قبل فهرست  

حكمت 433

و قال ع الزّهد كلّه بين كلمتين من القرآن قال اللّه سبحانه (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ) و من لم يأس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد أخذ الزّهد بطرفيه

تمامى زهد و كمال و شرف

 بخلق جهان و جميع حرف‏

بود در دو قول اصيل و كلام‏

ز قرآن حق و اصول گرام‏

خداوند قهار و سبحان پاك

بفرموده بر مردم گوى خاك‏

كه هرگز، بر آنچه كه از دستتان‏

بدر رفت و دلخون و جان، خستتان‏

ز گندابه درد و آه سپنج 

منوشيد و زهر آبه جام رنج‏

بر آنچه شما را ببخشيد و داد

ببنمودتان شهسوار مراد

در امواج درياى شادى غريق 

مگرديد و از سركشان فريق‏

كسى كه ببگذشته، افسوس و غم‏

نخورد و نشد غرقه در الم‏

به آينده خندان و مسرور و شاد 

نگشت و نشد سركش در بلاد

پس او، زهد شايسته را، بهر خويش‏

زد و سمت و راهش كشيده، بپيش‏

رسيده به آن و بجستش بدل 

نموده غم و درد خود را بهل‏

حكمت 434

و قال ع الولايات مضامير الرّجال

ولايات و فرماندهى، بر كسان 

بيانات و جولان دهى، بالسان‏

ميادين مردان دهر و قرون‏

پى امتحان است و نشر فنون‏

حكمت 435

و قال ع ما أنقض لعزائم اليوم

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 253

چه بى حد نمايد زوال و تباه 

بر افكنده و محو و نابود جاه‏

تن آسائى و خواب و تن پرورى‏

فراموشى و نسى و غفلت‏گرى‏

بتدبير شايان و تصميم روز 

شررزاتر از آتش هيمه سوز

 

حكمت 436

و قال ع ليس بلد بأحقّ من بلد خير البلاد ما حملك

ديارى و شهرى ز شهر دگر 

نباشد برايت بديد و نگر

سزاوار و شايان و شايسته‏تر

مكانى و مأواى بايسته‏تر

هر آينه از بهترين بلاد 

خوشايند و گلزار امن و مراد

بود آن ديارى كه آنت بدوش‏

بگيرد در آغوش و بخشد نقوش‏

 

حكمت 437

(و قال ع و قد جاء نعي الأشتر رحمه اللّه) مالك و ما مالك، و اللّه لو كان جبلا لكان فندا و لو كان حجرا لكان صلدا لا يرتقيه الحافر و لا يوفى عليه الطّائر

بوقتى كه از مرگ مالك خبر

 بحضرت رسيد و شرنگ جگر

كه او را، خدا، غرقه رحمتش‏

نمايد، ببخشايش و نعمتش‏

جناب على با بيان جلى            

بگفت و در عالم شد آن، منجلى

هر آينه مالك برفت و نهان‏

شد از دهر و ماتمسراى جهان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 254

ولى، مالك اندر سراى وجود 

در ايمان و ملك شجاعت چه بود

قسم بر خدا، گر كه كوهى گران‏

بجان بود و بنيانكن كافران‏

هر آينه كوهى جدا و بزرگ 

بزهد و شرف بود و صولت سترگ‏

و گر وزنه‏اى بود و سر سخت و سنگ‏

در آهنگ فرهنگ و سرهنگ جنگ‏

همانا كه سنگى گران و ستبر 

بكوه عمل بود و در قاف صبر

كه حيوان سم دارى و رهنورد

بهر سال و فصلى و در گرم و سرد

باوج ستيغش نگردد روان 

ندارد پى سير اوجش توان‏

بر آن، طائرى، دركش كهنه دير

ندارد توانى كند سير و طير

حكمت 438

و قال ع قليل مدوم عليه خير من كثير مملول منه

عمل كردن اندك و كار كم 

بطور توالى و كسب حكم‏

ز كار زيادى كه آن خستگى‏

كند بار و ايجاد بگسستگى‏

سزاوار و شايسته و بهتر است 

پى زندگى نيك و راجحتر است‏

حكمت 439

و قال ع إذا كان فى رجل خلّة رائقة فانتظروا أخواتها

بوقتى كه خوى شگفت آورى 

بروح كسى باشد و داورى‏

همانندشان را، از او، انتظار

بداريد از خير و شر و مضار

حكمت 440

(و قال ع لغالب بن صعصعة أبى الفرزدق فى كلام دار بينهما) ما فعلت إبلك الكثيرة قال ذعذعتها الحقق يا امير المؤمنين (فقال ع) ذلك أحمد سبلها

