قبل فهرست  

ترا قهرى از كس نيايد به كار

427 دليل بيچارگى بشر

بگويم ترا از وجود بشر

كه دارد چنان ادعائى به سر

بود مرگ وى مخفى و در نهان‏

مرض‏هاى او مانده پنهان بجان‏

همه كار وى جمله محفوظ باد

كه باشد بدينگونه در انقياد

به ناله در آيد ز نيش پشه‏

ندارد توانى به پيش پشه‏

گلوگير وى مى‏شود جرعه آب

شود كشته تا اين كه نوشد شراب‏

بگنداند او را عرق‏هاى وى‏

كند راه خود را بدينگونه طى‏

428 چشم چرانى

على بود و اصحاب وى در حضور 

در آن دم زنى شد بحال عبور

گروهى از آنان بدنبال زن‏

چرانيده چشمى ز راه فتن‏

بفرمود على آن شه خوش خصال            

جدا گشته اينسان ز مال حلال‏

حلال خود از چه نكرده نگاه‏

شما را چه باشد بر اين كوره راه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 781

ز اعمال جنسى بود اين نشان 

بجز اين نيايد رهى بر گمان‏

هر آن كس كه چشمش بدينسان فتاد

زنى را بديد و شد اندك فساد

چه بهتر كه با همسر خود شود 

به همبسترى راهى اينسان رود

كه او هم بود همچنان همسرش‏

بود او مطيعى چنان در برش‏

يكى از خوارج چو اين را شنيد 

از او اين چنين گفته آمد پديد

بر او مرگ بادا چه دانا بود

به علم و ادب همچو دريا بود

چو ياران مولا شنيدند زود 

بر آنان نشان از ترحم نبود

پريدند و او را گرفته به قهر

كه بيرون كنندش ز دنيا و دهر

همان مرد دانا بگفتا چنين

نباشد چنين شيوه‏اى دلنشين‏

بدشنامى اكنون دهيدش جواب‏

و گر بخشش آيد بود بر صواب‏

 

429 شرايط تكلف

به عقل و خرد گر مكلّف شويم 

ببايد كه راهى بدينسان رويم‏

كند حق ز باطل جدا بهر ما

چه بهتر چنين حاصلى بدرويم‏

430 سبقت به كار خير

به انجام كارى كه خير است و خوب

نهاده قدم با دلى پر اميد

بود ذرّه آن بزرگ و سترگ‏

مبادا كه كوچك حساب آوريد

كم آن زياد است و باشد چنين 

به هر كس نشاطى بيايد پديد

نبايد كه آيد چنين بر زبان‏

كه باشد كس ديگرى چون مشيد

به ذات خداوند يكتا قسم 

كه اين گونه گردد، نباشد بعيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 782

431 طرفداران خير و شر

بدان خير و شر را طرفدار باد 

طرفدار اينان بود بس زياد

به هر جا شما گر رهاشان كنيد

گروهى دگر از ره اعتقاد

به انجام خوب و بدش پا نهند 

چو مردان خوشنام و نيكو نهاد

432 راه آسايش دنيا

كسى كو كه رفتار خود بر صلاح 

به پنهان كند مى‏شود در فلاح‏

به اصلاح و كارش به ظاهر خدا

مدد مى‏كند گردد از غم جدا

كسى كو بود از پى دين خويش 

خدا راه ديگر بگيرد به پيش‏

به دنياى وى رونقى مى‏دهد

ز چنگال اندوه و غم وارهد

كسى كو بود در ره ارتباط

به سوى خدا باشد او در صراط

خدا مى‏كند رابطه برقرار

كه با وى شده مردمان همچو يار

433 شمشير عقل

بود حوصله همچنان پرده‏اى 

كه پوشد همى عيب افسرده‏اى‏

بود عقل انسان چو شمشير تيز

كه باشد صلاحى به وقت ستيز

بپوشان تو با حوصله عيب خويش 

شوى قبل از آنكه غمين و پريش‏

به شمشير عقلت هوى و هوس‏

بكش تا نگردى اسير قفس‏

434 بيمه مال و ثروت

گروهى از اين بندگان را خدا

پى آزمايش نموده جدا

بر آنان دهد ثروتى بس زياد

كه باشد قدمها به راه وداد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 783

