فهرست بعد

ترجمه خطبه هاي نهج البلاغه (منظوم)

1عظمت خداوند

بود اولين خطبه آن امام

على آن شهنشاه نيكو مرام‏

كه پيدايش آسمان و زمين‏

ز خلقت ز نعت جهان آفرين‏

بفرمود در آن به شرح و بيان

ز وصف مكان و ز وصف زمان‏

ستايش بود ويژه آن خداى‏

خداوند يكتا و پاكيزه راى‏

ستايشگران را توانى مباد

بر آنان نباشد توانى زياد

كه او را بدانسان ستايش كنند

به قدر خود او را نيايش كنند

به عالم بود هر كه اهل حساب

جهان بهر آنان بود گر كتاب‏

نشايد كه او را نعم بشمرند

نشايد كه راهى چنين بسپرند

كسانى كه اهل تلاش‏اند و كوش

به هر دم فتاده به جنب و به جوش‏

نشايد كه حقّش نموده ادا

به عجزى شوند همچنان مبتلا

شوند عاجز از درك شأن و مقام

مقام همان خالق ذو زمام‏

چو ژرفا نگر ره برد سوى او

در اين ره فراوان كند گفتگو

نشايد كه بر علم او پى برد

به قصدى بدينگونه ره بسپرد

خدائى كه دارد فراوان نشان‏

برون از حدود است و باشد عيان‏

كه وصفش نگنجد به حرف و سخن

فتد آدمى گر به دام محن‏

نه وقتى بود تا كه فرصت دهد

به قصد شمارش كسى پا نهد

نگنجد به وقتى چو باشد دراز

كه گويد همى وصف آن بى‏نياز

بيامد قدرت وجود همه آفريد

به فرمان وى شد بدينسان پديد

ره استفاده كنند اختيار

ز سوى وى آمد بدينسان قرار

زمين را بداد او قرار و سكون‏

ز كوههاى بيرون ز حدّ و فزون‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 34