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 255

به غالب، كه او، بر فرزدق پدر 

پى و ريشه بود و ببارش، شجر

بوقتى كه با يكديگر گفتگو

نمودند و از حال هم پرس و جو

بفرمودش حضرت بلحن سوال 

كه در زندگانى و بازار مال‏

شترهاى بسيار خود را چه كار

نمودى و ماندت چه حد و شمار

بگفتا كه يا سرور مؤمنين 

امير سراپرده عالمين‏

حقوق كسان و شگرد  نورد

تماميشان را پراكنده كرد

بگفتش على، كاين پراكندگى 

بايمان شايسته، آكندگى‏

ستوده‏ترين سيرت و راه پاك‏

درخشنده و مشعل تابناك‏

پى آن شترها و اموال تو 

بدين است و پاكيزه اعمال تو

حكمت 441

و قال ع من اتّجر بغير فقه فقد ارتطم فى الرّياء

كسى كه ندانسته و بى يقين 

بنصّ گهر بار احكام دين‏

كند كسب مال و خريد و فروش‏

برى باشد از دانش و عقل و هوش‏

شود سرنگون و بچاه ربا

فرو گردد و در وبال وبا

حكمت 442

و قال ع من عظّم صغر المصائب ابتلاه اللّه بكبارها

هر آن كس غم كوچكى را بزرگ 

شمارد گرانبار و بيش و سترگ‏

خدايش بر امواج غمبار آن‏

كند مبتلا و گرفتار آن‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 256

حكمت 443

و قال ع من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته

بهر كس، كه نفس شريف است و پاك

 سخى و درخشنده و تابناك‏

دد شهوت و ديو ميلش پريش‏

شود زار و خوار و سرافكنده پيش‏

حكمت 444

و قال ع ما مزح امرؤ مزحة إلّا مجّ من عقله مجة

كسى، شوخى و هزل و هر گونه لهو 

نكرد و مگر آنكه با نسى و سهو

ستونى ز انديشه‏اش را ز كف‏

بداد و خرد را نموده تلف‏

رها كرده آن را رها كردنى 

بحال پريشيده و مردنى‏

حكمت 445

و قال ع زهدك فى راغب فيك نقصان حظّ و رغبتك فى زاهد فك ذلّ نفس

همانا كه بى اعتنائى تو 

روند فراق و جدائى تو

به آن كس كه بر تو بدل راغب است‏

هوادار و جوينده و صائب است‏

كمى نصيب است و بى بهرگى 

درشتى و لجبازى و خيرگى‏

و ميل تو بر آن كسيكه بتو

توجه ندارد بكردار و خو

تباهى و خوارى نفس است و تن 

خريق بليات و سيل فتن‏

حكمت 446

و قال ع ما زال الزّبير رجلا منّا أهل البيت حتّى نشأ ابنه المشئوم عبد اللّه

همانا كه همواره شخص زبير 

بدنيا و در صحنه كهنه دير

كسى، در متون و فنون و اصول‏

زما بود و از خاندان رسول‏

كه تا اين كه فرزند مشئوم او 

نكوهيده و زشت و مذموم او

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 257

پديد آمد و در زمين و زمان 

شده طاغى و سركش و بى امان‏

حكمت 447

و قال ع ما لابن آدم و الفخر. أوّله نطفة و آخره جيفة و لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه

بنى آدمى را، بنازش، چه كار 

كه آغازش از نطفه بود و فگار

سر آخر، پريش است و مردار خوار

بچنگال گور و گرفتار و زار

نه خود را دهد روزى و توشه‏اى

نه آبى و نوشينه و خوشه‏اى‏

نه مرگ خودش را نمايد بدور

نه هرگز رها گردد از كام گور

حكمت 448

و قال ع الغنى و الفقر بعد العرض على اللّه

غنا و تهيدستى و فقر مال 

پس از عرض كار است و تشريح حال‏

بدرگاه پروردگار جهان‏

بروز حساب كهان و مهان‏

حكمت 449

(و سئل من أشعر الشّعراء فقال ع إنّ القوم لم يجروا فى حلبة تعرف الغاية عند قصبتها فإن كان و لا بدّ فالملك الضّليل (يريد امرأ القيس)

ز شخص شخيص گرام امام 

سوالى شد از شاعران بنام‏

كز آنان، كدامينشان، برترين‏

بفن كلامند و از سرترين‏

بفرمودشان در جواب سوال

بلحن فصيح و در اوج كمال‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 258