به انفاق و بخشش نهاده قدم 

شده همچو مردان صاحب كرم‏

بريده شود گر كه اين نفع و سود

بيايد به خشم آن خداى ودود

بگيرد از آنان و بر ديگران 

دهد آن خداوند نيكو عنان‏

435 سلامتى و فقر

نباشد روا تا كنى اعتماد

نبايد بدينگونه ره برگشاد

جدا بودن و فارغ از هر گزند

كه گيرد ترا ناگهانى به بند

مريضى بيايد ز ره با شتاب

بيفتى به چنگال رنج و عذاب‏

به ثروت كه بينى نماند بجاى‏

و ليكن بناگه در آيد ز پاى‏

بدنبال آن صاحبش هم رود 

به بيچارگى افتد، اين بدرود

436 درد دل و درد دل

كسى كو به مخلوق خوب خدا 

بگويد نياز خودش از صفا

تو گوئى كه گفته به پروردگار

طلب كرده از خالق كردگار

ولى آنكه خواهش به كافر برد 

در اين باره راهى چنين بسپرد

تو گوئى شكايت ز يزدان بود

روالى بدينسان نمايان بود

 

437 عيد حقيقى

بفرموده مولا على اين چنين 

همان مرد دانا و محنت قرين‏

بود عيد از بهر آن كس كه شاد

شود ايزد آن خالق عدل و داد

عبادات وى را نمايد قبول 

نيايد جوابى به رسم نكول‏

به روزى كه نبود نشان از گناه‏

بود عيد خوبى ز سوى اله‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 784

438 بزرگترين غم در قيامت

به عقبا بود حسرتى بس بزرگ 

هر آن كس كه دارد غمى بس سترگ‏

كسى كو ز راه خطا و حرام‏

به ثروت رسيده به سعى تمام‏

و ليكن رسيده به وارث همى 

نمايان نباشد ز وارث غمى‏

كه خرجش كند خارج از هر ريا

بمصرف رساند به راه خدا

ز كارى چنين مى‏رود او بهشت 

بماند چو مردان مرد نيكو سرشت‏

و ليكن رود اوّلى سوى نار

به نار جهنم شود او دچار

439 ضرر ديرتر از همه

بود بى‏نتيجه‏ترين مردمان 

همان كس كه باشد بدينسان عيان‏

بود آرزوى‏اش دراز و بلند

شود پير و باشد بدام و كمند

كمند همان آرزوهاى خويش 

ز وضع شرايط بود دلپريش‏

بدينسان ز دنيا رود بى‏ثمر

به روز قيامت ببيند ضرر

440 ثروت و رزق

دو گونه بود روزى آدمى 

نبايد در اين باره باشد غمى‏

بدنبال دنيا بود گر كسى‏

در اين ره كند جستجوها بسى‏

بود مرگ وى از پى‏اش بى‏امان 

كه او را برد همچنان از جهان‏

كسى كو بدنبال عقبا بود

بدنبالش هر لحظه دنيا بود

دهد رزق او را هر آنچه كه هست

بدينگونه كارى بگيرد بدست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 785