چگونه خدا را بشناسيم

بود پايه دين شناخت خدا

كه باشد وجودش ترا آشنا

به يكتائى وى كنى اعتراف‏

بجز اين نگوئى كلام خلاف‏

سپس با خلوصى كه باشد يقين

عمل را كنى با سخن همنشين‏

صفات دگر را برى از خيال‏

بدينسان شناسى همان ذو الجلال‏

كه آيد اگر از نشانها سخن

نشانى بود از عذاب و فتن‏

كسى كو چنين وصف يزدان كند

قرينى برايش نمايان كند

ورا جانب تجزيه مى‏برد

به سوى خطا ره چنين بسپرد

يقينا خدا را نبشناخته‏

به سوى ضلالت همى تاخته‏

پسنديده اين شيوه هرگز مياد

اشاره كند بر خداوند داد

خدا با اشاره شود در حدود

نبايد بدينگونه ره بر گشود

حدود خدا گر مشخص شود

از اين ره به بيراهه انسان رود

از اين ره شود در شمارش خداى‏

نباشد چنين وصف پاكيزه راى‏

كسى كو بگويد خدا در كجاست

كلامى بدينسان يقين نارواست‏

بدينگونه جايش بود در نظر

بجائى نباشد خدا مستقر

تصور چو اين گونه آيد پديد

به راهى چنين بايد آخر رسيد

مكانهاى ديگر نباشد خدا

كه باشد ز وصف خدا اين جدا

آگاهى خداوند

وجود خدا بوده از ابتدا

نپويد خدا ره به سوى فنا

بود گر چه با هر چه در عالم است‏

بر آنان همى قائم سو همدم است‏

و ليكن از آنان يقينا جداست

بجز اين كلام و سخن نارواست‏

بود او همى فاعل كار خويش‏

نگردد براى وسيله پريش‏

كه كارش نباشد شبيه بشر

نبايد چنين آيدت در نظر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 35

بد آگه زمانى كه چيزى نبود

به خلقت بدينگونه ره بر گشود

بدى فرد و تنها نبودى مكان‏

كه انسى بگيرد كسى آن زمان‏

بود فرد و آسوده ز ترس و بيم

همين خود صفاتى بود زان كريم‏

جهان را خدا تا كه آغاز كرد

پى خلقت آن گونه ره باز كرد

نبودش در اين باره فكر و خيال

نه از جنبشى شد به رنج و ملال‏

در آن دم نبودش به بر اضطراب‏

كند تا ز انجام آن اجتناب‏

چو آمد بدنيا ز كنه عدم

هر آنچه كه بودى ز لطف و كرم‏

بدى جاى خود همچنان مستقر

توافق بر آنان بيامد به بر

تناسب به امرش بيامد وجود

ز حيث غرائز ز هر چه كه بود

كه دانا بر آبان بدى او ز پيش‏

از آنگه كه آنان بخواند به خويش‏

بد آگه ز آغاز و پايانشان

هم از تندرستى هم از عيبشان‏

پيدايش جهان

سپس آسمان را خدا بر گشود

ز هر جا همى گوشه‏ها وانمود

ره آن گشود و سپس در هوا

بدانگونه آبى چنان پر بها

تراكم، متلاطم، خروشان ز موج

بدى از نشانش به بالا و اوج‏

به قدرت چنين نعمتى آفريد

سپس با دعا صف بيامد پديد

بدى با دعا صف بفرمان او

نيازى نبودش پى جستجو

به او بدينگونه فرمان بداد

چنين امر و فرمان به احسان بداد

به جنبش در آرد همان آب را

حفاظت كند تا بگردد فنا

بدادش بجاى خود آنرا قرار

بدينگونه شد جاى آن استوار

هوا زير ابر است و گيرد به بر

همان ابر و آب و كند مستقر

سپس باد ديگر بيامد وجود

به سوى وزيدن رهى برگشود

ملازم شد آن با همان ابر و آب

بد آماده اينسان به راه صواب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 36

مسيرش به تندى وزيدن گرفت

جدا شد از آنان و شد در شگفت‏

پس از آن بدينگونه دستور داد

دهد جنبش آبى كه باشد زياد

به امواج دريا دهد شدّتى

كه پيدا كند اين چنين فرصتى‏

پس از او آن همانند آن آبفروش‏

به جنبش در آرد همان را به كوش‏

چو اين گونه شد آبى آمد پديد

به پايان به مخلوطى از آن رسيد

موادى بدينگونه آمد بدست‏

چو بد معدنى در ته آن نشست‏

ببالا بياند همان آب و كف

بدست آمد از آن كه بودش هدف‏

از اين رو همانان ببالا ببرد

بجاى وسيعى چنين ره سپرد

ز كفها بدست آمد هفت آسمان           

نهادش يكى موج در زير آن‏

ز باد آمدش آن چنان بسترى‏

كه آيد بر آن حالت ديگرى‏

ببالاى آن سقفى آمد وجود

به حفظش بدينگونه ره بر گشود

چنين آسمانى بدون ستون‏

كه باشد بدينسان ز فكرت برون‏

به حفظش گشوده بدينسان رهى

بجز او ندارد كسى آگهى‏

بدادش سپس آن چنان زيورى‏

ز ماه و ستاره بدادش فرى‏

چراغى منوّر چو خورشيد و ماه

درخشان بيامد در آن جايگاه‏

به گردش همينان همه در مسير

به سقف و به لوحى چنين دلپذير

شغل فرشتگان

سپس آسمانها همى باز كرد

چنين كارى آن لحظه آغاز كرد

به امرش فرشته بيامد وجود

به تعداد آنان دمادم فزود

گروهى از اينان به سجده شدند

هميشه بفرمانى اينسان بدند

گروهى دگر هم شده در ركوع‏

هميشه بحال خضوع و خشوع‏

گروهى دگر هم ستاده به صف

نگشته برون لحظه‏اى از هدف‏

گروهى دگر هم به ذكر و ثنا

بمانده هميشه در اين ره بجا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 37