چكامه سرايان، بچوگان تاخت 

سوار باسبان با زين و ساخت

كه مخصوص ميدان شرط و گرو

بفن كلامند و گفتار نو

نتازانده‏اند و بسر حد اوج 

نپيوسته‏اندش به تنفيذ فوج‏

كه تا اين كه پايان گفتارشان‏

كمال و نمودار پندارشان‏

به نزد ربايندگى نيش

شناسنده گردد مقام ويش‏

و گر از پى دادن برترى‏

بر شاعرى و در آن سرترى‏

نباشد علاجى و زان چاره‏اى 

ببايد نمايان شود فاره‏اى

پس آن پادشاه پلشت و ضليل‏

بود برتر و در عقيدت ذليل‏

كه او، أمر القيس شيرين سخن

بملك عرب بود در انجمن‏

حكمت 450

و قال ع ألا حرّ يدع هذه اللّماظة لأهلها إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلّا الجنّة فلا تبيعوها إلّا بها

مگر مرد آزاد و وارسته‏اى 

جوانمرد و فرزام و شايسته‏اى‏

نباشد بدنيا و روى زمين‏

در اكناف دهر و يسار و يمين‏

كه ته مانده اين طعام پلشت 

خون آلود و چركين و مذموم و نشت

كه دارد ميان دهانش، رها

كند بهر اهلش بهوش و دها

به انفاستان، در سراى جهان 

اقامتگه و مكتب آگهان‏

بهائى، بجز عدن خلد، بهشت‏

نمى‏باشد و قصر و زرينه خشت‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 259

پس آن جمله را، جز به آنها، بدهر 

ببازار مكاره خشم و قهر

بتعويض و بيع و خريد و فروش‏

مسازيد و در عبرت آئيد و هوش‏

حكمت 451

و قال ع منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب دنيا

دو شخص خورنده، بدنيا و دهر

بدور زمانند و در بر و بحر

كه هرگز ز سرشارى و بهره، سير

نگردند و در خواهشند و فقير

هواخواه دنيا و خواهان علم           

طرفدار مال و هوادار حلم‏

حكمت 452

و قال ع علامة الإيمان أن تؤثر الصّدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك و أن لا يكون فى حديثك فضل عن عملك و أن تتّقى اللّه فى حديث غيرك

نشان گهر بار ايمان پاك 

بود آنكه، تو، در اقاليم خاك‏

درست گفتن و حق كنى اختيار

بجائى كه در ملك و شهر و ديار

رساند براه و روالت زيان 

دهد كيفر و رنج و زهر شيان‏

كنى اجتناب از كلام دروغ 

بيان پلشت و بد و بى‏فروغ‏

بجائى كه بر تو دهد نفع و سود

امان مانى از ضرب و شتم حسود

و گفتارت از كار و دانائيت 

نباشد زياده زبر نائيت‏

چو در باره شخص ديگر، سخن‏

بگوئى و از هر در و ما و من‏

بترسى، ز ذات خداوندگار 

هراسان شوى و غمين و فگار

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 260

حكمت 453

و قال ع يغلب المقدار على التّقدير حتى تكون الآفة فى التّدبير

قضا و قدر، غالب و يكّه تاز

بچوگان رأى است و اسرار و راز

بميدان جولان شرط و گرو

ز فن شمارش، فتد در جلو

بطورى كه آفت بتدبير و فكر 

زند لطمه و تير تقدير بكر

حكمت 454

و قال ع الحلم و الأناة توأمان ينتجهما علوّ الهمّة

تأنى و حلم، هر دو، همزادهم            

در اصلند و همتاى در زادهم‏

كه آن هر دوان را بلندى عزم‏

ابر مادر همت و قصد و حزم‏

همى زايد و مى‏دهد سيرشان

در افكار و انديشه‏ها طيرشان‏

حكمت455

و قال ع الغيبة جهد العاجز

سخن چينى و غيبت و زشت ياد 

بهر جا و هر حالت و فكر و ياد

بود كوشش عاجز و ناتوان‏

فرو مانده و زار و خسته روان‏

حكمت 456

و قال ع ألدّنيا خلقت لغيرها و لم تخلق لنفسها

هر آينه دنيا، پى ديگرى 

شده خلق و ميدان بازيگرى‏

نگرديده از بهر خود، بود و خلق‏

كه پوشد بتن، پود هستى و دلق‏

حكمت 457

و قال ع إنّ لبني أميّة مرودا يجرون فيه و لو قد اختلفوا فيما بينهم ثمّ كادتهم الضّباع لغلبتهم

