنگرند
همانان به عمق جهان رو كنند
به دقت ره خود بدانسو كنند
زمانى كه سرگرم دنيا شدند
رها از غم روز عقبا شدند
همينان به فردا نموده نظر
ز نخل سعادت بچيده ثمر
هر آنچه كه دلهاى آنان برد
به سوى فنا ره چنين بسپرد
فنا كرده آن را برانند زود
بنابودى آنرا كشانند زود
هر آنچه بر آنان نيايد به كار
رها كرده با حالتى استوار
بر آنان بود اين چنين اعتقاد
يقينا بود اين چنين اعتماد
كه سود فراوان دنياى دون
به دنيا طلب گر شود بس فزون
ز سود همينان پى آخرت
كم است و بدينسان شود عاقبت
بود درك دنيا بر آنان چنين
كه داده ز كف دل بگردد غمين
به آنچه كه مردم ببندند دل
رها كرده آنرا نگشته خجل
هر آنچه كه مردم رها كردهاند
به نفرت همان را جدا كردهاند
همينان طرفدار آنان شدند
در اين ره به شوق فراوان شدند
شناسانده قرآن كتاب خدا
نگشته ز قرآن به يكدم جدا
بماند از آنان همى پايدار
شود اين چنين رابطه برقرار
ز قرآن بمانده همانان بجاى
بمانده چو مردان فرخنده راى
اميدى فزونتر نباشد دگر
از آنچه بر آنان بود در نظر
هراسى فزونتر نباشد به دهر
كه باشد بر آنان بمانند زهر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 786
بياد آوريد آن زمانى كه هست
رود وقت لذت در آن دم ز دست
بماند گناهان اينسان بجاى
از اين رو ببيند فراوان شكست
چو خواهى كه مردم كنى امتحان
ببايد شوى همچنان دشمنان
خدا گر گشوده درى بر سپاس
به جود و سخاوت ندارد قياس
به سوى دعا گر گشوده درى
ز راه اجابت دهد برترى
گشوده در توبه را گر خدا
ز بذل و ز بخشش نباشد جدا
به آن كس بيايد نهيم احترام
كه دارد ز شايستگيها نشان
سؤالى بدينگونه شد از امام
على مرد ميدان و نيكو مرام
عدالت بگو، به بود يا كه جود
بدرگاه آن خالق ذى وجود
بفرمود على اين چنين در جواب
كه بودى جوابى بحكم صواب
عدالت كند دقّتى بس عجيب
به اجرا و گردد بدينسان نصيب
و ليكن كه بخشش بريزد به هم
امور و بسا آيد از ره الم
عدالت بود حافظ جان و مال
براى همه با چنان قيل و قال
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 787
ولى بذل و بخشش خصوصى بود
به هر جا بدينگونه اجرا شود
بدينسان عدالت همى برتر است
ز جود و به دريا چنان گوهر است
به نادانى خود همى دشمناند
همين مردمان همچو اهريمناند
بود معنى زهد و تقوى چنين
بدينگونه فرمود حىّ مبين
يكى آنكه مالى اگر شد ز كف
نبايد غم آيد بجاى شعف
دگر اين كه مالى چو آمد بدست
بت شادمانى ببايد شكست
هر آن كس تأسف ندارد ز پيش
به آينده باشد همى دلپريش
رعايت نموده همى زهد را
ز هر دو طرف باشد اينسان بجا
بود امتحانى به عالم مقام
كه بيرون چسان آيد از اين مرام
شكسته شود عزم و تصميم روز
چو خوابى ز انسان نمايد بروز
ترا شهرى از شهر خود به مباد
بجز اين نبايد رهى برگشاد
در آن كه كنى زندگى بيگمان
بود بهتر اى مرد نيكو نهاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 788
چو از مرگ مالك خبر شد على
كه نور خدا بد از او منجلى
بفرمود مالك چه مردى عظيم
بد از بندگان خداى كريم
قسم بر خدا او اگر كوه بود
به مثلاش دگر كوه ديگر نبود
بدى گر كه سنگ همچنان بود سخت
بدى همچنان مردم نيك بخت
نبودى بمانند وى رهنورد
ز سم دارو ديگر مريدان مرد
پرنده نبودى فراتر از او
كه اوجى بگيرد چو او سو بسو
چو كارى مداوم بود بهتر است
بدينگونه كارى يقين برتر است
ز كار زيادى كه يك بار باد
از آن خستگى هر زمان ظاهر است
ز كار كسى گر شدى در عجب
چنين كرده ديدى چه روز و چه شب