چنين باشد اين خوى وابستگى

بر آنان نباشد گه خستگى‏

نه خوابى بر آنان مسلط شود

نه اين كه خطائى از آنان رود

نه سستى، نه غفلت به نسيان همى

بر آنان هويدا بگردد دمى‏

گروهى دگر هم امين پيام‏

پيام خداوند صاحب زمام‏

كه از بهر پيغمبران و رسول

ببرده پيام و نموده قبول‏

گروهى دگر حافظ بندگان‏

نگهبان و دربان باغ جنان‏

گروهى دگر در زمين استوار

بمانده به امر خدا برقرار

ولى گردن اين رسولان حق‏

فراتر بود ز آسمان و طبق‏

ز اطراف عالم جوارح برون

بود از همانا به حد فزون‏

ز هيبت بود شانه‏هاشان بلند

به عرش خدا همچنان سر نهند

به عرش خدا جملگى سر بزير

به راه اطاعت همه در مسير

به اطراف خود بال و پرهاى خويش‏

گرفته، ستاده چو دربان به پيش‏

ميان همينان و ديگر كسان

كه پائين‏تراند از مقام و مكان‏

ز حجب و ز عزّت بود پرده‏ها

ز قدرت نشانى بود بر ملا

خدا را به فكر و به وهم و خيال

نياورده، نايد نشان از جمال‏

به نوع علامات خلق بشر

نياورده او را همى در نظر

حدودش بود بينهايت همى

شبيه و نمونه ندارد دمى‏

پيدايش جانداران

خداوند عالم خداى بزرگ

همان خالق با وقار و سترگ‏

ز خاك زمين پاره‏اى بر گرفت‏

ره خلقت اين گونه از سر گرفت‏

ز جائى كه بد مستعد بهر كشت

گل آدمى را در آنجا سرشت‏

كمى هم ز جائى كه بد شوره‏زار

گرفت و بدينگونه آمد به كار

به آبى بشست و تميزش نمود

به تخليط آن جمله راهى گشود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 38

از آن گل يكى شكل انسان بساخت

نشيب و فرازى نمايان بساخت‏

به خشكاندن گل نمود او قيام‏

كه بر ماندن آرد در آن دم دوام‏

شد آماده از بهر وقتى دگر

كه باشد مناسب چو آيد به بر

سپس روح خود را در آن گل دميد

از آن آدم آن دم بيامد پديد

كه بودش همى صاحب عقل و هوش

بدش هم سر و دست و هم پا و گوش‏

كه خدمت كنندش همى جابه‏جا

بدادش همى معرفت آن خدا

كه حق را رعايت كند در جهان

ز باطل گريزان شود بى‏امان‏

ز رنگ و ز مزّه ز بوى همه‏

شود مطلع فارغ از واهمه‏

ز خلقت بدادش چنين طينتى

كه بد مختلف بر چنان قامتى‏

گروهى شباهت به هم داشتند

گروهى شباهت نيانگاشتند

مخالف بدندى به هم در عمل

چو صفرا و بلغم به جنگ و جدل‏

چو خشك و چو تر، شادى و خوشدلى‏

غم و غصه و سختى و مشكلى‏

پس از آن ز و جمع هلاك بخواست

بفرمودشان اين عمل بس رواست‏

هم اكنون وفا كرده بر عهد خويش‏

ره سجده اكنون بگيريد پيش‏

هم اكنون به آدم كنيد احترام

به اجراى فرمان گذاريد گام‏

به فرمان يزدان همه در سجود

بغير از يكى كو به فرمان نبود

بد ابليس و ياران وى در غرور

نكرده قبول آن سخن در حضور

شقاوت بر آنان همى چيره شد

تو گوئى كه چشم زمان خيره شد

دليلى چنين در نظر داشتند

ز نارايد و تخم بدى كاشتيد

كه آدم ز خاك است و ما برتريم‏

ز ناريم و ما در ره ديگريم‏

بر آنان نيامد سخن‏ها قبول

شدندى مخالف به اصل و اصول‏

خدا چون كه بودش بدينسان نظر

كه شيطان عذابى كشد بيشتر

بلاى ‏اش مضاعف شود پيش او

 در اين باره با وى چو شد گفتگو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 39