441 بندگان مخلص خدا

بود بهترين بندگان خدا

كه شايسته باشند و غرق ضيا

ز مالى كه مردم به فكر اندراند

به زيبائى اين جهان بنگرند

همانان به عمق جهان رو كنند 

به دقت ره خود بدانسو كنند

زمانى كه سرگرم دنيا شدند

رها از غم روز عقبا شدند

همينان به فردا نموده نظر 

ز نخل سعادت بچيده ثمر

هر آنچه كه دلهاى آنان برد

به سوى فنا ره چنين بسپرد

فنا كرده آن را برانند زود

بنابودى آنرا كشانند زود

هر آنچه بر آنان نيايد به كار

رها كرده با حالتى استوار

بر آنان بود اين چنين اعتقاد 

يقينا بود اين چنين اعتماد

كه سود فراوان دنياى دون‏

به دنيا طلب گر شود بس فزون‏

ز سود همينان پى آخرت 

كم است و بدينسان شود عاقبت‏

بود درك دنيا بر آنان چنين‏

كه داده ز كف دل بگردد غمين‏

به آنچه كه مردم ببندند دل 

رها كرده آنرا نگشته خجل‏

هر آنچه كه مردم رها كرده‏اند

به نفرت همان را جدا كرده‏اند

همينان طرفدار آنان شدند 

در اين ره به شوق فراوان شدند

شناسانده قرآن كتاب خدا

نگشته ز قرآن به يكدم جدا

بماند از آنان همى پايدار 

شود اين چنين رابطه برقرار

ز قرآن بمانده همانان بجاى‏

بمانده چو مردان فرخنده راى‏

اميدى فزونتر نباشد دگر 

از آنچه بر آنان بود در نظر

هراسى فزونتر نباشد به دهر

كه باشد بر آنان بمانند زهر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 786

442 به ياد حساب دقيق خدا

بياد آوريد آن زمانى كه هست 

رود وقت لذت در آن دم ز دست‏

بماند گناهان اينسان بجاى‏

از اين رو ببيند فراوان شكست‏

443 آزمايش و انتخاب دوست

چو خواهى كه مردم كنى امتحان

ببايد شوى همچنان دشمنان‏

444 درهاى باز

خدا گر گشوده درى بر سپاس 

به جود و سخاوت ندارد قياس‏

به سوى دعا گر گشوده درى‏

ز راه اجابت دهد برترى‏

گشوده در توبه را گر خدا 

ز بذل و ز بخشش نباشد جدا

445 به چه كسى احترام بگذاريم

به آن كس بيايد نهيم احترام

 كه دارد ز شايستگيها نشان‏

446 عدل يا جود

سؤالى بدينگونه شد از امام 

على مرد ميدان و نيكو مرام‏

عدالت بگو، به بود يا كه جود

بدرگاه آن خالق ذى وجود

بفرمود على اين چنين در جواب 

كه بودى جوابى بحكم صواب‏

عدالت كند دقّتى بس عجيب‏

به اجرا و گردد بدينسان نصيب‏

و ليكن كه بخشش بريزد به هم 

امور و بسا آيد از ره الم‏

عدالت بود حافظ جان و مال‏

براى همه با چنان قيل و قال‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 787

ولى بذل و بخشش خصوصى بود 

به هر جا بدينگونه اجرا شود

بدينسان عدالت همى برتر است‏

ز جود و به دريا چنان گوهر است‏

447 دانشمند نادان

به نادانى خود همى دشمن‏اند 

همين مردمان همچو اهريمن‏اند

448 زهد حقيقى

بود معنى زهد و تقوى چنين

بدينگونه فرمود حىّ مبين‏

يكى آنكه مالى اگر شد ز كف‏

نبايد غم آيد بجاى شعف‏

دگر اين كه مالى چو آمد بدست 

بت شادمانى ببايد شكست‏

هر آن كس تأسف ندارد ز پيش‏

به آينده باشد همى دلپريش‏

رعايت نموده همى زهد را 

ز هر دو طرف باشد اينسان بجا

449 آزمايش روزگار

بود امتحانى به عالم مقام

كه بيرون چسان آيد از اين مرام‏

450 مشورت تصميم

شكسته شود عزم و تصميم روز

چو خوابى ز انسان نمايد بروز

 

451 بهترين شهرها

ترا شهرى از شهر خود به مباد 

بجز اين نبايد رهى برگشاد

در آن كه كنى زندگى بيگمان‏

بود بهتر اى مرد نيكو نهاد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 788