ز بهر بقيه بكش انتظار
كه رشدش بدينگونه دارد سبب
به غالب بگفتا بدينسان على
همان كس كه بودى نبى را ولى
شترهاى خود را چه كردى بگوى
كه بودى فراوان ايا نيكخوى
بپاسخ بگفتش حقوق كسان
پراكنده كردش نيامد امان
دگر باره فرمودش آن مرد پاك
كه بودى ز مهر خدا تابناك
همين ره ترا بهترين بود و بس
كه نايد بدنبال تو هيچكس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 789
چو احكام دينى نداند كسى
تجارت كند گر به عالم بسى
به بحر ربا مىشود غوطهور
بدينسان بود گر شود بررسى
بزرگ ار شمارد كسى حادثه
چو كوچك بود حادثه بيگمان
گرفتار رنجى شود پس بزرگ
بر او مىشود همچو كوهى گران
هر آن كس كه خود را شناسد همى
به فكر خطا او نباشد دمى
چو خود را به عالم بداند بزرگ
بخوارى فتد شهوت وى همى
برد عقل شوخى كننده همى
چو شوخى به پيش آمد او را كمى
به آن كس كه دارد علاقه به تو
چو بىاعتنائى كنى بيگمان
به هر جا شود بهرهات كم از او
كه باشد ز ذلّت ترا اين نشان
طرفدار ما بد هميشه زبير
كه فرزند شومش بيامد پديد
بريد او ز ما و برون شد ز راه
چو عبد الله آمد ز ما پا كشيد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 790
بشر را نباشد همى افتخار
نبايد كند صحبتى زين قرار
كه اوّل منى بود و آخر ز مرگ
چو مردارى افتد بمانند برگ
نه خود را تواند به سيرى برد
نه در دفع مرگش رهى بسپرد
به روز قيامت هويدا شود
نشانى بدينگونه پيدا شود
كه ثروت كدام است و بيچارگى
چه باشد در آن دم هويدا شود
464 از حضرت بهترين شعراء را خواستن معرفى فرمايد حضرت فرمود شعراء مسابقهاى ندادهاند كه برنده شناخته شود، اگر ناگزير به معرفى باشند ملك گمراه را معرفى مىكند (مقصود امرؤ القيس است)
نباشد جوانمرد آزادهاى
يكى مرد حق خواه آمادهاى
كه ته مانده اين غذا و طعام
جهانى كه باشد چنين بد مرام
رها سازد از بهر اهلش همى
بپويد همى شيوه آدمى
بهاء شما جنت است و بهشت
كه آنجا بود جاى نيكو سرشت
بجز آن نبايد فروشيد خويش
ره رفتن اينسان بگيريد پيش
بدان سيرى از بهر اين دو مباد
بر اين دو ولع هم بود بس زياد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 791
يكى آنكه باشد طرفدار علم
بدست آورد هر چه خواهد به حلم
يكى هم بود فرد دنيا طلب
كه باشد پى آن به روز و به شب
نشانهاى ايمان بود اين چنين
بفرمود مولا على با يقين
بغير از صداقت مياور به لب
اگر چه بيفتى به رنج و تعب
مگو بيش از آنچه بدانى سخن
مبادا كه افتى به رنج و محن
به هنگام گفتن بترس از خدا
چو بر ديگران باشد اين گفتهها
قضاى الهى موفقتر است
بر آنچه بشر را همى در بر است
بطورى كه آفت نيايد به چشم
به تدبير و عقل و به قهر و به خشم
بود حلم و خونسردى از يك شكم
به سان دو فرزند نيكو قدم
كه عزمى بلند آرد آن دو به دهر
چنين آيد از شخص صاحب كرم
بود غيبت آن حربه آخرين
به عاجز كه جهدى كند اين چنين
بسا آنكه افتاده در دام و بند
بديده در ايام خود بس گزند
ز گفتار مردم كه نيك است و خوب
نهاده به راهش طناب و كمند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 792
ز بهر خودش نامده اين جهان
بود بهر غير از خودش بيگمان
بفرموده اينسان على آن امير
كه باشد كلامش همه دلپذير
ز انصار فرموده اينسان سخن
به قصد ستايش جدا از محن
قسم بر خدا با تمام توان
بدندى براه خدا بيگمان
بپرورده اين دين اسلام را
همين دين آن مرد خوشنام را
چنان كره اسبى كه دارد نياز
به شير و بود از پى آن به آز
به دستان باز و زبانهاى تيز