خدا را بيامد قبول اين سخن

كه زنده بماند جدا از محن‏

به وقتى معيّن بماند به دهر

ولى افتد آخر به چنگال قهر

اعلام خطر به آدم

پس از خلقت آدم او را خداى

به جا و مكانى همى داد جاى‏

فراهم بد اسباب آزادى‏اش‏

بدى زندگى با غم و شاديش‏

بفرمودش اى آدم اكنون بدان

كه شيطان بود دشمنت در جهان‏

فريبت دهد شو مواظب همى‏

ولى گول دشمن بخورد آدمى‏

بگفتش در آن لحظه ابليس دون

بگفتش به ذوق و به شوق فزون‏

هميشه همين جا بود جاى تو

بود تا ابد جا و مأواى تو

بود جاى نيكان، از گفته‏ها

به شك آمد آن آدم و شد جدا

ز راه يقين و همى گشت سست‏

ز گفتار آن فاسد و نادرست‏

شد آسايش او به ترس و به بيم

مبدّل چه ترسى بزرگ و عظيم‏

پشيمانى آمد، برفت عزتش‏

فرود آمد ارّفله شوكتش‏

بدينگونه شيطان بدادش فريب

از آن پس ورا غصه‏ها شد نصيب‏

برون شد ز امر خداى ودود

بجز غم ورا همنشينى نبود

پس از آن همان خالق بى‏نياز

به روى‏اش در توبه را كرد باز

ره و رسم توبه به او ياد داد

ز اندوه و غصه نجاتش بداد

بگفتش دگر باره آئى بهشت

كه اينجا بود جاى نيكو سرشت‏

سپس آدمى را به سوى جهان‏

فرستاد و كردش بدينسان روان‏

بدنياى پر رنج و درد و محن

بدينگونه آمد همان ممتحن‏

پى امتحان و به زاد و ولد

پى بسط نيكى، جدائى ز بد

انحراف مردم

خداوند عالم ز نوع بشر

گزيده عزيزان پيغام بر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 40

همه عهد و پيمان آنان چنين

شد از وحى يزدانشان دلنشين‏

همين بار سنگين به آنان بداد

بدينگونه بر دوش آنان نهاد

كه فرمان او را به هر جا برند

همان را به هر جا و مأوا برند

چو جمعى ز مردم شكستند عهد

در اين ره جسورانه كردند جهد

براه خطا پا نهادند و گام

شدندى طرفدار اينسان مرام‏

خدا را شريكى گزيدند زود

شدندى پذيراى آن هر چه بود

مطيعى به ابليس و شيطان شدند

برون از ره پاك يزدان شدند

خداوند عالم رسولان خويش‏

به سوى همانان فرستاد پيش‏

كه بار دگر عهد و پيمان كنند

دگر باره يادى ز يزدان كنند

بياد آورند نعمت آن نعيم‏

نعيمى كه باشد خداى كريم‏

به ارشاد آنان نهاده قدم

رها كرده آنان ز رنج و الم‏

عقولى كه پنهان شده آن چنان‏

به بيرون كشيده به شرح و بيان‏

نشان از توانائى كردگار

كه باشد به عالم برون از شمار

بگوئيد و باشد نشانها چنين‏

بود بيش از اينها نباشد همين‏

ز ارض و سما وز رزقى كه هست

كه هر كس به نحوى بيارد بدست‏

ز مرگى كه نابودى آرد به پيش‏

از اين رو شود قلب آنان پريش‏

ز رنجى كه باشد همى در مسير

كند آدمى را كهنسال و پير

ز سير حوادث كه آيد پديد

به پيكر زند ضربه‏هاى شديد

از اينان بيايد سخن در ميان

ز روى حقيقت نه ظن و گمان‏

زمانى نباشد كه از سوى او

نباشد رسولى پى گفتگو

فرستاده، يا سوى آنان كتاب

بدينسان بر آنان نموده خطاب‏

فرستاده يا رهبرى در حضور

كه مردم از آنان نباشند دور

به آنان بداده ره مستقيم

خداوند دانا و حىّ رحيم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 41

بدى بعض آنان و يارانش كم

مخالف زياد و فراوان الم‏

ولى مانع كار آنان نبود

پيمبر ز هر لحظه مى‏برد سود

چه آنان كه اوّل بدندى به راه

چه آنان كه بعدا شدندى به راه‏

همه وصف پيغمبر بعد خويش‏

همى گفته ره را گرفته به پيش‏

سطح افكار در عصر محمد (ص)