452 خبر مرگ مالك اشتر

چو از مرگ مالك خبر شد على 

كه نور خدا بد از او منجلى‏

بفرمود مالك چه مردى عظيم‏

بد از بندگان خداى كريم‏

قسم بر خدا او اگر كوه بود 

به مثل‏اش دگر كوه ديگر نبود

بدى گر كه سنگ همچنان بود سخت‏

بدى همچنان مردم نيك بخت‏

نبودى بمانند وى رهنورد 

ز سم دارو ديگر مريدان مرد

پرنده نبودى فراتر از او

كه اوجى بگيرد چو او سو بسو

453 كم و منظم

چو كارى مداوم بود بهتر است 

بدينگونه كارى يقين برتر است‏

ز كار زيادى كه يك بار باد

از آن خستگى هر زمان ظاهر است‏

454 كوچكى كه رشد مى‏كند

ز كار كسى گر شدى در عجب 

چنين كرده ديدى چه روز و چه شب‏

ز بهر بقيه بكش انتظار

كه رشدش بدينگونه دارد سبب‏

455 بهترين راه مصرف مال

به غالب بگفتا بدينسان على            

همان كس كه بودى نبى را ولى‏

شترهاى خود را چه كردى بگوى‏

كه بودى فراوان ايا نيكخوى‏

بپاسخ بگفتش حقوق كسان 

پراكنده كردش نيامد امان‏

دگر باره فرمودش آن مرد پاك‏

كه بودى ز مهر خدا تابناك‏

همين ره ترا بهترين بود و بس 

كه نايد بدنبال تو هيچكس‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 789

456 تجارت و مسائل فقهى

چو احكام دينى نداند كسى

تجارت كند گر به عالم بسى‏

به بحر ربا مى‏شود غوطه‏ور

بدينسان بود گر شود بررسى‏

457 صبر در مشكلات

بزرگ ار شمارد كسى حادثه 

چو كوچك بود حادثه بيگمان‏

گرفتار رنجى شود پس بزرگ‏

بر او مى‏شود همچو كوهى گران‏

458 شخصيت خانوادگى

هر آن كس كه خود را شناسد همى 

به فكر خطا او نباشد دمى‏

چو خود را به عالم بداند بزرگ‏

بخوارى فتد شهوت وى همى‏

 

459 ضرر شوخى

برد عقل شوخى كننده همى            

چو شوخى به پيش آمد او را كمى‏

460 درك موضوع

به آن كس كه دارد علاقه به تو 

چو بى‏اعتنائى كنى بيگمان‏

به هر جا شود بهره‏ات كم از او

كه باشد ز ذلّت ترا اين نشان‏

461 عقيده و حوادث روزگار

طرفدار ما بد هميشه زبير 

كه فرزند شومش بيامد پديد

بريد او ز ما و برون شد ز راه‏

چو عبد الله آمد ز ما پا كشيد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 790

462 خودخواهى

بشر را نباشد همى افتخار 

نبايد كند صحبتى زين قرار

كه اوّل منى بود و آخر ز مرگ‏

چو مردارى افتد بمانند برگ‏

نه خود را تواند به سيرى برد 

نه در دفع مرگش رهى بسپرد

463 فقير و ثروتمند

به روز قيامت هويدا شود 

نشانى بدينگونه پيدا شود

كه ثروت كدام است و بيچارگى‏

چه باشد در آن دم هويدا شود

 

464 از حضرت بهترين شعراء را خواستن معرفى فرمايد حضرت فرمود شعراء مسابقه‏اى نداده‏اند كه برنده شناخته شود، اگر ناگزير به معرفى باشند ملك گمراه را معرفى مى‏كند (مقصود امرؤ القيس است)