شدندى در اين ره براه ستيز
به رشدش بدينگونه هشتند گام
كه بادا ز ما بر همانان سلام
نشيمنگه آدمى را دو چشم
نگهبان بود تا نبيند ضرر
از اين گفته قصدى بود اين چنين
كه باشد نشيمنگه اندر نظر
بمانند ظرف و بود چشم بند
مبادا كه ناراحتى آيد به بر
بخواب ار رود چشم هر آدمى
چنين احتمالى بود بيشتر
كه بادى برون آيد از وى همى
از اين رو ببايد نمودن حذر
بمردم يكى همچنان چيره شد
شد او حافظ مردمانى كه بود
پى استقامت رهى برد پيش
همين دين رهى اين چنين برگشود
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 793
ز ره روزگارى بيايد پديد
بدنبال آن سختى آيد شديد
توانگر به انفاق گردد حسود
اگر چه كلامى بدينسان نبود
بفرموده اين گونه يزدان پاك
كه باشد ز نورش جهان تابناك
ز بذل و رنجشش مداريد دست
كه آيد در اين ره شما را شكست
پليدان چو شيران غرّان شوند
به پستى همى جمع نيكان شوند
به بيچارگان و به درماندگان
خريد و فروشى شود بر زيان
گرفته شود مال جمعى به زور
كه باشد ز دستور اسلام دور
دو دسته بيفتد بخاك هلاك
براى من آنها بيفتند خاك
يكى دوست باشد كه باشد زياد
ورا اين صفت، گويد او هر چه باد
يكى هم كه با من كند دشمنى
بود فكر وى فكر اهريمنى
ز توحيد و عدل آمد اينسان سؤال
ز مردى نكونام و نيكو خصال
بگفتا به پاسخ على اين چنين
همان ياور و يار مستضعفين
نبايد كه يكتائى آن كريم
به انديشه آيد كه باشد عظيم
چو آيد به انديشه مخلوق مباد
نبايد بدينگونه ره برگشاد
به عدلش نبايد كه آيد گمان
شود متهم با زبان و بيان
خدايا بما آب و باران بده
چنين نعمتى بس فراوان بده
ز ابرى كه باشد به امرت مطيع
كه آيد فرود ار سماء رفيع
نه ابرى كه سخت و همى رام نيست
ز باران رحمت ورا نام نيست
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 794
بگفتندش اى مرد نيكو مرام
ز ما بر تو بادا بدينسان كلام
چه بهتر كه رنگين كنى موى خويش
ترا گر بود موى سر يا كه ريش
بفرمودشان اين چنين در جواب
جوابى بداد او به حكم صواب
بود رنگ مو زينتى بهر ما
كه كارى بدينسان نباشد بجا
ز مرگ رسول خدا در غميم
عزادار آن رهبر عالميم
كسى كو براه خدا شد شهيد
مقامى ورا آمد اينسان پديد
از آن كس كه قادر بود بر گناه
بترسد ز انجام آن از اله
نباشد ورا اجرتى بيشتر
به نزد خداوند نيكو سير
به عالم هر آن كس كه باشد عفيف
به سان فرشته بود در رديف
قناعت بود آن چنان ثروتى
كه پايان ندارد چنين مكنتى
بفرمود على اين چنين با زياد
به هر جا عدالت ترا پيشه باد
حذر كن ز ظلم و ز جور و ستم
مروّت مبادا برى تو ز، ياد
كه آواره ملّت شود زين جهت
منه پا برون ار ره عدل و داد
و گر نه قيامى بپا مىشود
كشد مردمان را به سوى جهاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 795
ز نادان خدا ناگرفته است عهد
ز اوّل كه بايد نمايند جهد
پى علم و دانش گذارند پاى
چو مردان نيك اختر و پاكراى
و ليكن ز دانا بدينگونه خواست
چنين كارى اكنون شما را رواست
كه تعليم آنان بگيريد دست
ببايد ز دام بلاهت برست
تو دانى ترا بدترين دوست كيست
ترا بدتر از آن پديدار نيست
كه از بهر او رنج و زحمت برى
چنين زحمتى گو ترا بهر چيست
مسلمان برنجاند ار يار خويش
ز خشم و ز قهرش شود دلپريش
شود يا كه شرمنده اندر مسير
جدائى بيايد يقينا به پيش
اين كتاب در تاريخ 14 5 78 ساعت 30 5 پنجشنبه بپايان رسيد از خداى بزرگ مىخواهم كه مورد رضاى حق تعالى و صاحب كتاب امير المؤمنين على عليه السلام قرار گيرد.
قبل | فهرست |