بدينگونه طى شد زمان و قرون

گذشت زمان شد به حد فزون‏

پدر رفت و آمد بجايش پسر

زمانى دگر آمد اينسان به بر

بيامد زمان رسول خدا

كه باشد در اين ره به راه وفا

كه با او نبوّت به پايان رسد

بدينگونه فتحى نمايان رسد

كه ديگر پس از او نيايد كسى

به پيغمبران شد نمايان بسى‏

ز وصفش فراوان سخن گفته شد

نمايان بسى راز بنهفته شد

عقايد بدى مختلف آن زمان

به هر جاى عالم بد اينسان عيان‏

گروهى خدا را چو مخلوق خويش‏

بدانسته در مذهب و دين و كيش‏

گروهى دگر هم از انكار وى

بگفتند و ره شد بدينگونه طى‏

در اين وقت و فرصت خداى كريم‏

خداوند يكتا و حىّ رحيم‏

ز يمن وجود چنان رهبرى

كه بودش به عالم بسى برترى‏

ز گمراهى آنان رهائى بداد

بر آنان بيامد گه اعتماد

پس از آن خداوند با اقتدار

مقامى به وى داد و شد استوار

از او رغبت و ميل دنيا گرفت‏

به عالم رهى سوى عقبا گرفت‏

پس از آن خدا قبض روحش نمود

كه بر او و آلش فراوان درود

چو پيغمبران دگر جانشين‏

نمود انتخاب او ز روى يقين‏

كه مردم هدايت كند سوى حق

بدندى همه مردمان مستحق‏

چو پيغمبران سلف مردمان‏

نكرده رها بى هدف در جهان‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 42