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 261

بر ابناى شوم اميّه بدهر

بود مهلتى در نهان و بحهر

و ميدان بازيچه فرصتى است‏

زمانى و محدوه رخصتى است‏

كه در آن، بتك تازو راننده‏اند            

بهر سمت و سويش دواننده‏اند

و چون بين شان، كينه و اختلاف‏

فتد گرد و خاك و غبار شكاف‏

پس انبوه گفتار و خون خوار و دد 

بچنگال برّان رشك و حسد

تماميشان را، بحيلت فريب‏

دهند و كشانندشان در اريب‏

بر آن سركشان، چيره گردند و ننگ 

ببارندشان، بيدريغ و درنگ‏

حكمت 458

(و قال ع فى مدح الانصار) هم و اللّه ربّوا الإسلام كما يربّى الفلو مع غنائهم بأيديهم السّياط و ألسنتهم السّلاط

قسم بر جهاندار جان آفرين 

نگارنده عرش و عدن برين‏

كه ايشان، بنيروى اموالشان‏

توانائى و سعى و اعمالشان‏

گهر دين اسلام شايسته را 

فرامين و احكام بايسته را

بجان و دل و ديدگان، تربيت‏

نمودند و سر چشمه عافيت‏

چو آن كره اسبى كه از شير پاك 

گرفته شده در ديار و اداك‏

شود تربيت تا كه رشد نموّ

نمايد بجسم و روانش نشوّ

بدستان اكرام و بخشندگى            

فروزندگى و درخشندگى‏

و با سعى ايثار و كردارشان‏

زبانهاى برّان و گفتارشان‏

حكمت 459

و قال ع العين و كاء السّه

و اين ديده، بند نشستنگه است 

حفاظتگر از لغزش ناگه است‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 262

حكمت 460

(و قال ع فى كلام له) و وليهم وال فأقام و استقام حتى ضرب الدّين بجرانه

امير توانا و فرماندهى 

حفاظتگر و مرد سامان دهى‏

چو فرمانروا شد بر اين مردمان‏

بملك حجاز و زمين و زمان‏

بكوشيد و در جا، بپايش بداشت 

گهر بذر آنرا در عالم بكاشت‏

بتدبير خود سعى و ايستادگى‏

نمود و در ايثارش آمادگى‏

كه تا اين كه دين و حقيقت، قرار 

گرفت و شده بر بشر راه كار

حكمت 461

و قال ع يأتي على النّاس زمان عضوض يعضّ الموسر فيه على ما فى يديه و لم يؤمر بذالك قال اللّه سبحانه (وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ) تنهد فيه الأشرار و تستذلّ فيه لأخيار. و يبايع المضطرّون و قد نهى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن بيع المضطرّين