465 آزاد مرد كيست

نباشد جوانمرد آزاده‏اى 

يكى مرد حق خواه آماده‏اى‏

كه ته مانده اين غذا و طعام‏

جهانى كه باشد چنين بد مرام‏

رها سازد از بهر اهلش همى 

بپويد همى شيوه آدمى‏

بهاء شما جنت است و بهشت‏

كه آنجا بود جاى نيكو سرشت‏

بجز آن نبايد فروشيد خويش 

ره رفتن اينسان بگيريد پيش‏

466 عشق به مال و علم

بدان سيرى از بهر اين دو مباد

 بر اين دو ولع هم بود بس زياد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 791

يكى آنكه باشد طرفدار علم 

بدست آورد هر چه خواهد به حلم‏

يكى هم بود فرد دنيا طلب‏

كه باشد پى آن به روز و به شب‏

467 دروغ و راست و حفظ امانت

نشانهاى ايمان بود اين چنين

بفرمود مولا على با يقين‏

بغير از صداقت مياور به لب‏

اگر چه بيفتى به رنج و تعب‏

مگو بيش از آنچه بدانى سخن

مبادا كه افتى به رنج و محن‏

به هنگام گفتن بترس از خدا

چو بر ديگران باشد اين گفته‏ها

468 قضاى الهى و خواست بشر

قضاى الهى موفق‏تر است 

بر آنچه بشر را همى در بر است‏

بطورى كه آفت نيايد به چشم‏

به تدبير و عقل و به قهر و به خشم‏

469 حوصله و خون سردى

بود حلم و خونسردى از يك شكم 

به سان دو فرزند نيكو قدم‏

كه عزمى بلند آرد آن دو به دهر

چنين آيد از شخص صاحب كرم‏

 

470 غيبت نشانه عجز است

بود غيبت آن حربه آخرين           

به عاجز كه جهدى كند اين چنين‏

471 انتقاد و چاپلوسى

بسا آنكه افتاده در دام و بند

بديده در ايام خود بس گزند

ز گفتار مردم كه نيك است و خوب‏

نهاده به راهش طناب و كمند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 792

472 آزمايشگاه دني ا

ز بهر خودش نامده اين جهان

بود بهر غير از خودش بيگمان‏

473 عاقبت غرور و رياست

بفرموده اينسان على آن امير 

كه باشد كلامش همه دلپذير

ز انصار فرموده اينسان سخن‏

به قصد ستايش جدا از محن‏

قسم بر خدا با تمام توان 

بدندى براه خدا بيگمان‏

474 روش پايه‏گذارى اسلام

بپرورده اين دين اسلام را 

همين دين آن مرد خوشنام را

چنان كره اسبى كه دارد نياز

به شير و بود از پى آن به آز

به دستان باز و زبانهاى تيز 

شدندى در اين ره براه ستيز

به رشدش بدينگونه هشتند گام‏

كه بادا ز ما بر همانان سلام‏

475 ادب زبان

نشيمنگه آدمى را دو چشم

نگهبان بود تا نبيند ضرر

از اين گفته قصدى بود اين چنين‏

كه باشد نشيمنگه اندر نظر

بمانند ظرف و بود چشم بند

مبادا كه ناراحتى آيد به بر

بخواب ار رود چشم هر آدمى‏

چنين احتمالى بود بيشتر

كه بادى برون آيد از وى همى 

از اين رو ببايد نمودن حذر

476 خدا حافظ دين است

بمردم يكى همچنان چيره شد

شد او حافظ مردمانى كه بود

پى استقامت رهى برد پيش‏

همين دين رهى اين چنين برگشود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 793