دگر اين كه قرآن كتاب خدا

كه نبود ز گفتار يزدان جدا

ز سوى پيمبر ميان شماست‏

كه خود رهنمائى به سوى خداست‏

حلال و چراش بود آشكار

بود واجباتش همه بر قرار

دگر مستحبش همه روشن است‏

ز بهر همه همچنان مأمن است‏

چه منسوخ و ناسخ چه خاص و چه عام

چه اذن و عزيمت چه حرف و كلام‏

چه پند و چه اندرز و ضرب المثل‏

چه گفتار شيرين به مثل عسل‏

چه باشد شبيه و چه باشد به بند

چه آزاد و ديگر كلامى ز پند

تمام مسائل بود اين چنين‏

بود روشن و واضح و دلنشين‏

كه لازم بود فهم و دركش همى

نبايد كه فارغ شد از آن دمى‏

كعبه و بيت المعمور

بفرموده آن خالق ذو الجلال

بود قبله آن خانه بى همال‏

شده واجب آنرا زيارت كنيد

در آنجا دمادم عبادت كنيد

به شوق فراوان به بيت الحرام

هجومى بريد و گذاريد گام‏

بود حج نشان تواضع همى‏

به دلها بود، همچنان مرهمى‏

بود اعترافى به جاه خدا

خداوند با عزّت و كبريا

كسانى كه فرمان يزدان برند

مطيعى بر آن امر و فرمان شوند

به خلقت از آنان بيامد وجود

به امر و به فرمان حى ودود

همچنان چو پيغمبران بزرگ‏

چو پيغمبران بزرگ و سترگ‏

به مثل ملائك به عرش عظيم

به درگاه آن ذى وجود كريم‏

به گرد همان كعبه در گردش‏اند

به عجز و به لابه پى خواهش‏اند

كه سودى ز كسب عبادت برند

رهى سوى رمز سعادت برند

خدا مسجد آن مركز محترم‏

بفرموده بر دين بود چون علم‏

پناهندگان را چو مأوا بدى

همى جاى آنان در آنجا بدى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 43

بفرموده واجب بود احترام

بر آن مسجد و آن مكان عظام‏

بر آن شد زيارت به امر خدا

به انجام آن شد سفارش جدا

كه سوى‏اش برفته به شوق و شعف

بود حج شما را در اين ره هدف‏

هر آن كس كه دارد ز مال و منال‏

به امر همان قادر متعّال‏

ببايد به قصد زيارت رود

مقيّد به اجراى واجب شود

هر آن كس كه پيچد سر از امر او

ز راه غلط باشدش گفتگو

خدا را نباشد زيان و ضرر

كسى كو بدينگونه باشد اگر

كه باشد هميشه خدا بى‏نياز

هويدا بود اين چنين رمز و راز

2على عليه السلام در بحران صفين

خدا را بگويم فراوان سپاس

سپاسى فزون‏تر ز حدّ قياس‏

به پاس فراوانى نعمتش‏

ز جود و سخا و هم از رحمتش‏

به فرمان وى جمله گردن نهم

به لطفش ز قيد بلا وارهم‏

براى جدائى ز جرم و گناه‏

بر او مى‏برم جملگى من پناه‏

اگر چه بدانم بود بى‏نياز

كمك خواهم از وى به رمز به راز

كه او هر كسى را شود رهنماى‏

ز گمراهى دائم بماند جداى‏

كسى كو بود راه وى بر خلاف

گريزى نباشد ورا زين مصاف‏

نگردد فقير آنكه يزدان پاك‏

كند بى‏نيازش به آب و خاك‏

چرا چون خدا بهترين وزنه‏هاست            

به بالاترين وجه پشتوانه‏هاست‏

گواهى دهم غير از او نيست كس‏

به خلق بشر جمله فريادرس‏

شريكى نباشد ورا در جهان

كه تنها بود در مكان و زمان‏

بود اين گواهى ز اخلاص من‏

بود اعتقادم نه حرف و سخن‏

به هنگام و وقتى كه من زنده‏ام

به درگاه او جمله من بنده‏ام‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 44

بدرگاه او مى‏برم من پناه

كه پايم نلغزد به سوى گناه‏

بود مأمنى در پى مشكلات‏

دهد او مرا جمله ممكنات‏

كه باشد ز ايمان چو خوانى خدا

به توحيد و وحدت به صبح و مسا

شروعى ز نيكى بود در مسير

خدا را بود اين روش دلپذير

بود حمله‏هائى به ابليس دون

شود خشم شيطان دون بس فزون‏

گواهى دهم بر نبى و رسول‏

كه آمد خدا را بدينسان قبول‏

محمد بود بنده آن كريم

خدا را رسولى بود بس عظيم‏

همى دين او واضح و روشن است‏

ز هر لغزش و هر خطا ايمن است‏

ورا معجزه باشد و آن كتاب

كه دارد ز هر لغزشى اجتناب‏

چو خورشيد رخشنده و تابناك‏

ز نورش عدو همچنان بيمناك‏

پى مشكلات فراوان كه بود

به اعزام پيغمبرى ره گشود

كه با منطق و گفته‏ها و دليل‏

ز راه بيان و شعار جميل‏

بترساندن مردمان پا نهد

همانان ز قيد خطا وارهد

به راه صحيح و هدايت برد

صميمانه راهى چنين بسپرد

به هنگام بعثت همه مردمان

بدندى گرفتار رنج زمان‏

نبودى دگر ارتباطى به دين‏

بدى تزلزل به هر جا يقين‏

عقايد همه مورد اختلاف

تفاوت فراوان و بودى خلاف‏

كه سرچشمه مخفى بدى از نظر

بدى رهنمائى همى بى‏اثر

جهالت هويدا به هر جاى بود

نشان از اطاعت به جائى نبود

به شيطان همه يار و ياور بدند

ز ايمان تو گوئى كه بى بر بدند

ستون عقيده همى بود سخت

به لرزه از آن مردم تيره بخت‏

نشانها همه رفته بودى زياد

نبودى بجا يادى از اعتقاد

همه جاده‏هايش سراسر خراب

ره ديگرى شد همى انتخاب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 45

اطاعت ز شيطان و ابليس دون

در آن عصر تيره همى شد فزون‏

  فهرست بعد