هر آينه از روزگاران سخت 

بر انداز آسايش و كاخ بخت‏

كه بسيار بيحد گزنده بخلق‏

بمقت است و قتال و تيرى بحلق‏

بيايد بر اين امت و مردمان            

خروشان‏تر از رعد و سيل دمان‏

كه در آن، توانگر، به آنچه بدهر

بدستش بود در نهان و بجهر

گزد، مردمان را و ظلم و ستم 

كند بى محابا و بارد الم‏

كه بر اين، نگرديده، مأمور كار

و ليكن، عمل ميكند نابكار

خداوند سبحان، چنين گفت و حكم 

نموده بهر عاقل و صم و بكم‏

كه فضل خدا را در همبستگى‏

پى استوارى وابستگى‏

ميان خود و مردم و مؤمنان 

جماعات مردان و فوج زنان‏

بنسيان مى‏پچيد و از فكر و ياد

زدوده مسازيد و تاراج باد

در آن روزگاران و دور زمان

شريران و قتالگان دمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 263

بپا گشته و قدو گردن كشند

كسان را، بشستم و ستم، مى‏كشند

نكوكاره‏ها زار و خوار و پريش‏

شوند و گرفتار و در زخم و ريش‏

در آن، با فقيران و درماندگان

تهيدست و خيل فروماندگان‏

ببازار دنيا، خريد و فروش‏

نمايند و برّندشان، جيب و گوش‏

رسول خداوندگار و دود 

كه بر او و آلش، فرستم، درود

همانا كه از هر خريد و فروش‏

زدن، ضربه و لطمه بر جيب و گوش‏

بدرماندگان را، بفرموده نهى 

بفرمان شايسته و امر وحى‏

حكمت 462

و قال ع يهلك فيّ رجلان محبّ مفرط و باهت مفتر

دو كس، در من، از جان، تباه و هلاك 

شوند و گرفتار بند و مغاك‏

نخست: ياورى كه زياده روى‏

نمايد غلو و گشاده روى‏

دوم: مفترى كه ببندد دروغ 

كلام كج و معوج و بى فروغ‏

حكمت 463

(و سئل عن التوحيد و العدل) فقال ع التوحيد أن تتوهّمه و العدل أن لا تتّهمه

ز مولا شد از عدل و توحيد و داد 

سؤال و چنين گفت و پاسخ بداد

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 264

كه معناى شايان توحيد ذات 

بود آنكه هرگز ببحر حيات‏

كه او را نيارى در آفاق و هم‏

نگيرى برايش هماورد و سهم‏

و عدل، آن بود كه، ورا، متهم

نسازى پى خلق دهر و امم‏

حكمت 464

(و قال ع فى دعاء استسقى به) اللّهمّ اسقنا ذلل السّحاب دون صعابها

الهى، تو، ما را، بده آب پاك 

رهان از دماى روان كاه خاك‏

به انبوه ابرى كه فرمانبرند

به زايش، مطيع و اطاعت گرند

نه با سركشان پر از رعد و برق 

بتك تاز جولانگه غرب و شرق‏

حكمت 465

و قيل له ع (لو غيّرت شيبك يا أمير المؤمنين) و قال ع الخضاب زينة و نحن قوم فى مصيبة (يريد و فاة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله)

به عرض على، با كمال ادب 

رساندند، كاى شاه و مير عرب‏

اگر بر سپيدى الياف ريش‏

زدى رنگ و خوش جلوه كردى بخويش‏

هر آينه بهتر، براه و روال 

براى تو بود و خضاب جمال‏

بفرمودشان: رنگ و نقش خضاب‏

بود زينت و بر كهولت نقاب‏

ولى. ما، گروهى مصيبت زده 

عزادار دهريم و حيرت زده‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 265

حكمت 466

و قال ع ما المجاهد الشّهيد فى سبيل اللّه بأعظم أجرا ممّن قدر فعفّ لكاد العفيف أن يّكون ملكا من الملائكة

نمى‏باشد اجر كسى كه، جهاد 

كند در ره دين و جويد مراد

و در راه پروردگار شهيد

شود غرقه در نويد و اميد

فراتر از آن كس كه وى را توان 

در ايمان حق است و روح و روان‏

برد عفت و زهد و پاكى بكار

شود زاهد و عابد و رستگار

هر آينه نزديك و در بعدكم 

به مشى و روال است و حد رقم‏

كه پاكيزه دامن، سروشى شريف‏

شود از سروشان پاك و عفيف‏

حكمت 467

(و قال ع لزياد بن ابيه و قد استخلفه لعبد اللّه بن العباس على فارس و أعمالها فى كلام طويل كان بينهما نهاه فيه عن تقدّم الخراج) استعمل العدل و احذر العسف و الحيف فإنّ العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو إلى السّيف

ببر، عدل و انصاف و حق را بكار 

مشو عامل زور و ضرب و فشار

و از ظلم و بى راهه رفتن، بترس‏

نما بيم آنرا بدل، بار و غرس‏

ازيرا كه بيراهه رفتن، عيان 

شود منجر بر ضرار و زيان‏

كشد مردمان را به آوارگى‏

به وادى حرمان و بيچارگى‏

و ظلم و ستم، در زمين و زمان 

كشاند بشمشير و جنگ دمان‏

نهج البلاغه منظوم کلمات قصار 266

حكمت 468

و قال ع ما أخذ اللّه على أهل الجهل أن يتعلّموا حتى أخذ على أهل العلم أن يعلّموا

خدا، از جهول و ندانستگان 

بمجهول و ناخوانده، وابستگان‏

نه بگرفته پيمان، كه تا آنكه ياد

بگيرند و محكم شود اعتقاد

كه بل، اين كه از اهل علم و عمل 

بدنيا و در كاروان ملل‏

ببگرفته پيمان كه جانا نه ياد

دهند و نشان سمند مراد

حكمت 469

و قال ع شرّ الإخوان من تكلّف له

هر آينه از بدترين ياوران 

بدنيا و در مغرب و خاوران‏

بود آن كسى كه برايش برنج‏

فتد يار و همكار او، در شكنج‏

حكمت 470

و قال ع إذا احتشم المؤمن أخاه فقد فارقه

هر آنگه خدا جوى و مؤمن، بدهر 

بدنيا و در برّ و آداك بحر

رفيق خودش را بخشم آورد

توانائى و طاقتش را درد

همانا كه با او شده در فراق 

جدا گشت و پنهان در ابر محاق‏

از آنچه كه بايد بقاضى دهند

بدادند و بروى چراغ رهند

مشهد 17 7 1370 حميد قاضى خاكياسرى

 

 

 

قبل فهرست