477 روزگار سخت

ز ره روزگارى بيايد پديد 

بدنبال آن سختى آيد شديد

توانگر به انفاق گردد حسود

اگر چه كلامى بدينسان نبود

بفرموده اين گونه يزدان پاك 

كه باشد ز نورش جهان تابناك‏

ز بذل و رنجشش مداريد دست‏

كه آيد در اين ره شما را شكست‏

پليدان چو شيران غرّان شوند            

به پستى همى جمع نيكان شوند

به بيچارگان و به درماندگان‏

خريد و فروشى شود بر زيان‏

گرفته شود مال جمعى به زور 

كه باشد ز دستور اسلام دور

478 بدگوئى و بدگوئى

دو دسته بيفتد بخاك هلاك 

براى من آنها بيفتند خاك‏

يكى دوست باشد كه باشد زياد

ورا اين صفت، گويد او هر چه باد

يكى هم كه با من كند دشمنى 

بود فكر وى فكر اهريمنى‏

479 توحيد و عدل

ز توحيد و عدل آمد اينسان سؤال 

ز مردى نكونام و نيكو خصال‏

بگفتا به پاسخ على اين چنين‏

همان ياور و يار مستضعفين‏

نبايد كه يكتائى آن كريم            

به انديشه آيد كه باشد عظيم‏

چو آيد به انديشه مخلوق مباد

نبايد بدينگونه ره برگشاد

به عدلش نبايد كه آيد گمان

شود متهم با زبان و بيان‏

480 درخواست از خدا

خدايا بما آب و باران بده 

چنين نعمتى بس فراوان بده‏

ز ابرى كه باشد به امرت مطيع‏

كه آيد فرود ار سماء رفيع‏

نه ابرى كه سخت و همى رام نيست 

ز باران رحمت ورا نام نيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 794

481 احترام مرده

بگفتندش اى مرد نيكو مرام 

ز ما بر تو بادا بدينسان كلام‏

چه بهتر كه رنگين كنى موى خويش‏

ترا گر بود موى سر يا كه ريش‏

بفرمودشان اين چنين در جواب 

جوابى بداد او به حكم صواب‏

بود رنگ مو زينتى بهر ما

كه كارى بدينسان نباشد بجا

ز مرگ رسول خدا در غميم 

عزادار آن رهبر عالميم‏

482 شهيد زنده

كسى كو براه خدا شد شهيد            

مقامى ورا آمد اينسان پديد

از آن كس كه قادر بود بر گناه‏

بترسد ز انجام آن از اله‏

نباشد ورا اجرتى بيشتر 

به نزد خداوند نيكو سير

به عالم هر آن كس كه باشد عفيف‏

به سان فرشته بود در رديف‏

483 ثروت بى‏پايان

قناعت بود آن چنان ثروتى 

كه پايان ندارد چنين مكنتى‏

484 عدل و انصاف ادارى

بفرمود على اين چنين با زياد 

به هر جا عدالت ترا پيشه باد

حذر كن ز ظلم و ز جور و ستم‏

مروّت مبادا برى تو ز، ياد

كه آواره ملّت شود زين جهت 

منه پا برون ار ره عدل و داد

و گر نه قيامى بپا مى‏شود 

كشد مردمان را به سوى جهاد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 795

485 گناه كوچك و بزرگ

ز نادان خدا ناگرفته است عهد 

ز اوّل كه بايد نمايند جهد

پى علم و دانش گذارند پاى‏

چو مردان نيك اختر و پاكراى‏

486 مسئوليت دانشمند

و ليكن ز دانا بدينگونه خواست 

چنين كارى اكنون شما را رواست‏

كه تعليم آنان بگيريد دست‏

ببايد ز دام بلاهت برست‏

487 پذيرايى از مهمان

تو دانى ترا بدترين دوست كيست 

ترا بدتر از آن پديدار نيست‏

كه از بهر او رنج و زحمت برى‏

چنين زحمتى گو ترا بهر چيست‏

488 احترام برادر دينى

مسلمان برنجاند ار يار خويش 

ز خشم و ز قهرش شود دلپريش‏

شود يا كه شرمنده اندر مسير

جدائى بيايد يقينا به پيش‏

اين كتاب در تاريخ 14 5 78 ساعت 30 5 پنجشنبه بپايان رسيد از خداى بزرگ مى‏خواهم كه مورد رضاى حق تعالى و صاحب كتاب امير المؤمنين على عليه السلام قرار گيرد.

قبل فهرست